عصر نو
www.asre-nou.net

افتادن


Fri 11 10 2024

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
«کی زمین خوردی، امسال چند مرتبه زمین خوردی، کجات رو زمین اصابت کرده؟»
« قبلا اصلازمین نخورده م، هفت – هشت ساله که بودم افتادم تو یه چاه خرابه ی پنج- شیش متری قنات. »
« در اون سن وسال کنار چاه خرابه ی قنات چیکار میکردی که افتادی پائین؟ »
« از خلق اله پنهان نیست، از شما چه پنهان آقای دکتر، توبچگی خیلی تخس و آتشپاره بودم، جماعت کاسبکار نیشابور خیلی از دستم در عذاب بودن، با شیطنت هام، تو شهر گاو پیشانی سفید معروفی بودم. اون روز از شهر بیرون زده بودم، تو گندمزاری بین شهر و مزار خیام و عطار، شلنگ اندازی میکردم که چنتا کفترچاهی از یه چاه کنار پاهام بیرون پریدن ورفتن سی خودشون، تو دلم گفتم: میباس جوجه هاشون بزرگ باشن، عصری میدم خواهر بزرگه م یه جوجه کباب کفتر واسه م درست کنه، از اینجور کارا میکردم، جوجه گنجشک و کفتر میگرفتم، خواهرم واسه م جزغاله میکرد و میخوردم. ایندفعه با همین هوا هوس، پیچیدم تو کمرکش چاه خرابه قنات، یکی دو متر پائین نرفته، خشت پخته کمرکش چاه از زیر پای راستم کنده شدو یک کله تا پائین چاه رفتم و با پائین تنه م، رو خاکای قلنبه ی ته چاه افتادم...»
« عجب! قضیه خیلی شنیدنیه ! بعد از افتادن چیکار کردی؟ چیجوری اومدی بالا؟ »
« یه مدتی بی حس و حال بودم. به خودم که اومدم، تندی پیچیدم به کمرکش چاه گرد و مدور و با سرعت اومدم بالا، بیرون که اومدم، کنار چاه، یکی دوساعت دراز به دراز رو گندمزار سبز افتادم. »
« واسه چی با سرت اومدی بالا و کنار چاه دراز شدی و همون پائین نموندی که حالت جابیاد؟ »
« واسه این که چاه خرابه ها مار داره و از اونا می ترسیدم، اونام دنبال تخم و جوجه های گنجکا و کفران. »
«از بالای چاه پائین که افتادی، هیچ جات چیزیش نشد و عیب و ایرادی پیدا نکردی؟ »
« چرا، رون راستم، انگار شکسته بود. »
« چیجوری فهمیدی که شکسته بود؟ »
« راه که میرفتم، خرت خرت صدا میکرد. »
« رونی که خرت خرت میکرد رو چیجوری معالجه ش کردی، پدر مادرت بردنت بیمارستان و پیش پزشک، چن وقت کشید که خوب شد؟ »
« به هیچ کس بروز ندادم، آقای دکتر. »
« واسه چی به هیچکس، هیچ چی نگفتی؟ پس چیجوری خوب شد ؟ »
« اگه بابام می فهمید میرم تو چاه کاریزا کفتر و گنجشک گیری، یه فصل مفصل کتم میزد، واسه همین به هیچ کس بروز ندادم. »
« خیلی خب، پس رون شکسته ت که موقع راه رفتن خرت خرت میکرد، چیجوری خوب شد، واسه چی پات هنوز سرجاشه و هیچ چیت نشده؟ »
« همین جوری گذاشتم واسه خودش خرت خرت کنه، چن ماه ازاین سر شهر تا اون سر شهر نیشابور دویدم، سر آخر خودش از رو رفت و خوب و عینهو اولش شد، تا همین الانم تنمو رو خودش کشونده وآخ نگفته، آقای دگتر. »
« یعنی الانم هیچت نیست، پس واسه چی اومدی پیش من؟ »
« چرا، یه چیزیم هست، آقای دکتر. »
« گوشم با توست، بگو تا ببینم چته ؟ »
« تابستون دوسال پیش رفته بودم شنا کنم، از دریا بیرون اومدم و رو صخره سنگ وایستاده م، تو یه چشم هم زدن، انگار بلندم کردن و با شدت کوبیدنم رو صخره سنگ، فوری کف دستا و زانوهامو گذاشتم رو صخره سنگ، نگذاشتم صدمه ی زیادی ببینم، فقط زیر زانوی راستم، به اندازه ی یک پرتقال ورم کرد. غریق نجاتا یه کیسه یخ روش گذاشتن، ورمش خوابید و رفتم دنبال کارم. »
« یعنی اونجور زمین خوردی و هیچ بلائی سرت نیامد؟ »
« چرا، چن وقت بعدش پاشنه ی پای راستم شد پاشنه ی آشیل. »
« سردرنمیارم، شده بود پاشنه ی آشیل، یعنی چی؟ »
« یعنی از اون ببعد پاشنه ی پام درد میکنه. »
« خب، این رو چیجوری معالجه ش کردی ؟ »
« معالجه ش نکرده م، الانم کمابیش درد میکنه، ولی خیلی بهش رونمیدم و باهاش مدارا میکنم، حس می کنم ازرو بردمش، اخیرا دردش خیلی کمتر شده. »
«خیلی خب، اگه درد پاشنه ی پاتو از رو بردی،پس واسه چی اومدی پیش من؟ »
« آخه الان یه درد دیگه دارم، آقای دکتر. »
« اون درد دیگه ت چیه ؟ »
« پریروز عصر رفتم بیرون که مثل همیشه، کمی قدم بزنم وازهوای بارونی لذت ببرم. بعداز راهپیمائی عصرگاهی، خواستم ترامواسوارشم وبرم مرکزشهر تو یه کافه وقهوه ی عصرگاهمو بنوشم. ترامواداشت حرکت میکرد، چترتو دست، دویدم که بهش برسم. تولبه ی بتونی ایستگاه، پای چپم سرخورد و ازرو ارتفاع سی سانتی، روشونه چپم افتادم پائین، فوری خودمو جمع وجورکردم و روسینه وشونه و کف دستام غلتیدم ودرد رو رو تنم تقسیم کردم، حالا استخون رون چپم کوبیده شده رو بتن و آهن ریل تراموا، زانوی چپم زخمی شده، یه کمم شونه ی راستم درد میکنه، درد اصلی رو دنده های طرف چپ وزیرقلبمه، دردخیلی زیاده، دوشبم بامسکن خوابیده م، حالاخیلی میترسم، آقای دکتر؟ »
« توکه ازبچگیت اینهمه زمین خوردی وبلن شدی، الانم سرو مرو گنده ترازمن، پیش منی، واسه چی میترسی؟ »
« آخه میدونی چیه، آقای دکتر؟ »
« نه، نمیدونم، تانگی که نمیدونم چیه؟ »
« میگن خیلی مرضا موروثیه، پدرمم ازبالای داربست افتاد، دنده هاش شکست، عفو نی شدو کشتش... »