عصر نو
www.asre-nou.net

روان ملی ما

نگاهي به كتاب «ايرانيان» اثر ساندرا مکی
Wed 22 01 2025

مجید نفیسی

nafisi.jpg
آيا ملت ها روح دارند؟ نويسنده آمريکايي ساندرا مکي که نتيجه مطالعات و مشاهدات خود را در کتاب «ايرانيان: پارس، اسلام و روح يک ملت» گرد آورده به اين پرسش پاسخ مثبت مي‌دهد. او روح ايراني را آميزه‌اي از دو فرهنگ پارسي و اسلامي مي‌داند و آشوبهاي روحي ملي ما را ناشي از عدم پذيرش اين دوگانگي مي‌خواند: «تقدس جمهوري اسلامي از اسلام مانند تفاخر شاه نسبت به ايران باستان، دو سنت موجود در روان ملي ايراني را نفي مي‌کند. انقلاب به جاي اين که اين دو سنتِ هويت فرهنگي ايراني را با يکديگر ترکيب سازد خود تنها به نگارش آخرين فصل پيچيده رنجنامه طولاني و پر درد ايران در راه شناسايي خود و جايگاهي در جهان پيرامون مي‌پردازد.»(پيش گفتار صفحه ۹)

به عقيده او همچنان که تمدن مغرب زمين بر دو پايه يوناني ـ رومي و يهودي ـ مسيحي استوار است، فرهنگ ايراني نيز بر دو مدار پارسي ـ زرتشتي و اسلامي ـ شيعي قرار دارد:«ايرانيان چه کساني هستند؟ آنها وارثان تمدن ايران باستان و اسلام‌اند همان طور که غربيان ميراث داران فرهنگ هاي يونان و روم و دينهاي يهودي و مسيحي هستند. اما برخلاف غربيان، که شرعي را از شخصي(سکولار) جدا مي‌کنند، ايرانيان هرگز ميراث انساني خود را از مرثيه خدايي جدا نکرده‌اند.(فصل سيزدهم صفحه ۳۷۸)

براي من که از سنت چپ مي‌آيم هر دو واژه «روح» و «ملت» طنيني ناساز دارند. البته مي‌توانم روح را تصويري مجازي براي «ناخودآگاه قومي» و فرهنگ سنتي بدانم، ولي واژه هاي«ملي» و «ملت» در قاموس سياسي من مفهومي مبهم و مشکوک دارند. من آموخته‌ام که طبقاتي بينديشم و افق ديد خود را ماوراي مرزهاي ملي بگسترانم. من ياد گرفته‌ام که ملت يک مفهوم تاريخي است که با پيدايش بازار داخلي سرمايه داري به وجود مي‌آيد و در پوشش دولت سياسي جديد بورژوايي عرض اندام مي‌کند. حالا چگونه مي‌توانم ميان اين مفهوم طبقاتي ـ تاريخي از ملت و درک مشخص آميزه پارسي ـ اسلامي روح ايراني پيوندي به وجود آورم و از پذيرش هويت ايراني خود طفره نروم؟

مفهوم ملي از ايران پديده‌اي جديد است. در دوره هخامنشي صحبتي از ايران در ميان نيست. آنچه هست عيلام است و ماد و پارس. به همين دليل است که هرودوت از «پرسيا» سخن مي‌گويد و کشور ما در غرب تا دوران معاصر به همين نام شهرت مي‌يابد. در اوستا از سرزمين«ايرانويج» صحبت مي‌شود: قلمرو کوچکي در آسياي مرکزي که بايد با خوارزم يا خيوه‌ي کنوني تطبيق نمايد.

نخستين بار در سکه‌ها و متون دوره ساساني ست که به مفهوم «ايرانشهر» برمي‌خوريم. نمونه برجسته آن«کارنامه اردشير بابکان» است که در آن همه مشخصات آرمان قومي ديده مي‌شود: يک ناجي ايراني در برابر شاهي انيراني به پا مي‌خيزد و پس از پانصد سال انتقام خون داريوش سوم را از اسکندر گجسته مي‌گيرد و آرمانشهر نياي خود را به الگوي عصر طلايي گذشته بنيان مي‌گذارد.

اردشير از طريق نياي خود ساسان با داريوش پيوند خوني دارد. به علاوه هنگام گريز از دست اردوان پنجم، فره ايزدي را به دست مي‌آورد و آن را در هيأت قوچي بر اسب خود مي‌نشاند.

