عصر نو
www.asre-nou.net

ترامپ و تکیه گاه های قدرت او


Mon 20 01 2025

ابراهیم محجوبی

چند روز دیگر ترامپ بار دیگر ساکن کاخ سفید می شود تا بر آمریکا و جهان حکمرانی کند. مردی که در انتخابات با نسبت ۵۱ به ۴۸ درصد آرای شهروندان انتخاب کننده و نسبت ۳۲۲ به ۲۲۳ آرای "مجمع مردان انتخاب کننده"، در برابر کاندیدای حزب دمکرات برنده بازی شد. مردی که حزب جمهوری خواه را پشت سر خود دارد؛ و همین حزب کنترل سنا و مجلس نمایندگان را نیز به دست گرفته است. مردی که سه تن از اعضای دادگاه عالی ( که از مدت ها پیش در دست اکثریت محافظه کار است ) منصوب شدگان او هستند. مردی که در انتخابات، ۴۵ درصد لاتینو ها، ۲۰ درصد سیاهان، ۳۹ درصد آسیائی تبارها و ۵۳ درصد زنان سفیدپوست کشور آرای خود را به نفع او به صندوق ریختند. مردی که جلوه و نماد مجسم دروغ، دروغ گوئی و فرومایگی است. مردی که در ۳۴ مورد به عنوان مجرم حکم محکومیت دریافت کرده است و...

از مدت هاپیش، بسیاری از صاحب نظران سیاسی می پرسند آیا ترامپ را باید یک "فاشیست" خواند یا نه. بی آنکه لازم باشد به این پرسش پاسخ مستقیم داده شود، می توان با بیان یک واقعیت دیگر ماهیت سیاسی ترامپ را نیز تعریف کرد: جامعه آمریکا از هنگام نخستین دور زمامداری ترامپ وارد مسیری شده که پاره ای مشخصه های کلاسیک و به ویژه غیرکلاسیک فاشیسم را از خود نشان می دهد. به سخن دیگر، شواهد و قرائنی چند حاکی است که نوعی فاشیسم و یا شکلی تازه از فاشیسم در حال رشد و تسخیر جامعه آمریکاست. از زمان انتخاب دوباره ترامپ به ریاست جمهوری، اینک شاهد قرائن جدید و مضاعفی هستیم که بوی فاشیسم را به مراتب قوی تر از پیش به مشام می رساند.

در اینجا، از برشماری شواهد و مشخصه های پاگیری فاشیسم می گذرم و در عوض به عنصری دیگر می پردازم که خود به خود آن مشخصه ها را نیز توضیح می دهد. این عنصر، همانا بررسی "تکیه گاه های قدرت" ترامپ است. برای درک بهتر این نکته، خوب است موضوع را به شکل سوالی اش مطرح کنم: منابع و آبشخور های آن قدرتی که ترامپ را پدید آورده و به وی امکان می دهد از قصد خود برای " کله پا " کردن جامعه آمریکا و جهان و افکندنش بر مداری تازه سخن بگوید، چیست و کجاست؟

پاسخ پرسش فوق، چند وجهی است و چندین عامل را در بر می گیرد. از میان آنها، فقط به دو عامل اصلی و مهم اشاره می کنم که خود نوعی توضیح برای پاگیری فاشیسم آمریکائی از نگاه جامعه شناسی سیاسی است:

