عصر نو
www.asre-nou.net

انزو تراورسو

چهره‌های جدید فاشیسم (پوپولیسم و راست افراطی)
بخش چهارم؛ هویت‌گرایی جناح راست

مترجم: سعید مهراقدم
Fri 2 08 2024



سیاست هویت

برای رسانه‌های پُررونق در فرانسه عادی است که جبهه ملی و جنبش پسااستعماری چپ، حزب بومیان جمهوری(۱) (PIR) را به عنوان اشکال بسیار متنوع "سیاست هویت" به تصویر بکشند. این امر منجر به کارزاری علیه "نژادپرستی ضدسفید‌پوستان" شده است که در اصل فراتر از یک روش انحرافی برای مشروعیت بخشیدن به نژادپرستی، اسلام‌هراسی و بیگانه‌هراسی نیست(۲). با این استدلال، خیلی دشوار نیست که ادعا کنیم فرانتز فانون(۳)و مالکوم ایکس(۴) نژادپرست بودند، زیرا آنان خواستار خشونت علیه برتری سفیدها بودند، یا این‌که مارتین بوبر، نویسنده متون صهیونیستی، در باره ارزش عرفانی "خون یهودی"، هیچ تفاوتی با ایدئولوگ‌های ناسیونالیسم آلمانی نداشته است. این کارزار علیه PIR در مقام بررسی‌های موشکافانه، نتوانست تاب بیاورد، زیرا این کنایه‌ها بیش از حد خام بودند. چنین ادعاهایی به طور ادواری ظاهر می‌شوند. همان افرادی که "نژادپرستی ضدسفیدستان" را محکوم می‌کنند، اخیراً دادخواستی را علیه "پاکسازی قومی" به راه انداخته‌اند که گویا یهودیان در فرانسه به دلیل یهودستیزی مسلمانان مورد رنج و آزار هستند(۵). صرف‌نظر از این لفاظی‌های بیگانه‌هراس و عوام‌فریبانه، برخی از مواضع «هویت‌گرا» در واقع می‌توانند سودمند باشند. زبان ذات‌گرایانه و شعارهای تحریک‌آمیز PIR ممکن است شک و تردیدهای موجه‌ای را برانگیزد، اما آن‌ها در عین‌حال برخی عکس‌المعل‌های جالبی را نیز به همراه دارند. مهم است که بین هویت‌گرایی که هدف آن طرد کردن است - مانند جبهه ملی، که از "فرانسوی‌های فرانسوی‌تبار" در برابر مهاجران، پناهندگان و خارجی‌ها دفاع می‌کند - و ادعاهای هویت‌گرایی اقلیت‌های سرکوب‌شده، تمایز قائل شویم. ما ممکن است در مورد شکل مطالبات آن‌ها بحث کنیم، اما به طور کلی PIR نقش مؤثر در ترغیب رادیکالیزه شدن سیاسی چپ حومه شهر(۶) (حومه شهرهایی چون پاریس) و هم‌چنین تلاش علیه جذب شدن به بنیادگرایی مذهبی و مقاومت در برابر لغزش به سمت اسلام‌گرایی رادیکال و تروریسم، ایفا نموده است.

هویت‌گرایی جبهه ملی «ایدئولوژی» جدید آن در عصر پساایدئولوژیک است، و در این رابطه باید به تلاش‌های غیرمؤثر برای مخالفت با آن، با استفاده از حرافی‌های سنتی جمهوری، اشاره کنیم. این ایده مرسوم که جبهه ملی نیرویی بیگانه و ناسازگار با ارزش‌های جمهوری فرانسه است، باید به طور جدی مورد بررسی قرار گیرد. در واقع، این گفتمان، تفسیر مفروض و بسیار سلیقه‌ای از گذشته است. استعمار فرانسه طی دوره جمهوری سوم به اوج خود رسید، جمهوریی که با درهم‌شکستن کمون پاریس متولد شد و با رژیم ویشی به پایان رسید. در مورد جمهوری چهارم، تاریخ آن با قتل‌عام ستیف(۷) و سرکوب در ماداگاسکار آغاز شد و با کودتای گلیست(۸)در طول جنگ الجزایر به پایان رسید. لفاظی‌های مخربی که این جمهوری را در یک هاله عرفانی پنهان می‌کند، بسیار شرم‌آور است، اما شگفت‌انگیزترین چیز، این است که این اسطوره تا چه اندازه از طیف‌بندی سیاسی فراتر رفته و تقریباً تمام نیروهای سیاسی چپ و راست را متفق‌القول در آن احاطه می‌کند. اگر جبهه ملی پس از پشت‌سر نهادن پرده‌های سابق فاشیستی، اکنون بخواهد به بخشی از سنت جمهوری‌خواه تبدیل شود، انکار چنین "حقی" دشوار خواهد بود. در مطبوعات ملی، بسیاری از سرمقاله‌ها، علیه جبهه ملی هشدار می‌دهند و اعلام می‌کنند که این جبهه می‌خواهد بخشی از جمعیت را حذف کند. این امر یقیناً درست است، اما این نیز درست است که تمام دولت‌های جمهوری پنجم عامل اجرای تمام سیاست‌های بیگانه‌انگاری و گتوسازی قومی و اجتماعی مهاجران بوده‌اند. این یکی از دلایلی است که گفتمان جمهوری‌خواهانه را تا این اندازه ناتوان می‌کند و این ناتوانی تنها زمانی افزایش می‌یابد که افرادی که این گفتمان را به کار می‌گیرند همان افرادی باشند که با اتخاذ همان استدلال‌های جبهه ملی، به دنبال مبارزه با این جبهه باشند. نیکولا سارکوزی وزارت مهاجرت و هویت ملی ایجاد کرد و اخیراً، فرانسوا اولاند پیشنهاد کرد که شهروندی فرانسوی تروریست‌ها را حذف نماید، انگار که می‌خواهد متعلقات جامعه ملی را تطهیر نماید. اگر همه این پیشنهادات واقعاً بخشی از چهارچوب فکری، حقوقی و سیاسی جمهوری‌خواهی را تشکیل می‌دهد، پس کسی نباید در مقابل مارین لوپن که خود را یک جمهوری‌خواه می‌نامد، شوکه شود.

فراتر از فرانسه، ما به وضوح تفاوت بین بافت‌های ملی را شاهدیم، هر چند که نباید آن‌ها را بیش از حد بزرگ کرد. در اسپانیا، نئوفاشیسم تقریباً وجود ندارد، ولی با این‌حال حسرت گذشته فرانکویسم حضور پُررنگی در میان محافظه‌کارترین عناصر جامعه که به حزب مردمی(۹)رأی می‌دهند، وجود دارد. فالانژیسم تقریباً فروکش کرده، اما بحران کاتالونیا باعث انفجار قابل توجهی از ناسیونالیسم فرانکو شده است. در ایتالیا، ما یک تغییر دوگانه را تجربه کردیم: از یک طرف، نئوفاشیسم - جنبش اجتماعی ایتالیا(۱۰)، وارث جمهوری سالو(۱۱) - به یک نیروی لیبرال محافظه‌کار تبدیل شد که در اواسط دهه ۱۹۹۰ به راست سنتی پیوست- از سوی دیگر، لیگا نورد، که در اصل هیچ ارتباطی با فاشیسم نداشت، به تدریج به یک جنبش راست افراطی تحت رهبری ماتئو سالوینی تبدیل شد. در مورد آلمان، انگیزه‌های محافظه‌کارانه عمیق عمدتاً در شرق آن، حرکت‌هایی چون پدیگا(۱۲)(۱۳) و در حال حاضر آلترناتیو برای آلمان(۱۴)را به وجود آورده، که هر کدام از آن‌ها از بحران پناهندگان تغذیه می‌کنند. با این‌حال، آلمان حساب‌های خود را با گذشته نازی خود تسویه کرده است. آلمان جنایت‌های نازی‌ها را به رسمیت شناخته و خاطره هولوکاست را به یکی از ارکان اگاهی تاریخی خود تبدیل کرده است. برای بخش بزرگی از جامعه آلمان، «هویت ملی» در درجه اول به معنای «میهن‌پرستی وابسته به قانون اساسی» است.(۱۵) برعکس، فرانسه هرگز به شکل واقعی جنایات استعماری خود را نپذیرفته و میراث آن، دوباره مانند یک تیر برگرد(۱۶)، آن‌چه که آمی سیزر(۱۷) آن‌را یک عقب‌گرد نامیده(۱۸)، دوباره در حال ظهور است. اریک زمور(۱۹) در کتاب خودکشی فرانسه(۲۰) (۲۰۱۴) ، ادعا می‌کند که فرانسوی‌ها باید از خود در برابر تهاجم جدید بربرها، انبوهی از مسلمانان از افریقا و جهان عرب، دفاع کنند(۲۱). سخنرانی‌های نیکلا سارکوزی مدت‌هاست با ایده‌های مشابهی همراه بوده است، «فرانسه را دوست داشته باشید یا آن را ترک کنید»، یا اخیراً، «وقتی فرانسوی می‌شوید، اجداد شما گول‌ها هستند.». اقلیت‌های قومی به خوبی می‌توانند به این جمله اول استناد بکنند و از خود سارکوزی بخواهند که او خود به آن عمل کند. آن‌ها اصرار دارند که فرانسه از لحاظ فرهنگی، مذهبی و قومی کشوری متکثر است، موزاییکی از هویت‌ها که توسط یک قرن مهاجرت شکل گرفته است - فرانسه این‌گونه ساخته شده است، و اگر آن را آن‌طور که هست دوست ندارید، پس باید آن را ترک کنید. از این‌رو، این گفتمان خشونت‌آمیز ضدمهاجر به معنای واقعی کلمه "آرمانشهری" است، زیرا غیرممکن است که ساعت را به عقب برگردانیم. گفتمان ارتجاعی در مورد (تبار) «فرانسوی» با مفروض شمردن فرانسه اسطوره‌ای و ایده‌آل، کشوری که قرن‌ها پیش از بین رفته و نمی‌تواند به عصر جهانی شدن بازگردد، سعی در تحقیر فرزندان مهاجران دارد. این بازگشت نه تنها هرگز امکان‌پذیر نیست، بل‌که حتی اگر به نحوی ممکن باشد، یک فاجعه خواهد بود. این امر عقب‌گردی خواهد بود که منجر به انزوا و فقر عمومی خواهد شد.

