پزشکان جهان از تجربههای خویش در غزه میگویند
«بعد از آنچه که دیدهام، چگونه هنوز میتوانم در این دنیا زندگی کنم؟»
Mon 2 12 2024

پزشکان از اروپا و ایالات متحده در ماههای گذشته بیشماری از کودکان و نوجوانان را در غزه درمان کردهاند. آنها از سوختگیها، عمل جراحی بدون مسکن و از جراحات ناشی از شلیکهای هدفمند گزارش دادهاند. مجله اشپیگل با چند نفر از آنها درباره تجربیاتشان گفتگو کرده است.
نظام مامود، ۶۲ ساله، جراح پیوند بریتانیایی، از ۱۲ آگوست تا ۱۲ سپتامبر با سازمان "کمک پزشکی به فلسطینیها" و کمیته بینالمللی نجات در بیمارستان ناصر در خانیونس همکاری کرد.
دختری سهساله مدام در ذهنم میآید. او را به اورژانس آوردند، بیهوش از اصابت گلولهای به گردنش. در آن زمان، من تنها جراحی بودم که حضور داشتم. مجبور شدم شریان او را بدوزم، در حالی که خون در مغزش جمع شده بود. تمام ابزارهایی که در دسترس داشتم برای بدن کوچک او بسیار بزرگ بودند.
دخترک عمل جراحی را زنده ماند، اما چند روز بعد درگذشت. فکر میکنم دلیلش عفونت بود. من تمام تلاشم را کردم، اما کافی نبود.
شاید اگر شرایط بهداشتی بهتر بود، آن دختر هنوز زنده بود. در بخش مراقبتهای ویژهای که او بستری بود، همهجا پر از مگس بود.
بسیاری از این کودکان، گرسنه و به شدت مجروح، روی میز جراحی من قرار میگرفتند. آنها در چادرهایی زندگی میکردند – یا بهتر بگویم پشت پردههایی که به میلهها آویزان بود. آب جاری نداشتند، نمیتوانستند دوش بگیرند و غذای کافی نمیخوردند.
بیشتر کسانی که شه شدت مجروح شده بودند، زنان و کودکان بودند. هر روز ۱۰ تا ۲۰ کودک با آسیبهای شدید به اورژانس میآمدند. از میان کسانی که جراحی میکردیم، تنها نیمی زنده میماندند. این بسیار کم است. چقدر از این انسانها زنده میماندند اگر اسرائیلیها سیستم بهداشت و درمان را بهطور سیستماتیک تخریب نمیکردند؟
من کودکان زیادی را با جراحات ناشی از گلوله دیدم، بسیاری از آنها بر اثر این جراحات جان دادند. اکنون میتوانم بهسرعت تشخیص دهم که گلوله از پهپاد شلیک شده یا از یک تکتیرانداز زمینی. به یاد دارم دختری هشتساله که به ما تحویل داده شد. گلوله هنوز در سرش بود. جمجمه را باز کردیم و همهجا پر از خون بود. او جان داد.
هر روز شاهد «رویدادهای تلفات گسترده» بودیم، یعنی بمبارانهایی با ۱۰ تا ۴۰ قربانی.
از زمانی که غزه را ترک کردهام، احساس گناه زیادی میکنم. هر روز به همکاران فلسطینیام فکر میکنم که نمیتوانند آنجا را ترک کنند، کسانی که نگران خانوادههای خود هستند در حالی که تلاش میکنند جان خانوادههای دیگر را نجات دهند. این وضعیت نباید ادامه پیدا کند. دنیا باید بیدار شود.

اورلی گودار، ۴۳ ساله، متخصص بیهوشی از فرانسه، برای سازمان پزشکان بدون مرز در غزه فعالیت میکند. او در ماههای ژانویه/فوریه، آوریل/می و اخیراً در اکتبر/نوامبر، هر بار به مدت شش هفته، در بیمارستان صحرایی در دیرالبلح خدمت کرده است.
اغلب به ابراهیم، پسر ۱۴ سالهای فکر میکنم. او در یک انفجار، مادر، پدر و یکی از پاهایش را از دست داد. وقتی پیش ما آمد، زخمهای باز داشت و صحبت نمیکرد. زخمهای جسمیاش بهتدریج بهبود یافتند. او اولین قدمهایش را برداشت و فیزیوتراپی را شروع کرد.
