رشید خالدی، مورخ فلسطینی-آمریکایی:
«اسرائیل برای خود سناریویی هراس انگیز ساخته است. وقت تنگ است»
ایتای ماشیاخ
Sun 1 12 2024

قضیه درباره حماس، مذهب یا تروریسم نیست. رشید خالدی، روشنفکر برجسته فلسطینی دوران ما، معتقد است که اسرائیلیها به سادگی درک درستی از این درگیری ندارند و در «حبابی از وجدان کاذب» به سرمی برند.
رشید خالدی: «هنوز هم نخبگانی وجود دارند که از هر کاری که اسرائیل انجام دهد حمایت میکنند. اما زمان می گذرد.»
هَآرتس، ۳۰ نوامبر ۲۰۲۴
در اول ماه مه امسال، یک روز پس از آنکه پلیس نیویورک با کمک نارنجکهای صوتی وارد ساختمانی شد که در آن معترضان طرفدار فلسطین در دانشگاه کلمبیا سنگر گرفته بودند، پروفسور رشید خالدی به یکی از دروازههای دانشگاه رفت تا با معترضان صحبت کند. او که عینک آفتابی خلبانی به چشم داشت و بلندگو به دست گرفته بود، به نظر میرسید که در محیط مطلوب خود قرار دارد.
او به جمعیت گفت: «وقتی من در دهه ۱۹۶۰ دانشجو بودم، به ما میگفتند که توسط 'یک مشت تحریککننده خارجی' رهبری میشویم، سیاستمدارانی که امروزه هیچکس نامشان را به خاطر نمیآورد. ما وجدان این ملت بودیم وقتی که با جنگ ویتنام و نژادپرستی مخالفت کردیم.» او افزود: «امروز ما به دانشجویانی احترام میگذاریم که در سال ۱۹۶۸ با یک جنگ نسلکشی، غیرقانونی و شرمآور مخالفت کردند… و روزی خواهد آمد که کاری که دانشجویان ما اینجا انجام دادند به همان شیوه گرامی داشته شود. آن ها در طرف درست تاریخ بوده و هستند.»
رشید خالدی به عنوان مهمترین روشنفکر فلسطینی نسل خود، جانشین ادوارد سعید و برجستهترین تاریخدان زنده فلسطین توصیف شده است. او ماه گذشته پس از ۲۲ سال از دانشگاه کلمبیا بازنشسته شد، دورهای که در طی آن همچنین سردبیر یا همکار «مجله مطالعات فلسطین» بود. در کتاب خود در سال ۲۰۲۰ به نام «صد سال جنگ علیه فلسطین»، او درگیری را از طریق شش «اعلامیه جنگ» علیه فلسطینیها توضیح داد. خوانندگان اسرائیلی برخی از رویدادهای توصیفشده را جنگ نمیدانند – مانند اعلامیه بالفور و توافق های اسلو.
اعلامکنندگان این جنگها – بریتانیا، ایالات متحده و بالاتر از همه، اسرائیل – به عنوان سرکوبگران قدرتمندی توصیف شدهاند که بارها حقوق فلسطینیان را پایمال کردهاند. آیا دوباره درباره فلسطینیهایی صحبت میکنیم که «در قربانی شدن خود غلت می زنند» (به گفته خالدی که از این انتقاد آگاه است) یا درباره دیدگاهی متفاوت در مورد این موضوع؟ قضاوت بر اساس فروش کتاب، پیام او به گوشهای شنوا رسیده است. پس از ۷ اکتبر، کتاب او در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت و تقریباً به مدت ۳۹ هفته ی پی در پی در آن باقی ماند.
خالدی استدلال میکند که جنگ کنونی «۱۱ سپتامبر اسرائیل» نیست و نه یک نکبه [فاجعه]جدید. در حالی که هر یک از این رویدادها یک گسست تاریخی را نشان میدادند، این جنگ بخشی از یک پیوستگی است. با وجود میزان فوق العاده خشونت، او معتقد است که این جنگ فراتر از تاریخ قرار نمی گیرد. برعکس: تنها راه درک آن، دیدن آن در موقعیت جنگی است که در طول قرن گذشته در اینجا جریان داشته است.
خالدی، ۷۶ ساله، یکی از اعضای یک خانواده فلسطینی قدیمی و مورد احترام بیت المقدس است. اعضای این خانواده شامل سیاستمداران، قضات و دانشمندان بوده و شجرهنامه آن به قرن چهاردهم بازمیگردد. کتابخانه معروف این خانواده که توسط پدربزرگ او در سال ۱۹۰۰ تأسیس شد و در یک ساختمان سبکِ مملوک از قرن سیزدهم در شهر قدیمی بیت المقدس، مجاور حرم شریف (کوه معبد) قرار دارد، بزرگترین مجموعه خصوصی نسخه های خطی عربی در فلسطین را تشکیل میدهد – قدیمیترین آنها به حدود هزار سال پیش بازمیگردد. در همان خیابان، خیابان بابالسلسله، ساختمان دیگری است که همچنین متعلق به خانواده است و قرار بود برای گسترش کتابخانه استفاده شود. اوایل امسال، شهرکنشینان یهودی به آن ساختمان یورش برده و به طور موقت آن را اشغال کردند.
خالدی اعضای خانواده خود را در تاریخی که مینویسد ادغام میکند و در برخی موارد تأثیر گستردهای را به اقدامات آنها نسبت میدهد (مورخ اسرائیلی بنی موریس این را به عنوان «نوعی از خویشاوندسالاری فکری» توصیف کرده است). عموی او حسین الخالدی در دوران قیمومت بریتانیا برای مدت کوتاهی شهردار بیت المقدس بود و در پی شورش عرب ها ۱۹۳۹-۱۹۳۶ به سیشل تبعید شد. در سال ۱۹۴۸، پدربزرگش ابتدا از ترک خانه خود در تل الرش امتناع کرد؛ این خانه هنوز پابرجاست و در حومه محله نوه عوفر در تل آویو قرار دارد، به لطف اینکه اعضای گروه اولیه صهیونیست بیلو در سال ۱۸۸۲ اتاقهایی در این ساختمان اجاره کرده بودند و آن را به یک مکان تاریخی برای اسرائیلیها تبدیل کردند.
در طول "جنگ استقلال"، اسماعیل خالدی، پدر رشید، دانشجوی علوم سیاسی در نیویورک بود، جایی که خالدی در سال ۱۹۴۸ به دنیا آمد. این تنها موردی نیست که زندگینامه او با تاریخ درگیری تلاقی میکند، و در ضمن موضوع پژوهش او نیز بود. او در دانشگاه آمریکایی بیروت تدریس میکرد که ارتش اسرائیل در سال ۱۹۸۲ این شهر را محاصره کردند. به دلیل ارتباط با سازمان آزادیبخش فلسطین، خبرنگاران خارجی که جنگ لبنان را پوشش میدادند، اغلب از او به عنوان «یک منبع آگاه» نام می بردند.
