مجروح، یتیم و آسیب روحی؛
زندگیهایی که پس از هفت اکتبر برای همیشه تغییر کرد
Tue 8 10 2024

از چپ به راست: عبدالله، باتشوا یاهالومی، عبدالرحمن الاشقر و کریستینا اسی
بیبیسی: آسیب دیدگانی از اسرائیل، غزه و کرانه باختری شرح میدهند که چگونه پس از حملات ۷ اکتبر زندگیشان تغییر کرد.
باتشوا، نمیداند که شوهرش زنده است یا مُرده. عبدالله دوران نوجوانی یا تین ایجریاش را با یتیم شدن شروع میکند. کریستینا و عبدالرحمن امیدشان این است که بتوانند دوباره راه بروند.
از هنگامی که شبهنظامیان حماس به اسرائیل یورش بردند، قریب ۱۲۰۰ نفر را کشتند و ۲۵۱ نفر را گروگان گرفتند، یک سال میگذرد.
اسرائیل به عملیات تلافی جویانه گسترده هوایی و زمینی در نوار غزه مبادرت کرد که به گفته وزارت بهداشت غزه که در کنترل حماس است تاکنون بیش از ۴۱ هزار کشته به جای گذاشته است.
«سخت ترین چیز بی خبری است»

اوهاد و باتشوا با دو فرزند بزرگترشان، یائل و ایتان
یک روز قبل از ۷ اکتبر اوهاد یاهالومی، به اتفاق یائل، دختر ۱۰ سالهاش برای سرکشی به حیوانات مزرعه مجاور، از خانه بیرون رفتند. ایتان، برادر ۱۲ ساله یائل با دوستانش فوتبال بازی میکرد. باتشوا، با کوچکترین دخترش که هنوز دو ساله نشده بود، در خانه مانده بود.
این یک زندگی معمولی در کیبوتص نیراوز بود- مجتمعی با کمتر از ۴۰۰ سکنه در جنوب اسرائیل و با فاصله کمی بیشتر از ۱۶۰۰ متر با مرز غزه.
باتشوا که ۴۵ ساله است میگوید: «ما عاشق زندگی در اینجا بودیم؛ خیلی ساده و بیتجربه بودیم. اینجا برای ما مثل یک بهشت بود.»
صبح روز بعد خانواده با صدای موشک و آژیر بیدار شدند- یک اعلام خطر آشنا مبنی بر این که حمله گروههای مسلح که در غزه هستند، قریبالوقوع است.
ولی دقایقی بعد معلوم شد این صرفا یک حمله موشکی نیست، صدای فریاد و اللهاکبر و تیراندازی میآمد.
خانواده که وحشتزده بودند برای چندین ساعت در پناهگاهشان ماندند. ولی مردان مسلح خانه را محاصره کرده و سعی داشتند وارد آن شوند.اوهاد، احساس کرد که برای جلوگیری از این که مردان مسلح افراد خانوادهاش را پیدا کنند، باید از پناهگاه خارج شود.
باتشوا میگوید: «او هر چند دقیقه یک بار به ما میگفت که ما را دوست دارد» و برای دوستانش نوشت: «آخرین دقایق ما».
مردان مسلح با کلاشنیکف و جلیقههای نارنجک جنگی توانستند وارد خانه شوند و قبل از یافتن و وارد پناهگاه شدن، اوهاد را هدف گلوله قرار دادند. باتشوا میگوید: «آنها تفنگهای خود را به طرف ما نشانه گرفته و به انگلیسی گفتند به غزه بیایید. من فورا فهمیدم آنها چه میخواهند.»
باتشوا و دخترش را سوار یک موتورسیکلت و پسرس ایتان را به اتفاق یک کارگر خارجی سوار یک موتورسیکلت دیگر کردند و به مقصد غزه به راه افتادند. وقتی موتورسیکلتی که باتشوا سوارش بود از حرکت بازماند او موفق شد به همراه دخترش فرار کند. اما ایتان و پدرش را مردان مسلح با خود بردند.