این موضوع به‌طور کلی در مورد اروپا نیز صادق است. مهاجرت، که آینده آن‌را شکل می‌دهد، پیش‌شرطی برای جلوگیری از کاهش جمعیتی و افول اقتصادی، امکانی برای پرداخت حقوق بازنشستگی جمعیت سالخورده، راهی برای باز شدن به جهان، و امری برای بازسازی فرهنگ‌های اروپا و تنظیم آن‌ها در گفت‌وگو با قاره‌های دیگر است. همه تحلیلگران در این نتیجه‌گیری‌ها هم‌نظر هستند، اما سیاستمدارانی که محاسبات انتخاباتی خود را در اولویت قرار می‌دهند، نمی‌خواهند آن را بپذیرند. نقد آیینی "جامعه‌گرایی" چیزی جز بهانه‌ای برای پیش‌برد یک شکل عقب‌مانده از قومی‌گرایی نیست(۲۲).

این ملاحظات در مورد ایتالیا نیز صادق است که هنوز شهروندی بر اساس حق وطن(۲۳) نیست. برخلاف کشورهایی که مهاجرت طولانی‌مدت مانند فرانسه یا ایالات متحده دارند، ایتالیا برای بیش از یک قرن بِرکه‌ای بود که امواج مداوم مهاجران از آن به سمت قاره‌های مختلف، به دور از سواحل اروپا رهسپار می‌شدند. تنها در سه دهه گذشته، این کشور به سرزمین مهاجرت تبدیل شده است که در آن نزدیک به یک میلیون جوان، یعنی فرزندان مهاجران، در کشور خود به‌سان بیگانه زندگی می‌کنند. البته، عوامل زیادی منشاء شهروندی را که منحصرًا بر اساس شهروندی‌تباری(۲۴) است، را توضیح می‌دهد. در این چهارچوب، جذبه عرفانی رابطه خونی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ایده ملی است که از فرهنگ رستاخیز مردم(۲۵) نشأت گرفته است. ولی پُر واضح است که این، دیگر برای ایتالیای امروزی مناسب نیست. انکار شهروندی برای میلیون‌ها نفر که در ایتالیا زندگی و کار می‌کنند (بسیاری از آن‌ها در آن‌جا متولد شده‌اند) نه تنها یک نوع تبعیض غیرقابل‌تحمل بوده و شایسته یک کشور متمدن نیست، بل‌که از نقطه‌نظر اجتماعی و اقتصادی نیز مضر است. هر کسی باید بفهمد که در مواجهه با چالش‌های جهانی شدن، حضور نسل جدیدی از ایتالیایی‌ها که قادر به صحبت به زبان‌های عربی، چینی، اسپانیایی و روسی هستند، یک مزیت از نظر صادرات، تجارت، مبادلات علمی و فناوری و غیره است. با این وجود، تلاش‌ها برای اصلاح قوانین شهروندی به دلیل تعصبات بیگانه‌هراسی اغلب نیروهای سیاسی، یا از درون تهی شده و یا به بن‌بست کامل برخورده است.

لائیسیته

سکولاریسم یکی دیگر از موضوعات بحث‌برانگیزی است که عمیقاً مرتبط با ظهور راست رادیکال است. استفاده‌های امروزی از مفهوم لائیسیته یعنی براند فرانسوی از سکولاریسم دولتی، به مثابه جدایی کلیسا و دولت و به عنوان یک ماده از قانون اساسی جمهوری بیش از حد قابل تردید و اغلب آشکارا ارتجاعی هستند. معمولاً باید بین دو مفهوم از خوانش انگلوساکسونی و فرانسوی سکولاریسم که در دوران روشنگری ظاهر شدند، تفاوت گذاشت. به عبارت ساده، این مربوط به تفاوت بین آزادی مذهب و آزادی از مذهب و اعمال محدود‌کننده آن است. تضادی بین این دو خوانش وجود دارد. مفهوم سکولاریسم به عنوان آزادی "برای" مذهب، که به ویژه در کشورهای پروتستان ریشه دارد، دولت را متعهد به آزادی بیان همه اقلیت‌های مذهبی در جامعه مدنی می‌کند. این یک اصل ساختاری ایالات متحده است، کشوری که از اقلیت‌های مذهبی مورد آزار و اذیت و تبعیدی از اروپا، استقبال می‌کرد. بنابراین، دولت خیلی قبل از ظهور چیزی شبیه به معنای مدرن چندفرهنگی، کثرت‌گرایی مذهبی را تضمین می‌کرد. برعکس، در فرانسه، ایده لائیسیته میوه مبارزه برای آزادی از دین بوده و در یک مبارزه سرسختانه علیه استبداد به دست آمده و فضای عمومی را به تدریج از چنگ کلیسای کاتولیک آزاد کرده است. در این زمینه، قانون ۱۹۰۵ در مورد جدایی کلیسا از دولت، اقدامی بود که جمهوری به منظور دفاع از خود در برابر حملات کاتولیک‌ها، ملیون و محافظه‌کاران ضدجمهوری تصویب کرد. مفهوم سکولاریسم که از یک سو، جدایی دین از دولت، و از سوی دیگر آزادی کامل برای اعتقادات مذهبی (و هم‌چنین برای بی‌ایمانان) را به رسمیت می‌شناسد، قطعاً قابل دفاع است. این اصل کلی را می‌توان در قلمرو وسیعی و در همه‌جا، از فرانسه تا انگلستان، از ایالات متحده تا هند به اجرا گذاشت.

با این‌حال، در فرانسه، تاریخ لائیسیته با تاریخ استعماری در هم آمیخته است. جمهوری سوم نبرد خود را برای لائیسیته هم‌زمان با برپایی امپراتوری آغاز نمود و ایده شهروندی جمهوری‌خواه را در یک انسان‌شناسی سیاسی و استعماری پایه‌گذاری نمود. تحت جمهوری سوم، شهروند در مقابل بومیان، که از حقوق مشابه برخوردار نبود، قرار گرفت. در حالی که جمهوری‌خواهی از خود در برابر دشمنان داخلی دفاع می‌کرد، موانع قانونی و سلسله‌مراتب سیاسی را برپا نمود که رعایای مستعمره‌ها را از هم جدا می‌کرد. به عبارت دیگر، سکولاریسم از شرق‌شناسی جدایی‌ناپذیر بود و در ساخت دوگانگی‌های استعماری مانند متمدن در مقابل بدوی، سفید در مقابل رنگین‌پوست، اروپایی در مقابل غیراروپایی، و در نهایت، شهروند در مقابل بومی، مشارکت داشت(۲۶). در آغاز قرن بیستم، جمهوری سوم از لائیسیته در نبرد با یک سری تهدیدات ارتجاعی حمایت کرد و امروز آن را چون سلاحی برای اعمال محرومیت به کار گرفته است. در گرایش جمهوری‌خواهی تداوم خاصی به تبعیض وجود دارد. امروز این خوانش از لائیسیته به خصلت تکثرگرای فرانسه واقعی صدمه می‌زند؛ اکثر منتقدان آن به دنبال زیر سؤال بردن اصل اساسی سکولاریسم نیستند، که برای هر جامعه آزاد و دموکراتیک اساسی است، بل‌که تناقضات تاریخی و ماهیت نواستعماری کاربردهای آن را، برجسته می‌کنند. مشاجره اخیر بر سر زنانی که در سواحل فرانسه(۲۷)مایوی شنای اسلامی پوشیده‌اند، نمونه‌ای از این تفسیر فرقه‌گرایانه از سکولاریسم به عنوان لائیکیسم(۲۸) است که در آن، نه بی‌طرفی دولت در مسائل مذهبی بل‌که تعهد شهروندان به پیروی از موضع ضدمذهبی دولت، تجلی پیدا کرده است. در اصل، این شکل از سکولاریسم به ابزار یک کارزار ضدمسلمانی مبدل شده است. ماجرای مایوی شنای اسلامی، جدا از ابهامات لائیکیسم، بار دیگر آشکار ساخت که مشکل اصلی نه سکولاریسم بل‌که اسلام‌هراسی است. در واقع، دقیقاً به نام سکولاریسم بود که بسیاری از ضد نژادپرستان، صدای خود را در محکومیت به دخالت نفرت‌انگیز پلیس علیه زنان محدوه در سواحل و در دفاع از چشم‌انداز یک فرانسه چندفرهنگی بلند کردند(۲۹). ماجرای مایوی شنای اسلامی سرانجام از تغییر جهت پیشینه تاریخی جمهوری‌خواهان جبهه ملی پرده برداشت. در واقع، یک هم‌خوانی عینی، قابل توجه و نسبتاً نگران‌کننده بین این لائیکیسم، یعنی جا زدن تهاجمی یک نسخه تعصبی از سکولاریسم، و یک نوع فمینیسم اسلام‌هراس، وجود دارد که توسط زنانی امثال الیزابت بادینتر(۳۰) و کارولین فورست(۳۱) بیان می‌شود. این نیز، یک ویژگی فرانسوی است، زیرا در اکثر کشورهای غربی - به ویژه در ایالات متحده – اسلام‌هراسی وسواس فکری عمدتاً محافظه‌کاران نو و بنیادگرایان مسیحی است.(۳۲)

در پایان قرن نوزدهم، سزار لومبروسو(۳۳)، بنیانگذار انسان‌شناسی جنایی، یک محقق برجسته پوزیتیویست و یک منادی پرشور پیشرفت، منشاء اروپایی فلسفه روشنگری را دلیل غیرقابل انکار برتری انسان سفید بر "نژادهای رنگین‌پوست" دیگر می‌انگاشت(۳۴). بعضی از فمینیست‌ها، برتری تمدن غربی را پیش‌فرض گرفته و بنابراین با ایده‌های مشابهی، با این ارزش‌های دوران روشنگری، همسانی می‌کنند. در این دیدگاه، وجود زنان محجبه چیزی نیست جز این‌که، استعمار اروپایی مأموریت متمدنانه خود را به سرانجام نرسانده است.