از بیروت، خالدی با حیرت به «صحنهای سوررئالیستی» نگاه می کرد: «مشعلهای اسرائیلی که در تاریکی، یکی پس از دیگری، به آرامی در جنوب بیروت پایین میآمدند و این روند برای آنچه که به نظر میرسید تا ابد ادامه دارد، سکوت کامل را همراه داشت.» او این را در کتاب خود مینویسد. روز بعد معلوم شد که از این مشعلها برای روشن کردن مسیر منتهی به اردوگاههای پناهندگان صبرا و شتیلا برای شبهنظامیان مسیحی فالانژ استفاده کرده اند.
از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۳، خالدی مشاور هیئت فلسطینی در مذاکرات صلح مادرید و واشنگتن بود. او در کتابی قبلی با نام "دلالان فریب" که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، به تفصیل از نقش ایالات متحده در این مذاکرات انتقاد کرده است. او معتقد بود که تلاشهای دیپلماتیک آمریکا در خاورمیانه فقط احتمال بروز صلح را دورتر کرده است.
او اکنون میگوید: «آمریکاییها بیشتر از اسرائیلیها اسرائیلی بودند. اگر اسرائیلیها بگویند 'امنیت'، آمریکاییها سر خم کرده و کله خود را به زمین میکوبند. و افراطیترین شکل این رفتار جو 'هاسبارا' بایدن است که گویی [سخنگوی ارتش اسرائیل دانیل] هگاری گزارش میدهد.» او از واژه عبری "هاسبارا" که به معنای تلاشهای تبلیغاتی دیپلماسی عمومی اسرائیل است، استفاده کرد.
هرچند انتقادهای تند او از ایالات متحده و اسرائیل ممکن است برای اسرائیلیها تند به نظر برسد، خالدی با پاسخهای متفاوت خود به رویدادهای پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اعضای نسل جوانتر و فعالان حامی فلسطین در آمریکای شمالی را نیز برآشفته کرده است. او میگوید: «فکر میکنم بسیاری از آن ها با تمام تمایزهایی که من درباره خشونت قائل شدم، مخالف خواهند بود.» و اضافه میکند: «برای من اهمیتی ندارد.»
در ابتدای جنگ سال گذشته، او بدون ابهام گفت که حمله حماس به غیرنظامیان اسرائیلی یک جنایت جنگی بود. او در دسامبر سال گذشته به نیویورکر گفت: «اگر یک جنبش آزادیبخش بومی آمریکایی بیاید و یک راکت ضد تانک به ساختمان آپارتمان من شلیک کند، به این دلیل که من روی زمینی دزدیده شده زندگی میکنم، این توجیهپذیر نخواهد بود. شما یا قوانین بینالمللی بشردوستانه را میپذیرید یا نمیپذیرید.»
امروز خالدی خشمگین است. افرادی که در روزهای پس از ۷ اکتبر با او در تماس بودند، گفتند که او به شدت آزرده شده بود. او به من گفت: «این موضوع من را تحت تأثیر قرار داد، همانطور که همه کسانی که ارتباط شخصی دارند، تحت تأثیر قرار میگیرند. این موضوع من را از هر لحاظ تحت تأثیر قرار داد.»
او خویشاوندانی در بیت المقدس، باریکه غزه، کرانه باختری و بیروت دارد، همچنین دانشجویان و دوستان زیادی در اسرائیل. وقتی از او پرسیدم که آیا از سطح خشونت شگفتزده شده است، لحظهای مکث کرد تا فکر کند. او گفت: «بله، من در ۷ اکتبر شگفتزده شدم.» و افزود: «ک از واکنش اسرائیل، کمتر»
در تمام مکالمه ما که در اواخر اکتبر و اواسط نوامبر به صورت آنلاین انجام شد، اهمیت حفظ یک کانال باز با اسرائیلیها آشکار بود. بنابراین او نیز موافقت کرد مصاحبه کند. به نظر او، این بخش لاینفکی از راه به سوی پیروزی است.
اگر بخواهید بگویید جامعه فلسطینی در حال حاضر چه احساسی دارد، چه میگویید؟
«در حال حاضر درجهای از غم و اندوه وجود دارد که هرگز از زدوده نمی شود، وقتی که تعداد افرادی که کشته شدهاند و شمار کسانی را که زندگیشان برای همیشه نابود شده است میبینید: حتی اگر زنده بمانند، آنها به شکلی دچار آسیب روحی شده اند که قابل درمان نیست. در عین حال، این قبلاً نیز رخ داده است. منظورم این است که در سال ۱۹۸۲، ۱۹هزار نفر در لبنان کشته شدند – لبنانیها و فلسطینیها. گفتن این جمله وحشتناک است، اما ما به آن عادت کردهایم؛ جامعه فلسطینی با رنج و تلفات خو گرفته است. هر نسلی از ما قبلاً این را تجربه کرده است
او ادامه میدهد: «فکر نمیکنم این مسئله غم و اندوه را کاهش دهد. قطعاً خشم و تلخی را کاهش نمیدهد. همه کسانی که من میشناسم هر صبح بیدار میشوند و به آخرین وحشتها نگاه میکنند، و دوباره قبل از خواب این کار را میکنند. این موضوع هر روز و همه وقت همراه ما است، حتی زمانی که تلاش میکنیم به آن فکر نکنیم.»
خالدی میگوید: «اسرائیلیها در حباب کوچکی از وجدان کاذب زندگی میکنند که رسانهها و سیاستمداران شان برای آنها ساخته اند، و این نکته را که بقیه جهان واقعاً میدانند چه اتفاقی میافتد را نادیده میگیرند. تغییر در افکار عمومی نتیجه دیدن واقعیت و واکنش مردم به آن است، همانطور که مردم عادی به مرگ نوزادان واکنش نشان میدهند. شما [در اسرائیل] مرگ نوزادان را نمیبینید. شما اسرائیلیها، شما به عنوان یک گروه، به عنوان یک جمع، اجازه ندارید این را ببینید.»
او یادآور میشود: «یا این گونه بیان میشود که، این تقصیر خودشان است یا به خاطر حماس است یا سپرهای انسانی یا توضیحات دروغین دیگری. اما بیشتر مردم در جهان آن را همانگونه که هست میبینند. آنها نیازی به یک دریادار دروغگو مثل هاگاری ندارند که به آنها بگوید آنچه میبینید واقعی نیست.»
