یادداشت ویراستار بر نسخه اسپانیایی رمان تا ماه آگوست
روزهای آخر گابو
ترجمه علی اصغر راشدان
Thu 26 09 2024

۱۸مارس ۱۹۹۹، خواننده های نوشته های گابریل گارسیا مارکز،خبر شادی بخشی را دریافت کردند که برنده جایزه ی نوبل کلمبیائی، روی کتاب تازه ای کار میکند، متشکل از پنج داستان مستقل با یک قهرمان: آناماگدالنا باخ. رزا مورا، خبرنگار، سه روز بعد، داستان اول کتاب را به طور کامل در روزنامهی «ال پائیز» به صورت پاورقی چاپ کرد، « در ماه آگوست می بینمت.» ( ترجمهی ادیت گراسمن « ملاقات در ماه آگوست »، اواخر همان سال در نیویورکر عرض وجود کرد). گارسیا مارکز چند روز قبلش در خانهی آمریکای مادرید، داستان را با صدای بلند خوانده بود، جائی که با یک برندهی جایزه نوبل دیگر، خوزه ساراماگو، در یک انجمن در مورد قدرت خلاقیت ایبرو-آمریکایی، شرکت میکرد، بهجای پرداختن به یک سخنرانی، با خواندن نسخهی اولیهی بخش اول رمانی که اکنون خواننده دردست دارد، تماشاگران خود را هیجانزده کرد. رزا مورا اضافه کرد:
« دیدار در ماه آگوست، بخشی از کتابی است که شامل سه رمان ۱۵۰ صفحهای دیگر است که گابو قبلاً آنها را نوشته است و احتمالاً چهارمی را نیز شامل خواهد شد، زیرا همانطور که توضیح میدهد، گرایش به ایدهی دیگری هم داشتهاست.
روال عادی کتاب براین اساس پایهریزی شده که داستانهای عشقیئی باشند بین افراد مسن.
چند سال بعد، بخت و تقدیر به من یاری کرد و با گارسیا مارکز، یکی از نویسنده های معیارم از دوران دانش آموزی، برخوردم. اشتیاقم به مطالعهی کارهایش، به همراه خوان رولفو، خورخه لوئیز بورخس و خولیو کورتازار، اجازه داده بود برای دنبال کردن دکترایم در ادبیات آمریکای لاتین در دانشگاه آستین تگزاس، از آتلانتیک عبور کنم. در ماه آگوست ۲۰۰۱، به عنوان ویراستار از راندوم هوس موندادوری، برگشتم به بارسلون، کارمن با لسلز برای دیداری در آژانسش، که در آن تابستان تقریبا خالی بود، احضارم کرد.
کارمن از من خواست با تلفن با گارسیا مارکز که یک ویراستار مورد اعتماد برای خاطراتش نیازداشت، صحبت کنم. ویراستار معمولیاش، دوست عزیزم کلودیو لوپز دی لامادرید، تعطیلاتش را میگذراند. به این ترتیب کار شانه به شانهام با نویسندهی کلمبیائی روی نسخه نهائی «زندگی میکنم که داستان بگویم» شروع شد، بازنگری نسخهای که از طریق فید قطرهای به صندوق ورودی ایمیل یا فاکسم رسیده بود را حاشیهنویسی کردم که بیشتر شامل واقعیت سنجی بود و برگرداندم. مارکز مخصوصا به خاطر اطلاعات در مورد مسخ کافکا که خواندنش جهان روایی او را تغییر داده بود و بهوسیله بورخس به طور دقیق به اسپانیائی ترجمه نشده بود، گرچه نسخهی آرژانیش را هم خوانده و روی جلدش اعلام کرده بود که همان نسخه است و سپاسگزار بود. برای بهبودی از یک بیماری، در لس آنجلس بود، فاصله ای طولانی از کار ویراستاری، به من اجازه داد شاهد صنعتگری نویسنده باشم، از نوشتن بخش اختصاصی بر بوگوتا زو به تغییر درخشان یک حرف در عنوان اسپانیایی برای جلوگیری از درگیری با نویسنده دیگر. گرچه یک شانس غیرمنتظره به من اجازه داد گابو را در کنار همسرش، مرسده بارخا، در یک رستوران در بارسلون ملاقات کنم، آشنائی نویسنده – ویراستار را تا ۲۰۰۸ تجدید نکردیم.
