عصر نو
www.asre-nou.net |
در جنبش رنسانس است که بحث ذهن و بدن؛ در تقابل و یا تکامل هم به طور جدی مطرح میشوند. در پی بحثهایی فراوان، سرانجام انسان از سرکوب بدن و دشمنانگاری آن فاصله گرفت و کوشید اندکاندک با بدن خود آشتی کند. این تغییر و تحول بر ادبیات و هنر تأثیری ژرف داشت. در علوم اجتماعی مفهوم جامعهشناسی بدن شکل گرفت. دشمنانگاری بدن که میراث مسیحیت بود، به آشتی با آن انجامید. بدن در عصر مدرن وارد گفتمان اجتماعی میشود و به اینجا میرسد که هیچ انسانی جدا از بدنش نیست. و تنها مرگ است که بر وجود بدن نقطهی پایان میگذارد. در شناخت از بدن است که میتوان بدان سمت و سوی سیاسی نیز داد، آنسان که فمینیستها در تعیین موقعیت سیاسی بدن در جامعه به کشف آن موفق شدند و استثمار جنسی را طرح کردند. در این شکی نیست که بدن را در رابطه با بازار (مصرف) نیز میتوان مورد بررسی قرار داد، کاری که جامعهشناسی در این عرصه به شکلی انجام میدهد. هر بدنی را به تعبیر فوکو میتوان دارای تاریخی دانست. هر بدنی را تجربهای است در هستی و هر تجربهای میتواند خود موضوعی باشد اجتماعی. بدنها در فرهنگها زاده میشوند، رشد میکنند و میبالند. از آن تأثیر میپذیرند و بر آن تأثیر میگذارند. در جهان فلسفه، در بحث بر هستی انسان، از جملهی معروف دکارت؛ "میاندیشم، پس هستم"، بدن در برابر ذهن قرار میگیرد. این دوسوگرایی در واقع در تقابل با دوسوبینیی سنت و مذهب قرار دارد که در آن روح در برابر جسم قرار داشت. جمله دکارت به بودن و زندگی نظر دارد و نگاه سنت به برتری روح بر جسم. از ذهن آزاد بدن آزاد زاده میشود و در آزادی تن، ذهن شکوفا میگردد. ذهنِ وابسته بدنهای وابسته تولید میکند؛ بدنهایی که مورد کنترل قرار میگیرند. در رابطه با ذهن و تن، لذت روحانی و آسمانی را نیز میتوان با لذت زمینی در تقابل باهم قرار داد. گناه در لذت روحانی جایگاهی ویژه دارد. بدن در رابطه با لذت، بزرگترین نقش را دارد. مذهب در پی تسلط بر بدن، رفتارهای بدنی، از جمله رفتارهای جنسی را سازماندهی میکند. این تجربه را در دولتهای ایدئولوژیک و توتالیتر نیز میتوان مشاهده نمود. بدن در چنین شرایطی به کنترل اجتماع درمیآید و به نظم آن تن میسپارد. بدن در مسیحیت قلمرو شیطان است. اگر انسان کنترل آن را از دست بدهد، ناپاک شده، مرتکبِ گناه میشود. بدن در دینهای سامی از آنِ خداست. بدنِ لذتجو، بدنی گناهکار است. کنترل بر بدن یا فردی است و یا اجتماعی. آنچه فردیست، به شخص برمیگردد و رفتار او را در جامعه سامان میبخشد. آنکه نتواند بدن خویش را رامِ خود گرداند، به حتم در رفتار اجتماعی به مشکل دچار خواهد گشت. امروزه در بدن میتوان ورای پیشفرضهای سالیان گذشته، یک هستی اجتماعی را بازشناخت. در تطابق رفتار اجتماعی و فردی و کنترل بدن، جنسیت و هویتِ جنسی سوژهای است قابل بحث. در تعریف از مردانگی و زنانگی، و جایگاه جنسهایی که تا چند دهه پیش وجودشان به رسمیت شناخته نمیشد، جنسها در هستی اجتماعی به فراتر و پستتر تقسیم میشوند. در این تقسیمبندی نباید نقش قدرت را از نظر دور داشت.