باتشوا و همسرش ۱۲ سال پیش برای زندگی بهتری به کیبوتص نیر اوز آمدند
ایتان به مدت ۵۲ روز توسط نیروهای حماس در غزه نگهداری میشد و به گفته باتشوا مردان حماس او را مجبور میکردند ویدیوهای ۷ اکتبر را تماشا کند. «او میدید که چگونه آنها مردم و کودکان و زنان را با بیرحمی میکشند. ایتان در ماه نوامبر و در جریان توافق برای مبادله گروگانها آزاد شد.»
در ماه ژانویه، فلسطینیان مسلح یک ویدیوی اوهاد را منتشر کردند که نشان میداد او مجروح ولی زنده است. بعدا آنها گفتند که اوهاد در جریان یک حمله اسرائیل کشته شده است. ارتش اسرائیل به باتشوا گفته است که نمیتواند این ادعا را تایید کند یا این که اطلاعات تازهای درباره وضعیت همسرش بدهد.
کیبوتص نیر اوز، یکی از جوامعی است که در حمله ۷ اکتبر بیشترین آسیب را دید. دهها نفر از ساکنان کیبوتص کشته یا دزدیده شدند. اکنون این محل خالی از سکنه است و خانههای سوخته، یادآور اتفاقی است که افتاده است.
باتشوا میگوید فرزندانش کابوس میبینند و در تخت او میخوابند. آنها دائما میپرسند پدرشان کی برمیگردد و موهای سرِ ایتان در حال ریختن است.
«سخت ترین چیز این است که معلوم نیست چه بر سر او، "اوهاد" آمده. این که زنده است یا نه. حقیقتا ما دیگر نمیتوانیم به زندگیمان ادامه دهیم.»
«اگر شهید می شدم بهتر بود»

ترکش به بازو، شکم و صورت عبدالله برخورد کرد
هنگام حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر، عبدالله تقریبا ۱۳ ساله بود. تا آن تاریخ زندگی او در التوان، در نزدیکی شمال غزه، مدرسه رفتن، بازی فوتبال با دوستان، رفتن به پلاژ و تفریح با والدین و برادر و دو خواهرش بود.
روزِ قبل از تولدش، اطلاعیههایی بر فراز منطقه فروریخته شد که در آن به ساکنین دستور داده میشد به جنوب غزه فرار کنند.
خانواده عبدالله به سرعت وسایل ضروری را جمع کرده و از طریق جاده صلاحالدین که ارتش اسرائیل آن را جاده امنی برای تخلیه محل در نظر گرفته بود، به طرف جنوب به راه افتادند.
ولی همانطور که به سرعت در جاده حرکت میکردند حمله هوایی اسرائیل وسیله نقلیه آنها را هدف قرار داد.
عبدالله به یاد میآورد که او و برادرش احمد از اتومبیل به خارج و به هوا پرتاب شدند. به دلیل جراحات وارده ناچار شدند یکی از پاهای احمد را که در آنموقع ۱۶ سال داشت قطع کنند و در پای دیگرش میلههای فلزی گذاشتند.
خمپاره به بازو، سر، پشت و دهان عبدالله آسیب رساند. او پیراهنش را بالا میزند تا دو علامت زخم روی شکمش را نشان دهد.
خانواده عبدالله به بیبیسی گفتند اجساد پدر و مادر و عموی او بعدا و در حالی که سوخته و قطعه قطعه شده بود، پیدا شدند.
عبدالله و خانواده و چند شاهد عینی به بیبیسی گفتند یک موشک با پهپاد به سوی آنان پرتاب شد.
ارتش اسرائیل این ادعا را که در آن روز به کاروان غیرنظامیان حمله کرده، رد میکند و آن را «اتهامات نادرست» میخواند.
یک سخنگوی ارتش اسرائیل به بیبیسی گفت: «پس از تحقیقات کامل، معلوم شد هیچ شواهدی که نشان دهد نیروهایش به آن محل حمله کردهاند، به دست نیامده است.»
عبدالله به یاد میآورد که پرسنل بیمارستان از پاسخ به سئوال او در باره پدر و مادرش طفره میرفتند و وقتی سرانجام مادربزرگ و پسرعمویش واقعیت را به او گفتند، آنچه که را که در دلش احساس میکرد، تایید کردند. او می گوید: «تمام این مدت من آن را احساس می کردم.»
او اضافه میکند: «اگر من شهید میشدم بهتر از اتفاقی بود که اکنون برایم افتاده است.»
او در حالی که به حفره زخمی که در بازوی چپش بود نگاه میکرد، گفت: «حس می کنم که همین حالا بازویم قطع شده. آنها سعی کردند من را خوب کنند ولی تمام تلاش آنان بی فایده بود. او میگوید تمام مدت احساس درد می کند.»

