کیان کاتوزیان (حاج سید جوادی)
از صدای پای فاشیسم تا غول فاشیسم
Thu 30 01 2025

نامه به آیتالله العظمی آقای خمینی
سخنان شما را دیشب از تلویزیون شنیدم که با لحنی عصبی از مسئولین مملکت میخواستید که اختلاف را کنار بگذارند و از روزنامهها طلب میکردید که مطالب تفرقهانگیز ننویسند.
روزی که شما در تقریرات خود در نجف در زمینهی ولایت فقیه گفتید که «قیّم ملت یا قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد» سنگ بنای این دورنمای خوفناک در سرنوشت انقلاب ایران گذاشته شد. اگر فراموش نکرده باشید پس از تصویب قانون اساسی، شخص شما بودید که با انتخاب مستقیم رئیس دیوان کشور و دادستان دیوان کشور، بدون مشورت با شورای عالی قضائی نخستین گام را در راه عدول از قانون اساسی جمهوری اسلامی برداشتید... بهمن ۱۳۵۹
روشنفکر برملا کننده و روشنفکر نظارهگر
هر انسان در صورتی روشنفکر است که به ارزشهای کهنه و ناهنجار مستقر در جامعهی خود اعم از سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، واقف و آگاه باشد.
اما هر واقفی الزاماً برملاکنندهی ناهنجاریها نیست. روشنفکر واقف اگر برملاکنندهی ناهنجاریها باشد، به صورت وجدان جامعه درمیآید. در این صورت هر روشنفکر برملاکننده، به نظر من، بالقوه یک روزنامه نویس است.
وظیفهی روزنامهنویس نیز جز انعکاس واقعیت در حوادث و رویدادها و آشنا کردن خواننده و شنونده به ریشهی وقایع (نه فقط روایت حوادث) نیست. روشنفکر برملاکننده، یک دیدهبان و نگهبان برج تاریخ جامعهی خویش است.
خرداد ۱۳۵۸
استبداد مستدل
استبدادی مطلقه یا توتالیتر در حلقههای پایانی عمر خود چشمانداز خروج از بنبست را از هر دو سو به روی خود و مردم مسدود میکنند. حاکمان به خاطر طول اقامت خود در مسند قدرت و مغروق در لجن فساد و خشونتی که از کارکرد قدرت خود به وجود آوردهاند، راهی برای مصالحه با مردم و خروج از بحران، با شیوههای مسالمتآمیز، باقی نمیگذارند. و مردم به خاطر تحمل طولانی سرکوب و تجاوز و اختناق و ممنوعیت از تجمع و تشکل وگفت و شنود اجتماعی و تشریک مساعی سیاسی، بیش از آنچه در فکر تدارک و پیشبینی وضع آینده باشند، در فکر خلاصی و رهایی از وضع دردناک و طاقتفرسای موجود خویشند.
مجله پیوند، ۱۳۸۰
در بهمن ۱۳۰۳ شمسی، در یک خانوادهی سنتی و مذهبی، در قزوین به دنیا میآید. او چهارمین پسر از 6 پسر خانوادهی حاج سیدجوادی است.
نام او را علی اصغر میگذارند.
در خانوادهای رشد میکند که اهل قلم و کتاب هستند و اجدادشان همواره قاضی شهر بودهاند. از روزی که خواندن و نوشتن فرامیگیرد، بنا به گفتهی مادرش، به کتاب خواندن تمایل پیدا میکند. مادر میگفت: « من 6 پسر دارم. 5 پسر دیگرم وقتی در حیاط مشغول بازی و سرگرمیهای کودکانه بودند، علی اصغر در کتابخانهی پدرش در جستجو و یافتن کتاب و خواندن بود.
هر شش پسر، دوران دبیرستان را در تهران ادامه میدهند. علیاصغر در ۱۷ سالگی قلم به دست میگیرد و برای هفتهنامه «داریا» مقاله میفرستد. «داریا» را آقای حسن ارسنجانی اداره میکرد که بعدها وزیر کشاورزی شد. روزی به دعوت ایشان به دفتر مجله میرود. مقالهی او در مورد تقسیم املاک مالکین بین زارعین و دفاع از طبقهی زیرستم جامعه مورد توجه قرار گرفته بود. شب که پدر به خانه میآید، به جای تحسین، او را مورد شماتت قرار میدهد. پدردر مقام رئیس انجمن شهر میگوید: آقایان، بزرگان شهر میگویند پسر فلانی بلشویک شده و تو اسباب خجالت من شدهای.