(۱) این نیز واقعیتیست که در رابطه با قدرت، بدن زنانه و مردانه بیان شده است. جنبش فمینیسم در واقع جنبش رهاییبخش زنان است که میکوشد کنترل بر بدن خود را از تفکر و خواستهای مردان و مردانه رها سازد. بحث بر بدن تا چهار دهه پیش به بحث دینی و دکارتی محدود بود. فوکو نخستین کسی بود که از تاریخ بدن سخن به میان آورد. بحث بر بدن ابتدا به دو مقوله بیولوژیک و وجوه اجتماعی آن محدود بود. بعد لذت مطرح شد. فمینیستها در این راستا بر این باورند که بدن از خلال فرایندهای زندگی اجتماعی شکل میگیرد. در این شکلگیری اگر افکاری مردانه حاکم باشد، این بدن به خدمت آن درمیآید. ادبیات آگاهیبخش در این عرصه نقش روشنگرانه دارند. مرد و زن، نر و ماده نرسی و نرسه که همان نر و نرینه باشند در زبان فارسی، بنیان در "نیریوسنگه" یا "نیریوسنگهه" اوستایی و نریوسنگ پهلوی دارد و آن نام پیکِ پیامآور اهورامزدا، خداوندگار آیین مزدیسنا میباشد. مرد و مردانه در فارسی امروزین همین معنا را نمایندگی میکنند. با این توضیح که این واژه به "انسان" قابل تعمیم است. به این دلیل که در زبان فارسی نیز به سان بسیاری دیگر از زبانها مرد را با انسان برابر میگرفتهاند. برای نمونه واژه مردم برساخته مرد است. در چند کتیبهی بهجا مانده از کتیبههای هخامنشیان، از جمله کتیبه کوه بیستون آمده است؛ "این سرزمین (ایران) اسبها و مردان (مردمان) خوب دارد.". "سنگهه" نیز به عنوان پسوند در فرهنگ اوستایی "تجلی، ظهور، سخن مردانه" معنا شده است. با این توضیح میتوان این واژه را به "گفتارهای انسانی" و یا "جلوههای انسانی" تعمیم داد. از نریوسنگ در وندیداد به عنوانِ دوست اهورامزدا نام برده شده است. او در بُندهش پیامرسان الهی است برای شاهان و پهلوانان. همانی است که نطفه کیومرث را نگاه میدارد. نریوسنگ گذشته از اساتیر ایرانی، در روایتهای تمدنهای همسایه فلات ایران که تمدنی پیشرفتهتر و دیرین داشتند، نیز دیده میشود. به نظر میرسد که ایرانیان با وامگیری از آنها، آن را غنا بخشیدهاند. نریوسنگ مترادف "گبرائیل" یا "گابریل" در متون کهن عبری است. در متون عربی و فارسی برگردان جبرائیل و یا جبرئیل به خود گرفته است. گابر و گبر در زبان عبری همان نر و نرینه است در زبان فارسی. به نظر میرسد این عنصر دینی از طریق آیینهای فنیقی باستان و زبان آرامی به دین یهود وارد گشته، از آنجا به زبان عربی راه یافته است. شاید جالب باشد یادآوری این موضوع که پسوند ایل در زبان عبری خدا معنا میدهد و الله شکل عربی همین واژه است. خلاصه اینکه؛ نریوسنگ (پیامآور اهورا و یا خروش مقدس) با جبرئیل (فرشته مقرب در ادیان سامی) بنیاد در استورهای واحد دارند. شاید یادآوری این موضوع لازم باشد؛ خطاب پارهای از متون فقهی آیین زرتشتی با کتاب مقدس (عهد عتیق) همخوان است. در هر دو آیین زن برای مرد آفریده شده است. (سفر