چه چیزی در مورد سطح خشونت ها در ۷ اکتبر شما را شگفتزده کرد؟
«مانند سرویس اطلاعاتی اسرائیل، من فکر نمیکردم که چنین حمله عظیمی بتواند سازماندهی شود. این شبیه یک زودپز است. شما فشار میآورید و فشار میآورید، نه فقط برای دههها بلکه برای نسلها. و دیر یا زود، منفجر میشود. هر مورخی میتواند به شما بگوید که باریکه غزه جایی است که ملیگرایی فلسطینی بیشترین توسعه را داشته است، جایی که جنبش پشت جنبش در آن ایجاد شده است. فشارهایی که بر این مردم وارد شده و آن ها را در آن منطقه کوچک محصور کرده است، و در عین حال آنها روستاهای سابق خود را در آن سوی خط سبز میبینند – هر مورخی باید میتوانست این را پیشبینی کند. این کنش و واکنش است. اما من انتظار این سطح را نداشتم.»
آیا اسرائیل هیچگاه فرصتی واقعی برای خروج از این چرخه خونریزی داشته است؟
«فکر میکنم این مسیری بوده که [اسرائیل] بخش بزرگی از این قرن در آن حرکت کرده است. آخرین تلاش اسرائیل، آخرین نشانه تمایل یک دولت اسرائیلی برای انجام کاری غیر از استفاده از زور، در زمان [نخستوزیر سابق ایهود] اولمرت بود. و من نمیگویم که آن یک ترکی مخاصمه بود. اما با این استثنا، از زمان ژابوتینسکی [رهبر تجدیدنظرطلب صهیونیسم، زئو ژابوتینسکی که این اصطلاح را در سال ۱۹۲۳ ابداع کرد] این یک "دیوار آهنین" بوده است. زور و زور بیشتر. چون شما تلاش میکنید یک واقعیت را بر منطقه تحمیل کنید، تلاش میکنید مردم را مجبور کنید چیزی را بپذیرند که از دهه های۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ موجهای تکان دهنده ای را در سراسر خاورمیانه ایجاد کرده است. منظورم این است که اگر روزنامههای سوریه، مصر و عراق در سال ۱۹۱۰ را بخوانید، مردم نگران صهیونیسم بودند.»
در ابتدای "جنگ صدساله" شما از نامهای که یکی از اعضای خانوادهتان، یک دانشمند برجسته بیت المقدس، به تئودور هرتسل، بنیانگذار صهیونیسم سیاسی، در سال ۱۸۹۹ نوشت، نقل قول میکنید. او نوشت: صهیونیسم طبیعی و عادلانه بود – «چه کسی میتواند حق یهودیان در فلسطین را به چالش بکشد؟» اما او اضافه کرد که در این سرزمین ، دیگران سکونت دارند که هرگز جایگزین شدن خود را نخواهند پذیرفت. بنابراین، «به نام خدا، بگذارید فلسطین به حال خود رها شود».
«او آن را به وضوحی که من امروز شما را میبینم، میدید. این واقعیت از همان ابتدا موجهای شوکآوری ایجاد کرده است. در دهه ۱۹۳۰ داوطلبانی برای جنگیدن در فلسطین از سوریه، لبنان و مصر آمده بودند؛ و دوباره در سال ۱۹۴۸. من این را بهعنوان یک تداوم میبینم، اما فکر نمیکنم که بتوان به شکل دیگری به آن نگاه کرد. شما باید تظاهر کنید که تاریخ از ۷ اکتبر یا ۷ ژوئن ۱۹۶۷ یا ۱۵ مه ۱۹۴۸ شروع شده است. اما این نحوه کار تاریخ نیست.»
در کتاب تان، سال ۲۰۰۶ را بهعنوان یک فرصت خروج از دست رفته توصیف میکنید. شما استدلال میکنید که حماس یک چرخش غافلگیرکننده انجام داد، در انتخابات [تشکیلات خودگردان فلسطین] با یک کارزار ملایم شرکت کرد، و بهطور ضمنی راهحل دو کشور را پذیرفت. "سند زندانیان" از آن دوره که از حماس و جهاد اسلامی میخواست به سازمان آزادیبخش فلسطین بپیوندند و مبارزه را در سرزمینهای آن سوی خط سبز متمرکز کنند، روح مشابهی را منعکس میکرد. آیا باور دارید که حماس در حال گذراندن یک تحول واقعی بود که میتوانست در نهایت به پایان خشونت منجر شود؟
«من هیچ بینش شخصی درباره قلبها و ذهنهای رهبران حماس ندارم. چیزی که میتوانم به شما بگویم این است که در طیف نظرها، این [دیدگاه] انعکاس داشت که فکر میکنم در برخی از اظهارات حماس و میان برخی از رهبران منعکس شده است. این شامل، فکر میکنم، دوره قبل از سند زندانیان و دولت ائتلافی ۲۰۰۷ میشود، و ممکن است حتی [بنیانگذار حماس] شیخ احمد یاسین را شامل شود که درباره آتشبس صدساله صحبت کرد. آیا آنها نماینده همه بودند؟ نمیدانم. چه چیزی در باطن شان بود؟ نمیدانم. اما به نظر میرسد که چیزی وجود داشت که اسرائیل به شدت انتخاب کرد آن را سرکوب کند».
چگونه این را توضیح میدهید؟
«کاملاً روشن است که در سراسر طیف سیاسی اسرائیل، از ابتدا تا انتها، هیچ پذیرشی برای ایده یک دولت فلسطینی کاملاً مستقل و کاملاً دارای حاکمیت که نمایانگر تعیین سرنوشت خود باشد، وجود نداشت. در انتهای طیف [بنیامین] نتانیاهو، این امر روشن است. اما حتی [نخستوزیر اسحاق] رابین، در آخرین سخنرانیاش در کنست، گفت، "ما به فلسطینیها چیزی کمتر از یک کشور ارائه میدهیم، ما کنترل دره اردن را حفظ خواهیم کرد." این به چه معناست؟ این به معنای ادامه [اشغال] به شکلی تغییر یافته است. این همان چیزی است که [نخستوزیران سابق ایهود] باراک و اولمرت نیز ارائه میکردند، با تغییرات جزیی.»
در مذاکراتی که در طابا [۲۰۰۱] و آناپولیس [۲۰۰۷] برگزار شد، صحبت از حاکمیت بود.
«ببخشید. در یک کشور دارای حاکمیت، ثبت احوال جمعیت، حریم هوایی و منابع آبیاش توسط یک قدرت خارجی کنترل نمیشود. این حاکمیت نیست. این یک بانتوستان است، این یک رزرو سرخپوستی است. شما میتوانید آن را هر چه میخواهید بنامید، یک کشور کوچک، یک غیرکشور، یک کشور جزئی یا "کمتر از یک کشور."»
شاید گشایش به سوی یک کشور در طول زمان بیشتر گسترش می یافت. سخنرانی رابین تحت فشار سیاسی شدیدی ارائه شد.