مطالعات مختلف نشان داده‌اند که زنان به دلایل مختلفی حجاب را انتخاب می‌کنند که آن‌را به سختی می‌توان صرفاً به سلطه مردان تقلیل داد. بسیاری از زنان مسلمان، چه کسانی که محجبه باشند و چه بی‌حجاب نظرات خود را در مورد این موضوع بیان کرده‌اند و معتقدند که این یک پدیده ملّون است. گاهی اوقات حجاب یک هویت فرهنگی را به جای یک هویت مذهبی بیان می‌کند. استادان دانشگاه که زنان جوان محجبه را در میان دانشجویان خود داشته‌اند، می‌توانند به این امر شهادت دهند. اما حتی اگر حجاب منحصراً یک خصلت پدرسالارانه باشد، ایده مبارزه با آن از طریق اقدامات قانونی سرکوبگرانه، همانند تلاش برای ریشه‌کن کردن دین در اتحاد جماهیر شوروی سابق، غیرقابل قبول و زیانبار به نظر می‌آید(۳۵).

هنگامی که الیزابت بادنتر(۳۶) می‌گوید "ما از این‌که ما را اسلام‌هراس بنامند، نباید بترسیم"، او به سادگی به یک سری از انگیزه‌های بیگانه‌هراسی و ارتجاعی که در سراسر جامعه فرانسه اعمال شده و جبهه ملی را تغذیه می‌کند، مشروعیت می‌بخشد. اگر واقعاً سکولار بودن به معنای پاره کردن حجاب از روی زنان مسلمانی است که در واقع انتخاب آنهاست، پس قطعاً ،جبهه ملی بهترین مدافع فمینیسم است! این همگرایی‌ها، همزیستی قدیمی بین جمهوری‌خواهی و استعمار را آشکار می‌کند و در ضمن ادعای جبهه ملی در مورد سنت جمهوری‌خواهی وی را توضیح می‌دهد. اگر پوپولیسم در درجه اول شکلی از عوام‌فریبی سیاسی است، استفاده فعلی از لائیسیته آشکارا نمونه خوب دیگری از این پدیده است. در مورد اقدامات قانونگذاری اخیر، تلاش مداومی برای پنهان کردن اهداف واقعی آن صورت گرفته است. کسانی که در فضای عمومی از قانون علیه "نمایش نمادهای مذهبی" حمایت می‌کنند، اصرار دارند که این قانون باید مشمول همه ادیان بوده و نباید تنها شامل اسلام شود. یعنی تنها دینی که تاکنون در مورد آن این محدودیت‌ها اعمال شده است. مشابه همین موضوع، اصلاحیه قانون اساسی برای سلب شهروندی از دوتابعیتی است که در ذات خود یک پیشنهاد سابق جبهه ملی را تشکیل می‌دهد که با انواع مشاجره‌ها و لفاظی‌ها در صدد پنهان کردن این واقعیت بود که اساساً این اصلاحیه علیه مسلمانان طرح شده بود. پیام روشن است؛ تروریست‌ها به فرانسه تعلق ندارند (حتی اگر در واقع جامعه فرانسه، خود مولد آن‌ها باشد). در این‌جا، تلاش برای مبارزه با جبهه ملی، از لفاظی و گفتمان خود جبهه استفاده می‌کند؛ فرانسه باید از خود در برابر بربریت و تاریکی که استعمار قادر به ریشه‌کن کردن آن نبود، محافظت کند.

در پی بحث پس از حملات تروریستی به شارلی ابدو(۳۷) ، شایان ذکر است که حق توهین به مقدسات و انتقاد از مذهب همیشه در یک زمینه تاریخی خاص، جایز است. از یک شوخی بسته به شرایط محیط آن، می‌توان برداشت‌های متفاوتی داشت. یک داستان خنده‌دار در باره یهودیان که باعث خنده مردم امروز در تل‌آویو می‌شود، محتملاً در سال ۱۹۳۸ در برلین نسبتاً فاجعه‌آمیز می‌شد. به همین ترتیب، کارتون‌های محمد که در مطبوعات غربی منتشر می‌شوند، معنای کاریکاتورهای تاریک‌اندیشی اسلامی منتشرشده در شمال افریقا را ندارند. یک کاریکاتوریست طنزپرداز در ایران برای کارش، مسلماً بهای سنگینی می‌پردازد تا آن آزادی را که توسط یک رژیم سرکوبگر انکار می‌شود، مطالبه بکند. در فرانسه یا دانمارک، کاریکاتوریست‌هایی وجود دارند که از آزادی خود برای مسخره کردن افرادی که مورد محرومیت قرار می‌گیرند، استفاده می‌کنند. جامعه‌شناس فرانسوی امانوئل تاد(۳۸)به موقع عنوان می‌کند که تفاوت اساسی بین حق توهین به مقدسات علیه دین خود و دین شخص دیگری وجود دارد. او تأکید می‌کند در فرانسه "کفرگویی مکرر و منظم علیه محمد، شخصیت محوری در دین گروهی که ضعیف و مورد تبعیض قرار می‌گیرند، مجزا از هر آن‌چه دادگاه‌های حقوقی بگویند، باید به عنوان یک تحریک مذهبی، قومی یا نفرت‌پراکنی نژادی تلقی گردد."(۳۹)

همان استدلال‌ها ،در سراسر طیف سیاسی در مورد لائیسیته شنیده می‌شود، و این بحث به هیچ وجه ارتباطی با تقسیم‌بندی سنتی بین راست و چپ ندارد. به حزب جدید ضدسرمایه‌داری(۴۰) (NPA) توجه کنید که با یک وضعیت غیرمنتظره مواجه شد. این حزب به دنبال رشد در حومه شهرها بود و زمانی‌که موفق به کسب درجه‌ای از حمایت مردمی شد، در سیاهه نامزدهای خود یک فعال جوان محجبه را قرار داد. این فرد بلافاصله از سوی رسانه‌‌ها در معرض یک کارزار نفرت‌پراکانه واقع شد، و این کارزار، خود حزب را به عنوان «چپ‌گرایی اسلامی»، (islamo-gauchisme) مورد اتهام قرار داده و آن‌را متهم به همگرایی احتمالی بین چپ افراطی و اسلام‌گرایی رادیکال کرد. الهام موسید، فعال سیاسی با ریشه مراکشی، حق خود را برای پوشیدن حجاب بیان کرد و اعتقاد واقعی خود بر فمینیسم، ضدسرمایه‌داری و تعهد خود به آرمان فلسطین را بیان نمود. اما فرهنگ خود حزب NPA در برخورد با این وضعیت، خوب و استخواندار نبود. وی را اخراج نکرد و از او به عنوان یکی از کاندیدهای خود حمایت کرد، اما در عین‌حال بر پناه گرفتن خود در یک سنت مارکسیستی و آتیستی تأکید کرد. این در واقع به معنای ایجاد نوعی وضعیت دوگانه در میان اعضای NPA بود: آتئیست‌ها، و سپس مذهبی‌های "هنجارشکن" قابل تحمل، از دهه ۱۹۳۰ و به ویژه در طول جنگ الجزایر، استعمارستیزی یکی از ویژگی‌های متمایز اجداد حزب NPA بود(۴۱). اما برداشت‌های آن از دین، فراتر از نقد تاریک‌اندیشی، که از روشنگری رادیکال به ارث برده بود ، فراتر نمی رفت. علی‌رغم تلاش‌هایی که برخی از اعضای آن، به‌ویژه مایکل لووی، جامعه‌شناس ادیان و نویسنده آثار مهمی درباره الهیات آزادی‌بخش آمریکای لاتین(۴۲)، انجام دادند، حزب آمادگی مقابله با این بحران را نداشت و بنابراین بین دو موضع متضاد گرفتار آمد. بسیاری از فعالان جوان، NPA را ترک کردند. مبارزات ضداستعمار ی به آن کمک کرده بود تا در میان فرزندان مهاجران ریشه بدواند، اما تبارگرایی(۴۳)ایدئولوژیک آن‌را فلج نمود. فرانسه امروز فرانسه ۱۹۰۵ نیست. این کشور از کثرت‌گرایی فرهنگی و مذهبی بسیار بیشتر از یک قرن پیش، برخوردار است. جنبش‌های غیر از NPA مسیرهای کاملاً مخالف را در پیش گرفته‌اند. بومیان جمهوری (Indigènes de la République) در ابتدا مذهبی نبودند، اما امروز با اسلام به عنوان یک موضع فرهنگی و سیاسی و نه مذهبی برخورد می‌کنند و هر گونه انتقاد از تعصب و تاریک‌اندیشی مذهبی را عملاً از گفتمان خود پاک کرده‌اند. چپ از کنار آمدن با واقعیت‌های دین فاصله زیادی دارد، به‌ویژه بعد از شکست انقلاب‌های قرن بیستم که به نام سوسیالیسم سکولار انجام شد، چپ به بُعد اساسی سیاست بازگشته است.