علی اصغر به دانشکدهی حقوق میرود و بعد از دریافت لیسانس در سال ۱۳۲۵ ، در دانشگاه الازهر مصر ثبت نام میکند. در آنجا عربی را به خوبی فرامیگیرد و سپس راهی فرانسه میشود و در دانشگاه سوربون فلسفه میخواند. به اتحادیه دانشجویان ایرانی میپیوندد. با چند تن از تودهایهایی که از حزب توده بریده بودند همراه میشود و میکوشد اتحادیه را از انحصار حزب توده درآورد. اوجگیری جنبش دانشجویان ایرانی در فرانسه و آلمان مصادف است با ملی شدن صنعت نفت. دانشجویان ایرانی به دو دسته تقسیم میشوند: طرفداران نهضت ملی و تودهایها. او و دوستانش که همگی پزشک شدند، از مدافعین سرسخت دکتر مصدق و نهضت ملی بودند.
در همان دوران، برای مبارزه با نظام دیکتاتوری اتحاد جماهیر شوروی، روزنامهای منتشر میکند به نام اندیشه. هر سه شمارهی این روزنامه، دست نوشته است و با مرکب، فتوکپی میشود؛ وسائل ابتدایی آن روزگار. همان زمان به داستاننویسی روی میآورد: پُشت دیوار، پنجرههای کور(۱۳۳۰) و راه هیزمشکن (۱۳۳۱).
بعد از بازگشت به تهران در تیر ۱۳۳۲، به نیروی سوم خلیل ملکی میپیوندد و سردبیر روزنامهی نیروی سوم میشود و رسماً کار روزنامهنگاری را شروع میکند.
کودتای شرمآور ۲۸ مرداد و سرنوشت غمانگیز دکتر مصدق او را به شدت ناامید میکند. همراه با او عدهای دیگر از جوانان روشنفکر، مدتی را به سکوت میگذرانند. اما پس از مدتی گفت که: من از جامعه و مسائل آن قهر نمیکنم، هر جا فرصتی پیدا میکنم، مینویسم. وظیقهی ما این است که مردم را به حقوقشان آشنا کنیم.
در مجلهی اندیشه و هنر به مدیریت دکتر ناصر وثوقی قاضی دادگستری مقاله مینویسد. بعد که مجلهی نگین – به همت دکتر محمود عنایت - به جمع مجلههای بعد از کودتا میپیوندد، بیشتر نوشتههایش را به این نشریهی گرانسنگ روشنفکری ایران میدهد. ادبیات «فرار از سانسور» شکل میگیرد. مشکل نویسی و نوشتن همراه با کنایه. در هر کجای جهان که شورشی شکل میگیرند، فرصتی است برای او که آن را تجزیه و تحلیل کند. مدلهای دیکتاتوری همه شبیه هم هستند. هر جا که به اصول و ارزشهایش برمیخورد، کار را رها میکند. به روزنامه طلاعات میرود. مدتی بعد بیکار است.
۲۵ دیماه سال ۱۳۴۳ ۲۵، یعنی ۱۵ ژانویه ۱۹۶۴ با من پیمان ازدواج میبندد. این پیمان با همدلی و همراهی و همفکری و عشق ادامه پیدا میکند. حضور دو دختر، به شیرینی و طراوت آن میافزاید. در سال ۱۹۶۷ و پایان جنگ شش روزه میان اسرائیل و اعراب و ارتش مصر و شکست غمانگیز اعراب، علی اصغر از معدود روشنفکرانی بود که به تجزیهی مسئله پرداخت. او در دو مقاله، تجزبهی عناصر تاریخی یک فاجعه، و زیر مدار 45 درجه، علل شکست اعراب از اسرائیل را مطرح کرد. این دو مقاله به صورتِ کتاب، توسط یک روزنامهنگاری مصری به نام محمد جمیل عبدالفتاح، به عربی ترجمه شد.