در ماه مه ۲۰۰۳، بعد از یک توقف طولانی در لس آنجلس، گابریل گارسیا مارکز و مرسده بارخا، برگشتند به خانه شان در مکزیکو، جائی که با یک منشی خصوصی جدید، مونیکا آلونسو ی تازه استخدام شده، دیدار کردند. گزارش او در بازسازی گاهشمار خلق «تا ماه آگوست» بسیار مهم بود. بر پایه گزارش مونیکا آلونسو، نویسنده در ۹ جوئن ۲۰۰۲، بازنگری آخرین مرور خاطراتش را با دستیاری ویراستار، آنتونیو بولیوار، تمام کرد. بعد از تمیزکردن میزش از نسخههای متفاوت اخباری که مادرش همان روز مردهبود. با آن تصادف مرموز، دایره ای که باآن بازشدن خاطراتش شروع شده بود- « مادرم از من خواست باهاش بروم و خانه را بفروشیم.» - حالا بسته بود. نویسنده زمانی که خود را بدون یک پروژهی قریب الوقوع یافت، مونیکا رفت به جستجوی داخل کشوهای محل مطالعه ی نویسنده و پوشهای پیداکرد که حاوی دو نسخه دستنویس بود: یکی « الا » و دیگری « دیدار در ماه آگوست». بین آگوست ۲۰۰۲تاجولای ۲۰۰۳، گارسیا مارکز، به شدت روی الا کار کرد، عنوانی که نویسنده زمان چاپ و انتشارش در سال ۲۰۰۴و ۵ به «خاطرات فاحشهی مالیخولیایی من» تغییر میدهد. این کتاب میشود آخرین کار و رمان چاپ شدهی تمام زندگی نویسنده.
اما انتشار یک قطعه دیگر، «تاماه آگوست» در ماه مه ۲۰۰۳، به عنوان یک اعلام عمومی به نظر میرسد، مبنی بر اینکه گارسیا مارکز همچنان در حال پیشبرد آخرین پروژه روایی خود میباشد. بخش سوم تا ماه آگوست،به نام «شب کسوف» ، در مجلهی کلمبیائی گامبیو، در۱۹مه ۲۰۰۳و چند روز بعد در«ال پائیس»به عنوان یک داستان کوتاه منتشر نشده، چاپ شد. بر اساس گفتهی مونیکا آلونسو، با آعاز ماه جولای ۲۰۰۳، نویسنده دوباره شروع کرد به شدت کار کردن روی پیش نویس یک داستان. تا پایان ۲۰۰۴جریان به این روال است، ورای چند پیش نویس اولیه و یک نسخه که از لس آنجلس برگرداند، پنج نسخه شماره گذاری شده راهم جمعآوری کرد. تمام این نسخههای تاریخ دار، در جائی امن در مرکز هاری رانسام دانشگاه تگزاس اوستین، در میان کاغذهای نویسنده موجودند.
بعد از رسیدن به نسخه پنجم، کار روی رمان را متوقف کرد و یک کپی برای کارمن بالسلز فرستاد. گابو محرمانه به مونیکا آلونسو گفت:
« گاهی وقتا کتابا نیاز دارن کنار گذاشته بشن که استراحت کنن. »
یک حادثه مهم منتظرش بود، جشن یادبود چهلمین سالگرد چاپ صد سال تنهائی، صد سال تنهایی با نسخه یادبود آکادمی سلطنتی اسپانیا و آماده کردن این مقولات مشغولش کرده بود. مشارکتش در بازگشائی جلسه ی کنگره، در۲۶ مارس ۲۰۰۷، در کارتاخنا که یکی از آخرین رویدادهای بزرگ عمومی گابو میشد.
