
عصر روز ۲۴ اوت ۲۰۲۴ بزرگداشت دکتر علی حصوری، به پاس یک عمر فعالیت فرهنگی و پژوهشی ایشان، به همت شماری از فعالان فرهنگی و نشر باران در استکهلم برگزار شد.
در این مراسم، علاوه بر سخنرانان حاضر در جلسه، شماری از نویسندگان و فعالان حوزهی فرهنگ و پژوهش در پیامهایی مکتوب و یا کلامهای ادبی ویدیویی، به ویژگیهای شخصیتی و کارهای دکتر علی حصوری اشاره کرده بودند. در این مراسم، علاوه بر سخنرانان حاضر در جلسه، شماری از نویسندگان و فعالان حوزهی فرهنگ و پژوهش در پیامهایی مکتوب و یا کلامهای ادبی ویدیویی، به ویژگیهای شخصیتی و کارهای دکتر علی حصوری اشاره کرده بودند.

تصویر مجسمه ای که در مراسم به دکتر علی حصوری تقدیم شد. (ساخته اصغر مدیر)

نقاشی پرتره دکتر علی حصوری، اهدایی از محسن موسویان در مراسم بزرگداشت
در این مراسم، علاوه بر سخنرانان حاضر در جلسه، شماری از نویسندگان و فعالان حوزهی فرهنگ و پژوهش در پیامهایی مکتوب و یا کلامهای ادبی ویدیویی، به ویژگیهای شخصیتی و کارهای دکتر علی حصوری اشاره کرده بودند:
پیامهای مکتوب:
رضا مقصدی شاعر و نویسنده،
هرمز همایونپور سردبیر فصلنامه نقد و بررسی کتاب تهران،
فریدون وهمن استاد زبانها و ادیان کهن ایران دانشگاه کپنهاگ،
حسن کیائیان مدیر نشر چشمه،
مصطفی عاصی پژوهشگر، مدرس دانشگاه و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی،
حسن حصوری پزشک و برادر کوچکتر استاد علی حصوری،
حمید فرخنده داروساز، فعال سیاسی/اجتماعی و از دوستان صمیمی آقای حصوری،
بهار رهادوست استاد کتابداری، شاعر، نویسنده و مترجم،
نرگس طیبات همکار و دستیار پژوهشی استاد علی حصوری در انتشارات فرهنگان،
احمدرضا روحانی مهندس متالورژی، فولاد طبرستان و از شاگردان استاد حصوری،
کیقباد یزدانی متخصص علوم تربیتی،
شهین باقری دانش آموخته رشته تاریخ دانشگاه شیراز و از دانشجویان استاد علی حصوری،
نیلوفر پورزند پروفسور جامعهشناسی و مطالعات زنان و کودکان،
سیروس شاه خلیلی کارمند بازنشسته کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل،
محمد حسین زرین قلم مهندس کامپیوتر و پسردایی استاد علی حصوری.
پیام و کلام ویدیویی:
نصرتالله صفاییان استاد بازنشسته بومشناسی دانشگاه مازندران
فریدون وهمن استاد زبانها و ادیان کهن ایران دانشگاه کپنهاگ،
شهرزاد فتوحی نویسنده، شاعر و گوینده
محمداسماعیل شکری
بهروز شیدا، نویسنده و پژوهشگر ادبی
حسن حصوری، پزشک و برادر کوچکتر استاد علی حصوری،

رضا مقصدی
شاعر و نویسنده
حصوری ِسخن های سنجیده
درود بر شما
با نام نازنینتان از دیرهای دور آشنا هستم، از سال ۴۷ که در مجلهی خوشهی شاملو مینوشتید با نام حسن حصوری هم در همین سال آشنا شدم که بیگمان، زادبود ما در همسایگی هم گذشت. شما از مازندران، من از گیلان؛ از لاهیجان و لنگرود. که در واقع "نیمیم ز ترکستان، نیمیم زفرغانه
در همان سال 47 بود که در خوشهی شاملو شعری به نام "باران" از من نشر شده بود و این، دوسال پس از نخستین نشر شعرهایم در مجلهی صبح امروز بود که بیشک برای یک نوجوان شهرستانی جاذبهای ویژه داشت.
نوروزنامهی خیامتان را در سالهای دور خواندهام که یادم هست که در بیستوچندسالگی شما به چاپ رسیده بود و مجتبی مینوی که خویوخلقی مشکلپسندانه داشت بر آن آفرین گفته بود و این نگاهِ نوازشگرانهی استاد، بر کار وکارنامهی هرکسی در گسترهی ادبیات و تحقیق، بیشک افتخارآمیز بود. سخنرانی پر ماجرای جاودانه مرد شعر ما در آمریکا به گونهای مرا نیز کنجکاو کرده بود. وقتی که در لابهلای حرفهایش دانستم گوهره و بنیاد این حرفها بر گرفته از تاملات درازدامن ِیکی از دوستان نزدیک اوست پس از پیگیریهای بسیار دانستم که این حرفهای نکتهبینانه از سوی علی حصوری ماست که از تبار ِتوفان است و پیوسته شناگر ِدریاهاست.
چندسال پس از این بود که خبر انتشار آن نگاه داهیانه را در کتابی از سوی شما شنیدم و سپستر مقالهی نکته بینانهتان را دربارهی زبان آرکاییک شاملو و در پاسخ به نقد گونهای در نگاه نو خواندم و بر اشرافتان بر زبان شاملویی آفرین گفتم. این بود و بود تا چندی پیش شما را در کنار داریوش آشوری در برنامهی پرگار دیدم، با چشمانی نمناک بر دستهای لرزانتان.
پیش از این کتاب آشوری را که نخستینبار با نام هستی شناسی حافظ بود خوانده بودم اما پس از نقدی که دوست متفکرم محمدرضا نیکفر در نگاه نو بر نام این کتاب زیر عنوان «شناسی ِ شناسی» داشت در چاپ بعدی، عنوان کتاب تغییر میکند و هنوز نمیدانم که در متن نیز تغییراتی راه مییابد یا نه همان نگاه ِعارفانه بر جای میماند؟ در این نشست حرفهای تان بر دلم نشست. حیف، ندانستم این کتاب در کجا نشر یافته است.
باری، اینها را گفتم تا به شما گفته باشم بر من "در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد" و دیگر اینکه "که بستگان کمند تو رستگارانند"