سالها قبل در اواخر دههی ۳۰ ، روزنامهی کیهان یک مجلهی جدید منتشر میکند به نام زن روز. قبل از آن نیز کیهان هفته به جمع تولیدات کیهان اضافه شده بود و خریداران فراوان. احمد شاملو مدتی سردبیری مجله را عهدهدار میشود. علی اصغر هم مقالههایی را که میبایست ترجمه شود، از روزنامهها و مجلات اروپایی انتخاب میکند برای مترجمها. زمان میگذرد. گویا اختلافات داخلی فضا را سنگین میکند. شاملو از کیهان میرود و علی اصغر یک سال سردبیری آن را به عهده میگیرد و بعد مجله تعطیل میشود.
سال ۱۳۴۹ به پیشنهاد دکتر سمسار سردبیر کیهان، در این روزنامه سرگرم کار میشود. نام « آگاه» برای خود برمیگزیند و هفتهای دو مقاله برای روزنامه مینویسد و سرمقالهی هر روز را. پس از چندی ساواک دستور اخراج او را میدهد؛ به جرم اینکه « این روزنامه شده پراودا». اما گلچینی از مقالات اصغر را روزنامه کیهان به صورت کتاب به چاپ میرساند: از اعماق . انتشارات طوس هم نوشتههای اصغر را در مجلهی نگین به صورت کتاب، چاپ میکند: کتاب ارزیابی ارزشها، کتابِ بحران ارزشها، و گامی در الفبا. کتابها بسیار خریدار پیدا میکند و چاپهای متعدد. دانشجویان دانشگاهها استقبال بینظیری میکنند. اگر گرفتار ساواک رژیم میشدند، زندان در انتظارشان بود. جرمشان داشتن کتاب.
بعد از کودتا و فرو ریختن بساط نیروی سوم، با هیچ گروه و دستهای همکاری نداشت. همیشه تنها است. راه خود را میرود. میگفت: روزی تیمسار تیمور بختیار مرا خواست. رفتم به دفترش. گفت: حرف حساب تو چیست؟ از در بیرونت میکنیم از پنجره وارد میشوی. گفتم: من دنبال شناختن مسائل و مشکلات جامعه هستم.
به علت جو سنگین امنیتی و قدرت روز افزون ساواک و دخالت دائمی در کار قلم و نویسندگی، بسیاری دل زده، راه خود را از دیگران جدا میکنند. به وزارت و وکالت میرسند. شماری در فرهنگسرای سلطنتی مشغول کار میشوند، شماری دیگر به مذهب رو میآورند، یا مثل جلال آل احمد، غربزدگی مینویسند.
سال ۵۲ علی اصغر برای همیشه کیهان را ترک کرد؛ زیرا دکتر سمسار سردبیری را ترک کرد. ممنوعالخروج شد. امیر طاهری جانشین دکتر سمسار شد. من کارم را در مدرسه دو برابر میکنم. علی اصغر ساکت است. تسلیم هیچ زوری نمیشود. سرگرمی او خواندن است. آبونمان روزنامهی لوموند و مجلهی نول ابزرواتور را ادامه میدهد و مثل همیشه نگاهش به مشکلات جهان است.
سال ۱۳۵۴، پادشاه ایران برای مبارزه با فساد، تشکیل یک کمیسیون میدهد و سرپرستی آن را به آقای هویدا میسپارد که سیزده سال است نخستوزیر مملکت است. قانون اساسی مشروطه به کل پایمال شده و فقط اعلیحضرت است که تصمیم میگیرد. علی اصغر قلم را بر دست میگیرد و یک نامهی اعتراضی مینویسد خطاب به رئیس دفتر اعلیحضرت. میپرسد: چطور میشود کسی را که دولتش مرکز فساد بوده و هست، برای مبارزه با فساد انتخاب کرد. نامه را پست کرد به دفتر مخصوص و به وسیلهی مسافر برای پخش و چاپ به پاریس روانه کرد. نامه در پاریس چاپ شد. به تهران رسید. و چندی نگذشت که رادیوی پیک ایران در بلغارستان شروع به خواندن آن کرد. با ذکر اینکه: ما با آقای حاج سید جوادی اختلاف داریم، ولی این نامه اهمیت دارد که پخش شود. نامه، دیوار سکوت چندین ساله را شکست. چندی بعد اصغر نامهای دریافت کرد از دکتر شریعتی. نوشته بود: دیگر غمی ندارم ما مدافع داریم و تنها نیستیم....
سالهای شکوفایی دکتر شریعتی بود و پناه بردن شماری از دختران دانشجو به روسری و پوشش اسلامی.