با نگاهی به حزب بومیان جمهوری، می‌توانیم مقایسه با دهه ۱۹۳۰ را ادامه دهیم. بسیاری از یهودیان، فرهنگ یهودی خود را قبول داشتند، علی‌رغم این‌که با یهودیت به عنوان یک دین هیچ ارتباطی نداشته و هرگز پا در کنیسه نگذاشته و حتی به جنبش‌های رادیکال یا مارکسیستی آتئیست پیوسته بودند. آن‌ها این کار را به روشنی انجام دادند تا به شیوه‌ای شرافتمندانه وابستگی خود را به هویتی اعلام کنند که به آن انگ می‌زدند و خود آنان را متهم به یهودی‌ستیزی می‌کردند. هانا آرنت(۴۴) در سخنرانی خود در مورد دریافت جایزه لسینگ گفت که در آلمان پیش از جنگ، تنها پاسخ مناسب به سؤال معروف تاجر ونیزی: "شما چه کسی هستید؟"، "یهودی" بود: "این پاسخ به تنهایی واقعیت آزار و اذیت را مد نظر داشت". اروپای اوایل قرن بیست‌ویکم به وضوح همان اروپای دهه ۱۹۳۰ نیست، اما الگوهای اجتماعی و فرهنگی نفرت، حتی پس از تغییر بافت تاریخی، یکسان باقی مانده‌اند. احتمالاً امروز در این چهارچوب، چیزی مشابه برای بسیاری از مردم با "پیشینه مسلمان" پیش می‌آید. در این بستر، انکار ریشه‌های خود فرار از واقعیت بوده و به معنای پذیرفتن گفتمان سرکوب و محرومیت است که آن‌ها در معرض آن قرار می‌گیرند. در ضمن، ما مطلع هستیم که در جریان درگیری‌هایی که با انتشار کتاب آرنت)۴۵) بنام ایشمن در اورشلیم به وجود آمد. آرنت از صحبت به نام مردم یهودی یا اعلام وفاداری خود به "جامعه یهودی" خودداری کرد. او به گرشوم شولم نوشت(۴۶) که مردم انتزاعی را دوست نداشته، بل‌که فقط دوستانش را دوست دارد. موضع شرافتمندانه وی در مواجه با انگ‌زدن‌ها و هم‌چنین رد هر گونه همکاری با قبیله‌گرایی، بسیار ارزشمند بود.

پیچیدگی‌های موضعگیری در باره هویت سیاسی و اعتقادی در فرانسه مدرن، اخیراً در بحث در مورد کار اخیر هوریا بوتلجا(۴۷) مطرح شده است. برخی، مقاله او سفیدپوستان، یهودیان و ما را به اتخاذ مواضع یهودستیزانه متهم کردند(۴۸). چنین اتهام بسیار بحث‌انگیز و مبتنی بر مثله کردن متن مقاله بود. بدون شک، شکل‌های ناخوشآیندی از شکل بیان مطالب وجود دارند، اما وقتی کسی کتاب او را با روحیه صادقانه می‌خواند، ادعای یهودستیزی به سادگی قابل قبول نیست. در این چهارچوب لازم به یادآوری است که فرانتس فانون و مالکوم ایکس، گاهی اوقات به "نژادپرستی ضد سفیدپوستان" متهم می‌شدند. مواضع هوریا بوتلدجا اغلب جدل‌آمیز است، اما مقاله او جالب و بحث‌انگیز است. این یک اثر بسیار شخصی و صمیمی است، متنی ماهرانه و بسیار سیاسی که به معنی واقعی کلمه بحث‌انگیز است. او پرده ریاکاری جمهوری‌خواهانه را از هم می‌درد و با قاطعیت از وجود مسئله نژادی در فرانسه که با میراث استعماری مرتبط است، سخن می‌گوید. او آشکارا، در این نکته حق دارد، وقتی می‌بینیم که جداسازی و تبعیض در محدوده اقلیت‌ها تا چه حد چشم‌انداز شهری امروز را تغییر داده است. بوتلجا در تلاش برای رویارویی با مسئله نژاد در فرانسه مدرن، امری که دائماً توسط گفتمان غالب نادیده گرفته می‌شود، از کلماتی استفاده می‌کند که برای بسیاری دردسرساز است: "سفیدها"، "یهودیان" و "indigènes" به معنای سیاه‌پوستان و اعراب عمدتاً مسلمان.

از این منظر، مقایسه با ایالات متحده جالب است. ایالات متحده می‌تواند به سختی یک مدل همزیستی بین گروه‌های قومی مختلف باشد، اما همگان قبول دارند که این یک کشور متنوع است. در سال ۲۰۱۶، نیویورک تایمز گزارشی را در وب‌سایت خود به نام نژاد در امریکا: داستان‌های شما منتشر کرد و مصاحبه‌های متعددی را به صورت آنلاین پست نمود. مردم از هر رگ و ریشه و مذهبی در آن مشارکت کردند و گفتند که آمریکایی بودن برای آن‌ها چه معنایی دارد. ریشه‌های فرهنگی و مذهبی آنها چه بوده، و در طول زندگی خود در آمریکا با چه پیشداوری‌هایی مواجه شدند. لوموند در فرانسه هرگز چنین کاری انجام نداده است. به‌طور خلاصه، برافروختگی باطنی هوریا بوتلجا از ناکجاآباد سرچشمه نگرفته و او این کار را «سنگدلانه» انجام نداده است. این نتیجه، سی سالی است که طی آن، بحث در مورد مسئله استعماری هیچ تغییر قابل توجهی را به وجود نیاورده و هم‌چنین پس از آن به وقوع پیوست که مارش اعراب(۴۹)(۵۰) (جوانان با پیشینه آفریقای شمالی) برای برابری با یک سد مواجه شد. پاسخ به این حرکت جوانان، یک آرم و نشان تحقیرآمیری بود: "دست‌ها از رفیقم کوتاه(۵۱)(۵۱)" (touchepas à mon pote). در این مسیر گام نهایی با تظاهرات ۱۱ ژانویه ۲۰۱۵ برداشته شد، زمانی که فرانسه در کسوت "چارلی"(۵۲) ظاهر گردید. عوامل رایج و پایه‌ای، به‌طور خود به خودی به وجود نمی‌آیند. این جنبش‌ها باید از طریق به رسمیت شناختن ذهنیت‌های مختلفی که در خود نهفته دارند، به وجود بیایند. اگر این تنوع به رسمیت شناخته نشود، جهانی شدن، مثل استعمار جمهوری‌خواه، همیشه ریاکارانه و فریبنده خواهد بود. مشکل مقاله بوتلجا این نیست که او در باره سفیدپوستان، یهودیان یا سیاهپوستان صحبت می‌کند. بالعکس در این نهفته است که در به کارگیری این مقوله‌ها در "مفهوم اجتماعی و سیاسی" و فارغ از هر گونه "جبر بیولوژیکی"، این مقوله‌ها را به مقوله‌های همگن تبدیل کرده و تفاوت‌ها و تناقضات ممیزه این اصطلاحات را از بین می‌برد.

بوتلجا انقلاب‌های عربی و برداشت از اسلام به عنوان یک بلوک یکپارچه مخالف غرب را، کمی شبیه ساموئل هانتینگتون در برخورد تمدن‌ها(۵۳) (نویسنده‌ای که بدون شک همدردی کمی با او دارد)، نادیده می‌انگارد. او در عین حال در مورد تروریسم اسلامی، که نقش مهمی درشکل‌گیری روابط بین گروه‌های مختلف مسلمانان دارد، چیزی بیان نمی‌کند. ما می‌توانیم شرط ببندیم که دیدگاه مثبت او نسبت به شوخ‌طبعی محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهور سابق ایران، مورد اذعان همجنسگرایان در تهران نیست، و عذرخواهی او از زنانی که فارغ از هر نوع تباری از ماچیسمو (نرینه‌رفتاری(۵۴)) مردان آفریقای شمالی رنج می‌برند، مورد قبول واقع گردد. بوتلجا می‌نویسد که "اخته کردن مردان، نتیجه نژادپرستی، تحقیری است که مردان ما را مجبور به پرداخت هزینه‌های گزافی می‌کند"، قبل از این‌که به این نتیجه برسد که "نقد رادیکال پدرسالاری بومی یک تجمل است."(۵۵) مقاله او دائماً بین یک متن قانع کننده و صادقانه که تجزیه و تحلیل تیزی را ارائه می‌دهد، و تحیرهای تند و زننده که مطمئناً مانع هر نوع اجماع مشترک است، در نوسان است. این مکانیسم روانشناختی چیز جدیدی نیست: دقیقاً به خاطر "وفاداری قبیله‌ای" بود که بسیاری از یهودیان که یهودستیزی نازی‌ها را تجربه کرده بودند، اصولاً از انتقاد از اسرائیل امتناع کردند و بسیاری از کمونیست‌ها برای اجتناب از "بازی کردن در بازی دشمن" از هرگونه انتقاد از استالینیسم خودداری کردند. این نگرش به عنوان یک واکنش روانی قابل درک است، اما همیشه نتایج فاجعه‌باری دارد.