هرمز همایونپور
سردبیر فصلنامه نقد و بررسی کتاب تهران
بزرگ مردی حکیم، دانشمند و فروتن و ایراندوست
بزرگ مردا! علی حصوری
برای من نوشتن دربارۀ بزرگ مردی چون دکتر علی حصوری آسان نیست. چون هر چه بنویسم احتمالاً وجه یا وجوهی از شخصیت و آثار ایشان ناگفته خواهد ماند.
من برای اولین بار ایشان را در دهۀ هفتاد خورشیدی زیارت کردم. در آن زمان، مدیریت انتشارات فرزان روز را بر عهده داشتم و جلسات ماهانهای داشتیم که یکی از استادان سخن میگفت و بعد برنامه پرسش و پاسخ برگزار میشد.
در آن عصر سه شنبه که دکتر حصوری دربارۀ وجهی از قالیهای ایران سخن میگفت، به راحتی متوجه شدم که سخنران و بیانات او از نوعی دیگر است؛ کار را سرسری نگرفته بود و هرچند به اجمال چنان تخصصی صحبت میکرد که بناچار یکی دو صفحه یادداشت برداشتم که هنوز نگاه داشتهام.
بعد از آن جلسه برای چندین سال تماسی نداشتیم. دورادور از کارهای ایشان با انتشارات فرهنگان میشنیدم، تا آن که آگاه شدم که، «بناچار» به سوئد پناهیدهاند؛ افسوس، چه آسان برجستگان مملکت را از دست میدهیم؛ پدیدۀ ناخوشایندی که قریب نیم قرن است ادامه دارد! اما رفتن ایشان به سوئد برای من بیفایده نبود. کمی بعد از شروع انتشار نقد و بررسی کتاب تهران در اواخر دهۀ هشتاد، همکاری ایشان با ما شروع شد، و چه ثمربخش و پربار. اگر با من آشنا نبودند، با آقای دکتر سیروس پرهام سوابق دیرین داشتند و حضور دکتر پرهام در فصلنامه کوچک ما گمان میکنم باعث اطمینان خاطر دکتر حصوری بود.
گفتناش احتمالاً زائد است، اما همکاری ارزنده ایشان با فصلنامه روز به روز بر دانش و اعتبار ایشان در نزد ما افزود و گستردگی حوزۀ علائق و تخصصی ایشان را آشکار کرد: بحثهای کارشناسی درباره قالی نواحی مختلف ایران، نقد کتاب، مباحث اجتماعی و سیاسی و تاریخی؛ از جملۀ دربارۀ استعمار و مراحل مختلف آن، خاطرات به یاد مانده از بزرگانی چون ذبیح بهروز، شعر، نقد برخی از مقالات فصلنامه، و... و. در کلیۀ این زمینهها، نوشتههای ایشان، هم چنان که مقالاتشان در فصلنامۀ ما گواه روشن آن است، قدر و ارجی استثنایی دارد. در ارتباط با یک شیء باستانی که یکی از همکاران داشت، بر ما معلوم شد که دکتر حصوری از کارشناسان بینالمللی ارزیابی اشیاءِ باستانی نیز هست.
عرض کردم، هر چه بگویم باز کم گفتهام. آشنایی دورادور، اما به برکت فناوریهای ارتباطی جدید، نزدیک با دکتر حصوری از افتخارات یکی دو دهۀ اخیر بنده بوده است و صمیمانه آرزو دارم که ادامه یابد.
بزرگ مردا! با این همۀ زمینههای تخصصی گوناگون، که نشانگر جامعالاطراف بودن شمای عزیز است، سزاوار آن هستی که حکیم بخوانمت! بزرگ مردی حکیم، دانشمند و فروتن و ایراندوست، و از افتخارات جامعۀ فرهنگی ایران.

فریدون وهمن
استاد زبانها و ادیان کهن ایران دانشگاه کپنهاگ
بزرگداشت فرهنگ و ادب ایران
بزرگداشت استاد علی حصوری در واقع بزرگداشت فرهنگ و ادب ایران است.
از مردی سخن میگویم که حوزه پژوهشهای ایرانشناسی او حّد و مرزی نمیشناسد و سالیانی درازست که با آثار خود بر دانستههای ما از فرهنگی کهنسال و غنی کشورمان افزوده است.
این که از تنوع چشمگیر آثار ایران سخن میگویم تعارف و اغراق نیست. این آثار شامل گسترهای از تاریخ ساسانیان تا تاثیر نقشهای مانویان بر هنر فرش ایران و ارتباط این نقشها با مبانی طراحی سنتی در ایران؛ تا بحثی در مورد حافظ؛ تا منابع شرابشناسی در آثار کهن فارسی؛ یا طبع سفرنامه خواندنی حاجی مهندس؛ و ازجمله گزارش گویشهای لری است که از این اثر اخیر یعنی گزارش گویشهای لری بنده و همکارم استاد آساطریان هنگام تألیف مجلدات لهجه لری بختیاری بسیار سود جستیم.
آنچه بر شمردم تمامی آثار استاد حصوری، از جمله اشعار ایشان را شامل نمیشود. منظورم نشان دادن تنوع و گستردگی ساحت پژوهشهای علمی استاد بود.
نکته دیگر اینکه در تمامی این پژوهشها یک ویژگی بزرگ به چشم میخورد و آن پیوند سنت کهن تحقیق و تتبع نامآوران تاریخ ادب ما، با شیوههای نوین علمی در مکاتب ایرانشناسی است و همین ویژگی است که به برجستگی آثار ایشان میافزاید. اما آنچه از علم و دانش استاد برشمردم در برابر خلق و خوی انسانی این بزرگمرد و فروتنی ذاتی ایشان رنگ میبازد.
شاید بتوان این فروتنی و عدم تظاهر به دستاوردهای علمی را نیز درسی برای شاگردان و دوستداران و شیفتگان آثارشان دانست.
این مختصر را با آرزوی عمری طولانی همراه با تندرستی و نشاط برای استاد به پایان میآورم و از همسر فرهیخته ایشان بانو گیتی شکری، و از آقای مسعود مافان مدیر نشر باران که این مراسم به همت ایشان برگزار شد به سهم خود سپاسگزارم.
۱۰ خرداد ۱۴۰۲ / ۳۰ مه ۲۰۲۴