دومین نامه در سال ۵۵ نوشته شد. باز اعلیحضرت کمیسیون رسیدگی به ضایعات را تشکیل دادند. فرصت مناسب بود. در تمام سالهای بیکاری، علی اصغر بریدهی مطالب جالبی را که در روزنامهها میخواند، جمعآوری کرده بود. شروع کرد به استفاده از تمام بریدههای جراید برای نوشتن نامه. به من گفت: این نامه را مفصلتر مینویسم که همه چیز را بگویم. جز او، فقط من میدانستم. نامه در ۲۳ دیماه ۱۳۵۵ در ۲۳۰ صفحه به پایان رسید. در آخر نامه نوشت: من با تمام وجودم صدای فرو ریختن سقف رژیم را میشنوم. نامه را پست کرد به آقای معینیان. رونوشت تقدیم به ملت ایران برای ثبت در تاریخ.
از حیف و میل خانوادهی پهلوی تا جشنهای شاهنشاهی، تا کشتار دانشجویان مخالف، همه را به وضوح شرح داده بود در پایان نوشته بود: «يکباره قحطسالی مردان و روز بازار نامردان پديد آمد/ اگر امروز اظهار حق نکنی ، فردا چه عذر آری؟»
نامه، پس از یک ماه چون تار عنکبوت به آرامی به خانهها، کوچهها و ادارات دولتی و همچنین دوستان قدیم رسوخ کرد و دسته دسته آنها را به منزل ما کشاند، با چشمان اشکبار. هر دو نامه در آمریکا زیر عنوان افضل الجهاد به چاپ رسید. گفتند: حتا دکتر اقبال نیز به دنبال نامه می گشته. نامه نقاط ضعف رژیم را نشان داده بود و راه حلهایی هم پیشنهاد کرده بود. در همان زمستان 55 کتابی نوشت به نام پیام و پیامآور، برداشتی از زندگی محمد پیغمبر مسلمانان. خود او هیچ کششی به مذهب و اصولاً به مذاهب نداشت. در دفاع از جلال آلاحمد که مورد نقد آقای باقر مؤمنی قرار گرفته بود، «حکایت همچنان باقیست» را نوشت.
سال ۱۳۵۶ شروع شد. ۲۳ بلیارد دلار درآمد نفت برای مخارج جشنها و خرید اسلحهی فراوان توسط شاه، حیف و میل شده بود. فضا پرتنش بود. تابستان اصغر اعلام جرم کرد: «علیه آقای هویدا و کلیهی وزرای اسبق و سابق و کنونی ایشان» برای حیف و میل بیتالمال.
به مناسبت ۲۸ مرداد، سپهبد آزموده حملات بیرحمانهای به مصدق کرد و از خیانتهای او نوشت. بلافاصله اعلامیهی علی اصغر زیراکس و منتشر شد؛ به خط من که آنها را پاکنویس میکردم.
پائیز ۵۶، پیشنهاد علی اصغر برای احیای کانون نویسندگان در حضور دکتر هزارخانی، شمس آلاحمد و اسلام کاظمیه. کانون دوباره شکل گرفت و متأسفانه با یارگیریهای اعضای قدیمی حزب توده، دستخوش بحران شد. علی اصغر کانون را ترک کرد.
۱۳۵۶ تشکیل کمیته دفاع از حقوق بشر و تشکیل کمیتهی دفاع از زندانیان سیاسی.
اعتصاب در دانشگاه آریامهر ( شریف بعدی)، حملهی نیروهای مسلح رژیم به دانشجویان و پناه آوردن عدهای از آنان به منزل ما.
اسفند ۱۳۵۶ علی اصغر اعلامیهای مینویسد خطاب به مردم ایران: تعطیلات عید را مثل همیشه برگزار نکنید. این اعلامیه با امضای گروه سیاسی جنبش برای آزادی، منتشر میشود.