پیدایش ۲:۱۸). زن در هر دو آیین به کمک مار آدم را گمراه میکند (پیدایش ۳:۱۴ و ۳:۶). درد زایمان و عادت ماهانه مجازات حوا است از این رفتار (پیدایش ۳:۱۶). و این همان زنی است که در فرهنگ زرتشتی دیو انگاشته شده، زنی که فاقد شعور است و پایبندِ ارزشهای اخلاقی نیست. زود فریب میخورد و فریب میدهد. میل خیانت به مرد در او قوی است. قوای جنسی سرکشی دارد که از آن برای فریب مرد بهره میبرد. همین صفات برای زن در اسلام نیز یافت میشوند. به همین دلیل است که مرد باید بر او تسلط داشته باشد و برای تربیت او مجاز به خشونت نیز میباشد. تحت تأثیر همین "دیوانگاری" فرهنگی در قرون است که زن پذیرفته از ارزش انسانی پایینتری نسبت به مرد برخوردار است و در واقع زن در طول تاریخ، تا رسیدن به آگاهی، کوشیده "مردپسند" باشد. در تاریخ هردوت آمده است که "سسوسترس"، پادشاه مصر رفتار خشونتباری با رودخانه که طغیان کرده بود، داشت. به همین علت کور میشود. در یازدهمین سالِ کوری از هاتفی میشنود که نابینایی او قابل علاج است و درمان این است که چشمانش را با ادرار زنی بشوید که در زندگی وفادار به شوهر بوده است. زنان، از جمله همسر شاه، بدینوسیله امتحان میشوند. از میان همهی آنان تنها یک زن یافت میشود که وفادار به شوهر بوده است. شاه پس از بینا شدن، زنان را در "اریتره پولوس" جمع کرده، به آتش میکشد. همین خیانت را در ادبیات تمامی ملتها میتوان یافت. زنِ خیانتکار به شوهر همان زنی است که در "هزار و یک شب" خشم شهریار را موجب میشود و از او آدمکش میسازد. در متون زرتشتی، در "بندهش" آمده است؛ هرمز پس از آنکه زن را میآفریند، در خطاب به او میگوید؛ "تو را نیز آفریدم (در حالی) که تو را سر ده پتیاره از جهی است"۰(۲) در "بندهش" هدف از آفرینش زن همانا آسایش مرد است؛ لذت و تولید مثل. هرمز تأکید میکند که اگر "مخلوقکی" مییافت که میتوانست از او مرد بیافریند، هرگز زن نمیآفرید. این نگاه و رفتار را نسبت به زن، در "وندیداد" و "ارداویرافنامه" نیز میتوان یافت. همین نگاه از ادبیات کهن و استورهها به تاریخ راه مییابند و در آن پیش میروند. تولید و بازتولید میشوند تا مرد سرور باشد و مردانگی کند و زن خدمتکار باشد و زنانگی کند. در ادبیات ما سراسر همین کلیشه است که تکرار شده. برای نمونه؛ در "سمک عیار" در داستانی که نشان دهد زنان دیو هستند و فریبکار و بیعقل، آمده است: سمک با قدرت پهلوانی و زور فراوان در بازو موفق به شکستِ پهلوان نامداری با توان و زور بدن نمیشود. راه حیله پیش میگیرد. خود را به شکل زنی درآورده، به حیله متوسل میشود. به عشوهای پهلوان را به دام انداخته، بر وی غالب میشود. در پایان از زبان راوی میخوانیم؛ "بنگرید که چه قوماند زنان که یک کرشمه، مردی که به شکل زنان برآمده بود، بهزاد را چنان سراسیمه کرد و بر جای بداشت چنانکه یک قدم پیش نتوان نهاد.". سمک در ادامه داستان میگوید: "همه مردان عالم بسته مکر زناند. بوی ماده، شیران غرّان را در دام آورد."