این پسرک، که ناگهان یتیم شده بود، بهشدت دچار آسیب روحی بود. بااینحال، توانست بعد از چند هفته دوباره لبخند بزند، حتی بخندد. او با عصاهایش دوست شد و تقریباً با آنها میدوید.
یک شب، پسرانی را دیدم که باهم فوتبال بازی میکردند. یکی از آنها دیگر دستی نداشت، دیگری با عصا بازی میکرد، یکی روی ویلچر نشسته بود، و چهارمی پایش شکسته بود و با پینهای فلزی ثابت نگه داشته شده بود. این پسرها میخندیدند و خوش میگذراندند. آن لحظه از بیخیالی و شادی، تأثیر عمیقی بر من گذاشت.
ابراهیم اکنون دوباره در یک چادر زندگی میکند.

عمار مردینی، ۳۵ ساله، متخصص داخلی اهل آلمان، در نزدیکی اشتوتگارت بزرگ شده است. او در اوکراین و همچنین در کمک به پناهجویان در لسبوس و شمال فرانسه بهصورت داوطلبانه فعالیت کرده است. در ماههای ژوئیه و اوت، با سازمان کمکرسانی برلینی "کادوس" در اورژانس بیمارستانهای الاقصی و العودة در دیرالبلح در نوار غزه خدمت کرده است.
چندین بار با «رویدادهای تلفات گسترده» مواجه شدیم. من در یک اتاق اورژانس کوچک کار میکردم که برای سه نفر طراحی شده بود، اما اغلب مجبور بودیم هشت یا بیشتر بیمار را حتی روی زمین درمان کنیم. تصویری که از ذهنم پاک نمیشود، مادر کودکی حدوداً سهساله است که چون تمام پزشکان مشغول بودند، خودش سعی میکرد با یک کیسه تنفس دستی به فرزندش کمک کند.
کودک دچار آسیب شدید مغزی و جمجمهای بود و تقریباً هیچ شانسی برای زنده ماندن نداشت. اما مادر بدون توقف، بیوقفه پمپ میزد و همزمان موهای فرزندش را نوازش میکرد، تقریباً با حالتی خونسرد، در حالی که اطراف او پر از گریه و فریاد بود.
کودک به دستگاه نوار قلب متصل بود و ما دیدیم که در انتها فشار خون او به دلیل تورم مغز برای لحظهای بالا رفت و سپس بهشدت کاهش یافت تا جایی که قلب ایستاد. مادر همچنان به پمپ کردن ادامه میداد تا اینکه یکی از اعضای کادر پزشکی به او گفت که میتواند متوقف شود، زیرا کودک او از دنیا رفته است. ما به آن مکان نیاز داشتیم تا بیماران دیگر را درمان کنیم. آن زن گریه میکرد، تقریباً بیصدا.
به یاد کودکی با چشمان سبز روشن میافتم که به تیم ما منتقل شد. به دلیل جراحت در شکمش، به او داروی بیهوشی قوی کِتامین داده بودند. وقتی پانسمان را باز کردم تا جراحت را بررسی کنم، قسمتی از رودهاش تقریباً بیرون افتاد. آن کودک فقط با چشمانی بزرگ به من خیره شد. داروی بیهوشی اثر کرده بود.
به دلیل ظرفیت کم بیمارستان، یک قانون واضح وجود داشت: بیمارانی که بیش از ۵۰ درصد سطح بدنشان سوخته بود، نباید به بخش مراقبتهای ویژه منتقل میشدند، زیرا میدانستیم که به هر حال به دلیل عفونت جان خود را از دست خواهند داد.
بارها شاهد بودم که بیماران به دلیل کمبود امکانات و شرایط بهداشتی نامناسب، دست یا پای خود را از دست دادند. بسیاری از بیماریهایی که در آلمان بهراحتی درمان میشوند، در اینجا باعث مرگ میشدند. حتی داروهای مورد نیاز برای بیماران مزمن مانند دیابتیها یا مبتلایان به سرطان هم موجود نبود و این بیماران اغلب جان خود را از دست میدادند، در حالی که در جای دیگر میتوانستند درمان شوند.