در«شاهنامه» فردوسي سخن از ايران هست اما نه به عنوان يک ملت، که در قالب قوم ايراني. اسکندر يوناني برادر "دارا"ي ايراني خوانده مي‌شود و جنگ ميان اين دو پيش از اين که جنبه ملي داشته باشد نزاع دو برادر است. همان طور که رزم ميان ايرج، تورج و سلم. کيخسرو شاه ايرانيان به شمار مي‌رود اما نياي مادر او افراسياب توراني‌ست. و رستم که يل تاج بخش شاهان ايران خوانده مي‌شود خود از سوي مادر تازي است.
سرزمين ايران فردوسي نيز مرزهايي متفاوت با ايران امروز دارد که اگر چه از رود جيحون در شمال شرقي آغاز مي‌شود و در جنوب غربي به اروندرود مي‌رسد اما سرزمين هايي چون زابلستان و مازندران را در برنمي‌گيرد.

در دوران قاجار است که ما به واژه ملت برمي‌خوريم، اصطلاحي که در دارالسلام عثماني به اقوام غير مسلمان چون ارمنيان و يونانيان اطلاق مي‌شود و سپس به تدريج معادل مفهوم جديد«ناسيون» قرار مي‌گيرد و همراه با ديگر انديشه‌هاي جديد اروپايي به سرزمين ما راه مي‌يابد. مفهوم ملي از ايران و تب بازگشت به ايران باستان از همين دوره است که آغاز مي‌شود.

فتح علي‌خان صبا ماهنامه‌ي تازه‌اي در توصيف جنگهاي ملي عباس ميرزا عليه روسها مي‌نويسد. يغماي جندقي در تذکره خود به پارسي سره‌نويسي روي مي‌آورد. چاپ کتاب «اوستا» در هندوستان و اکتشافات باستان‌شناسان فرانسوي در شوش و فرهادميرزا والي فارس در تخت جمشيد که از زمان ناصرالدين شاه آغاز مي‌شود، ستايش روشنفکران ايراني را نسبت به عصر طلايي ايران باستان برمي‌انگيزد. خصلت ضد استعماري انقلاب مشروطيت، راه را براي رشد روحيه ملي مي‌گشايد. رضاشاه استفاده از واژه «پرسيا» به جاي ايران را ممنوع مي‌کند و پايه هاي سلطنت خود را بر آرمان پردازي ملي استوار مي‌سازد. شکوه ايران باستان براي بسياري از نويسندگان مهم ما در اين دوره به صورت گفتمان اصلي در مي‌آيد چنان که مي‌توان تاثير آن را در کتاب هاي «انيران» و «پروين دختر ساسان» اثر صادق هدايت ديد.

انديشه بازگشت به صدر اسلام از همان فرداي مرگ محمد[پيغمبر اسلام] آغاز مي‌گردد و بويژه در دوران خلافت بني اميه شدت مي‌گيرد. مردم بي چيز از اشرافيت نوين اسلامي که وارث خزائن و سنن دربار شاهان مصري و ايراني‌ست فاصله مي‌گيرند و به سادگي دوران صدر اسلام غبطه مي‌خورند و خواستار بازگشت به بهشت از دست رفته خود مي‌شوند. جالب اينجاست که هر جا شورشيان به حاکميت مي‌رسند(چون فاطميان در مصر، اسماعيليان در الموت و سربداران در خراسان) پس از مدتي کوتاه خود دوباره به صورت اشرافيتي نوين در مي‌آيند و بذر شورش‌هاي صدرگراي جديدي را در ذهن شهروندان به وجود مي‌آورند. حاکميت شيعي صفويان از اين قاعده مستثني نيست.

در قرون جديد، جنبش هاي اسلامي در برخورد به تمدن غرب دو شکل متفاوت مي‌يابند: يکي بازگشت گرايان که چون وهابيان در عربستان يا پان اسلاميست هاي هوادار جمال الدين اسدآبادي در مصر و ايران خواستار تشکيل حکومتهاي مذهبي مي‌شوند، و دو ديگر اصلاح طلباني چون باب، بهاءاله و احمد کسروي که در پي عقلاني کردن دين و تطبيق آن با دنياي نو بر مي‌آيند. اين دو گونه جنبش هاي ديني در دوران سلطنت پهلوي نيز ادامه مي يابد تا اين که در سال ۱۳۵۷ بازگشت گرايان موفق مي‌شوند که حکومت اسلامي محبوب خود را در قالب ولايت فقيه به وجود آورند.

جنبه‌هاي اجتماعي معمولا براي اين که آرمانشهر نوين خود را تجسم بخشند عصر زريني را در گذشته جستجو مي‌کنند و آن را سرچشمه الهام خود قرار مي‌دهند. سلطنت پهلوي که خود را وارث انقلاب مشروطيت اعلام مي‌کند عصر طلايي خود را در ايران باستان مي‌يابد و جمهوري اسلامي در خلافت پنج ساله علي.