«شاید. اگر سهچهارم میلیون مستعمره نشین وجود نداشت، اگر رابین ترور نشده بود، اگر فلسطینیها در مذاکرات بسیار سختگیرتر بودند. در واشنگتن [۱۹۹۱-۱۹۹۴]، ما به آمریکاییها گفتیم که ما درباره یک کیک مذاکره میکنیم در حالی که اسرائیلیها در حال خوردن آن کیک از طریق مستعمره سازی مداوم هستند. "شما قول داده بودید که وضع موجود حفظ خواهد شد، و آنها در حال دزدی هستند." و آمریکاییها هیچ کاری نکردند. در آن نقطه باید روشن میشد که اگر ما موضع نگیریم، استعمار ادامه خواهد یافت، کنترل امنیتی اسرائیل و اشغال به شکلی متفاوت ادامه خواهد یافت. این همان کاری است که اسلو انجام داد.
«بخشی از مشکل این است که فلسطینیها چیزهای وحشتناکی را که در واشنگتن به ما پیشنهاد شد، پذیرفتند. آنها ۶۰ درصد کرانه باختری را در قالب منطقه C به اسرائیل دادند. این امتیازاتی بود که توسط سازمان آزادیبخش فلسطین داده شد، این تقصیر اسرائیل نیست. هیچ رهبری فلسطینی هیرگز نمی باید چنین توافقهایی را میپذیرفت.»
یکی از همکاران شما، تاریخنگار اسرائیلی، شلومو بن آمی، شکست مذاکرات کمپ دیوید در ژوئیه ۲۰۰۰ را بهعنوان یک شکست رهبری فلسطینی توصیف کرده است. او در مصاحبهای در سال ۲۰۰۱ گفت که فلسطینیها "نتوانستند خود را از نیاز به تأیید و از قربانی شدن خود رها کنند"؛ اینکه مذاکره با عرفات مثل "مذاکره با یک اسطوره" بود؛ و اینکه "فلسطینیها بیشتر از اینکه بخواهند یک راهحل داشته باشند، میخواهند اسرائیل را در دادگاه قرار دهند." آیا ممکن است که منطقه بهدلیل رهبری یاسر عرفات یک فرصت تاریخی را از دست داده باشد؟
«شما میخواهید مرا وارد جزئیات کنید؛ من میخواهم بلند شوم و به باغ پوسیده نگاه کنم. [یک رئیسجمهور آمریکایی] هفت و نیم سال از ریاستجمهوری خود را صرف کرد – پیش از آنکه، چند ماه قبل از یک انتخابات، وقتی که او دیگر نه یک اردک لنگ، بلکه یک اردک مرده بود، افراد را به کمپ دیوید بیاورد. میخواهید میانجیگری کنید؟ پس این کار را در محدوده زمانی انجام دهید که توسط توافق [اسلو] که در چمنزار کاخ سفید در سال ۱۹۹۳ امضا کردید، تعیین شده است. [این فرایند] باید تا سال ۱۹۹۹ کامل میشد. باراک قبلاً اکثریت خود را در کنست از دست داده بود – یک اردک دیگر، مرده یا در حال مرگ.
«اما در مورد عرفات، او در سال ۲۰۰۰ کجا بود؟ من در اوایل دهه ۱۹۹۰ در بیت المقدس زندگی میکردم. شما میتوانستید با پلاکهای سبز از کرانه باختری به هر جایی رانندگی کنید – به بلندی های جولان، به ایلات، به غزه. شما ۱۰۰ هزار کارگر [فلسطینی] در اسرائیل داشتید، و اسرائیلیها در سراسر کرانه باختری خرید میکردند. تا سال ۱۹۹۹، اقتصاد فلسطین نابود شده بود. مجوزها، ایستهای بازرسی، دیوارها، محاصرهها، جدایی. محبوبیت عرفات سقوط کرد.»
شما در حال صحبت درباره وخامت اقتصاد فلسطین در دهه ۱۹۹۰ هستید، اما یکی دیگر از رویدادهای مهم و آسیبزای اسرائیل در آن دهه بمبگذاریهای انتحاری از ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۶ بود که شما در کتاب خود فضای کمی به آن اختصاص دادهاید.
«جدایی قبل از اولین بمبگذاری انتحاری آغاز شد. ایده جدایی از همان ابتدا برای رابین و [وزیر خارجه شیمون] پرز امری مرکزی بود. و جدایی یعنی شما فلسطینیها را در محاصرههای کوچک محصور میکنید و آنها را از اقتصاد اسرائیل جدا میکنید. همه این تحولات از پیش برنامهریزی شده بودند. بهانه بمبگذاریهای انتحاری جزئیات را توضیح میدهد، اما ایده را توضیح نمیدهد.»
بمبگذاریهای انتحاری عامل مهمی در به شکست کشاندن این فرایند بودند.
«به یاد بیاورید چه چیزی قبل از بمبگذاریهای انتحاری اتفاق افتاد.»
شما به کشتار فلسطینیان نمازگزار توسط باروخ گلدشتاین در حبرون در فوریه ۱۹۹۴ اشاره میکنید.
«بله، و واکنش رابین به آن کشتار. او کریات اربع [شهرک مجاور حبرون] را ریشهکن نکرد، او شهرکنشینان را از حبرون بیرون نکشید، او گناهکاران را مجازات نکرد – او فلسطینیان را مجازات کرد. سپس روشن شد که اسلو چه بود: یک تمدید و تقویت اشغال. و حماس از این بهرهبرداری کرد. آنها دیدند که کل ساختاری که عرفات سعی کرد به فلسطینیها بفروشد، به آن چیزی که او ادعا کرده بود منجر نمیشود. این، همراه با همه چیزهای دیگر که اتفاق میافتاد، به آنها یک فرصت عظیم داد. وضعیت فلسطینیها در طول دهه ۱۹۹۰ بدتر شد و به حماس مهمات زیادی داد.
«به گذشته که نگاه میکنیم، از جنگ ۱۹۷۳ تا سال ۱۹۸۸، سازمان آزادیبخش فلسطین از [هدف اعلام شدهاش برای] آزادی کل فلسطین و استفاده از خشونت دور شد. این موضوع در اعلامیه شورای ملی فلسطین سازمان آزادیبخش فلسطین در الجزایر در سال ۱۹۸۸ خلاصه شده است. کسانی که مخالفت کردند، در نهایت در حماس، جبهه خلق برای آزادی فلسطین و غیره جمع شدند.
«چگونه گروه اول میتوانست پیروز شود؟ آنها باید میتوانستند به هواداران خود شواهد ملموسی بدهند که رویکردشان موفق بوده است. اما آنها به پایگاه خود هیچ چیزی ارائه ندادند. هیچ چیزی. وضعیتی بدتر از اوایل دهه ۱۹۹۰. بنابراین، البته، افرادی که تقسیمبندی را رد میکنند و بر مبارزه مسلحانه و آزادی کامل اصرار دارند، پشتیبان پیدا میکنند.