فیروز سیدوا، ۴۲ ساله، جراح اورژانس آمریکایی، در بیمارستان عمومی سنخواکین در کالیفرنیا فعالیت میکند. از ۲۵ مارس تا ۸ آوریل در بیمارستان اروپایی در خانیونس مشغول به کار بود. پیش از این، بهعنوان داوطلب در اوکراین و هائیتی کمک کرده است.
کودکی که بیش از همه در خاطرم مانده، دختری ۹ ساله به نام جوری است. خانه پدربزرگ و مادربزرگش، جایی که برای پناه برده بودند، تخریب شد. جوری حدود دو هفته قبل از رسیدن من به غزه به بیمارستان منتقل شده بود. وقتی او را دیدم، در شوک سپتیک بود، یعنی در مرحله پایانی عفونت خون و در خطر مرگ قرار داشت. او از شدت درد فریاد میزد و نمیتوانستیم معاینهاش کنیم. بنابراین خطر بیهوشی را پذیرفتیم و او را به اتاق عمل بردیم.
در اثر انفجار بمب، سمت چپ باسن او تا استخوان لگن پاره شده بود و پای چپش تقریباً نابود شده بود. وقتی به بیمارستان منتقل شده بود، تنها دستیاران ارتوپدی توانسته بودند به او رسیدگی کنند، زیرا پزشکان ارشد کشته یا فرار کرده بودند. آنها فقط تمام زخمها را بسته بودند که منجر به عفونتهای شدید شد.
او فقط به این دلیل نمرده بود که لاروهای مگس در زخمهایش وجود داشتند و بیشتر بافت مرده را خورده بودند. این امر عفونت را کنترل کرده بود. ما لاروها را از زخمهایش شستیم و بافت مرده را برداشتیم. طی ده روز بعد توانستیم موقعیت او را تثبیت کنیم تا به مصر منتقل شود. اخیراً یک ویدیو از او دریافت کردم؛ دیدن او که زنده و سرحال بود بسیار دلگرمکننده بود. اما پای او به احتمال زیاد در نهایت باید قطع شود.
عمل جراحی این دختر به پنج یا شش جراح و حدود ۳۰ ساعت زمان نیاز داشت. صدها کودک مثل جوری در بیمارستان بودند. بسیاری از آنها پیش از رسیدن به اتاق عمل جان خود را از دست میدادند.
من کودکان زیادی را با جراحات ناشی از گلوله دیدم. کوچکترینشان فقط دو سال داشت. منظورم واقعاً کودکان خردسال است، نه نوجوانان؛ کودکانی که فقط بازی میکردند یا خوابیده بودند.
من محقق جنایات جنگی نیستم، فقط میتوانم بگویم چه چیزی را در بیمارستان دیدم و خانوادهها چه چیزهایی به من گفتند: اینکه اسرائیلیها به آنها شلیک کرده بودند. این موارد اتفاقی نبودند؛ یک الگو در کار بود.
من این موضوع را در مقالهای در نیویورک تایمز نوشتم. تلاش برخی از تبلیغاتچیها برای بیاعتبار کردن مقاله ناموفق بود. روزنامه اسرائیلی هاآرتص مقاله را به عبری ترجمه و منتشر کرد و سناتور آمریکایی، برنی سندرز، اخیراً آن را در سنا خواند.
جاوید عبدالمنعم، ۴۵ ساله، پزشک اورژانس بریتانیایی، سالهاست که با سازمان پزشکان بدون مرز همکاری میکند. جنگ غزه هفتمین درگیری است که او در آن خدمت کرده است. عبدالمنعم از ۶ ژوئن تا ۳۱ ژوئیه در بیمارستان ناصر در خانیونس و «منطقه انسانی» ماواسی فعالیت داشته است.
من وقتی به روزی در آغاز مأموریتم فکر میکنم، احساس درد عمیقی میکنم. آن روز قربانیان زیادی از بمبارانهای شدید هوایی به اورژانس ما منتقل شدند. این اتفاق در ۸ ژوئن رخ داد، زمانی که ارتش اسرائیل برای آزادی چند گروگان، اردوگاه پناهجویان النصیرات را بمباران کرد. در آن روز بیش از ۲۷۰ نفر کشته و حدود ۷۰۰ نفر زخمی شدند.