گزارش اعتصابات برای اطلاع مردم در هفتهنامهی زیراکسی جنبش، نیز انتشار دفترهای ادبی جنبش، حاوی اشعار شعرای انقلابی. و نیز انتشار دفترهای سیاسی جنبش از فروردین ۱۳۵۷ تا اسفند ۱۳۵۷ که شامل مقالات حاج سید جوادی میشد. این مقالات بعدها به نام دفترهای انقلاب چاپ و منتشر شد. همزمان شبنامههای متعددی توسط علی اصغر نوشته میشد که به وسیلهی جوانان در خانهها پخش میگشت. ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ سینما رکس آبادان به آتش کشیده میشود و صدها تن از مردم بیگناه در آتش میسوزند. با شتاب گرفتن جنبش مردم علیه دیکتاتوری شاه، جمشید آموزگار در ۵ شهریور استعفاء میدهد و شاه جعفر شریف امامی را به نخست وزیری میگمارد. علی اصغر مقالهای مینویسد با عنوان « دولت بنیاد پهلوی غیرقانونیست». در ۱۷ شهریور مقررارت حکومت نظامی به مدت شش ماه اعلام میشود. در همین روز به تظاهرات مردم حمله میشود و فاجعهی ۱۷ شهریور آفریده میشود.هجوم خبرنگاران فرانسوی به تهران. علی اصغر در سه مقاله پی در پی به ارتش هشدار میدهد: ۱- جواب من به مسلسل ۲ـ داوری بین قلم و گلوله ۳ـ ارتش از چه دفاع میکند. پس از انتشار این سه مقاله فرمانداری نظامی اعلامیه ی شماره ۳۷ خود را صادر میکند که در آن نوشته شده: علی اضغر حاج سید جوادی با مقالاتش به تحریک ارتش برآمده و به این برای او تقاضای مجازات اعدام میکنند. علی اصغر مخفی می شود.
۹ دی ماه ۵۷ مردم: هجوم مردم برای دستگیری ساواکیهای کوچهی ما؛غارت منزل همسایهی ما سرهنگ وجدانی، کشته شدن سرهنگ به دست عدهای از مردم.
۱۸ بهمن: بمبگذاری منزل ما
۲۲ بهمن: تسلیم ارتش، پایان انقلاب یا آغاز مخالفت با رژیم جدید
۱۴ اسفند: سرمقالهی هفتهنامهی جنبش، به قلم اصغر و با عنوان: به تاریخ دروغ نگویید انتشار یافت. این مقاله در پاسخ به سخنان حسن آیت در مدح آیتالله کاشانی نوشته شد. حسن آیت ملی شدن صنعت را کار کاشانی قلمداد کرده بود..
اوایل سال ۱۳۵۸ هنگامی که کردها تقاضای خودمختاری کردند و رژیم با خشونت فراوان به سرکوب آنها رفت، از دکتر قاسملو نامهای دریافت کرد. او نوشته بود: «ماموستا، ما تو را دوست داریم. من مقالهی تو که در مورد جنگ ویتنام نوشته بودی را فتوکپی کردم و بین کردها تقسیم کردم. نوشته بودی ایمان برتر از تکنولوژی »
اردیبهشت ۱۳۵۸: علی اصغر صدای پای فاشیسم را مینویسد که هشداری به رژیم از راه رسیده است پس از دزدیدن پسرهای آیت الله طالقانی
رسمی شدن هفتهنامهی جنبش ؛ صاحب امتیاز کیان کاتوزیان
۱۳ آبان: اشعال سفارت آمریکا
علیاصغر مقالهای در جنبش می نویسد دربارهی گروگانگیری با عنوان توپخانهای که دروغ شلیک میکند.
پس از آزادی گروگانها و تعطیل جنبش که تیراژ آن به ۹۵هزار رسیده بود، مقالههای علی اصغر به صورت زیراکسی منتشر میشود: ۱) آزادی گروگانها هدیهی جمهوری اسلامی به ریگان. ۲) تقاضای تشکیل دادگاه ملی برای عاملین گروگانگیری ۳) انتشار جنبش به صورت هفتگی در 16 صفحه شامل اخبار، نوشتههای مختلف در زمینهی ادبیات و ...
سخنرانی خمینی که با عصبانیت گفت: بشکنید این قلمها را . جواب اصغر: کدام قلم را باید شکست؟
بهار ۱۳۵۹: به دستور خمینی پروندهی علی اصغر حاج سید جوادی به دادگاه انقلاب میرود؛ به علت نوشتههای تأثیرگذار و تحریککننده. او در حکمی به امضای نیری، رئیس شعبهی اول دادگاه انقلاب اسلامی، به عنوان «مفسد فیالارض از تمام حقوق شهروندی محروم میشود. علاوه بر این علیه او اعلام جرم نیز میکنند. شرح آن را پیشتر نوشتهام:
«یکی از این اعلامجرمها از طرف هیأت رسیدگی به حل اختلاف رئیسجمهور "بنیصدر" و حزب جمهوری اسلامی بود که معلوم نشد چه ربطی به همسر من داشت. شیخ محمد یزدی که عضو کمیسیون سه نفری بود در مصاحبهای اظهار داشت که طبق دستور امام یکی از مسائل مورد توجه کمیسیون سه نفری رسیدگی به نوشتههای ضدانقلاب است. در نتیجه ما نوشتههای حاج سیدجوادی را تماماً به دادگاه دادهایم برای رسیدگی.