حسن کیائیان
مدیر نشر چشمه
پژوهشگری ژرفاندیش
نام استاد حصوری را خیلی پیشتر از شروع به کارم به عنوان یک ناشر، شنیده بودم. با عنوان دبیری کار بلد که در دبیرستانهای شهر ساری به تدریس اشتغال داشت و اگر اشتباه نکنم در مقاطع کوتاهی در دبیرستانهای بابل ما هم تدریس کرده بود. در آن سالها چندباری تصادفی ایشان را دورادور دیده بودم و از طریق دانشآموزانی که پای درسش مینشستند با جدیتی که در کار تدریس داشت آشنا شدم. یکی دو کتاب نخستین آقای حصوری توسط انتشارات طهوری منتشر شده بود و زمانی که امکان انتشار کتابی از استاد را پیدا کردم، برایم به عنوان یک ناشر جوان افتخاری بود: آخرین شاه! آقای حصوری در این کتاب با بررسی سکههای قدیمی که در طول سالهای تدریس در دانشگاه پهلوی شیراز، به طرق مختلف، در اختیار او قرار گرفته بود توانست چند نکته مبهم مربوط به تاریخ اواخر سلسله ساسانیان را روشن کند. که مهمترین آنها این بود که برخلاف روایت رایج فتح ایران به دست اعراب به سادگی میسر نشده و دهها سال طول کشیده.
نوروزنامه، این شاهکار خیام نیشابوری، با تصحیح آقای حصوری، دومین کتابی بود که از ایشان منتشر کردیم. پس از آن بود که آشنائی هرچه بیشترم با این ایرانشناس برجسته شگفتزدهام کرد، از ابعاد گسترده دانشی که ـ لابدـ ماحصل دهها سال دود چراغ خوردنش بود! از شناخت عمیقی که از خط فارسی دارد گرفته تا پژوهش میدانی و کتابخانهای عمیقی که در کار فرش کرده و حاصل آن چندین اثر بدیع و کم نظیر در این حوزه شد، تا تسلطی که در نزدیکی با ذبیح بهروز به مقوله تقویم و محاسبات مرتبط با آن دارد، یا اشرافی که به ادبیات کهن ما و به خصوص اشعار حافظ دارد و حاصل آن کتاب خوب حافظ از نگاهی دیگر است.
این چندوجهی بودن استاد در عالم تاریخ، اسطوره، فرش و ادبیات، از ایشان یک چهرهی منحصر به فرد و یگانه ساخته است.
احمد شاملو شاعر بزرگ معاصر ما، در فروردین ماه سال ۱۳۶۹در هشتمین کنفرانس مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران (سیرا) در دانشگاه کالیفرنیا سخنرانی کرد که به خصوص بخش مربوط به ضحاک و فریدون این سخنرانی و مطالب تازهای که در این ارتباط مطرح کرده بود، بسیار بحث برانگیز شد و سر و صدای زیادی ایجاد کرد.
شروع این قسمت از سخنرانی آقای شاملو این گونه بود: «آقای حصوری، یکی از دوستان من که محققی گرانمایه است در مقالهئی راجع به اسطوره ضحاک مینویسد: ...» بدون این که در اینجا بخواهم دربارهی نقطه نظراتی که شاملو در آن سخنرانی مطرح کرد قضاوتی کرده باشم، میخواهم اشارهای بکنم به نگاه نقادانهی استاد حصوری به تاریخ به طوری که وقتی نظراتش توسط شاعر برجسته ما احمد شاملو در یک سخنرانی مطرح میشود، بنیان هزارسالهی روایتی را که همگان پذیرفته بودند، دستخوش تزلزل و ناپایداری میکند. (آری چنین کنند بزرگان)
نتیجهی این علم و معرفتی که در ایشان سراغ دارم، اعتماد بهنفسی است که به هنگام گفتوگو در حوزه یا حوزههای تخصصی استاد دیده میشود ازجمله در دو سه سال پیش در برنامه پرگار تلویزیون BBC که ایکاش لرزش دستان این پژوهشگر شریف و این عالم برجسته را در این برنامه ندیده بودم. تا جائی که میدانم دوری از ایران موجب گسست استاد از مقولات پژوهشی و دلبستگیهایش نشد. کتابهای سرنوشت یک شَمن، سفرنامهی حاجی مهندس، مبانی طراحی سنتی در ایران، سیاوشان، فرش بر مینیاتور، حافظ از نگاهی دیگر و چندین اثر ماندگار دیگر که در این سال ها توسط نشرچشمه منتشر شد حاصل زحمات استاد در دو دههی اخیر و در سالهای اقامت در سوئد بوده است.
احساس من نسبت به استاد علی حصوری، تنها احساس یک ناشر به یک صاحب قلم ژرفاندیش نیست، من به ایشان به چشم چشمهای جوشان از دانش، معرفت و فروتنی مینگرم که بیش از همه محصول یک نیاز تاریخی سرزمینم بوده و هست!
سایهشان مستدام و عمرشان دراز باد.
16/۰۳/1403

مصطفی عاصی
پژوهشگر، مدرس دانشگاه و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی
یک دوستی دیرین
آشنائی من با جناب دکتر حصوری ارجمند به دهة 40 خورشیدی و دوران تحصیل در رشتة زبانشناسی دانشگاه تهران بازمیگردد. از آن زمان تاکنون همواره ذهن پرسشگر و پژوهندة او و عشق بیکرانش را به زبان، فرهنگ و تمدن ایران ستودهام. همین ذهن پویا و نگاه جستجوگر و تأثیر گرفتن از استادان بزرگ زمان خویش بویژه شادروان ذبیح بهروز، از دکتر حصوری شخصیتی علمی و چندوجهی ساخته است؛ زبانشناس و پژوهندة زبانها و گویشهای ایران، متخصص تاریخ و تقویم، ادیب و منتقد ادبی، هنرشناس و هنرمند، خوشنویس و گوهرگر و گوهرشناس که همة اینها در آثار متنوع ایشان نمود یافته است.
در گذر روزگار بخت این را یافتهام که چه با بهرهگیری از آثار و نوشتهها و چه در جریان زندگی، ارتباطی مداوم با این استاد فرزانه داشته باشم. دوستی و رابطة خانوادگی ما افزون بر افتخار همکاری طولانی با همسر ارجمندشان سرکار خانم دکتر شکری با دیدارهای مکرر و شرکت در همایشهای علمی تداوم یافته است.
مقالهای را[1] که ترجمهی بخشی از دستنامة زبانشناسی زبان فارسی[2] از انتشارات دانشگاه آکسفورد است، بهعنوان ادای احترام به این دانشیمرد گرانمایه تقدیم میگردد.