«نکته من این است که یک فرایند دیالکتیکی وجود دارد که از طرف اسرائیل به دلیل عدم توانایی درک این که باید رها کرد، هدایت میشود. و به نظر میرسد که برای اسرائیل امتیاز دادن غیرممکن است: از زمین، از جمعیت و ثبتهای جمعیتی، از امنیت، از پلها، از شاباک [سرویس امنیتی شین بت] که انگشتانش را در همه چیز فرو میکند. آنها رها نمیکنند – و این مهمتر از افسانهها درباره هر آن چیزی است که عرفات ممکن بود یا نمیتوانست رها کند.»
پرسش این است که آیا جنبش ملی فلسطین در دهه ۱۹۹۰ قادر به درک این بود که این رها کردن [زمینهای اشغالی] نیازمند یک تحول سیاسی داخلی در اسرائیل است که کمی زمان میبرد؟ و وقتی خودت را وسط تلآویو منفجر میکنی، آن گزینه تغییر دیدگاه در انتخابات از دست میرود.
«من میدانم که بمبگذاریهای انتحاری دهه ۱۹۹۰ تأثیر زیادی بر افکار عمومی اسرائیل داشت، اما این واقعیت مسئله را تغییر نمیدهد. اگر استعمارگر بخواهد استعمارزدایی کند، تصمیم گرفته میشود که این کار انجام شود. دو راه وجود دارد که استعمارگر این را درک کند: وقتی هزینه آن بسیار سنگین میشود و افکار عمومی در کشور خود تغییر میکند؛ یا وقتی که استعمارشده یک استراتژی ابداع کند که در چندین سطح کار کند.
«ایرلندیها یک استراتژی پیدا کردند، الجزایریها و ویتنامیها هم همینطور. فلسطینیها، متأسفانه و بااندوه من، نه. نه برای نزدیک شدن به مردم اسرائیل بالاتر از سران شان، و نه برای مصالحه با قدرتهای مادرشان، یعنی ایالات متحده و اروپا، بدون آنها نه بهعنوان یک کشور مستقل وجود دارند و نه بمبها یا هواپیماهای خودشان را دارند. ایرلندیها، نابغه؛ الجزایریها، خیلی باهوش؛ ویتنامیها، نابغهترین. فلسطینیها – نه چندان باهوش. اگر بخواهید انتقاد مرا از رهبری فلسطین بدانید، این است.»
توضیح شما برای ظهور حماس اساساً مادیگرایانه است: جایگزین دیپلماتیک سازمان آزادیبخش فلسطین شرایط زندگی بدتری برای فلسطینیها بهوجود آورد و یک خلأ سیاسی در شاخه نظامی باقی گذاشت که حماس آن را پر کرد. اما نقش دین و آرزوهای اسلامی در جامعه فلسطین چیست؟
«دین از ابتدا عنصر مهمی در ناسیونالیسم فلسطین بوده، اما محبوبیت آن نوسان داشته است. در اوج سازمان آزادیبخش فلسطین، اسلامگرایان بسیار ضعیف بودند – تقریباً از نظر سیاسی وجود نداشتند. پس اگر بگوییم جامعه فلسطین عمیقاً مسلمان و عمیقاً اسلامگرا است، باید چندین دهه را توضیح دهید که اینطور نبوده است. حماس هرگز در میان فلسطینیها اکثریتی به دست نیاورد. در سال ۲۰۰۶، آنها ۴۳ درصد آرا را به دست آوردند. من مسیحیانی در بیتلحم میشناسم که به حماس رأی دادند چون از فتح خسته شده بودند. بنابراین فکر نمیکنم حتی آن ۴۳ درصد محبوبیت واقعی آنها در آن زمان را نشان دهد.«.
شما از اسرائیل انتقاد میکنید که احتمال تغییر حماس در آن سالها را نادیده گرفت. اما بسیاری از اسرائیلیها از خود میپرسند چرا فلسطینیها از فرصت خروج اسرائیل از غزه برای توسعه جامعه خود و ساختن یک جایگزین صلحآمیز استفاده نکردند.
«چون اشغال هرگز پایان نیافت. این یک سؤال بهشدت احمقانه است که توسط افرادی مطرح میشود که سعی دارند یک روایت بنیادی نادرست را توجیه کنند. غزه هرگز باز نبود؛ همیشه اشغال شده بود. حریم هوایی، دریایی، هر ورودی، هر خروجی، همه واردات، همه صادرات – حتی سرشماری و ثبت جمعیت لعنتی در دست اسرائیل باقی ماند. چه چیزی تغییر کرد؟ چند هزار شهرکنشین غزه را ترک کردند. بنابراین بهجای اینکه در زندانهای کوچک درون غزه باشند، فلسطینیها اکنون در یک زندان بزرگ در غزه بودند. این پایان اشغال نیست، این تغییر اشغال است. این پایان استعمار نیست.
«شما غزه را ترک میکنید تا [تسلط] خود بر کرانه باختری را تشدید کنید. دستیار شارون، دوف ویسگلس، میگوید [در مصاحبهای با هاآرتس در سال ۲۰۰۴ که طرح خروج شارون] "مقدار فرمالدهیدی که برای جلوگیری از یک فرآیند سیاسی با فلسطینیها لازم است را فراهم میکند." فکر میکنید ما نمیتوانیم عبری بخوانیم ؟ یک کشور یعنی حاکمیت. و حاکمیت به این معنی نیست که یک قدرت نظامی اشغالگر خارجی صدور شناسنامه جمعیت شما را کنترل کند. دو دقیقه به این فکر کنید. منظورم این است که مثل این است که اداره سرشماری ایالات متحده تحت کنترل مسکو باشد. واقعاً؟ واردات و صادرات توسط یک گروهبان یا یک کارمند در یک وزارتخانه در تلآویو یا در بیت المقدس تصمیمگیری میشود؟ واقعاً؟ و فلسطینیها قرار است بگویند: "آه، بیایید یک مدینه فاضله کوچک درون زندان ایجاد کنیم"؟ این دیگر چه خزعبلاتی است؟»
ازدیدگاه اخلاقی، چه نظری درباره مبارزه مسلحانه دارید؟
«بگذارید با این شروع کنیم که خشونت، خشونت است؛ خشونت دولتی و خشونت غیردولتی، هر دو خشونت هستند. اگر این اصل را نپذیریم، نمیتوانیم صحبت کنیم. خشونت استعمارگر سه تا ۲۰ تا ۱۰۰ برابر شدیدتر از خشونت استعمارشده است. پس اگر میخواهیم درباره خشونت صحبت کنیم، بیایید درباره خشونت صحبت کنیم؛ اگر میخواهیم روی تروریسم و خشونت فلسطینیها تمرکز کنیم، با زبان .احدی گفتگو نمیکنیم.
« دومین نکته این است که از نظر قانونی، از زمان جنگ جهانی دوم، پذیرفته شده که مردم تحت حکومت استعماری حق دارند از تمام ابزارها برای آزادی خود استفاده کنند، در چارچوب قانون های بشردوستانه بینالمللی. این شامل نیروهای نظامی و غیرنظامی میشود و به تناسب بستگی دارد. این مسئله اخلاقی نیست، این مسئله قانون بینالمللی است.