در ماه مارس ۲۰۰۸، حالا به عنوان مدیر تحریریه راندوم هاوس ماندادوری، در مکزیکو مستقر شد، من به عنوان ویراستار، آشنائیم را ازسرگرفتم. کارمن بالسلز من را مسئول کار با گارسیا مارکز روی یک کتاب، مجموعه ی سخنرانیهای عمومیاش قرار داد، که دو سال بعد با عنوان « من اینجا نیستم که سخنرانی کنم.» چاپ میشود. دیدار مکرر از محل مطالعهاش، حداقل ماهیانه یک بار، تبدیل می شد به گفتگوهای دراز مدت درباره کتابها و موضوع هائی که خودسخنرانیهارا پوشش میداد.
در تابستان ۲۰۱۰، کارمن بالسلز خبرم کرد که کارسیامارکز در بارسلون یک رمان چاپ نشده دارد که نمی تواند براش پایانی پیداکند، ازمن خواست گابورا تشویق به تمام کردن کار کنم. کارمن به من گفت: داستان درباره ی زن جا افتادهی ازدواج کرده ایست که از جزیره ای دیدن میکند که مادرش در آنجا مدفون است ودرآنجا عشق زندگیش را پیدا میکند.
به مکزیکو برگشتم و اولین کاری که کردم، درباره ی رمان از گابو پرسیدم و گفته های نماینده ش را تکرار کردم. گابوسرگرم شد و اعتراف کرد که این عشق زندگی او نیست که قهرمان داستانش در هر دیدار یک معشوقه متفاوت پیدا کند. برای تائید این موضوع، یک پایان لازم دارد، آخرین نسخه ی کارش را از مونیکا خواسته بود که در یکی از کلاسورهای فانوس دریائي آلمانی بود و همیشه برای نسخه های خطی خود استفاده میکرد. گابو آخرین پاراگراف را برایم خواند که به طرز خیره کننده ای داستان را بسته بود. خیلی مدافع کاردرحال پیشرفتش بود، چند ماه بعد، به من اجازه داد سه بخش راباصدای بلند براش بخوانم. تاثیری که جا گذاشته بودم رابه خاطرمی آورم: تسلط مطلق بر موضوع اصلی که قبلاً در کارش به آن نپرداخته بود و آرزوئی که روزی خوانندههاش بتوانند باهاش رابطه برقرار کنند. حافظه ش بهش اجازه نمیداد تمام قطعات را به طرزی متناسب کنار هم بگذارد و اصلاحات آخرین نسخهاش را تمام کند، مرور متن، بهترین وقت و شیوه ای بود که روزهاش را با مطالعه پرمی کرد، کاری که بیشترین لذت را ازین میبرد: پیشنهاد تعویض یک صفت در اینجا، یا یک توضیح در آنجا. نسخه ۵، تاریخ ۵ جولای ۲۰۰۴، کاملا باب مذاقش بود و روی صفحه ی اولش نوشت:
« پایان بزرگ، اوکی. اطلاعاتی در مورد پایان احتمالی، یعنی این بهترین است؟ »
گابو با مونیکا تصمیم گرفتند برخی از پیشنهادهای مشروح در نسخه های قبلی را لغو کنند. مونیکا همچنین یک نسخه اصلی را حفظ کرد که شامل تمام قطعات دیگر بود ازگزینه ها یا صحنه هائی که نویسنده قبلا تائید کرده بود و همان دو مدرک، اساس این نسخه هستند.
وابستگی بین نویسنده و ویراستار، پیمانی از اعتماد است، بر پایه ی احترام. امتیاز کار کردن با گابریل گارسیا مارکز یک تمرین محکم است در تواضعش بر موضع من که روی کلمات خودش گذاشته شده بود، کارمن برای اولین گفتگویمان، در تلفن به من گفت:
« ازت میخوام تا حد ممکن منتقد باشی، تصمیم گرفته م کار تموم که شد، چیزی دریافت نکنم.»