دومین اعلام جرم، از طرف ادارهی سیاسی ایدئولوژیک ارتش بود به عنوان تحریک ارتش در دوران جنگ با عراق. زیرا همسر من ضمن محکوم کردن جنگ ایران و عراق به مردم و ارتش هشدار داده بود که این جنگ هم مانند گروگانگیری منجر به شکست ایران خواهد شد. مقاله تحت عنوان "آزادی گروگانها، هدیه جمهوری اسلامی به ریگان" پخش شده بود. زیرا دولت ایران حاضر نشد که گروگانهای سفارت آمریکا را به جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا که ساعات پایانی کار رسمی خود را انجام میداد تحویل دهد.
سومین اعلام جرم متعلق به صادق خلخالی بود. زیرا همسر من در مقالهای تحت عنوان "جمهوری چماق یا جمهوری اسلامی" که مخفیانه و به صورت زیراکس در ایران پخش شد، خلخالی را به خاطر اعدامهای دیوانهوارش و به علاوه فساد و غارت و دزدی از ثروت مردم مورد مواخذه قرار داده بود. رونوشت هر سه این اعلام جرمها به وسیله دوستان ما و مخفیانه به دستمان رسید.» (به نقل از کتاب "از سپیده تا شام" ص۱۳۵)
۷ اردیبهشت ۱۳۶۰، علی اصغر مخفی میشود
۶ آبان ۱۳۶۰: خروج اجباری علی اصغر از ایران به کمک هواداران آیت الله شریعتمداری. علی اصغر در تبعید با شرایط روحی و مالی بسیار دردناکی، روزها را شب کرد و هرگز شکایتی نکرد. قلم مدام در دستش بود. میجنگید. با جمهوری اسلامی، با مجاهدین، با سلطنت طلبان و مینوشت در بسیاری از نشریات خارج از ایران. از جمله نقدی بر کتاب هاشمی رفسنجانی نوشت: رفسنجانی خائنی که از نو باید شناخت. این نوشته بلند به صورت جزوه نیز منشر شد. سپس سپس سلسله مقالاتی نوشت زیر عنوان از ۱۲۹۹ تا امروز حکومت ایران خلاف قانون اساسی است. در سالهای زندگی در تبعید هزاران صفحه نوشت و به تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی ایران و جهان پرداخت در مطبوعات خارج از کشور.
تا لحظات پایانی عمر پربارش، حتا در هجوم بیماری، دست از نوشتن برنداشت. آخرین نوشته در بیمارستان، یک هفته قبل از پایان:
«اسلام آن موقعی از الویت و تقدس دین خارج شد که بر سر رقابت در جانشینی محمد سه خلیفه از چهار خلیفه به دست مخالفان کشته شدند. ملتی که قادر به خواندن کتابی نیست که در قرن هفتم میلادی از عربستان به عنوان کتاب مقدس اسلام وارد شده است و گلههای میلیونی ساکن ایران از قرن هفتم عقل و سرنوشت آینده خود را به بند پوسیدهی کتابی که از خواندن آن عاجر است به امید ظهور امام دوازدهم که هنوز گویا خیال ظهور و حضور در جامعهی فلک زده واستبداد زده و استعمارزدهی ایران را دارد.
روز ۲۶ ژوئن ۲۰۱۸/ ۵ تیر ۱۳۹۷ قلم از حرکت ایستاد.
پس از ۷۵ سال قلم زدن و طی یک راه مستقیم و پر از فراز و نشیب، چشمها به روی دنیا بسته شد. بیگانهای که تنها زیست، تنها نوشت و تنها اندیشید. روشنفکری که جز آزادی و حقوق انسانها و عشق به بشریت به هیچ چیز دیگر وابسته نبود. و امروز تنها در گورستان کشوری که به او پناه داد، در جوار همفکران دیگرش به آرامی غنوده است.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۴۱
|
|