«اما این قانون به هر دو طرف مربوط میشود، به استعمارگر و استعمارشده، اگر قوانین بینالمللی بشردوستانه را بپذیرند. وقتی کل یک ساختمان را برای کشتن یک نفر از حماس در جبالیا تخریب میکنید، به وضوح تناسب و تمایز از پنجره بیرون میرود.
«اینکه چه کسی شروع کرد، مهم نیست. تناسب و تمایز نمیگوید که اگر طرف مقابل آدم بدی است و طرف مقابل شروع کرده، شما میتوانید این قوانین را نادیده بگیرید. و در نهایت، شما جنبه سیاسی خشونت را دارید که به عاقلانهترین راه برای دستیابی به هدف هایتان مربوط میشود.»
در این مورد، در کتاب تان از اقبال احمد، روشنفکر پاکستانی که با فرانتس فانون و جبهه آزادیبخش ملی الجزایر (FLN) همکاری میکرد، نقل قول میکنید. در اوایل دهه ۱۹۸۰، سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) از او خواست استراتژی نظامیشان را ارزیابی کند. او استدلال کرد که برخلاف مورد الجزایر، استفاده از زور علیه اسرائیلیها "فقط احساس قربانی بودن را در میان اسرائیلیها تقویت کرد و جامعه اسرائیل را یکپارچه کرد."
«بله، و من فکر میکنم این نکته بسیار مهمی است. اگر درباره فرانسویها [در الجزایر] صحبت میکنید، من استدلال میکنم که گذاشتن یک بمب در یک کافه هم از نظر اخلاقی و هم قانونی نقض است، این نقض قوانین بینالمللی بشردوستانه است. دو قهرمان انقلاب الجزایر – جمیله بوحیرِد و زهره ظریف – این کار را کردند. در سطح سیاسی، فکر میکنم این مسئله قابل بحث است، زیرا "کولونها" [فرانسویان ساکن الجزایر، که به پاسیاهان نیز معروفند]، در نهایت، جایی برای بازگشت داشتند. آنها از چیزی که من آن را "ترس استعماری" مینامم رنج میبرند. آنها از بومیان وحشت داشتند، زیرا بومیان از آنها بیشتر بودند و میدانستندکه بومیان از آنها نفرت دارند.
«اما آنها از ترس موروثی حاصل از آزار و اذیت رنج نمیبرند. آنها یک روایت منقول ندارند که هر حملهای به آنها را در آن چارچوب قرار دهد، نه در چارچوب محلی الجزایر. و در نهایت، آن خشونت موفق است. از نظر اخلاقی، نگرش نسبت به خشونت بیرویه سیاه و سفید است. اما از نظر سیاسی، این مسئله خاکستری است. آنچه اقبال احمد درباره اسرائیل میگوید این است که به دلیل ماهیت تاریخ یهودی، استراتژی خشونت بیرویه – که سازمان آزادیبخش فلسطین در آن زمان دنبال میکرد – از نظر سیاسی نتیجه معکوس دارد.».
چگونه اثر BDS – جنبش تحریم و عدم سرمایه داری در اسرائیل – را اکنون، پس از دو دهه، ارزیابی میکنید؟
«بیست سال پیش، قطعنامههای BDS [توسط هیئت های دانشجویی] در هیچ دانشگاه آمریکایی نمیتوانست تصویب شود؛ امروز بهراحتی تصویب میشوند. اما هیچ تحریمی اعمال نشده، یا خیلی کم؛ تحریمهای محدودی اعمال شده است؛ و تقریباً هیچ سرمایهگذاری کنار گذاشته نشده است.»
پس، یک شکست بود؟
«نه! نکته این است که افکار عمومی تغییر کرده است. هدف BDS این بود که موضوعی را مطرح کند که طرف مقابل نمیخواهد مطرح شود. چرا [اسرائیلیها] هر کسی که جرات میکند درباره این نسلکشی [در غزه] صحبت کند را یهودی ستیز مینامند؟ چون هیچ استدلالی ندارند، چیزی برای گفتن ندارند؛ پس با مسموم ترین اتهام ممکن در دنیای غرب آنها را خاموش کنید. هدف [BDS]، از دید من، این نبود که تحریمها یا سرمایهگذاریزداییهای واقعی به وجود بیاید. این یک اهرم برای باز کردن موضوعی بود که هیچکس نمیخواست درباره آن صحبت کند. و از این نظر، از دید من، بسیار موفق بود.
«حالا شروع به دیدن اقداماتی کردهاید مانند محدود کردن [برخی] ارسال های تسلیحاتی به اسرائیل توسط هلندیها، آلمانیها، اسپانیاییها، کاناداییها. این اقدامات و دیگر حرکات نتیجه تغییری در افکار عمومی در متروپل غربی است، و این تا حد زیادی به خاطر BDS است.»
و برای شما به عنوان یک حامی BDS، مصاحبه با یک روزنامه اسرائیلی مشکلی نداشت؟
«نه. من در اسرائیل کتابهایی منتشر کردهام. فکر میکنم مهم است که به مخاطب اسرائیلی دسترسی پیدا کنیم. میدانم که این مخاطب بسیار کوچک شده، اما نکته این است که شما نمیتوانید برنده شوید، شما نمیتوانید تغییر ایجاد کنید بدون این که بدانید چگونه میتوان افکار عمومی را مورد خطاب قرار داد، فراتر از دولتها و فراتر از ماشین تبلیغاتی، چه در ایالات متحده و چه در اسرائیل.»
در کتابتان اشاره میکنید که الجزایریها و ویتنامیها فرصت تاثیرگذاری بر افکار عمومی در جامعه های دشمن خود را از دست ندادند و استدلال میکنید که این امر برای پیروزیهای آنها حیاتی بود. فلسطینیها باید چه کار کنند که نمیکنند تا به اسرائیلیها برسند، اگر اصلاً ممکن باشد؟
«پاسخ به این سؤال باید از سوی یک جنبش ملی فلسطینی واحد با یک استراتژی روشن بیاید – این وظیفه رشید خالدی نیست که بگوید. یکی از مشکلات ما امروز عدم وحدت و فقدان یک جنبش ملی متحد و یک استراتژی روشن و واحد است. بدون آن، هیچ چیزی آزاد نخواهد شد. دیپلماسی عمومی – که میتوانید آن را هاسبارا بنامید، یا میتوانید آن را تبلیغات بنامید – کاملاً ضروری است. هر مبارزه آزادیبخش تنها با آن موفق میشود. اگر آفریقای جنوبیها آن را نداشتند، همچنان آپارتاید وجود داشت».