در کتاب او، سفیدپوستان نیز یک دسته همگون در نظر گرفته می‌شوند. آن‌ها سفید هستند، بدون رنگ‌های مختلف. اما این مسئله، نسبتاً بغرنج‌تر است. به ایتالیا فکر کنید. از منظر لیبی یا اتیوپی، ایتالیایی‌ها مطمئناً سفیدپوست هستند، در واقع تجسم "وحشیگری سفیدپوستان"، با میراث اردوگاه‌های کار اجباری در لیبی و نابودی آن‌ها توسط سلاح‌های شیمیایی در اتیوپی. برای آفریقایی‌هایی که با قایق از دریای مدیترانه به امید رسیدن به سواحل سیسیل عبور می‌کنند، ایتالیا مرز یک قلعه مسلح به نام اتحادیه اروپا است. اما مهاجران ایتالیایی که یک قرن پیش در جزیره الیس(۵۶) پیاده شدند، آنقدرها هم سفیدپوست نبودند. به عنوان دهقانان اروپای جنوبی، به عنوان کاتولیک، این ایتالیایی‌های "زشت، کثیف، شرور" برای حداقل یک یا دو نسل در حکم "نژاد پست"، بسیار متفاوت از پروتستان‌های سفید آنگلوساکسون(۵۷) (WASP)(۵۸) مسلط، در بند گرفتار آمدند. ژرار نوریل به یاد می‌آورد که یک قرن پیش برنامه‌های ضد ایتالیایی در فرانسه وجود داشت(۵۹). آیا مهاجران ترک امروزی، وارثان امپراتوری عثمانی و شهروندان حکومتی که کردها را سرکوب می‌کند، "سفید" هستند؟ من از این دسته‌بندی‌ها با چنین طیف‌بندی‌های تند استفاده نمی‌کنم. به نظر می‌رسد چند بخش از مقاله بوتلجا ارزیابی ویوک چیبر(۶۰)را تأیید می‌کند که پسااستعماری اغلب شکل شرق‌شناسی وارونه را به خود می‌گیرد.

درهم‌تنیدگی

مفهوم درهم‌تنیدگی(۶۱)، که در اصل توسط متفکر حقوق، کیمبرلی کرنشاو در پایان دهه ۱۹۸۰ ابداع شد، فرض می‌کند که مسئله اجتماعی و مسئله نژادی عمیقاً در هم تنیده شده‌اند(۶۲). بی‌شک این یک ایده سازنده‌ای بود که الهام‌بخش کارزار مهم زندگی سیاهان مهم است گردید، کارزار مهمی که از زمان اشغال وال استریت شش سال قبل به این‌طرف در ایالات متحده به وقوع پیوست. مسئله "هویت" مدت‌ها پیش از آن‌که در قاره اروپا مطرح شود، در ایالات متحده مطرح شد. سرمنشاء این حساسیت، جنبش حقوق مدنی آفریقایی-آمریکایی بود که خود باعث ظهور جنبش‌های دیگری شد که بلاواسطه قابل تقلیل به اقتصاد، فمینیسم، (۶۳)LGBT و زیست‌محیطی نمی‌شد. این را تقریباً می‌توان این طور عنوان کرد که این جنبش‌ها، چپ اروپا را مجبور به تأملی انتقادی در مورد "مبانی"، هم‌چون پیش‌فرض‌های فلسفی و استراتژیک خود کرد.

چپ مارکسیستی همیشه در ارتباط با طبقه، جنسیت، نژاد و مذهب با مشکل مواجه بود. از قرن نوزدهم، این‌طور می‌پنداشت که این عناصر گوناگون دارای سلسله‌مراتبی هستند و همیشه به تضاد طبقاتی ارجحیت داده و معتقد بود که جنسیت، نژاد، مذهب و غیره با حفظ نقش فرعی باید با عنصر طبقه ترکیب شوند. ظاهراً، راه حل برای این مجهولات، در خاتمه دادن به استثمار طبقاتی نهفته بود. در دهه ۱۹۶۰، چپ جدید سعی کرد این عناصر را دیگر نه با شیوه سلسله‌مراتبی و بدون این‌که آن‌ها را صرفاً به پیامدهای هویت طبقاتی تقلیل دهد، بیان کند. راست رادیکال به نوبه خود، ارتباط قوی بین مسائل اجتماعی و هویت دارد. گفتمان جبهه ملی به وضوح و به شدت به نابرابری‌های اجتماعی حمله می‌کند و در عین‌حال پاسخ ارتجاعی دفاع از "سفیدپوستان فقیر" را طرح می‌کند. دلایل زیادی برای موفقیت آن‌ها در این زمینه وجود دارد. اول از همه، فروپاشی انتخاباتی حزب کمونیست و زوال فرهنگ آن بود. از لحاظ تاریخی، زهدان فاشیسم ضدکمونیسم بود و این امر دامنه گفتمان اجتماعی وی را محدود می‌کرد. امروز راست افراطی می‌تواند انتقاد خود را از اروپای نئولیبرال بدون مخدوش کردن مرزهای ایدئولوژیک کشدار خود پیش ببرد. جایی که چپ مخالفت شدیدی با نئولیبرالیسم می‌کند و موضع ضدسرمایه‌داری به خود می‌گیرد، راست افراطی نئوفاشیستی می‌شود (مانند طلوع طلایی(۶۴) در یونان) و گفتمان اجتماعی خود را کاملاً با توسل به نژادپرستی و بیگانه‌هراسی مستتر می‌کند. در این بین جبهه ملی فرانسه توانسته حمایتی مردمی به دست آورد، چرا که چپ قادر به ارائه یک جایگزین نشده است.

نیروهای راست رادیکال به دنبال بسیج توده‌ها هستند. آن‌ها خواستار بیداری مجدد ملی بوده و طالب برکناری نخبگان فاسدی که تحت حاکمیت سرمایه‌داری جهانی، مسبب سیاست‌های مهاجرت کنترل‌نشده و "تهاجم اسلامی" هستند که درهای کشورهای اروپایی را به روی آن‌ها باز گذاشته‌اند. همان‌طور که لوک بولتانسکی(۶۵)و ارنود اسکویر(۶۶)به درستی مشاهده کرده‌اند، راست رادیکال اسطوره قدیمی مردم "خوب" مخالف نخبگان فاسد را، رها نکرده و به‌طور قابل توجهی آن را بازسازی کرده است. در گذشته، مردم "خوب" به معنای روستایی فرانسه بودند و نه "طبقات خطرناک" شهرهای بزرگ. پس از پایان کمونیسم، طبقه کارگر شکست‌خورده و ضربه‌دیده توسط صنعت‌زدایی، دوباره در این جامعه با فضیلت ملی و محبوب ادغام شده‌اند. مردم "بد" یعنی مهاجران، مسلمانان، سیاهان حومه‌ها، زنان محجبه، معتادان و حاشیه‌نشینان با اعضای طبقات تن‌پروری که سنت‌های لیبرال را پذیرفته‌اند، از جمله فمینیست‌ها، همجنسگرایان، ضد نژادپرستان، طرفداران محیط‌زیست و مدافعان حقوق مهاجران، ادغام شدند. در نهایت، مردم "خوب" تخیل پسافاشیستی ملی‌گرای ضدفمینیست ضدهمجنسگرا و بیگانه‌هراس است که از خصومت آشکار با زیست‌بوم‌شناسی(۶۷)، هنر مدرن و اندیشه‌ورزی تغذیه می‌کنند(۶۸).

اساساً، هنگامی که راست در مورد هویت صحبت می‌کند، دغدغه اصلی آن، تعیین هویت است، سیاست‌هایی که برای کنترل اجتماعی از اواخر قرن نوزدهم در اروپا اتخاذ شده است(۶۹). این به معنای کنترل جابه‌جایی جمعیت و مهاجرت داخلی، ثبت نام خارجی‌ها، مجرمان و خرابکاران است. اختراع مدارک هویت بیشتر محصول این خواست برای کنترل و نه به رسمیت شناختن حقوق شهروندی برای احراز حقوق قانونی و سیاسی است. تعیین هویت، تنها یک جنبه از آن چیزی است که فوکو آن‌را ظهور قدرت بیوپولیتیک (زیست سیاسی(۷۰)) نامیده است، که دارای مکانیسم‌هایی برای کنترل و حکومت بر سرزمین‌ها و جمعیت‌هایی متشکل از موجودات زنده هستند(۷۱). راست رادیکال اقدامات بسیار مدرن بیوپولیتیک تعیین هویت و کنترل را با یک گفتمان هویت‌گرای بسیار محافظه‌کارانه ترکیب می‌کند که هدف آن محکوم کردن جهان‌وطنی و جهانی شدن به عنوان ناقلین بی‌هویتی است.

سیاست هویتی چپ چیزی کاملاً متفاوت است. آن‌ها در پی طرد کردن نیستند، بل‌که خواستار به رسمیت شناختن هستند(۷۲). ازدواج برای همه(۷۳) یک تقاضا برای حقوق زوج‌های همجنسگرا بود، یعنی گسترش حقوق موجود و نه درخواست برای اعمال محدودیت یا انکار حقوق دیگران. زنان محجبه در اروپا، خواستار پذیرفته شدن هستند و سعی نمی‌کنند که دامن کوتاه ممنوع شود. این مهم است که زندگی سیاهان، یک جنبش "ضد سفیدپوستان" نیست، بل‌که اعتراض به سرکوب اقلیتی است که در معرض خشونت فزاینده پلیس قرار دارد.