حسن حصوری
پزشک و برادر کوچکتر استاد علی حصوری
انسانی مسئول و مسئولیتپذیر
چنین مقدر بود که علی حصوری، برادر بزرگ تر من، از نوجوانی مسئول و مسئولیتپذیر باشد و بود و این، جلودار خواستهای شخصی او نیز شد... گر چه از آن به راحتی گذر کرد. اما، افزون بر مسئولیت، علی مدیر و مدبر، پر توان و کوشا بود. در عین سختکوشی و سختگیری و جدیت، مهربانی و غمخواری جامهای برازندهی وجود نازنینش بود. براستی، سختگیری او بویژه به کوچکترها و شاگردان ریشه در مهربانی و دلسوزی او داشت. در جهانی که بانگ تبلیغات و خودمداری و خودبینی، بر روند زندگی اجتماعی همگان چون تیره ابری سایه افکنده، فروتنی و بی اعتنایی به قیل و قال خیابانی از شاخصهای زندگی علی حصوری بوده است. گرچه، زبانشناسی ، تاریخ و ادبیات محور اصلی و تخصصی کار اوست، در بسیاری از حوضههای علمی دیگر هم، تلاش و کنکاش کرده و مقاله و ده ها کتاب نوشته است...
شعر، خطاطی، کنده کاری، مجسمهسازی، تحقیق در تاریخ، جغرافیا و هنر فرشبافی ایران و حتی تکاپویی در موسیقی ، نقاشی ، نوشتن کتاب، سفرنامه، وتفسیر نوشته ها و اشعار بزرگان ایران، در زمره ی فعالیتهای او بوده است… و در بسیاری از زمینه ها، گفتار و یافته هایش بکر و در جهت خلاف باور همگانی بوده است.
علی حصوری از نوجوانی در هدایت و راهنمایی دیگران بویژه کودکان، نوبالغان و دانشجویان گام برداشته و تحقیق و آموزش را همواره بر زندگی پر رفاه و خور و خواب برتر دانسته. و بسیاری، از جمله خود من، سخت کوشی و انضباط در مطالعه و تحقیق و یادگیری را، اما نه آنچنان که بایسته است، از او آموخته ام. مسئولیت در برابر اجتماع و همنوع، و اخلاق و وظیفه در برابر دیگران، صداقت و خدمت بی منت، از ارکان پایدار اندیشه و فلسفه زندگی او بوده است. بی گمان پایبندی او به اخلاق به اطرافیان از جمله من تراوش کرده است… بر برگ سپید وجود من، جز خلاء و خلوت و سکوت هیچ نبود… قلمی حامل نور و روشنایی میبایست تا مسیری یا راهی بازنماید، یا دریچه ای که روبه بیرون گشاید، و دورنمای زندگی پر پستی و بلندی را بنماید. دور نمایی روشن، که بی خدشه، هموار، مستحکم و میزان، چون پرگاری با تکیه بر کانونی استوار که نقطه به نقطه بی انحراف به پایانی که ایستگاه خردمندی باشد بیانجامد ، نا پاکی ها را بیرون براند و در درون چیزی جز روشنایی، دانش و بصیرت، تخیل و عشق و راستی نباشد... تا بتوان حصوری ام نامید، و چنین شد که من خود را کم و بیش ، در محاصره یافتم … در دایره ای نقش بسته این چنین، پاکیزه، نا آلوده و بدون گریزگاه.. و میدانم دیگرانی چون من، برداشتی چنین داشته اند، و از اینگونه تأثیر بر کنار نبوده اند، سهم آنان نیز سبدی عشق و پاکی و دانش بوده است… دیده ام و به یقین میدانم.!
و اما علی گرامی: تو بی گمان، به مقصد رسیده ای، با سر بلندی، و آوای درود و خوش آمد میشنوی.
آینهای نباشد اگر که در آن به خود بنگری، پیرامون خویش را بنگر، چه میبینی؟ جز سپاسداران عشق و نور