نقش دیاسپورای فلسطینی در این خلاء رهبری کنونی چیست، و بهویژه نقش روشنفکرانی مانند شما؟
«فکر میکنم دیاسپورا و نسل جوان تری در دیاسپورا که جذب شدهاند و کاملاً با فرهنگ سیاسی کشورهایی که در آن هستند آشنا هستند، نقش مهمی در آینده خواهند داشت. فکر میکنم نقش نسل من تقریباً به پایان رسیده است، خودم را هم شامل میکنم. ما هنوز نمیتوانیم از استعداد و درک سیاستهای غربی که نسل جوان دارد بهره مند شویم. وقت آن به زودی خواهد رسید، امیدوارم. اما این نیاز به یک جنبش ملی سازمانیافته، متمرکز و متحد دارد. ما اکنون چنین چیزی نداریم.»
«این سختتر از هر مبارزه آزادیبخش دیگری است، زیرا این یک پروژه استعماری نیست که در آن مردم بتوانند به خانه برگردند. خانهای وجود ندارد. آنها [یهودیان] سه یا چهار نسل است که در اسرائیل هستند. آنها به جایی نمیروند».
چه نظری درباره تأسیس یک دولت در تبعید دارید؟
«از نظر تاریخی، رهبری [فلسطینی] همیشه در خارج بوده است. یکی از اشتباه های بزرگ یاسر عرفات این بود که کل سازمان آزادیبخش فلسطین را وارد قفس اشغالگری کرد. چه کسی این کار را میکند؟ وقتی آزاد میکنید، شاید بخشی از رهبری را منتقل میکنید – [اما] او چیزی آزاد نکرده بود. آنها آنقدر ناامید بودند که از تونس و دیگر جاهایی که به دلیل اشتباهی که در حمایت از صدام حسین در سالهای ۱۹۹۰-۱۹۹۱ انجام دادند ، رفته بودند، خارج شوند که حاضر بودند از ماهی تابه به درون آتش بپرند. این یک اشتباه مرگبار بود. چه کسی کل رهبری را تحت کنترل نظامی و امنیتی اسرائیل قرار میدهد؟ این شگفتانگیز است.
پس، بله، شما به [رهبری در] دیاسپورا نیاز خواهید داشت، و فرض میشود که در آینده بخشی در بیرون و بخشی در داخل خواهد بود. مانند الجزایر.»
در جنبش ضد آپارتاید، همکاری با سفیدپوستان آفریقای جنوبی بسیار حیاتی بود. برای گسترش اتحاد یهودی-فلسطینی چه میتوان کرد؟
«این سؤال سختی است. در میان بسیاری از فلسطینیها، بهویژه فلسطینیهای جوان، مقاومت در برابر چیزی که آن را "عادیسازی" مینامند وجود دارد. و این، تا حدی، برخی از مردم را نسبت به نیاز به یافتن متحدانی در طرف دیگر کور میکند. در نهایت، بدون این که این اتفاق بیفتد، پیروز نخواهید شد. این مبارزه سختتر از هر مبارزه آزادیبخش دیگری است، زیرا این یک پروژه استعماری نیست که در آن مردم بتوانند به خانه بازگردند. خانهای وجود ندارد. آنها [یهودیان] سه یا چهار نسل است که در اسرائیل هستند. آنها به جایی نمیروند. این مثل این نیست که شما به فرانسویها متوسل شوید و آنها مستعمرهنشینان خود را به خانه بیاورند. این بیشتر شبیه ایرلند و آفریقای جنوبی است، جایی که باید با آنچه بهعنوان یک جمعیت جداگانه میبینید کنار بیایید، اما این جمعیت اکنون ریشه دوانده است و هویت جمعی خود را توسعه داده است.»
با این حال، شما این درگیری را بهعنوان یک مورد استعمار مستعمرهنشینی تحلیل میکنید.
«وقتی میشنوید افراد در جناح راست دولت کنونی درباره غزه چه میگویند، وقتی میبینید در کرانه باختری چه میکنند، چگونه مردم را از زمینهایشان محروم میکنند و آنها را در جلیل و مثلث [منطقهای با جمعیت عرب متراکم در مرکز اسرائیل] پس از ۱۹۴۸ محدود میکنند. اگر این استعمار مستعمرهنشینی نیست، نمیدانم چیست. هر چیزی که از ابتدا انجام شده است بهوضوح در این پارادایم قرار دارد.
«اما صهیونیسم بهعنوان یک پروژه ملی آغاز میشود، و سپس حامی پیدا میکند، و سپس از ابزارهای استعمار مستعمرهنشینی استفاده میکند. این منحصر به فرد است. هیچ یک از این موارد دیگر استعمار مستعمرهنشینی بهعنوان پروژههای ملی آغاز نمیشوند. پارادایم استعمار مستعمرهنشینی تنها تا حدی مفید است. و اسرائیل منحصربهفردترین مورد ممکن است. هیچ کشور مادر وجود ندارد، تقریباً کل جمعیت به دلیل آزار و اذیت آنجا هستند، و ارتباط با سرزمین مقدس – به کتاب مقدس، به خاطر خدا – وجود دارد».
شما انتقال دانش در مورد روشهای ضد شورش بین مستعمرات بریتانیا را بررسی کردهاید و توضیح دادهاید که چگونه رهبران صهیونیست شیوههای استعماری را از بریتانیاییها اقتباس کردند. چه یافتهاید؟
«در حال حاضر روی این موضوع کار میکنم. بریتانیاییها [به فلسطین] کل نیروی پلیس سلطنتی ایرلند را پس از استقلال ایرلند اعزام میکنند و ژاندارمری فلسطین را تشکیل میدهند. وقتی شورشهایی رخ میدهد، کارشناسانی از جاهای دیگر میآورند. ژنرال [برنارد] مونتگُمری را میآورند که در سال ۱۹۲۱ فرمانده بریگادی در کورک بود [جایی که اقدامات تلافیجویانه علیه شورشیان ایرلندی انجام میشد]؛ او در سال ۱۹۳۸ فرمانده یک لشکر در فلسطین بود. آنها سر چارلز تیگارت را میآورند، که از ایرلند به هند فرستاده شده بود تا "قلعههای تیگارت" را بسازد [اینجا] – مراکز شکنجه که تخصص او بود. او به فلسطین میآید تا این دانش را منتقل کند. و شخصی به نام ارد وینگیت که هر کارشناس نظامی اسرائیلی او را بهخوبی میشناسد – پدر دکترین نظامی اسرائیل.»
در مصاحبهای با مجله نیو لفت ریویو، وینگیت را بهعنوان یک "قاتل مستعمراتی بیرحم" توصیف کردهاید.