در این مقطع، زدودن ابهامات مرتبط با این گفتمان هویتی مفید است، زیرا مفهوم هویت (از لاتین idem = same) به اشکال مختلف به کار گرفته می‌شود. در این‌جا بهتر است که به تمایز پل ریکور بین دو نوع هویت اشاره کنیم. یعنی هویت به عنوان همانندی و دیگری به عنوان خود و یا خویشتنی(۷۴) (ipseity). اولی به این سؤال پاسخ می‌دهد که "ما چه هستیم؟" و به هویت بیولوژیکی، DNA ما اشاره دارد، چیزی که قبلاً معین شده و غیر قابل تغییر است. این هویت همان تمهید حق است. یک هویت هستی‌شناختی مرتبط با ماهیت فرد؛ این هویتی است که در بدو تولد تعیین می‌شود (پدران ما، گل‌ها) و تعیین هویت بیوپولیتیک مدرن، مثل گذرنامه‌های بیومتریک ما را تشکیل می‌دهد. نوع دوم هویت در عوض به این سؤال پاسخ می‌دهد که "ما چه کسی هستیم؟" این برآمد فرایند خودسازی است. ما چیزی هستیم که زندگی و انتخاب ما، از ما ساخته است. این هویت ذهنی، باز و مستعد دگرگونی بیشتری است و باید از هویت شهروندی که تعیین‌کننده تعلق فرد به یک جامعه سیاسی است متمایز گردد. از آن‌جا که این هویت، پلورالیسم فرهنگی و مذهبی را پیش‌فرض می‌گیرد، زمینه درک مفید برای سکولاریسم را ایجاد می‌کند. راه‌های بی‌شماری برای عضویت در یک جامعه، تعلق به آن و هویت بخشیدن به یک سرنوشت مشترک وجود دارد. غنای فرانسه و اروپا و هم‌چنین ایالات متحده یا آرژانتین دقیقاً مدیون تعدد هویت آن‌ها است. به عنوان مثال، در فرانسه، این واقعیت که این کشور زمانی یک امپراتوری استعماری بود، حداقل یک جنبه مثبت دارد و آن غنای هویت‌ها و فرهنگ‌هایی است که در آن زندگی می‌کنند. این چیزی نیست که ما همیشه در جای دیگری شاهد آن باشیم. بنجامین استورا یک نمونه قابل توجه از این تجزیه و تحلیل را ارایه کرده است؛ در الجزایر فقط یک خاطره غالب و رسمی وجود دارد، در حالی‌که در فرانسه میراث الجزایر فرانسه ترکیبی است از سیاه‌پاها (pieds-noirs(۷۵))، مخالفان تبعیدی جبهه آزادی‌بخش ملی، الجزایری‌هایی که پس از جنگ به فرانسه مهاجرت کردند، اعرابی که در طرف استعمار جنگیدند (Harkis)، ضداستعمارگران فرانسوی و مبارزان کهنه‌کار. همه آن‌ها حامل بخشی از این حافظه مختلف اجوانب هستند(۷۶). این هویت‌ها را نمی‌توان به یک «حماسه ملی» یا به یک داستان پیدایش، تقلیل داد.

هویت ذهنی لزوماً بخشی از یک الگوی اجتماعی و فرهنگی چندگانه را تشکیل می‌دهد. این هویت خواستار پذیرش هست و سیاست باید این درخواست را در نظر بگیرد. اما یک سیاست طردگرای هویت، سیاستی که به دعاوی شناسنامه‌ای تنزل می‌یابد، به همان اندازه که کوته‌بینانه است، خطرناک نیز هست، زیرا نقش سیاست دقیقاً غلبه بر ذهنیت‌های خاص و فراتر رفتن از آن است. در ایالات متحده، سیاست هویت، نتایج متناقضی به بار آورد؛ از یک سو، حقوق اساسی را تسخیر کرد. از سوی دیگر، سیاه‌پوستان، فمینیست‌ها، همجنس‌گرایان و طرفداران محیط‌زیست را در جنبش‌های مجزا و اغلب به حاشیه رانده‌شده پراکنده نمود. سیاست هویت در جایی شکست خورده است که اتحاد را رها کرده و در معرض خطر تبدیل شدن به یک نگرش صرفاً محافظه‌کارانه قرار گرفته است. این روشی نیست که منجر به اهداف مشترک گردد(۷۷).

هویت و حافظه

امروز، فضای عمومی تحت سلطه خاطره جنگ‌ها و نسل‌کشی‌ها، از جمله هولوکاست است. این دگرگونی در حافظه جوامع غربی به سه دهه پیش بازمی‌گردد. در فرانسه، این اتفاق با پرداختن به دوران ویشی به عرصه بحث عمومی کشیده شد و هم‌چنین با افزایش علاقه یهودیان به حوادث گذشته، به ویژه پس از پخش فیلم مستند شوا کلود لانزمن(۷۸)در سال۱۹۸۵ رخ داد. در آلمان، این امر ناشی از پخش سریال تلویزیونی امریکایی "هولوکاست" و سپس در سال ۱۹۸۶ با پخش "مناقشه مورخان"(۷۹) بود که در آن گروهی از محققان محافظه‌کار به رهبری ارنست نولته با جبهه مترقی به رهبری یورگن هابرماس مناقشه می‌کردند(۸۰). این رویکرد، به موضوع هولوکاست موضع مرکزی وسواس‌برانگیزی داد که نوعی واکنش دیرهنگام، اغراق‌آمیز و در عین حال تلاش برای جبران دهه‌های نسبتاً فراموش شده گذشته را تداعی می‌کرد. این تغییر به جهاتی در دهه ۱۹۶۰ (به ویژه با محاکمه ایشمن) پیش‌بینی شده بود، اما این پدیده اساساً اهمیت کامل خود را حدود دو دهه بعد پیدا کرد. امروز، خاطره هولوکاست که توسط دولت‌ها نهادینه شده است و با بزرگداشت‌های رسمی و آیین‌وار برگزار می‌شود، و چون شئی واقعی، از طرف بخش فرهنگی عرضه می‌شود، کمتر و کمتر نقش آموزشی منسجمی را ایفا می‌کند. این، به یک خاطره انتخابی و یک‌جانبه تبدیل شده که تمایل به ایجاد تفرقه و رنجش دارد. در طول جنگ جهانی دوم، یهودیان قربانی نسل‌کشی شدند، اما امروزه دیگر در هیچ کشور اروپایی اقلیت ستمدیده را تشکیل نمی‌دهند. بنیانگذاری اسرائیل، آن‌ها را اکنون شریک جرم یک دولت ستمگر کرده است. ارزیابی از پی‌آمدهای منحرف یک سیاست خاطره‌ای، که یهودیان را به عنوان قربانیان نمونه تصور می‌کند و در عین حال در قبال خاطره قربانیان خشونت استعماری ساکت و یا آن‌را بی‌اهمیت نشان می‌دهد، ازرشمند است.

خاطره اردوگاه‌های مرگ، بر یهودستیزی متمرکز است، در حالی که امروز اسلام‌هراسی در همه جا در حال رشد است. جدا از هر آن‌چه که در زمان حال در شرف وقوع است، این خاطره در نهایت عقیم می‌شود. در واقع این ایده خوبی است که شاگردان مدرسه‌ای را به تماشای شوآ(۸۱)یا بازدید از اردوگاه‌های نازی تشویق و سازماندهی کنیم، اما اگر در عین‌حال پارلمان لوایحی را تصویب کند که مزایای استعمار را بیان می‌کند، مثل آن‌چه که در فرانسه، در سال ۲۰۰۵ اتفاق افتاد، این خطر به یک انحراف ِصرف تبدیل می‌شود. هنگامی که رهبران سیاسی به اتفاق آرا یهودستیزی را به سخت‌ترین شکل ممکن محکوم می‌کنند و هم‌زمان بیگانه‌هراسی ضدمهاجر را تأیید می‌کنند، این امر کاملاً فضایل خاطره هولوکاست را از بین می‌برد(۸۲).

استعمار حتی در اردوگاه ضد نژادپرستی به میراثی بحث‌برانگیز تبدیل شده است. موزه تاریخ مهاجرت - Cité nationale de l'histoire de l'immigration (CNHI) - یک مثال مشخص این موضوع است. این موزه در سال ۲۰۰۷ در پاریس تأسیس شد و تنها موزه ملی فرانسه است که توسط یک وزیر دولت افتتاح نشد. مراسم تحلیف رسمی آن توسط رئیس جمهور فرانسوا اولاند تقریباً ده سال پس از تأسیس آن برگزار شد! در مورد قطعه زمین این موزه توفانی از بحث‌ها، حتی در میان طرفداران آن، در گرفت. در واقع، ساختمانی که این موزه میزبان آن بود اهمیت نمادین زیادی داشت، چرا که این ساختمان برای یک نمایشگاه استعماری در سال ۱۹۳۱ بنا نهاده شده بود. آیا باید یک موزه تاریخ مهاجرت در ساختمانی تأسیس شود که مطمئناً خانه طبیعی موزه استعمار بوده است؟ در حالی که واقعاً چنین موزه‌ای در فرانسه وجود ندارد. بدون شک CNHI با نمایشگاه‌های موقتی خوب خود و با تمرکز بر استعمار، تا حدودی این نقصان را جبران می‌کند.

CNHI موزه خوبی است؛ کیفیت آن در این‌جا مورد بحث نیست، ولی هم‌چنان یک تصور غلط از تاریخ‌نگاری را منعکس می‌کند. یعنی این ایده که میراث استعمار را می‌توان در تاریخ مهاجرت حل کرد. مطمئناً ارتباطات عمیقی بین این دو پدیده وجود دارد، اما برای درک صحیح آن‌ها باید این دو را، به درستی از همدیگر تمیز داد. تحقیر و بی‌احترامی که مهاجران لهستانی، ایتالیایی یا اسپانیایی را در طول قرن بیستم هدف قرار داد، چیزی متفاوت از سرکوب استعمار است. این مهاجران مانند همتایان آفریقایی خود "بومیان" نبودند. آن‌ها هرگز در یک قفس به نمایش گذاشته نشدند یا به عنوان اشیاء عجیب و غریب در یک نمایشگاه استعماری نشان داده نشدند(۸۳).