حمید فرخنده
داروساز، فعال سیاسی/اجتماعی و از دوستان صمیمی آقای حصوری
حفظ «فرهنگ رو به زوال ملتی بزرگ»
برای اولین در مجموعه سخنرانی هائی که انجمن فرهنگی ایده در دهه ۲۰۰۰ انجام میداد با دکتر علی حصوری آشنا شدم.
او با صدایی گرم و گیرا در یکی از سالنهای آ.ب.اف استکهلم درباره عرفان و تصوف سخنرانی میکرد. حضور دکتر حصوری در استکهلم فرصتی بود برای دوستداران فرهنگ و تاریخ ایران تا در کلاسهای در کلاسهای عرفانشناسی، حافظ شناسی، شاهنامهخوانی و دورههای مختلف تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام شرکت کنند.
برای من و گمان میکنم برای بسیاری دیگر از ایرانیان ساکن استکهلم شرکت در این کلاسها فرصت مغتنمی بود تا بعد از سالها شناخت خود را از ادبیات و تاریخ ایران و بزرگان آن غنی سازیم. خارج از اینکه شاید برخی از شرکت کنندگان در این کلاسها درباره این موضوعات مطالعات جنبی داشتند، اگر کلاسهای آموزشی دکتر حصوری را با آنچه در نظام آموزشی پیش از انقلاب در ادبیات و دیگر شاخههای علوم انسانی آموختیم، تفاوت بسیار بود.
تسلط دکتر حصوری بر زبان فارسی و زبان پهلوی و اصولا زبانشناسی، اسطورهشناسی، سکهشناسی و ایرانشناسی دایره شناخت ما را گسترده و غنی ساخت. دانش گسترده دکتر حصوری بر موضوعات مختلف مورد بحث، گرمی کلامش و صمیمیت رفتارش شرکت کنندگان در کلاسها را تحت تاثیر قرار میداد. من هنگام شرکت در کلاسهای آقای حصوری ضمن بهره بردن، غنیمت دانستن و خوشحال بودن از حضور ایشان در استکهلم برای ایرانیان علاقمند به فرهنگ، تاریخ، فرش و هنر ایران همواره از اینکه فردی پرکار، با تجربه و سابقه آکادمیک و تحقیقی مجبور است بخاطر نظام سیاسی و دینی حاکم کشورش را ترک کند و مردم و جامعه دانشگاهی و فرهنگی کشور از وجود و حضورش در بطن و متن جامعه ایران محروم بماند و در دسترسی به منابع و کتابهای لازم برای پژوهشهای خود با مشکل روبرو شود، دچار تاسف میشدم و میشوم.
در اکثر کشورهای دنیا نویسندگان و پژوهشگران خود را ارج مینهند و در صدر مینشانند، در کشور ما آنها را مجبور به خروج از کشور میکنند. چندی پیش دکتر حصوری در فیسبوک مطلبی نوشت که واکنش بسیاری از کاربران و دوستداران ایشان را برانگیخت. او نوشته بود: «گاهگاهى سفرنامهءخود (حاجى مهندس) را مىخوانم و بيش از آنچه در كتاب آمده دلم براى ذخایر از دست رفته فرهنگى و تاريخى كشورمان مى سوزد و تأسف مى خورم. نمیدانم چه كنم. پيرى و بيمارى دشوار، هرگونه اميدى را از ميان مى برد، مخصوصا كه يادم مىافتد كه در مدت مهاجرت عزيزانى- مانند دكترصمد موحد- را ازدست دادهام. فكر مى كنم پس از تاليف آن كتاب و يادى از فرهنگى گرانبها ولى رو به زوال، نه تنها نتوانستهام (و نتوانسته ايم) براى فرهنگ رو به زوال ملتى بزرگ كارى بكنيم، كار را به نادانانى سپرده ايم كه به زوال سرمايه هاى ملى كمك مى كنند. با كه بايد گفت اين سوز نهان؟»
من نیز در کامنت نوشتم: آقای حصوری عزیز شما کارهای بزرگی انجام دادهاید. شما «فرهنگ رو به زوال ملتی بزرگ» را به نادانان نسپردهاید، بلکه برعکس آنچه در توان داشته و دارید را برای مراقبت از این فرهنگ به کار گرفتهاید، از کتاب و کلاس گرفته تا گفتار و مصاحبه، با قلمی شیرین و صدایی گرم و زیبا. نجات فرهنگ از دست نادانان کار و مسئولیت همگان است و نه تنها وظیفه نخبگان فرهنگی. آقای حصوری عزیز از صمیم قلب دوستتان دارم و فکر میکنم بسیاری دیگر از ایرانیانی که شانس آشنایی با شما در زندگی داشتند، در این احساس با من شریک هستند. ممنون بخاطر چیزهای که به ما آموختید و میآموزید. ممنون برای اینکه هستید.