عبدالله و خواهرانش مینا و هلا با مادربزرگ خود زندگی میکنند
او به اتفاق دو خواهرش مینا که ۱۸ ساله است و هلا، که ۱۱ سال دارد نزد مادربزرگش در خان یونس در جنوب غزه زندگی میکند. روزی که والدینشان کشته شدند به دلیل این که جای کافی در وسیله نقلیهشان نبود، آنها در شمال غزه باقی مانده بودند. احمد در حال حاضر برای معالجه در قطر به سر میبرد.
او میگوید: «اکنون که مادر، پدر و عمویمان را از دست دادهایم روزهای شاد و دوران خوشی هم برای ما تمام شده. آنها سرچشمه خوشحالی تمام فامیل بودند. بدون آنها ما حقیقتا زندگی نمیکنیم.»
«ما عادت داشتیم به مدرسه برویم، بازی و خنده کنیم. غزه زیبا بود ولی حالا همه چیز از بین رفته است.»
عبدالله میگوید تماس با برخی از دوستانش را از دست داده، و بقیه هم در جنگ کشته شدهاند.
«این پیامی برای اسرائیل است. این کاری است که با ما کردید. شما پدر و مادرم را از من گرفتید. شما تحصیل را از من گرفتید. شما همه چیز من را گرفتید.»
«به طرز عجیبی خوشحال بودم که فقط یک پایم را از دست دادم»

کریستینا میگوید که علیرغم همه مصائبی که از سر گذرانده، میخواهد به شغل خود، عکاسی خبری بازگردد
کریستینا، میگوید من عادت داشتم خودم را یک عکاس خبری معرفی کنم. اما امروز میگویم «من کسی هستم که از یک جنایت جنگی جان سالم به در بردهام.»
او به زادگاهش لبنان بازگشت تا به عنوان عکاس خبری، اخبار جنگ در مرز جنوب لبنان را برای خبرگزاری فرانسه پوشش دهد.
پس از حملات ۷ اکتبر گروههای مسلح حزبالله شروع به پرتاب راکت به داخل اسرائیل کردند که به تبادل آتش فرامرزی انجامید و از آن هنگام به مناقشهای در ابعاد وسیع منجر شده است.
در تاریخ ۱۳ اکتبر سال گذشته، کریستینا و گروهی از خبرنگاران عازم دهکدهای در جنوب لبنان شدند که حدود یک کیلومتر با مرز اسرائیل فاصله دارد؛ جایی که محل درگیریها بود.
کریستینا که ۲۹ ساله است میگوید:«گروه همراه او همه جلیقه باعلامت خبرنگاری و کلاه ایمنی پوشیده بودند و اتومبیلشان با عنوان تلویزیون و نوار زرد رنگ علامت گذاری شده بود.»
ناگهان تیراندازی شروع شد و چیزی که بعدا به یاد میآورد این است که سعی میکرد از اتومبیل کناری که آتش گرفته بود دور شود. به دلیل سنگینی جلیقه ضد گلوله و دوربینی که همراه داشت برای حرکت ناچار به تقلا بود. او میگوید: «میتوانست ببیند که پاهایش دچار خونریزی جدی است و نمیتواند از جایش بلند شود.»
دوازده روز بعد کریستینا در بیمارستان به هوش آمد ومتعجب بود که چرا از این که فقط یک پایش، و نه هر دو پا را از دست داده، خوشحال است.
در این حمله عسام عبدالله، خبرنگار رویترز که ۳۷ ساله بود جان باخت و۶ نفر دیگر زخمی شدند. او می گوید: «وقتی پرستار به من گفت چه کسی کشته شده، من با نگرانی اسمش را در اینترنت جستجو کردم. نمیتوانستم عناوین خبرها را باور کنم.»