کارمن روی این نسخه، کار یک مرمتگر در برابر بوم یک استاد بزرگ بوده است. مدرک اصلی از آنجا شروع میشود که بهوسیلهی مونیکا آلونسو نگهداری شده و مقایسه ی آن با نسخه پنجم، جائی که گابو تصحیح های اندکی از نسخه های دیگر را تایید کرده است. هرکدام از حاشیه نویسی ها، دست نویسیها یادیکته شده هاش به مونیکا، هر اصلاح یا کلید واژه یا جمله، هر گزینه ی حاشیه ئی تصمیم گرفته شده مبنی بر این که آن را در این نسخه نهایی بگنجاند یا خیر، تمامشان را چک کردم. وظیفه ی ویراستار به این معنی نیست که کتاب را تغییر دهد، بلکه باید آنچه در صفحه هاست را نیرومندتر کند و این جوهرهی کار من بوده است و در بین مقولات دیگر اضافه میشود، بررسی و تصحیح واقعیتها، از اسم موزیکدانها یا نویسنده ای نامبرده شده به انسجام سنی قهرمان داستان، همانطور که در یادداشت های حاشیه ای خود برنامه ریزی کرده بودم.
امیدوارم خواننده های «تا ماه آگوست»، درا ین احترام و شگفتی شریک شوند، همانطور که من در هنگام مطالعه ی متن، یک دوجین مرتبه احساس کرده و در فاصله خواندن، حضور گابورا روی شانه ام حس کرده ام، همینطور در عکسی که روز وهنگام بررسی تصحیح های کتاب سخنرانیهاش، مونیکا از ما گرفته است. سپاسگزاریم از رودریگو و گونزالو گارسیا بارخا، به خاطر اعتمادشان به من در آن روز آگوست که تلفن زدند تا بگویند تصمیم گرفته اند «تا ماه آگوست»، به چاپ سپرده شود و من باید ویراستارش باشم. این مقوله یک مسئولیت دلهره آور بود، اما شهامت و اعتمادشان در سراسر روند پردازش، بزرگترین واگذاری پاداش یک عمرم بوده است. خاطره مرسده بارخا که تصمیم گرفت درهای خانه را به خوبی و به عنوان محل مطالعه، به رویم باز کند، همیشه در این ماه ها حضور داشته است. وفاداری وتعهد مونیکا آلونسو به نویسنده، جانمایهی رسیدن متن به دستهای مابوده است، به زمانی فکر میکنم که مونیکا برای تاریخ متن نوشته برگزیده. همچنین همه ی ما مدیون تیم مرکز هاری رانسوم در دانشگاه تگزاس اوستین، به خاطر کارشان روی بازسازی دست نوشته های اصلی رمان، هستیم، جائی که آرشیوهای نویسنده نگهداری میشوند. چراکه اجرای آزمایشی این نسخه در بندر ضروری است: استفن انیس،جیم کوهن، و یوی بهرنس، کاساندرا چن، الیزابت گارور و الخاندرا مارتینز. از دوستم، گاری فیسکت جون، ویراستار بزرگ، به خاطر گفتگوئی که کمکم کرد تا بر یک مشکل بسته ی ویرایشگری غلبه کنم، تشکر میکنم. تجربه ی او، به عنوان یک راهنما، به من خدمت کرده است، همینطور سردبیری که بسیار دلتنگش شده بودیم، سونی مهتا، که باید عاشقش بود، چرا که این کتاب را چاپ کرد. تشکر خیلی خاص از همسرم، الیزابت وبچه هایمان، نیکولاس و والری، به خاطر همکاریشان در فاصلهای که طلسم های طولانی من با این رمان، در اتاق زیر شیروانی، به خاموشی گرائيد. سرآخر، عمیق ترین تشکرم از گابو، به خاطر انسانیت، سادگی و محبت همیشه اش، گابو، به هر کس نزدیک می شد، فکر میکرد خداست، اما با لبخندش نشان میداد انسان است.خاطره ش درماههای آخر، بزرگترین انگیزه برای رسیدن به اینجا بوده است...
کریستوبال پرا
فوریه ۲۰۲۳
|
|