دین مدنی

پس از حملات تروریستی ژانویه ۲۰۱۵، برخورد جالبی بین جمهوری‌خواهی ملی و حافظه پسااستعماری، به عنوان دو شکل متضاد هویت فرانسوی به وجود آمد. به همین مناسبت، جمهوری‌خواهی ملی (حداقل برای لحظه‌ای) بیداری فوق‌العاده‌ای را تجربه کرد که در آن عادات قدیمی خود را به عنوان یک دین مدنی دوباره به نمایش گذاشت. بسیاری از ناظران به این شور غیرمنتظره به عنوان یک باور قدیمی و ظاهراً باستانی اشاره کردند. ناگهان در اثر شوک یک قتل‌عام در قلب پاریس، احساس میهن‌پرستانه قدیمی، دوباره قدرت باستانی خود را بازیافت. ارزش‌های قانون اساسی جمهوری یک بار دیگر مقدس شد و شهروندان دوباره در خیابان‌ها رژه رفتند تا این ارزش‌ها را به عنوان یک عمل ایمانی، مشتاقانه پاس دارند. جمهوری مقدس است. این چیزی است که نخست‌وزیر مانوئل والس(۸۴)پس از حملات علیه شارلی هبدو(۸۵)و سوپرمارکتHypercacher kosher خطاب به شهروندان بیان کرد، شبیه به آن‌چه که فرانسوا اولاند در پی حملات پاریس در نوامبر ۲۰۱۶ انجام داد. در میان این رویدادها، مراسم جمهوری واقعاً موثر بود. رژه دبری(۸۶) نوشت که از حضور در تظاهرات ۱۱ ژانویه که پس از آن روزهای غم‌انگیز به وقوع پیوست خیلی خوشحال بود و به قدرت سنت جمهوری به عنوان یک شگفتی الهی، اذعان می‌کند. وسعت تظاهرات در دفاع از جمهوری، که در آن احساسات بسیار قدرتمندی به نمایش گذاشته شد، در واقع چشمگیر بود. اما یک بار دیگر، این تظاهرات به طرز چشمگیری تمام تناقضات ناسیونالیسم جمهوری‌خواه را آشکار نمود. هنگامی که چارلی(۸۷)در میان نمادهای جمهوری ادغام شد، شبح استعمار به شدت ظاهر گردید. اگر واقعاً چارلی مظهر جمهوری است، پس در آن‌صورت مسلمانان به زور از آن طرد می‌شوند.

هم‌چنین اشکال خودجوش بیشتری از بزرگداشت در میدان جمهوری پاریس به وجود آمد. به عنوان مثال، ما می‌توانیم این را در زیارتگاهی که در مقابل کافه La Belle Équipe پوشیده از گل و پیام در ادای احترام به قربانیان برپا شد، ببینیم. این لحظات خودجوش شفقت بود، ولی فاقد نیروی نمادین یا بُعد سیاسی بود، تظاهراتی بود که پس از حملات برگزار شد. از یک طرف، این بسیج خارق‌العاده عمیقاً واقعی بود و مردم خشم و درد و دلبستگی خود را به آزادی و ارزش‌های دموکراتیک ابراز کردند. از سوی دیگر، شعار قاطع آن «من چارلی هستم» به وضوح مرزهای جمهوری را محدود کرد و فراتر از ادعای آزادی بیان، کثرت‌گرایی عقاید و مذهب، یا حتی حق توهین به مقدسات، به صراحت خطی را ترسیم کرد که در آن نه تنها تروریست‌ها، بل‌که مسلمانان نیز از جمهوری حذف شدند؛ یعنی بخش قابل توجهی از مردم فرانسه که هر هفته در صفحات شارلی ابدو مورد طنز و انگ واقع می‌شوند؛ "جمهوری نو". امانوئل تاد اشاره می‌کند:

برای این‌که به عنوان مردان و زنان فرانسوی خوب شناخته شوند، از برخی از شهروندان درخواست غیرقابل پذیرش و غیرقابل اغماض می‌کنند، و آن این‌که مسلمانان مجبورند که کفرگویی علیه دین خود را به عنوان چیز خوبی بپذیرند. البته، این منجر به این امر می‌گردد که در واقع از آن‌ها بخواهیم مسلمان نباشند. آرمان‌پردازان پر طرفدار، از تبعید به عنوان راه حل یاد می‌کنند.(۸۸)

ابهام در دین مدنی جمهوری وجود دارد. از قرن نوزدهم، این تناقض چون زخمی دردناک طول تاریخ جمهوری را درنوردیده است.

_______________________________

۱- Parti des Indigènes de la République (PIR)
۲- See Sylvie Laurent and Thierry Leclère, eds, De quelle couleur sont les Blancs? Des ‘petits Blancs’ au ‘racisme anti-Blancs’, Paris: La Découverte, 2013.

۳- Frantz Fanonفرانتز عمر فانون (۱۹۲۵ -۱۹۶۱) یک روان‌پزشک آفریقایی-کارائیبی فرانسوی، فیلسوف سیاسی و مارکسیست از مستعمره فرانسه (از مستعمره مارتینیک فرانسه) بود. آثار او در زمینه‌های مطالعات پسااستعماری، نظریه انتقادی و مارکسیسم تأثیرگذار بوده‌اند. فانون علاوه بر روشنفکر بودن، یک رادیکال سیاسی، پان‌آفریقایی و اومانیست مارکسیست بود که نگران آسیب‌شناسی روانی استعمار و پیامدهای انسانی، اجتماعی و فرهنگی استعمارزدایی بود.(مترجم)
۴- Malcolm Xمالکوم فعال حقوق مدنی و یکی از رهبران جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده بود (مترجم)
۵- Manifeste contre le nouvel antisémitisme’, Le Parisien, 22 April 2018.

۶- Banlieue حومه شهر های چون پاریس
۷- Sétif قتل عام ستیف سرکوب خونین نآرامی‌های منطقه ستیف الجزایر بود که از ۸ ماه مه ۱۹۴۵ توسط ارتش و شبه‌نظامیان فرانسه شروع شد. (مترجم)
۸- بحران مه ۱۹۵۸ که به کودتای الجزایر یا کودتای ۱۳ مه نیز معروف است، یک بحران سیاسی در فرانسه در جریان آشفتگی جنگ استقلال الجزایر (۱۹۵۴ -۱۹۶۲) بود که به فروپاشی جمهوری چهارم و جایگزینی آن توسط جمهوری پنجم به رهبری شارل دوگل که پس از دوازده سال غیبت به قدرت بازگشت، انجامید.(مترجم)
۹- Partido Popula
۱۰- Italian Social Movement (MSI)

۱۱- Salò Republic جمهوری سالو دولت دست‌نشانده المان نازی از ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ بود (مترجم)
۱۲- Patriotische Europäer gegen die Islamisierung des Abendlandes (Patriotic Europeans Against the Islamisation of the West) is an anti-Islam group founded in Dresden in 2014, considered by some political analysts to stand close to the far right and the Nationaldemokratische Partei Deutschlands (National Democratic Party of Germany).
۱۳- Pegida
۱۴- Alternative für Deutschland (AfD) is a right-wing, Eurosceptic party founded in 2013.
۱۵- On this concept (originally coined by Jürgen Habermas), see Maurizio Viroli, For Love of Country: An Essay on Patriotism and Nationalism, New York: Oxford University Press, 1995.
۱۶- boomerang
۱۷- Aimé Césaire
۱۸- Aimé Césaire, Discourse on Colonialism, trans. Joan Pinkham, New York: Monthly Review Press, 2000, 36. On this concept, see Michael Rothberg, Multidirectional Memory: Remembering the Holocaust in the Age of Decolonisation, Stanford: Stanford University Press, 2009, ch. 3.
۱۹- Éric Zemmour
۲۰- Le suicide français
۲۱- Éric Zemmour, Le suicide français, Paris: Albin Michel, 2014.
۲۲- See Fabrice Dhume, Communautarisme: Enquête sur une chimère du nationalisme français, Paris: Demopolis, 2016.
۲۳- jus soli
۲۴- jus sanguinis

۲۵- Risorgimento در تاریخ‌نگاری، ریسورجیمنتو به دورانی از سده ۱۹ در ایتالیا اطلاق می‌شود که در آن از طریق جنبش‌های رهایی‌بخش و اتحادگرایانه دولت و ملت ایتالیا به وجود آمدند. (مترجم)
۲۶- See Carole Reynaud Paligot, La République raciale 1860– 1930, Paris: Presses universitaires de France, 2006, and Nicolas Bancel, Pascal Blanchard, and Françoise Vergès, La République coloniale: Histoire d’une utopie, Paris: Albin Michel, 2003. This dichotomy citizen/ indigene is the French political dimension of European orientalism studied by Edward Said, Orientalism, New York: Vintage, 1978.
۲۷- On this debate, see Philippe Marlière, ‘La gauche de l’entre-soi et le burkini’, Médiapart, 26 August 2016.
۲۸- Laïcisme به سیاست‌ها و اصولی اطلاق می‌شود که در آن دولت نقش فعال‌تری در کنار گذاشتن دید دینی از حوزه عمومی ایفا می‌کند. (مترجم)
۲۹- See Etienne Balibar, Secularism and Cosmopolitanism: Critical Hypotheses on Religion and Politics, New York: Columbia University Press, 2018.