۱- پایه اجتماعی ترامپیسم را باید در گروه های معینی جستجو کرد که عنوان مشترک " شورشیان مرتجع " را می توان به انها داد. گروه هائی مانند " پسران مغرور " و " نگهبانان سوگند " که نمونه آشکار راستگرایان افراطی هستند. برای آشنائی با این جریان ها، اهل نظر دیدن فیلم مستند " ۶۴ روز " به کارگردانی Nick Quested را توصیه می کنند. این گروه های افراطی، متعصبانی هستند که در سال ۲۰۲۱ به کاپیتول یورش بردند و قصد کودتا داشتند. اینان یادآور گروه " پیراهن قهوه ای " موسوم به SA در آلمان سال های دهه ۲۰ قرن پیش اند. جماعتی متشکل از انواع لومپن ها، انقلابیون کاذب، واحدهای شبه نظامی و خشونت گرایان رنگارنگ. این ضدانقلاب های نوین در اصل نسبت به سیاست بی تفاوت اند ولی در مورد موضوعی مثل پناهندگان و پناهجویان، همواره واکنشی دفعی دارند. گرچه رفتارهائی بس فردگرایانه و غیر قابل کنترل دارند، اما به گفته های شخصی چون ترامپ توجه و دنبال روی ویژه دارند. چرا که در آن فردِ مظهر نادانی، فساد، دروغگوئی و ارتجاع، یک شخصیت فرّه مند ( کاریزماتیک ) می بینند. در نتیجه، برای این شورشیان مرتجع، انتخاب کاندیدای دمکرات معنائی جز " خیانت " و حفظ نظام موجود نیست. نظامی که به گونه ای برگشت ناپذیر " خراب " است و باید برچیده شود. بی سبب نیست که این جماعت پشتیبان و شیفته ترامپ و ترامپیسم حتی از ضرورت جنگ داخلی دوم در کشور سخن می گویند.

۲- برنامه های ترامپ و کلاً آنچه که او قصد انجامش را دارد، در سندی هزار صفحه ای با عنوان " پروژه ۲۰۲۵ " منعکس شده است. این سند را - که شهروندان معمولی آمریکا هرگز نمی خوانند! - گروهی ۴۰۰ نفره از متخصصان و کارشناسان محافظه کار پیرامون حزب جمهوری خواه تهیه کرده اند. ۱۴۰ تن از آنان، همکاران نزدیک ترامپ در دوران زمامداری پیشین وی بودند. بعلاوه، بیش از ۱۰۰ سازمان و نهاد محافظه کار با رهبری موسسه فوق ارتجاعی Heritage Foundation سند " پروژه ۲۰۲۵ " را پشتیبانی کرده اند. هدف اصلی سند، "نهادینه کردن ترامپیسم " است که در مرکز آن، شعار " آمریکا، نخست " قرار دارد. این شعار از جنبش فاشیستی سال های دهه ۳۰ گرفته شده که با تبلیغ سیاست کناره جوئی ( ایزولاسیونیسم )، هیتلر را به قدرت رساند. شعار " آمریکا، نخست " امروز به معنای طفره رفتن آن کشور از پیمان ها، تعهدات و همه آن ارتباطات و قراردادهای بین المللی است که مستقیماً در خدمت منافع ملی نیست. آن شعار، همچنین به معنای این است که برتری در داخل کشور، تنها باید با آمریکائی های سفید و مسیحی باشد و نه گروه های دیگر انسانی. چنین سیاستی طبعاً از سوی شورشیان مرتجع و همه انواع دیگر پیروان پوپولیسم مورد استقبال واقع می شود. و همراهی تایید آمیز سرمایه بزرگ با آن سیاست نیز قابل فهم است. زیرا وعده کاستن از بودجه خدمات اجتماعی، نظم زدائی بازارها، بخشودگی های مالیاتی برای صاحبان ثروت، خصوصی سازی موسسات دولتی و برچیدن بساط" دولت رفاه عمومی " و نظایر آن را می دهد. در همان حال، اما سرمایه بزرگ معمولاً با اولتراناسیونالیسم - که درجاتی از هزینه کردن ها برای پیروان ایدئولوژی حاکم را اجتناب ناپذیر می کند - چندان میانه ای ندارد. این تناقض به سادگی قابل چشم پوشی نیست و در نتیجه در بستر حل خود می تواند به تقویت سیاست های فاشیستی دامن بزند.

☆ این مطلب بر پایه مقاله ای از Stephen Eric Bronner سیاست شناس آمریکائی با عنوان " چگونه می توانست کار به این جاها بکشد؟" مندرج در نشریه Lettre international شماره ۱۴۷ نوشته شده است.