کودکی ۸ یا ۹ ساله در خاطرم مانده است که مجبور شدیم ساعد چپش را قطع کنیم. علاوه بر این، ران او خرد شده بود و دچار آسیب مغزی شده بود. او حدود ۴۰ روز در بیمارستان ماند، با یک قاب فلزی و پیچهای بلند در پایش مرخص شد و حافظهاش بهآرامی بازگشت.
برای من، این کودک نماد رنج کودکان در غزه است. آنها در میان آتش درگیری گرفتار میشوند و جراحات و آسیبهایی را متحمل میشوند که زندگیشان را برای همیشه تغییر میدهد.
کودکان به دلیل رشد فیزیکی ناتمام و در حال رشدشان بسیار حساستر از بزرگسالان هستند. من طیف گستردهای از جراحات بسیار شدید را در میان کودکان دیدم: اندامهای پارهشده، زخمهای ناشی از ترکش، لهشدگی، قطع عضوهای ناشی از ضربه و بهویژه سوختگیها.
تعداد بالای کودکان و نوجوانان کشته و زخمیشده با جمعیت جوان غزه مطابقت دارد. اما این موضوع نشان میدهد که نیروهای اسرائیلی چقدر بیهدف حمله میکنند. ارتش اسرائیل جنگی علیه کل جمعیت به راه انداخته است.
من هرگز شاهد چنین چیزی نبودهام که مردم از هر طرف در جنگ محاصره شوند و هیچ شانسی برای فرار نداشته باشند.
بکی پلت، ۵۰ ساله، امدادگر بریتانیایی سازمان خیریه نجات کودکان، در کشورهای مختلف آفریقایی، اوکراین و بنگلادش فعالیت داشته است. او در ماه آوریل در بیمارستان صحرایی سازمان بریتانیایی UK-Med در ماواسی کار میکرد.
در غزه، جنگ همواره حضور دارد. هنگام کار، دائماً صدای پهپادها، انفجارها و تیراندازیها را میشنیدم. هنگام اصابتهای شدید، زمین میلرزید. وقتی رسیدم، در خیابانها متوجه تعداد زیاد جوانان شدم. برخی کودکان آنقدر گرسنه بودند که در میان زبالهها به دنبال غذا میگشتند. اگر در این میان چیزی منفجر میشد، حتی کوچکترین واکنشی نشان نمیدادند.
دختری ۱۴ ساله در خاطرم مانده که هنگام بمباران در خانهای ویران شده حضور داشت. او دچار آسیبهای شدید لهشدگی شده بود و مجبور شدیم پای راستش را قطع کنیم. چندین برادر خود را از دست داده بود. با وجود شدت جراحات، مدت زیادی هیچ داروی مسکن قویای در اختیار نداشتیم. ما مجبور بودیم کودکانی مانند این دختر را با ایبوپروفن و پاراستامول درمان کنیم، انگار که فقط سردرد داشتند.
من جراحات بسیاری ناشی از ترکش و شکستگی دیدم، همچنین تعداد زیادی سوختگی و سوختگیهای ناشی از آب جوش، زیرا مردم در خارج از چادرهای خود روی آتش باز غذا میپزند.
یکی دیگر از مواردی که در خاطرم مانده، پسری است که هنگام بازی با دوستانش هدف تیراندازی قرار گرفته بود. او دچار جراحت شدید در پا شده بود. اما بیش از هر چیز، از نظر روحی آسیبدیده بود، زیرا دوستانش در آن حادثه کشته یا بهشدت زخمی شده بودند. یکی از آنها جراحت شدیدی در سر داشت که مغزش بیرون زده بود. این پسر همراه او در آمبولانس منتقل شده بود و از آن زمان، هر شب دچار کابوس میشود.
تمی ابوغبنایم، ۳۳ ساله، پزشک اورژانس اهل شیکاگو، ایالات متحده. او دو بار با سازمان Medical Aid for Palestinians به نوار غزه سفر کرده است. تمی در بیمارستانهای الاقصی در دیر البلح و ناصر در خانیونس فعالیت داشته است. این اولین تجربه او در یک منطقه جنگی فعال بود. تمی میگوید:
«من پزشک اورژانس هستم و به عربی صحبت میکنم. فکر میکردم کار من در اینجا ضروری است. در ماه مارس به غزه سفر کردم. با موارد زیادی از حمله به کودکان و نوجوانان روبرو شدم.