بهار رهادوست
استاد کتابداری، شاعر، نویسنده و مترجم
خلاق تازهها و نقاد کهنهها
سال ۱۳۶۴ با دکتر حصوری آشنا شدم. من مدرس دانشگاه علوم پزشکی ایران بودم و ایشان استاد ادبیات فارسی. با این که شانس حضور در کلاسهایش را نداشتم پس از مدتی احساس کردم او استاد مرجع من خواهد بود و همین هم شد.
در سال ۱۳۷۳ شعرهایم را برای نظرخواهی برایش فرستادم. چند روزی نگذشته بود که تلفن زنگ زد و من صدایش را شنیدم که گفت: «از خوندن شعرهاتون لذت بردم.»
در آن لحظه این صدای صمیمی برای من که جان و جهانم نوشتن بود اما ره گم کردهای زمین خورده بودم سرنوشتساز شد و به خلق و نشر پنج دفتر شعر انجامید.
اکنون
در این جایگاه چه میتوانم بگویم. بسیارند آنان که بهتر از من میدانند دکتر حصوری کیست؟ چه کارها کرده و چگونه زیسته است؟ تاریخ خواهد گفت که او چه نقشی در خلق تازهها و نقد کهنهها داشته است. پس در این مجال تنگ به چند ظرافت شخصیتی او می پردازم که در تعامل و تجربه زیسته ام با وی دریافتم و چکیده وار برمی شمارمشان.
(۱) در مقام معلمی ادیب در شناخت ظرفیتهای مخاطبانش هوشمندی ویژهای دارد و نقدهای ادبی ظریف و سنجیده اش مخاطب را به پسزمینه های تاریخی ادبیات ایران هدایت می کند. هرگز ندیدم که از موضع بالا و بلند به تبیین و توضیح دانسته هایش بپردازد.
(۲) بر پایه دانسته ها و تجربه هایی که از دکتر حضوری دارم بر این نظرم که او اهل تحقیق است نه تبلیغ و برای انتقال پیامهایش به تحقیق رو می آورد نه تبلیغ. در اخلاق تحقیق اصل مهمی رعایت میشود که چه بسا در تبلیغ نادیده گرفته شده یا غالباً زیر پا گذاشته میشود و آن اصل احترام به انسان هاست. یک محقق اصیل صرف نظر از این که تحقیقاتش را خیلی ها می پذیرند یا نه در هر حال حافظ اصل حرمت انسان هاست و هرگز برای انتقال پیامش یا خلق نظریه اش از ابزار زور و تحمیل عقیده استفاده نمی کند.
(۳) پایداری شجاعانه دکتر حصوری که حتی در سخت ترین شرایط میخواند، می نویسد، می اندیشد و با انسانها در ارتباط است و تسلیم نمی شود. پدیده ای نادر و تحسین برانگیز است.
(۴) ما انسانها حق حیات داریم و تجربه های زیسته همه ما حاصل انتخاب ها، درگیری ها، رنج ها و خطاهای ماست. از این رو اکثریت ما در طول زندگی مسیرهایمان را تغییر میدهیم که قابل فهم است و دور از انتظار نیست. اما اقلیت هایی هم هستند که به رغم چالش ها، رنج ها و خطاها پس از انتخاب مسیر اصلی زندگی شان دچار تردید و تزلزل نمیشوند و تا زندهاند به رفتن ادامه میدهند. راه ایشان حقیقتجویی است که راه پر رهروی نیست و لازمهاش التزام به ارزشهایی چون صداقت با خویشتن و عمل به اصول اخلاقی است. این افراد محققان اصیلی هستند که تا آخرین نفس دست از جستوجو برنمیدارند و دکتر حصوری مصداق چنین اصالتی است.
(۵) در این مقال جای بحث درباره علتها و شرایط نیست، اما نمیتوانم تصور کنم که اگر یاری های صمیمانه گیتی حصوری نبود، رهرو ما راهش را چگونه می پیمود و آیا اصلا می توانست چنین بدرخشد که درخشید؟ جا دارد زمانی هم به نقش و تأثیر گیتی های روزگار ما که هر یک گوهرهای یگانه اند و کم هم نیستند پرداخته شود.
نرگس طیبات
همکار و دستیار پژوهشی استاد علی حصوری در انتشارات فرهنگان
روزگاری نه مثل امروز
سال ۶۸ بود که من توسط آقای منصوری مدیر انتشارات فرهنگان با آقای دکتر حصوری آشنا شدم. صحبتهای زیادی آن دو کرده بودند که به طور تخصصی آقای دکتر در زمینه فرش ایران کار کنند و کتابهایی در این رابطه نوشته شود و قرار شد من کارهایی را که آقای دکتر مشخص میکنند، پیگیری و انجام دهم.
اولین کار تهیه فهرست و تهیه کتابهای فرش بود. دو کتاب اول، نقشهای ترکمن بوگولیوبف بود که از موزه فرش خریدم و دومی هنرهای سنتی باختران که هنوز باز کرمانشاه نشده بود. بعد از نقل مکان فرهنگان به جای جدید، آقای دکتر در اتاقی مستقل کار را پیش می بردند. هر روز اولین نفری بودند که میآمدند و آخرین نفری که می رفتند.
یادم هست از انتهای خیابان ۶۶ یوسف آباد که بزرگراه کردستان از آن می گذشت پیاده می آمدند تا یوسف آباد و بعد با اتوبوس تا میدان ولی عصر و باز هم پیاده تا چهارراه کالج. در سرما و گرما. کیف برزنتی مربع شکل شان را که همراهشان بود، سر ظهر باز می کردند ظرف غذایشان را در میآوردند و همان پشت میزشان ناهارشان را می خوردند. اذان ظهر را که می زدند، می گفتند وقت ناهار است. بعد یک سیب یا پرتقال می خوردند و ظرف را توی کیف میگذاشتند و کار بعد از یک ربع ساعت شروع می شد. وقت سفرها و تحقیقات میدانی وسیع را از سال ۷۰ شروع کردند. وقتی سفر ترکمن صحرا را همراه آقای بداغی که یادشان بخیر رفتند و برگشتند چقدر خوشحال بودند که نیازجان را دیدند و کارگاه فرشهای بی نظیر ترکمنی را از نزدیک دیده اند. آن قدر شعف زده می شدند و با شور حرف می زدند که همه دورشان جمع می شدیم و به مشاهدات آقای دکتر گوش می دادیم؛ از منطقه می گفتند، از سادگی کارگاهها و وضعیت نابسامان آنها از نظر بهداشتی و نبود امکانات و از وضعیت مردم زحمتکش منطقه و هنر بی نظیر سالهای دور. شانس همراهی در سفر به قزوین و منطقه الموت را با آقای دکتر داشتم. یک روز صبح ساعت ۶ صبح با آقای دکتر و آقای کامران شیردل رفتیم قزوین. سر راه اول به کارخانه فرنخ رفتیم و آقای شیردل با حوصله بسیار درباره نخ های پشمی قالی حرف زدند و ما سراپا گوش. آقای دکتر لحظه ای مداد از دستشان نمیافتاد و در دفتر شصت برگ تندتند یادداشت می کردند. اذان ظهر را که زدند آقای شیردل ما را به قیمه نثار مهمان کردند و بعد از ظهر رفتیم شاهزاده حسین و قالیهایی با نقش مجمعه ای بسیار زیبا را در انبار امامزاده دیدیم و آقای دکتر عکسهای زیادی گرفتند. ساعتها در انبار مشغول دیدن و عکاسی قالیها بودیم و وقتی بیرون آمدیم غروب آفتاب بود. روز بعد سفر به روستاهای اطراف و الموت بود. در تمام روستاها که فرش میبافتند، دکتر با حوصله به حرف و درستتر بگم به درد دلهای آنها گوش می کرد. در روستای دستگرد زن کدخدا گلایه کرد که کارفرماهای قمی می آیند و قالیچه ابریشمی با نقش قم را می دهند ولی دستمزد بسیار کمی می دهند. دکتر در دفتر ۶۰ برگی فرنو با مداد سوسمار تندتند همه چیز را می نوشتند.
در یکی از روستاها در خانه ای که یک اتاق دار قالی بود، با دقت برای بافنده درباره نقشه های قدیم قزوین توضیح می دادند که زنی سالخورده از اتاق بغلی خواست دکتر برای درد دست و پایش به او دارو بدهد که با اصرار زیاد زن که تصور می کرد دکتر حصوری طبابت می کنند ، یک ورق قرص آکسار دادیم تا اجازه داد برویم.
روز بعد سفر به الموت بود، به روستای گازرخان برای دیدن گلیم های رنگارنگ و فرشهایی که با رنگهای شیمیایی نامرغوب رنگ شده بودند و دکتر روی سنگی نشسته با تعهد و دقت برایشان گفت که این هنرها را با رنگهای بد خراب نکنند و زنانی که با دقت گوش می دادند. شاید تابه حال جز فرشخرها کسی کارشان را ندیده بود و حالا از دیدن این همه جزئیات کارشان و توجه حتما لذت می بردند. سفر عصر آن روز تمام شد. ۲ روز در یک کلاس متحرک با دو استاد برجسته، متعهد و عاشق ایران و فرهنگ ایرانی سپری شد. سفرهای میدانی دکتر ادامه یافت بدون ماشین های لوکس کولردار، اقامت در خانه های روستائیان و نه هتلهای پنج ستاره و با حداقل مخارج.
نیازجان و فرش ترکمن ، فرش سیستان فرش بر مینیاتور و فرهنگ فرش حاصل همه این تحقیقات و سفرها بودند. البته صبوری گیتی خانم که دنیای دکتر بود، سبب آرامش خاطرشان بود که شبانه روز می خواندند و می نوشتند. کتابها چاپ می شدند و همه در فرهنگان در اتاقی که کتابخانه بود، جمع می شدیم و چای و شیرینی می خوردیم. چاپ هر کتاب حاصل سفر، صحبت با طراحان، بافندگان و یادداشتهای مدادی در دفترهای ۶۰ برگی متعدد و هزار کار دیگر بود که چکیدهاش کتابی بود که چاپ می شد. آن روز که نامه ای را از لای در فرهنگان خیابان انقلاب بین چهارراه ولی عصر و کالج انداختند، فراموش نمی کنم. پاکتی خالی؛ یک طرف نشانی فرهنگان و ظرف گیرنده نام دکتر با نشانی یک گور در بهشت زهرا. همه سکوت کردیم. می دانستم چقدر سخت است دو عاشق ایران و فرهنگ ایرانی باید چمدان شان را ببندند و به مهاجرتی اجباری تن دهند. دلشوره خانم شکری عزیز را می فهمیدم و اضطرابی که به جانشان چنگ می زد. بعد از این همه سال واقعا هفته هاست فکر می کنم معنای ساده زیستی غیر از زندگی دکتر بود، لباس پوشیدن، کیف برزنتی، دفتر فرنو ۶۰ برگی، مداد، مدارهای کوچکی[3] که قلم درست کرده بودند که تا آخر مداد بتوانیم بنویسیم، اقامت در خانه های روستایی، صبحانه های ساده و... معنای عشق به وطن را امروز چطور معنا کنم وقتی عاشقانی مثل آقای دکتر، آقای منصوری و خانم شکری و چند فرهنگانی دیگر را از دوره جوانی دیدم که بدون چشمداشت کار کردند کار کردند برای اعتلای فرهنگ. معنای مسئولیت، وجدان کاری، نظم و اخلاق مسلط بر کار را از این استادهای واقعی یاد گرفتم.
واقعا فرهنگانم آرزوست. آن فرهنگانی که آقای دکتر در اتاق خود محصور در کتابهای فرش نشسته اند و می نویسند و حاصلش کتابی می شود که در صفحه اول آن از صبوری خانم شکری عزیز تشکر می کنم.
آقای دکتر عزیز از راه دور دست تون رو می بوسم که به من از دوران جوانی راه و رسم زندگی براساس اصول اخلاقی مبتنی بر تعهد ، مسئولیت، وجدان کاری و... را یاد داده اید. و خانم شکری عزیز محکم می بوسمتان.