«او در سودان خدمت کرده است، خدا میداند که آنجا چه کرده است. باید تحقیق بیشتری انجام دهم تا بفهمم. در فلسطین، او "یگانهای شبانه ویژه" را تشکیل داد، متشکل از کادرهای منتخب از پالماخ و هاگانا [نیروهای مخفی یهودی] که با سربازان منتخب بریتانیایی تطبیق داده شده بودند. او کارزاری از حملات شبانه به راه انداخت. حمله به روستاها. تیراندازی به زندانیان. شکنجه. منفجر کردن خانهها روی سر مردم. کارهای وحشتناک. منظورم این است که گزارشهایی که دارید، بهوضوح نشان میدهند که او یک روانپریش قاتل است. موشه دایان یکی از شاگردان او بود، همراه با اسحاق صاده [فرمانده نیروهای تکاور پیش از تأسیس ارتش اسرائیل، پالماخ] و یگال آلون. احتمالاً دوازده افسر ارشد ارتش اسرائیل که بیشترشان به درجه ژنرال رسیدند، توسط این مرد آموزش دیدهاند. دکترین ارتش اسرائیل از وینگیت سرچشمه میگیرد.»
شما کتاب خود را با گفتن این جمله به پایان می برید که "رودررویی های مستعمره نشینان -استعماری با مردم بومی تنها به یکی از سه راه پایان یافته است: با حذف یا انقیاد کامل جمعیت بومی، مانند آمریکای شمالی، با شکست و اخراج استعمارگر، به عنوان مثال. در الجزایر، که بسیار نادر است یا با کنار گذاشتن برتری طلبی استعماری، در چارچوب مصالحه و آشتی، مانند آفریقای جنوبی، زیمبابوه و ایرلند." به کدام سو می رویم؟
«نابودی یک طرف توسط طرف دیگر غیرممکن است. اخراج یک طرف توسط طرف دیگر - من می گفتم غیرممکن است - فکر می کنم اکنون ممکن است ،اما بعید است. بنابراین، شما دو ملت دارید. یا جنگ ادامه دارد یا آنها می آیند. به درک این موضوع که آنها باید بر اساس برابری مطلق زندگی کنند، پاسخ چندان خوشبینانه نیست، اما اجازه دهید اضافه کنم که این راه حل [درگیری] در نتیجه جنگ کنونی بسیار نزدیکتر است افکار عمومی از زمان اعلامیه بالفور [بریتانیا، در سال ۱۹۱۷، به نفع یک سرزمین یهودی در فلسطین] تا به امروز، به شیوه ای علیه اسرائیل روی آورده است که هرگز اتفاق نیفتاده است.
در سال ۱۹۸۲، زمانی که ساختمانهای بسیار ویران شده و تعداد زیادی از کودکان [در لبنان] کشته شدند، و در انتفاضه اول [۱۹۸۷-۱۹۹۲]، زمانی که بسیاری از ساختمانها را دیدند. بسیاری از تانک ها رو به رو می شوند که سنگ پرتاب می کنند، اما در غیر این صورت، نخبگان، بدون استثناء چیزی که سالها تغییر کرده است، این [تغییر] ممکن است غیرقابل برگشت باشد، اما اسرائیل با رفتار خود از 7 اکتبر، یک سناریوی ترسناک را در سطح جهان ایجاد کرده است.
بخش هایی از چپ اسراییلی وجود دارند که در مورد راه حل تحمیلی از خارج خیال پردازی می کنند. آیا این امکان پذیر است؟
زمانی و اگر منافع آمریکا در مورد فلسطین تغییر کند، امکان پذیر خواهد بود.
مثل دوران جنگ سرد؟
"درست. [وزیر امور خارجه] هنری کیسینجر، توافقهای جدایی را به گلوی دولت اسرائیل تحمیل کرد. [جیمز] وزیر امور خارجه] بیکر [نخست وزیر] اسحاق] شامیر را مجبور کرد در مادرید [کنفرانس صلح ۱۹۹۱] شرکت کند. اوباما آن ها را مجبور کرد تا توافق [هسته ای] با ایران را بپذیرند. [رئیس جمهور دوایت] آیزنهاور آنها را مجبور به خروج از سینا کرد ۱۹۵۷] این بدبختی ما بوده است که فلسطین نماینده یکی از منافع ملی مهم آمریکا نیست.
دیکتاتوریهای جهان عرب افکار عمومی را سرکوب میکنند و تابع ایالات متحده هستند؛ رژیمهای نفتی برای دفاع در برابر مردم و دشمنان خارجی خود به ایالات متحده وابسته هستند. علاقه، که ممکن است باعث اجبار بیرونی شود، من نفسم را حبس نمی کنم.
نسل جوان فعالان طرفدار فلسطین در ایالات متحده از شما به دلیل تمایزاتی که در مورد خشونت قائل هستید انتقاد کردند. به آنها چه می گویید؟
«من هیچ عشقی به خشونت ندارم، اما برای من بسیار واضح است که خشونت عنصر اساسی هر مبارزه آزادیبخش بوده است. در برابر خشونت گسترده استعمارگر، چه بخواهم چه نخواهم خشونت وجود خواهد داشت. که] اگر زور جواب نمی دهد، نتیجه آن است که شما ساف را از لبنان بیرون کنید و [عباس] موسوی را بکشید. شما نصرالله را میکشید آرزو میکنم مقاومت هوشمندانه، استراتژیک، در حالت ایدهآل اخلاقی و قانونی باشد، اما احتمالاً چنین نخواهد شد.»
دوست دارید اسرائیلیها در مورد مناقشه چه چیزی را بهتر بفهمند؟
«آنها باید چیزی را درک کنند که درکش برایشان بسیار سخت است: فلسطینی ها و بقیه جهان چگونه وضعیت را می بینند. این از ابتدا به عنوان تلاشی برای ایجاد یک کشور یهودی در یک کشور عربی تلقی می شود. مسئله این طور نیست که گروهی از پناهندگان بیگناه به وطن اجدادی خود می رسند و به طور ناگهانی مورد هجوم مردان و زنان وحشی قرار می گیرند؛ آنان می رسند و کارهایی را انجام می دهند و ساختارهایی که ایجاد می کنند ، موجب رخ دادن حوادث بعدی می شود که درگیری یکی از آن هاست
«آیا در قرن هجدهم، قرن هفدهم، قرن نوزدهم، قرن پانزدهم، قرن دوازدهم میان یهودی و عرب در فلسطین درگیری وجود داشته است؟ نه. این یک درگیری نیست که از زمان های بسیار قدیم در جریان بوده باشد. باید روایت خودخواهانه و توجیه کننده تاریخ را کنار بگذارید، منظورم این است که باید درک کرد که فلسطینی ها، عرب ها، بقیه جهان و اکنون همچنین افکار عمومی غربی با نگاه دیگری أوضاع را می بینند. هنوز هم نخبگانی وجود دارند که از هر عمل اسرائیل پشتیبانی می کنند. ولی وقت تنگ است. در زیر، چیزی در حال غلیان است!
https://www.haaretz.com/
ترجمه: هوشمند
|
|