عصر نو
www.asre-nou.net

آقای چوخ بختیار


Mon 30 09 2024

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
آقای چوخ بختیار این مرتبه پاک کله پا و گرفتار مرض خود دوگانه بینی شد. خود را هم تیمسار آجودان مخصوص و هم اعلیحضرت می‌دید. برای این که خود را کاملا هر دو نفر ببیند، مدت‌ها تو لته و کهنه فروشی‌های میدان گمرک و دروازه قزوین و خیابان های قنات و اطراف باغشاه پرسه زد و چند کلاه کهنه ی رنگ و رو باخته، با همان تاج برنجی رنگ باخته‌ی تیمسارها پیدا کرد و خرید. کلاه‌های تیمساری را آورد و رو دیوار کارگاه پیچ مهره سازیش، به میخ هائی که کوبیده بود، به ردیف آویزان کرد، شبانه روزبه تماشایشان پرداخت و غرق لذت شد. چند روز در هفته، به نوبت یک کلاه تیمساری رو سرش می گذاشت، تعلیمی مخصوصی راهم که خریده بود، زیر بغلش می‌گذاشت و شق و رق تو خیابانهای قنات و اطراف باغشاه و میدانهای قزوین و گمرک راه می افتاد، مردم و رهگذرها را سرباز های خود می پنداشت وازشان سان می‌ید. هرازگاه یکی از هم مسلکانش اورادرآغوش می کشید، سر و صورت هم را غرق بوسه و چند قطره اشک نثار صورت یکدیگر می کردند...
آن روز آقای چوخ بختیار یکی از کلاه‌های تیمساری که برق تاج برنجی جلوش چشم را خیره می کرد، رو سرش گذاشت، تعلیمی را زیر بغلش زد، پاهاش را جفت کرد و جلوی آینه ی زنگار گرفته ی دستشوئی کارگاه پیچ و مهر سازیش سیخ ایستاد. رودرروی تصویرش تو آینه، پاهاش را به هم کوفت، دستش را کنار گوشش برد و با صدای بلند داد زد:
« اجازه بفرمایند، این‌جانب تیمسار آجودان مخصوص اعلیحضرت همایونی، حوادث چند ساله مملکتی را به پیشگاه خاک پای مبارک اعلیحضرت قدر‌قدرت همایونی گزارش کند. »
تصویر تو آینه « گوش‌مان به توست، تیمسار، به عرض‌مان برسان، عجله کن، وقت‌مان تنگ است. »
« به خاک پای مبارک عرضه می شود: هرچه انتظار کشیدیم، اوضاع باب مرادمان نشد. در حوادث صحرای طبس، بهمان اطمینان صددرصد داده شده بود. مدت های مدیدگذشت وفرازونشیبهای فراوان گوناگونی راباامیدوناامیدی ازسرگذراندیم، به کودتای نوژه که رسیدیم. دوباره سراپا شور و شوق شدیم، چرا که بهمان اطمینان صد در صد داده شده بود. آه و ناله واظهارندامت عوامل کودتا را تو تلویزیون که دیدیم، قطرات درشت اشک گونه‌هامان را آبیاری کرد و آه از نهادمان برآورد. مسئله خوزستان و صدام و اخیرا مقوله تظاهرات در نود و دو شهر سراسر خاک پاک وطن را از سر گذرانده و هنوز با تمام عوامل و سینه چاکان خاندان اعلیحضرت همایونی که مخفیانه از سراسر جهان جمع آوری کرده ایم، برای موفقیت های بزرگتر در آتیه نزدیک، سر پا و آماده خدمات عدیده هستیم...»
تصویر تو آینه « خیلی شق القمر کردید تیمسار، مراتب قدردانی ما را به همه سینه چاکامان و شاه پرستان ابراز کن. »
« امر اعلیحضرت مطاع است، روی چشمم میگذارم و مراتب الطاف اعلیحضرت همایونی را برای شاه پرستان و سینه چاکان خاندان گزارش خواهم کرد.»
تصویر تو آینه « دستور میدهم تعداد پادشاهان امروزه را برایمان بشماری وگزارش کنی، تیمسار. »
« دیگر چیزی و کسی به خاطرم نمانده، شاید یکی دو ‌تائی بین قبایل ته آفریقا مانده باشند، اما ذهن پیروفرسوده من یاری نمی‌دهد که جای دیگری رابه خاطر بیاورم، قربان خاک پای مبارکتان شوم. »
تصویر تو آینه « تیمسار، به عرضمان برسان، چرا آل علی این‌همه با ما و دودمان خون و خنجرند، از ما بدگوئی و با پس مانده هایمان مخالف‌خوانی می کنند؟ »
« سر اعلیحضرت به سلامت، هزارها نفر مثل این گداگدوله ها و گدازاده ها فدای خاک پای مبارک، تامن خادم خاک پای مبارکم،خاطر مبارک را اصلا و ابدا مکدر مفرمایند. »
تصویر تو آینه « این معما را هم در حضورمان حل وفصل کن، تیمسار، وقتمان خیلی تنگ است. »
« غلام حلقه به گوشم، امر بفرمایند، اعلیحضرتا. »
تصویر تو آینه « آل علی که از ابتدای به ساکن، در مناطق بالای شهر و گیشا و ملاصدرا صاحب خانه و آپارتمان بوده اند، چگونه گداگدوله اند و تو که اهل کتاب و سواد چندانی نیستی و تمام عمر و تا هنوز هم خانه نشین این و آن بوده ای، اعیان هستی؟ همین طرزتفکرشما ها حکومت شاهنشاهی ما را به باد فنا داد، دیگر اجازه نداری یک کلام عرض کنی، مرخصی، تیمسار. قرار ملاقات فوری با نکیر و منکر داریم...»