احمدرضا روحانی
مهندس متالورژی، فولاد طبرستان
و از شاگردان استاد حصوری
دو اثر بزرگ استاد حصوری بر زندگی من
با سلام من در کلاس سوم دبیرستان شریف ساری شاگرد آقای حصوری بودم.
سخنگفتن از اثر آقای حصوری بر زندگی و افکار من برایم کار راحتی نیست. به یاد آوردن اسامی و موقعیتهای ویژه مرتبط با آقای حصوری پس از گذشت بیش از پنجاه وپنج سال از ذهن کهنسال من تقریباً ناممکن است، اما حداقل دو اثر بزرگ بر زندگی شخصی من و سه نکته درباره حضور او در ساری برایم کاملا روشن است.
۱-آقای حصوری میگفت انشا هایتان را ساده بنویسید، همانگونه که سخن میگویید بنویسید، احتیاجی به جملات طولانی و توصیفهای بلند در انشا نیست. این سخن به ظاهر ساده در ذهن نوجوانی من اثری عمیق گذارد. شاید عجیب باشد اما هیچ کدام از معلمهای ادبیات ما تا آن زمان چنین نگفته بودند. بکارگیری این دستورالعمل در تمام دوران تحصیلی و زندگی من نتیجهای به غایت مثبت داشت!
۲-آقای حصوری از دنیاهای غریبی با ما سخن میگفت. او کلید ورود به ذهن و افکار دنیای باستان را دست داشت. بیاد نمیاورم خود ایشان گفته بودند و یا ما خودمان ایننکته را کشف کرده بودیم، ولی فهمیدیم که زبان و خط دنیای باستان توسطآقای «حصوری» قابل اکتشاف است. ذهن نوجوانی ما در آن زمان این دنیا را تنها فضایی مه آلود و غیر قابل دسترسی میدید! باز هم شاید عجیب باشد ولی با «حصوری» به این درک رسیدیم که در این فضا دریچه روشنایی وجود دارد!
۳-و بیاد میاورم که به اصطلاح « گندهلاتهای» کلاس از آقای «حصوری» حساب میبردند و اگر اشتباه نکنم یک بارکشیدهای در کلاس توسط آقای «حصوری» نصیب یکی از آنها شده بود.
۴- گفته میشدآقای«حصوری» تبعیدی است و با مدیر دبیرستانمان که مشکوک به «ساواکی» بودن بود در تعارض دائمی است. این شایعه در کنار شایعه «تبعیدی» بودن او فضای پر احترامی ایجاد کرده بود.
۵- شایعه ازدواج آقای «حصوری» با جسورترین دختر فامیل ما در شهری کوچک و فضایی بسته که با رویت او و دختر جسور فامیل ما در خیابانهای شهر شکل گرفته بود برای ذهن نوجوان من عجیب و در عین حال غرور آمیز بود!
عمرت دراز باد استاد گرانقدر من