کریستینا میگوید: «روزی که بتوانم بایستم، راه بروم، دوربینم را حمل کنم و به سرِ کاری که دوست دارم برگردم، آن موقع است که پیروز شدهام.»
تحقیقات نیروهای سازمان ملل متحد در لبنان حاکی از این است که ارتش اسرائیل با نقض قوانین بینالمللی، دو گلوله ۱۲۰ میلیمتری به سوی گروهی که مشخص بود خبرنگار هستند شلیک کرده است. گروههای مدافع حقوق بشر هم گفتهاند این حمله باید به عنوان جنایت محتمل جنگی، بررسی شود.
ارتش اسرائیل به بیبیسی گفت سربازانش مشکوک شده بودند که یک «رخنه تروریستی» به داخل اسرائیل در شُرُف وقوع است و برای جلوگیری از آن، از تانک و آتش توپخانه استفاده کردند و حادثه تحت بررسی است.
حالا، یک سال بعد، کریستینا هنوز به اتفاقی که افتاده فکر میکند.
او میگوید از آنچه به سرش آمده احساس خشم و سرخوردگی میکند: «شما اعتماد به همه چیز، به جامعه بینالمللی و قوانینی که زمانی معتقد بودم از من به عنوان یک خبرنگار محافظت میکند، را از دست میدهید.»
کریستینا به درمان ادامه میدهد ولی هنوز نمیتواند راه برود.
در ماه ژوئیه گذشته به احترام خبرنگارانی که در سراسر جهان کشته و یا زخمی شدهاند، کریستینا در صندلی چرخدار به اتفاق سایر همکارانش در خبرگزاری فرانسه، مشعل المپیک را حمل کرد.
او گفت: «روزی که بتوانم بایستم، راه بروم، دوربینم را حمل کنم و به سرِ کاری که دوست دارم برگردم، آن موقع است که پیروز شدهام.»
«من شروع به فریاد زدن کردم ولی او جواب نداد»

عبدالرحمن از حمله اول سپتامبر در بیمارستان است
عبدالرحمان الاشقر میگوید غروب بود و او و دوستش لیث شاواهنه، پس از این که تمام روز را صرف فروختن بلال کرده بودند، در خیابان قدم میزدند و سیگار میکشیدند.
او که ۱۸ سال دارد با یادآوری شب اول سپتامبر میگوید: «ناگهان بمب به سرمان فروریخت، به همین سادگی.»
یک هواپیمای اسرائیلی دهکده سیلات الحریصیه، در کرانه باختری را که در اشغال اسرائیل است بمباران کرده بود.
عبدالرحمن میگوید صدای راکتها را میشنید ولی فرصتی برای واکنش به آن نداشت: «تنها توانستم یک قدم بردارم. شروع کردم با فریاد لیث را صدا کنم ولی او جوابی نداد.»
لیث که ۱۶ سال داشت کشته و عبدالرحمان به شدت مجروح شد و باید هر دو پای او از زیر زانو را قطع میکردند.
عبدالرحمان میگوید وقتی ۱۰ روز پس از حمله به هوش آمد، به او گفتند در این مدت سه بار قلبش از کار افتاده بود.
او هنوز در بیمارستان است و شدت جراحاتش زیاد است. در یکی از دستهایش یک میله فلزی کارگذاشته شده، دو انگشتش آسیب جدی دیده و باید جراحیهای متعددی روی شکمش صورت گیرد.
او میگوید دائما درد دارد.
از ۷ اکتبر، خشونت در کرانه باختری افزایش یافته است. در طول حملاتی که اسرائیل میگوید هدفش سرکوب کردن حملات مرگبار در کرانه باختری و اسرائیل است، صدها فلسطینی کشته شدهاند.
قبل از حمله، عبدالرحمان زندگی سادهای داشت. بعد از نماز صبح با دوستانش صبحانه میخورد و پس از آن با فروش بلال و انجام کارهای پدرش، به او کمک میکرد.
اما حالا برای ابتداییترین کارهای روزانه، مثل رفتن به دستشویی محتاج کمک برادرش است وغذا را مادرش به او میدهد.
بیبیسی در مورد این حمله با ارتش اسرائیل تماس گرفت. آنها در پاسخ گفتند: پس از اینکه یک «شبکه تروریستی» به سمت نیروهای اسرائیلی که در منطقهای از جنین سرگرم عملیات بودند، مواد منفجره پرتاب کرد، یک هواپیما این شبکه را هدف قرار داد.
هنگامی که از عبدالرحمان سئوال شد آیا مسلح بوده، پاسخ داد که چرا باید مسلح باشد؟ او تازه از خانه بیرون آمده بود و در خیابان راه میرفت و لباسش هم عادی بود.
او رویای گرفتن گواهینامه رانندگی و خریدن اتومبیل را در سر داشت. ولی اکنون میگوید: «اگر امروز آرزوی چیزی را داشته باشم، راه رفتن است.»

عبدالرحمن در انجام کارهای روزمره به کمک برادرش نیاز دارد
گزارش مشترک مايكل شوفال، هيا البدارنه، منال خليل، إيمان عريقات وعلاء دراغمه، بخش عربی بیبیسی
تهیه کننده: دیما ببیلی
|
|