در بیمارستان ناصر، کودکی ۱۹ ماهه را درمان کردم که توسط یک پهپاد در حال بازی در نزدیکی چادر خانوادهاش هدف قرار گرفته بود. همسایگان شاهد این حادثه بودند.
همچنین پسر دیگری را دیدم که توسط پهپاد در ناحیه سینه هدف قرار گرفته بود. او در زمان رسیدن به بیمارستان از دنیا رفته بود.
روزی دیگر، کودکانی در نزدیکی بیمارستان در قبرستان بازی میکردند. یکی از آنها جسمی سبزرنگ را برداشت که در دستش منفجر شد. شاهدان بعداً گفتند که این مین بود. صورت او کاملاً از بین رفته بود، یک بازویش قطع شده و بخشهایی از ران راستش نابود شده بود. وقتی به بیمارستان رسید، چیزی از او باقی نمانده بود که شبیه انسان باشد. او نیز جان باخته بود.
همکاران فلسطینیام در بیمارستان ناصر از شرایط بسیار سختی گفتند؛ روزهایی که مجبور بودند آب شور بنوشند و هر سه روز یک دانه خرما بخورند.
اغلب با زخمهای ناشی از گلولههای پهپادها و تیراندازهای زمینی مواجه میشدیم، بهخصوص در ناحیههای حساس مردان جوان.
یکی از صحنههای تأثیرگذار، پسری ۱۰ ساله بود که با آمبولانسها همراهی میکرد، اجساد را جابهجا میکرد، از زیر آوار افراد را بیرون میکشید و به امدادگران کمک میکرد. هیچ کودکی نباید چنین تجربیاتی داشته باشد.
در بیمارستان الاقصی، حتی ابتداییترین وسایل را نداشتیم. مثلاً اسپری ضدعفونی برای زخمها. برای متوقف کردن خونریزی اندامها، مجبور بودیم از باندهای پلاستیکی استفاده کنیم.
گاهی از خودم میپرسم: چطور میتوانم بعد از دیدن این همه درد و رنج، به زندگی در این دنیا ادامه دهم؟»
آنا جیلانی، ۳۸ ساله، جراح ارتوپدی کودکان از لیورپول، بریتانیا. او دو بار با Medical Aid for Palestinians و کمیته بینالمللی نجات به غزه سفر کرده و در بیمارستانهای الاقصی و ناصر کار کرده است.
آنا تعریف میکند:
«شبی در بیمارستان الاقصی، بمبارانها بسیار نزدیک شدند. در حین جراحی، برق رفت. صدای انفجارها بسیار نزدیک بود، اما به کار ادامه دادیم. بیماری روی تخت جراحی بود و نمیتوانستیم متوقف شویم.
در غزه، مجبور شدم بسیاری از جراحیها را بدون بیهوشی انجام دهم. کودکانی که در شرایط عادی بیقراری میکنند، در غزه اغلب ساکت بودند. یادم میآید کودکی با سوختگیهای شدید که بدون والدینش آورده شده بود. حتی گریه نمیکرد، فقط ما را نگاه میکرد.
بسیاری از شکستگیها به دلیل سوءتغذیه خوب التیام نمییافتند. در شرایط عادی، استخوان کودکان در چهار تا شش هفته بهبود مییابد، اما در غزه، حتی پس از هشت هفته هم بهبود کامل حاصل نمیشد.
از پنجره بیمارستان، هر روز ۱۰ تا ۱۵ تشییعجنازه میدیدم. بسیاری از تابوتها بسیار کوچک بودند.
وقتی اولین بار به انگلستان برگشتم، برای صرف غذا به خانه خانوادهام رفتم. مادرم غذای زیادی آماده کرده بود. از او پرسیدم: "چطور میتوانی اینقدر غذا آماده کنی؟ من تازه از جایی برگشتم که مردم تقریباً هیچ چیزی برای خوردن نداشتند."»