اما نکته مهم در اينجاست که ايرانيگري يا اسلاميت تنها پرچم‌هاي آرماني گروه‌هايي خاص هستند و انگيزه‌هاي اقتصادي و سياسي انقلاب را نشان نمي‌دهند: عدالت اجتماعي، استقلال ملي و مردم سالاري (دموکراسي) ـ اينها هستند خواسته هاي اساسي جنبشي که با انقلاب مشروطيت شروع مي‌شود، در نهضت ملي شدن صنعت نفت ادامه مي‌يابد و در انقلاب ۱۳۵۷ نظام سلطنت را از ميان برمي‌دارد.

مبارزه براي تامين آزادي، برابري و استقلال ملي کم و بيش مضمون اصلي انقلابات اجتماعي عصر جديد در سطح جهاني را تشکيل مي‌دهند هر چند که از جانب آرمان پردازان آن در هاله اي از مه آرماني پوشيده شده باشند. انقلاب کرامول که منجر به برافتادن موقتي نظام پادشاهي در انگلستان مي‌شود يک جنبش ناب گرايانه پروتستان‌هاست که به دوران صدر مسيحيت نظر دارد، و انقلاب کبير فرانسه در ۱۷۸۹ يک نهضت غيرمذهبي ست که از آتن و روم باستان الهام مي‌گيرد. اين جنبش هاي آزاديخواهانه پس از فراز و نشيبهاي بسيار در انگلستان و فرانسه به ثمر مي‌رسند و مردم مي‌توانند نظام هاي سياسي پايدار و دموکراتيک به وجود آورند.

در کشورهاي مردم سالار همه مردم قانونا برابرند و در ابراز انديشه‌ها و احساسات خود آزاد. به همين دليل در اين سرزمينها«ملت» مفهومي‌ست که از هاله‌ي آرماني درآمده و واقعيتي اجتماعي به خود گرفته است. اما در کشور ما ملت هنوز يک مفهوم آرماني‌ست، زيرا يک گروه خاص(در گذشته سلطنت طلبان و امروزه ولايت فقيه گرايان) بر شهروندان ايراني حکومت مي‌کنند. تا هنگامي که ما ايرانيان نتوانسته‌ايم در پيشگاه قانون برابر باشيم و آزادانه نمايندگان خود را براي نهادهاي تصميم گيرنده انتخاب کنيم، هنوز ملتي«در خود» هستيم و نه «براي خود». چرا که اجازه نداريم آزادانه در تعيين سرنوشت خود تصميم بگيريم و مجبوريم فرمانبردار گروهي خاص باشيم.

روح يا به عبارت ديگر فرهنگ ايراني فقط محدود به فرهنگ پارسي يا اسلامي نيست و شامل همه خرده فرهنگهايي مي‌شود که شهروندان گوناگون اين کشور بدان تعلق دارند. يک يهودي اصفهاني که نياکانش از دوره کورش در ايران زندگي کرده‌اند يا يک بهايي کاشاني که بايد عقايد ديني خود را انکار کند وگرنه سرش بر سر دار مي‌رود همانقدر داراي روح ايراني هستند که يک زرتشتي يا مسلمان ايراني. اگر در ايران مردم سالاري برقرار شود آنگاه همه فرهنگها و خرده فرهنگها اجازه رشد مي‌يابند و ديگر کسي به زور سرنيزه آئين خود را به ديگران تحميل نخواهد کرد.

نه خانم ساندرا مکي! آنچه روح ملي ايراني را مي‌سازد آميزه اي از فرهنگ پارسي و اسلامي نيست، بلکه حاصل جمع روح ميليونها شهروند ايراني ست که هنوز نتوانسته‌اند به روان ملي خود کالبدي مادي بخشند، زيرا که داراي حکومتي مردم سالار نيستند. بنابر اين آن چه روح ايراني را چون خوره‌اي مي‌خورد عدم پذيرش و انطباق بين دو پاره پارسي و اسلامي آن نيست، بلکه محروميت از آزادي هاي فردي است. فرهنگهاي پارسي و اسلامي البته بخش مهمي از فرهنگ ايراني را تشکيل مي‌دهند ولي آنها نيز فقط هنگامي مي‌توانند رشد کنند که از مالکيت گروه کوچکي درآيند و در معرض برداشتها و سليقه‌هاي فردي هر شهروند ايراني قرار گيرند.

15 سپتامبر

پانوشت:

Sandra Mackey The Iranians: Persia, Islam and the Soul of a Nation, New York, 1996
اين کتاب نه تنها به دليل برداشتهاي سطحي نويسنده آن از تاريخ و فرهنگ ايران داراي کمبودهاي اساسي ست بلکه همچنين از لحاظ داده‌هاي عيني حاوي اشتباهات خنده‌آور است. براي نمونه مهدي بازرگان و ابوالحسن بني صدر مارکسيست خوانده ميشوند، جلال آل احمد يک مبلغ مسلمان و سازمان فدائيان خلق يک گروه مارکسيست اسلامي.
Edwin Yamauchi, Persia and the Bible, Baker Book House, Michigan, 1990
فصل هاي ۷ و ۱۰