کیقباد یزدانی
متخصص علوم تربیتی
انسانی چند بُعدى و چند وجهی
استاد حصوری چهره ی ماندگار فرهنگ و زبان فارسی
متأسفانه به جز یکبار دیدار حضوری که با همسرم مهمان جناب حصوری و همسر مهربانشان در استکهلم بودم، فرصت و سعادت آن را نداشتم که معاشرت و شناخت بیشتری از ایشان پیدا کنم و از همه مهمتر، از چشمهی دانش ایشان سیراب شوم. بقیهی شناخت من از ایشان از مطالعهی آثارشان است و روایتهایی که همسرم به دلیل همکاری با خانم گیتی شکری در تدوین کتاب گویش رامسری داشته و نیز یادنامه ای که از استاد حصوری به مناسبت هشتاد سالگی شان تهیه شده بود. در این یادنامه همه جور اشخاص از حوزه ها و زمینه ها و قشرهای مختلف یادها و خاطرات خود را از او روایت کردند؛ از همسر و فرزندان محترم ایشان گرفته تا قوم و خویشان و دوستان و دوستداران و همکاران و شاگردانشان.
آنچه که برای من از این یادنامه به خاطر ماند، صفات و ویژگیهایی است که این راویان دربارهی ایشان به زبان آوردند. صفاتی چون "فداکار، حامی، پرسشگر و پژوهنده، تلاشگر و پوینده، جستجوگر، میهن دوست، کنشگر سیاسی و اجتماعی، سختكوش، پركار و پرانرژی، فعال و سرزنده، خردمند و خردگرا، خلاق و مبتکر، شجاع، جسور، آزادمنش، توانمند و مسلط بر حوزه های دانش خود، آموزگاری بی همتا، دلسوز و مهربان، سختگیر و در عین حال نازك دل، محبوب دیگران، قانع و فروتن"، و نیز ویژگی هایی چون "عشق و ایثار، صراحت، تعهد و وفاداری، تعهد به راستی و درستی، نهراسیدن از بیان حقیقت، مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی در حد بسیار بالا..."
"او ، هرگز به آنچه باور نداشت، عمل نكرد و آن نگفت و ننوشت؛ کسی که واقعیت و حقیتش یکی بود".
در یک کلام: "انسانی چند بُعدى و چند وجهی و.... انسان ناآرام زمانه!"
صفات و ویژگیهایی که از او انسانی والا و چهره ای ماندگار ساخته است.
جناب دکتر حصوری عزیز عمرتان دراز و نام و یادتان ماندگار!

شاگردهای دانشگاه شیراز

شهین باقری
دانش آموخته رشته تاریخ دانشگاه شیراز و از دانشجویان استاد علی حصوری
از بهترین اساتید دانشگاه شیراز
با درود و سپاس از استاد گرامی جناب آقای دکتر حصوری
بسیار سرفراز و خوشحالم که در دوران دانشجویی افتخار شرکت در کلاسهای شما رو داشتم، شما از بهترین اساتید دوران دانشجویی من در دانشگاه شیراز بودید و کلاسهای شما انگیزه ای شد برای ادامه در این رشته. بسیار استفاده کردم و لذت بردم از بودن در کلاسهای شما هرچند کوتاه بود.
افسوس که خیلی زود مارو از داشتن استادی مثل شما محروم کردند.
یادتان همیشه ماندگار ،تندرست و پایدار باشید.

نیلوفر پورزند
پروفسور جامعهشناسی و مطالعات زنان و کودکان
با او انسانهای بهتری شدیم[4]
من نیلوفر پورزند هستم، دانشجوی دکتر حصوری در دانشگاه شیراز. افتخار دانشجوی ایشان بودن را در زندگیام داشتم. واقعاً برای من و بسیاری از دوستان و همکلاسیهای من بهترین استاد بودند. یک دنیا از ایشان یاد گرفتیم، از دیدگاهشان، از تعهدشان، از مسلک و انسانیت ایشان! در حقیقت این یکی از بهترین خاطرات و حوادث سالهای دانشجوئی من بوده است.
خیلی خیلی خوشحال هستم که این دوستی تبدیل به یک دوستی خانوادگی شد: آشنائی با گیتی خانم، آوینه و آویده! واقعاً یک دوستی طولانی! امیدوار هستم که بتوانیم در آینده به زودی همدیگر را ببینیم، در هر نقطه از جهان و امیدوارم که یک روز هم در ایران دوباره هم را ببینیم! به هر حال محبت استاد حصوری و اثر مثبتی که در زندگی ما داشته همیشه ماندگار است، کار ایشان، کتابهایشان ، گفتگوهایشان و دانش ایشان که همه ی ما به خاطرش انسان های بهتری هستیم. درود استاد حصوری! پایدار باشید!

سیروس شاه خلیلی
کارمند بازنشسته کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل
سلام، من از طریق همسرم نیلوفر پورزند با دکتر حصوری آشنا شدم. دانشجویان دکتر حصوری دلبستگی خاصی به آقای دکتر داشتند، بهخاطر اصالت و صداقت و نحوهی تدریسشان! من هم افتخار می کنم که با ایشان و خانواده ی ایشان آشنا شدم.
امیدوارم که همیشه سلامت و پایدار باشند.[5]

یادنوشته محمد حسین زرین قلم
مهندس کامپیوتر و پسردایی استاد علی حصوری
چراغ راه ما
استاد بزرگوار و عزیز دلم آقای دکتر حصوری
با درودی دگربار خدمت جنابعالی
به حق، دلسوزی، تلاش وکوشش حضرتعالی در تعلیم و تربیت و انتقال معلومات وتجربیات ارزشمند چندین ساله در کنار برقراری رابطه صمیمی و دوستانه با جویندگان علم و ایجاد فضای دل نشین برای کسب علم و دانش را تبریک عرض می نمایم
من از محضرتان بسیار آموختم و در زندگی چراغ راهم بودید و در این وادی نیز رهروان بسیار داشتید
بار دیگر در مقابل شما سر تعظیم فرو می آورم و دستتان را می فشارم و روی زیبایتان را می بوسم و برایتان بهترین را آرزو دارم
خرداد ماه
_______________________
[1] این مقاله در کانال رسمی علی حصوری در تلگرام منتشر شده است.
[2] Assi, S. Mostafa (2018) "Lexicography" in: Oxford Handbook of Persian Linguistics, Edited by A. Sedighi and P. Shabani-Jadidi, Oxford University Press, UK.
[3] آقای علی حصوری معمولاً با چوب، چیزی شبیه مداد میتراشیدند تا بتوان با افزودن آن به انتهای مدادهای کوچک شده، حداکثر استفاده از آن بشود. برخی به آن ته مداد و برخی مداددسته نیز میگفتند.
[4]متن پیاده شده از پیام ویدیویی
[5] متن پیاده شده از پیام ویدیویی