طه سین قریشی، ۵۶ ساله، جراح سرطان بریتانیایی از دورست، دو بار به غزه رفته است، با سازمان «کمک پزشکی برای فلسطینیان» و کمیته نجات بینالمللی. در ژانویه یک ماه در بیمارستان ناصر و در سپتامبر یک ماه در بیمارستان الاقصی بود.
سازمانهای بینالمللی معمولاً پرسنل خود را زمانی که درگیریها به ۳۰ کیلومتری محل عملیات نزدیک میشوند، تخلیه میکنند. اما نوار غزه تنها ۴۰ کیلومتر طول دارد.
غزه برای من مثل یک صحنه فیلم است. در زندگی واقعی، من اغلب فکر میکنم که آیا واقعاً میتوانند اینطور تمام محلهها را ویران کنند.
یک شب، محل اقامت ما مورد حمله قرار گرفت. این محل به عنوان یک مکان امن علامتگذاری شده بود و مختصات آن به مقامات اسرائیلی اطلاع داده شده بود. همه میدانستند که ما آنجا هستیم. خانهای منزوی بود. ما در تخت خوابیده بودیم و در تاریکی صحبت میکردیم. در تمام این مدت صدای هواپیماهای جنگی را میشنیدیم. ناگهان چون رعد و برق، ابتدا برق زد . بعد از آن، یک انفجار عظیم احساس کردم، انگار که خانه از زمین بلند شده و دوباره به زمین افتاده است. خوشبختانه کسی آسیب ندید. از پنجره میتوانستیم دهانهای را ببینیم که شاید ۱۰ متر از ما فاصله داشت.
برای این که بتوانم دوباره کار کنم، مجبور شدم بسیاری از تجربیات خود را فراموش کنم. چیزی که قطعاً میدانم این است که حدود ۷۰ درصد از کسانی که من عمل کردم، زن و کودک بودند. بهویژه یادم میآید از مورد یک پسر حدوداً یک و نیم ساله. او دچار آسیبهای ناشی از حمله هوایی شده بود و تنها به این دلیل زنده ماند که پدرش او را در آغوش گرفته بود. یک تکه شیشه بدن او را سوراخ کرده و به درون بدنش نفوذ کرده بود.
همچنین به یاد دارم از یک پسربچه شش ساله که بدنش از قفسه سینه تا شکم باز بود و رودههایش بیرون زده بود. در چنین شرایطی معمولاً باید بهصورت "وریدی" تغذیه کرد، اما در غزه امکانات موجود نبود. او در آنجا افتاده بود، از گرسنگی و تشنگی میمرد. بدنش از عضلات خودش تغذیه میکرد و تنها از او پوست و استخوان باقی مانده بود. آنچه که یک کودک در چنین وضعیتی بیش از همه نیاز دارد، پدر و مادرش است. اما پدر و مادر او مرده بودند. من به او نگاه کردم و میدانستم که او خواهد مرد.
مورد دیگری که بهویژه به یاد دارم، مربوط به یک پسر ۱۳ ساله است. در مورد او نمیدانستم که آیا آسیبها ناشی از شلیک گلوله است یا تکههای انفجاری، اما فقط میدانستم که در قلبش، معدهاش و کبدش سوراخهایی وجود دارد. سینهاش را باز کردم، دندهها را گشودم و پوشش قلبش را برداشتم. تقریباً نمیتوانم بگویم چقدر خون به رویم پاشید. سعی کردم با انگشتانم سوراخها را ببندم، اما خون همچنان فوران میکرد. سپس قلبش متوقف شد. با دستم خون باقیمانده را به بدنش پمپاژ کردم تا مغزش آسیب نبیند. به دیگر پزشکان گفتم که ادامه بدهیم. گفتم «این یک پسر ۱۳ ساله است، بدن او قوی است». ما توانستیم او را نجات دهیم. روز بعد او را در بخش دیدم، بیدار نبود، اما مردمکهای چشمانش واکنش نشان میدادند، پس او به مرگ مغزی دچار نشده بود. به هنگام عمل جراحی او، من قلب پسری را در دستم گرفته بودم که همسن پسر خودم بود. چنین چیزی را فراموش نمیکنم.
به نقل از هفتهنامه "اشپیگل" شماره 49
برگردان: هوشمند
|
|