(۳) و در بهترین شرایط از زبان عطار میشنویم که چگونه در ارزش گذاشتن به زنی، نخست او را مرد کرده، آنگاه ستایش میکند؛ "چون زن در راه خدا تعالی مرد باشد، او را زن نتوان گفت. چنانچه عباسه طوسی گفت؛ چون فردا در عرصات آواز دهند که یا رجال! اول کسی که پای در صف رجال نهد مریم بود."(۴) در یونان قدیم باور بر این بود که انسان از دو عنصر "پست" و "عالی" به وجود آمده است. عنصر پست در جسم او حضور دارد و امور جسمانی را با توجه به نیاز انسان پیش میبرد. این عنصر به امر پایین و پست و بیارزش میپردازد. عنصر عالی در تقابل با عنصر پست، امور عالی زندگانی را پیش میبرد و در جان -روح- خود را نشان میدهد. بر این اساس دارای ارزش والایی است، زیرا نهاد عقل و اخلاق و امور معنوی است. در فرهنگ ما شاید امور بالاتنه و پایینتنه با همین تفکر در رابطه باشد. در رابطه با عنصر پست و عالی که اولی به امور جسم و دومی به امور جان میپردازد، احساس و عقل را داریم. احساس خلاف عقل عمل میکند. عقل دارای اعتبار و ارزش است. غلبه بر احساس، پیروزی عقل محسوب میشود. آنجا که شهوت و تمنای جسم، جسمانی ارزشگذاری شود، جایی برای عقل در آن وجود ندارد. عشق اگر به شهوت آلوده گردد، به دام هوس گرفتار آمده و به عالم پست نزول کرده است. یونانیها برای رابطه معنوی عشاق اهمیت فراوان قایل بودند و آن را در برابر رابطه جسمی قرار میدادند که به عالم پایین تعلق داشت. رابطه زن و مرد در اینگونه از بینش احساسی است تنخواهانه که به جسم برمیگردد. پس نمیتواند باری معنوی و عقلانی به همراه داشته باشد. رابطه دو مرد باهم اما متأثر از عواطف عالی و والای نهفته در انسان است. در همین راستا، رابطهی جنسی زن و مرد باهم میتواند عملی حیوانی قلمداد گردد که بر احساس تکیه دارد، ولی رابطه عاشقانه دو مرد باهم با تکیه بر عقل، وجود انسان را کاملتر میکند. عشقبازی مرد با زن احساس نام میگیرد و عشقبازی مرد با مرد عقل. اولی به عالم دون و پایینتنه برمیگردد و دومی به عالم والا و بالاتنه. همین موضوع را به شکلی بعدها در فرهنگ صوفیانه، در موضوع "شاهدبازی" میبینیم. شاید بر این اساس باشد که زن را احساسی مینامند تا در تحقیر او بکوشند و شاید هم بخشی از علت پست شمردن زنان ریشه در همین نگاه داشته باشد. میگویند زن اسیر تن است، زمینی است، احساسی است. مرد ولی به عالم بالا میاندیشد، عاقل است، هوس در او راهی ندارد، آسمانی و الهی است. یونانیان ضدزن بودند. زن در مدینه آنها فاقد رأی بود و حضور نداشت. به زیبایی زن حساس بودند، به آن علاقه نشان میدادند ولی در آن معنویتی نمییافتند. مرد یونانی نیز با زن درمیآمیخت تا به تولید مثل بپردازد. در جمهوری افلاتون برای زنان جایی نبود. افلاتون و ارستو هر دو برای مردان به نسبت زنان اعتباری بیشتر قائل بودند. در واقع؛ عشق به مرد میشکوفد و عشق به زن به جنون میانجامد. انسانها در رابطه با هم، رفتارهای خویش را تعبیر و تفسیر میکنند. رفتار جنسی یعنی زنانه و یا مردانه، در همین روند آفریده میشوند و معنا میپذیرند. جنسیت در زبان خود را نشان میدهد. به گفته میشل فوکو جنسیت حاصل یک گفتمان (Discourse) است. گفتمان است که استعارهها و دستهبندیها را به ما مینمایاند و ابزارها را معنا میکند. سیمون دوبوار برای تعریف جنسیت، آن را در سه سطح جسمیت، موقعیت و هویت بررسی میکند. اگرچه او با صراحت آنها را از هم تفکیک نکرد، اما میتوان این تفکیک را بازشناخت و پذیرفت که جنسیتِ انسان از این سه سطح تأثیر پذیرفته است. به نظر دوبوار انسان از سه سطح تشکیل شده، سه سطحی که سه گونه پرسش در ذهن برمیانگیزد. در این راستا، برای شناخت زن باید او را در کلیتِ او بازشناسیم و هر سه سطح را باهم در نظر آوریم. با حذف هر یک از این کلیت، در آن شکاف ایجاد کردهایم. برای نمونه نمیتوان جسم زن را جدا از هویت و موقعیت او توضیح داد. و یا هویت او را جدا از موقعیت و جسماش. جسم زن در موقعیتی انسانی قرار گرفته و این موقعیت خود پدیدهای فرهنگی و اجتماعی است. به نظر او در دستیابی به آزادی باید سنت و واقعیت موجود را به نقد کشید. تا به این کار موفق نگردیم، راه به سوی تکامل هویتِ آزاد را نخواهیم یافت. جنسیت به عنوان مفهومی اجتماعی را میتوان ورای طبیعت و ذات آن، برساختهی ذهنی به شمار آورد. سیمون دوبوار جنسیت را به پدیدهای نه ذاتی، بلکه فرهنگی میداند که فرد با توجه به جهانبینی خویش میتواند در برابر آن آزادی انتخاب داشته باشد و قیدهای جنسیتی حاکم را بشکند و از تحمیل آن بر خویش برتابد. در رابطهی جنسیت با زبان جبری در کار نیست، میتوان واژههایی را که به نمادهایی جنسی بدل شده، استفاده نمود و یا ننمود، ولی از دیگرسو، در این انتخاب و یا آزادی در انتخاب، خلاف نظر سیمون دوبوار، جبری اجتماعی حاکم است که کلیشهسازی میکند و زنانگی و مردانگی را بر رفتار انسان تحمیل میکند. در این شرایط نمیتوان جنسیت را به عنوان یک ویژگی فیزیولوژیکی در بیرون از زبان تصور کرد. رفتار و گفتار زنانه مردانه میشوند. پنداری انسانها بازیگران یک نمایشنامه هستند و دیالوگها را ورای ارادهی خویش بر زبان میرانند. در ساختگرایی (Constructivis) مقوله جنسیت با رویکرد به آرای جودیت باتلر در کتاب "آشفتگیهای جنسیتی"، جنسیت در روند هستی جامعه و رابطه انسانها باهم ساخته میشود و قابل تعبیر و تعریف است. دوبوار به برساختگی بودن جنسیت تأکید دارد و به تحمیلی بودن آن توجه نمیکند. بر این اساس موضوع انتخاب را پیش میکشد که فرد میتواند پیش گیرد. به نظر دوبوار "هیچ کس زن به دنیا نمیآید، زن میشود... مجموعه تمدن است که این محصولِ حدفاصلِ نر و اخته را که مؤنث خوانده میشود، تولید میکند".(۵) انسان اما قادر است این کلیشهها را کنار بزند. "نزد دوبوار جنسیت برساخته است، اما در فرمولبندی وی به یک عامل، یک کوجیتو Cogito، یا کسی اشاره میشود که به طریقی آن جنسیت را قبول کرده و یا مختص خود ساخته است و در اصل میتوانسته جنسیت دیگری را برای خود تصور کند. آیا جنسیت تا این حد متغیر و ارادی است که دوبوار بیان میکند؟ آیا ساختار در چنین حالتی میتواند به یک شکل گُزینشی فروکاسته شود؟"(۶) به نظر باتلر "هیچگاه جنس بدون جنسیت وجود نداشته است. بنا بر این مفهوم جنس نیز مانند جنسیت پیشینهای گفتمانی و فرهنگی دارد."(۷) باتلر بر این نظر است که ما تنها از طریق جنسیت میتوانیم دیگران را درک کنیم. هیچ انسانی در زندگی خنثی زاده نمیشود. جنسیت چیزی است که در انسانها شکل میگیرد و این شکلگیری با اندیشهی آنان در رابطه است. "جنسیت میتواند ابعاد وجودی ما را تحت تأثیر قرار بدهد...جنسیت تنها در رابطه با دیگران تعریف نمیشود، بلکه طرز فکر و حتا شیوه درک ما از خودمان تحت تأثیر جنسیت است."(۸) در انجیل عهد قدیم ۶۸۲۸ بار از خدا با نام آقا صحبت میشود. در سفر پیدایش صحبت از این است که خدا انسان را شبیه به خود؛ به شکل مرد و زن، هر دو آفریده است. با این همه در سراسر کتاب مقدس، بخش زنانه خدا حذف میشود تا بخش مردانه آن عمده و حاکم گردد. بدین سان خدا و یا بخش زنانگی او را به مرور حذف کردند تا بر قدرت مردان افزوده گردد. تاریخپژوهان بر این باورند که بر اساس تندیسهای کشفشده از سالیان کهن، ابتدا تندیسهای زنان و مردان به یک اندازه، از یک جسم و در کنار هم قرار میگرفت. به مرور اندازه تندیسهای زنان کوچکتر شد و در جنس آن نیز از مصالح کمارزشتر استفاده شد. مسیحیان تا سالها میپذیرفتند که خدا از هر دو جنس است. آگوستین قدیس میگوید: "او پدر و خالق ماست، کسی که امر میکند، تکلیف تعیین میکند و فرمانرواست. مادر است زیرا به ما گرمی و محبت، غذا و شیر میدهد. و ما را در آغوش خویش پناه میدهد." بخش زنانه خدا در روند تاریخ از ذهن جامعه پاک شده است. البته در بیشتر فرهنگهای استورهای میتوان خدایانی زن یافت. برای نمونه خدای باروری مصریان قدیم، ایزیس، زن است. او مادری است که فرزندانش را نیز شیر میدهد و ملکه آسمانهاست. _______________________________ ۱- برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به؛ اراده به دانستن، میشل فوکو، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، تهران ۱۳۸۴ ۲- بندهش، برگردان مهرداد بهار، تهران انتشارات توس ۱۳۹۵، فصل آفرینش مردم، ص ۱۰۸ ۳- سمک عیار، تصحیح پرویز ناتل خانلری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران ۱۳۵۳، جلد اول، ص ۱۳۷ ۴- فریدالدین عطار نیشابوری، تذکرةالاولیا ، به کوشش محمد استعلامی، تهران انتشارات زوار، بهار ۱۳۸۳، ص ۷۲ ۵- سیمون دوبوار، جنس دوم، جلد دوم، ترجمه قاسم صنعوی، انتشارات توس، تهران چاپ هفتم ۱۳۸۵، ص ۱۳ ۶- جودیت باتلر، آشفتگی جنسیتی، ترجمه امین قضایی، نشر مجله شعر، پاریس ۱۳۸۵، ص ۵۴ ۷- جودیت باتلر، آشفتگی جنسیتی، ترجمه امین قضایی، نشر مجله شعر، پاریس ۱۳۸۵، ص ۵۵ ۸- ماری هولمز، جنسیت در زندگی روزمره، ترجمه محمد مهدی لبیبی، نشر افکار، تهران۱۳۸۹، ص ۸۱ |