۳۰- Élisabeth Badinter الیزابت بادینتر فیلسوف، نویسنده و مورخ فرانسوی متولد ۵ مارس ۱۹۴۴ است. او برای رساله‌های فلسفی خود در مورد فمینیسم و ​​نقش زنان در جامعه شناخته شده است. بادینتر مدافع فمینیسم لیبرال و حقوق کارگران مهاجر در فرانسه است. او به عنوان متعهد به عقل‌گرایی و جهان‌گرایی روشنگری توصیف می‌شود. (مترجم)
۳۱- Caroline Fourest.
۳۲- See for instance Caroline Fourest, Génie de la laïcité, Paris: Grasset, 2016.
۳۳- Cesare Lombroso
۳۴- Cesare Lombroso, L’uomo bianco e l’uomo di colore: Letture sull’origine e la varietà delle razze umane, Turin: Bocca, 1892.
۳۵- See Joan Scott, The Politics of the Veil (Princeton: Princeton University Press, 2010) and, by the same author, but in a broader perspective, Sex and Secularism (Princeton: Princeton University Press, 2017).
۳۶- Elisabeth Badinter

۳۷- Charlie Hebdo مجله‌ای طنز که در پاریس منتشر می‌شود ودر ۷ ژانویه ۲۰۱۵ مورد حمله تروریستی بنیادگرایان اسلامی واقع شد و ۵ تن از کاریکاتوریست‌های اصلی به انضمام ناشر آن به قتل رسیدند. ( مترجم)
۳۸- Emmanuel Todd
۳۹- Emmanuel Todd, Qui est Charlie? Sociologie d’une crise religieuse, Paris: Seuil, 2015, 15.
۴۰- Anticapitaliste Nouveau Parti (NPA)
۴۱- See Sylvain Pattieu, Les camarades des frères: Trotskistes et libertaires dans la guerre d’Algérie, Paris: Syllepse, 2002.
۴۲- Michael Löwy, The War of Gods: Religion and Politics in Latin America, London: Verso, 1996.
۴۳- atavism
۴۴- Hannah Arendt

۴۵- Hannah Arendt هانا آرنت (متولد ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ با نام یوهانا آرنت در لیندن، ناحیه امروزی هانوفر؛ فوت ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در شهر نیویورک) نظریه‌پرداز و روزنامه‌نگار سیاسی یهودی آلمانی-آمریکایی بود. (مترجم)
۴۶- Hannah Arendt and Gershom Scholem, Correspondence, ed. Marie Louise Knott, Chicago: University of Chicago Press, 2017, 207.

۴۷- Houria Bouteldjaمتولد ۱۹۷۳ (کنستاتین، الجزایر) یک فعال سیاسی فرانسوی-الجزایری و سخنگوی حزب بومیان جمهوری است که خود را یک مبارز ضد نژادپرستی علیه اسلام‌هراسی و استعمار نو توصیف می‌کند. او موضوع بحث‌های زیادی بوده است و به یهودی‌ستیزی، تبعیض جنسیتی، نژادپرستی، جامعه‌گرایی و همجنس‌گرایی متهم شده است. (مترجم)
۴۸- Houria Bouteldja, Les Blancs, les Juifs et nous, Paris: La Fabrique, 2016; English trans. Rachel Valinsky, foreword by Cornel West, Whites, Jews, and Us: For a Politics of Revolutionary Love, New York: Semiotext( e), 2017.
۴۹- 1983 ‘March for Equality’ across France, known as the ‘Marche des beurs’, ended with an enormous march through Paris. It was the first great demonstration organised by the second postcolonial generation in France, born of the slums and the neighbourhoods inhabited by African and Maghrebian migrants. See Abdelali Hadjjat, La marche pour l’égalité et contre le racism, Paris: Éditions Amsterdam, 2013.

۵۰- Marche des beurs در تابستان ۱۹۸۳، شورش‌هایی در ناحیه‌ای از حومه لیون فرانسه به وقوع پیوست. این اولین حادثه ناآرامی عمومی در مقیاس بزرگ در حومه فرانسه بود و اولین بار بود که خودروها به عنوان اعتراض در فرانسه سوزانده شدند. در سال ۱۹۸۳، فرانسه موجی از جنایات نژادپرستانه به ویژه علیه مهاجران آفریقایی از مغرب را تجربه می‌کرد. در تابستان ۱۹۸۳ بعد از ماه‌ها درگیری بین پلیس و جوانان اکثراً افریقایی‌تبار، کشیش ژان کوستیل راه‌پیمایی گسترده و غیرخشونت‌آمیزی را با الهام از تظاهرات کشیش مارتین لوتر کینگ جونیور که خواستار پایان دادن به تبعیض نژادی در ایالات متحده بود، ترتیب داد. (مترجم)
۵۱- A slogan advanced by SOS Racisme, an association founded in 1984 by figures in and around the Socialist Party.

۵۲- لباس یا کسوت «چارلی» (به فرانسوی «من چارلی هستم») اشاره به تظاهراتی دارد که پاریس را بعد از حمله به هفته‌نامه ط ۲۰۱۵ در نوردید (مترجم)
نز شارلی ابدو پس از ژانویه
۵۳- Samuel P. Huntington, The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order, New York: Simon & Schuster, 1996.
۵۴- machismo
۵۵- Bouteldja, Les Blancs, les Juifs et nous, 84, 95.

۵۶- جزیره الیس در نیویورک به عنوان جزیره مهاجرت شناخته می‌شود. برای میلیون‌ها مهاجر، این اولین توقف در خاک آمریکا بود. (مترجم)
۵۷- در ایالات متحده، پروتستان‌های سفید آنگلوساکسون اغلب برای توصیف آمریکایی‌های پروتستان سفیدپوست از تبار اروپای شمال غربی، که عموماً بخشی از فرهنگ مسلط سفیدپوست یا طبقه بالا هستند و از نظر تاریخی اغلب نخبگان پروتستان اصلی هستند، استفاده می‌شود. (مترجم)
۵۸- On the hybrid racial status of the first generation of Italian immigrants in the United States, neither fully black nor white, see Thomas A. Guglielmo, White on Arrival: Italians, Race, Color, and Power in Chicago, 1890– 1945, New York: Oxford University Press, 2004. On northern Italians’ racist prejudice against their southern counterparts, see Vito Teti, La razza maledetta: Origini del pregiudizio antimeridionale, Rome: Manifestolibri, 2011.
۵۹- 28 Gérard Noiriel, Le massacre des Italiens: Aigues-Mortes, 17 août 1893, Paris: Fayard, 2010.
۶۰-Vivek Chibber
۶۱- Intersectionality
۶۲- See Patricia Hill Collins and Sirma Birge, Intersectionality, Cambridge, UK: Polity Press, 2016.

۶۳- مخفف همجنسگرای زن، همجنسگرای مرد، دو جنسی و تراجنسی است (مترجم)
۶۴- Golden Dawn
۶۵- Luc Boltanski
۶۶- Arnaud Esquerre
۶۷- ecology
۶۸- Luc Boltanski and Arnaud Esquerre, Vers l’extrême: Extension des domaines de la droite, Paris: Editions Dehors, 2014; Gérard Mauger, ‘Mythologies: le “beauf” et le “bobo”’, Lignes 45, 2014.
۶۹- Ilsen About and Vincent Denis, Histoire de l’identification des personnes, Paris: La Découverte, 2010.

۷۰- بیوپولیتیک هم‌چنین می‌تواند به تحول و توسعه تاریخی اشاره کند که از قرن هفدهم آغاز شد. به موجب آن حق حاکمیتی برای تصرف، سرکوب و نابودی زندگی با شکل جدیدی از قدرت تکمیل می‌شود که هدف آن توسعه، بهینه‌سازی، نظم و امنیت زندگی است. این شکل جدید قدرت را برخی از صاحب‌نظران مانند میشل فوکو که یکی از تأثیرگذارترین متفکران در زمینه زیست سیاست است، زیست قدرت می‌نامند. (مترجم)
۷۱- Michel Foucault, The Birth of Biopolitics: Lectures at the Collège de France, 1978– 1979, New York: Picador, 2010
۷۲- See Axel Honneth, The Struggle for Recognition: The Moral Grammar of Social Conflicts, Cambridge, UK: Polity Press, 2015.
۷۳- Mariage pour tous
۷۴- Paul Ricœur, ‘Narrative Identity’, Philosophy Today 35: 1, 1991, 73– 81.

۷۵- اصطلاحی است که به مردم فرانسوی و دیگر اروپایی‌تبار که در الجزایر در دوره حکومت فرانسه از سال ۱۸۳۰ تا ۱۹۶۲ به دنیا آمدند، اطلاق می‌شود. بسیاری از آن‌ها پس از جنگ استقلال الجزایر، الجزایر را به مقصد فرانسه ترک کردند. این در زبان فرانسوی به معنای "پاهای سیاه" است و ریشه‌های احتمالی مختلفی دارد، مانند چکمه‌های مشکی که مهاجران می‌پوشیدند، خاک تیره الجزایر، یا لقب تحقیرآمیز که توسط الجزایری‌های بومی داده می‌شد. پیدز نوآرها در فرانسه با تبعیض و خصومت مواجه شدند و برای حفظ هویت و فرهنگ خود تلاش کردند. (مترجم)
۷۶- Benjamin Stora, La gangrène et l’oubli. La mémoire de la guerre d’Algérie, Paris: La Découverte, 2006; on the concept of ‘multidirectional memory’, see Rothberg, Multidirectional Memory.
۷۷- See Nancy Fraser and Axel Honneth, Redistribution or Recognition? A Political– Philosophical Exchange, London: Verso, 2004. See also Nicole Lapierre, Causes communes. Des Juifs et des Noirs, Paris: Stock, 2011.

۷۸- شوآ کلود لنزمان یک فیلم مستند فرانسوی در سال ۱۹۸۵ درباره هولوکاست، نسل کشی یهودیان توسط آلمان نازی و متحدانش در طول جنگ جهانی دوم است. این فیلم بیش از 9 ساعت طول می‌کشد و شامل مصاحبه با بازماندگان، شاهدان و عاملان هولوکاست و هم‌چنین فیلم‌هایی از مکان‌هایی است که جنایات در آن رخ داده است.
۷۹- Historikerstreit
۸۰- On the intellectual debates engendered by emergence of the Holocaust memory on a global scale, see in particular Dominique LaCapra, History and Memory After Auschwitz, Ithaca, NY: Cornell University Press, 1998.

۸۱- شوآ یک کلمه عبری به معنای "فاجعه" است و از آن برای اشاره به هولوکاست، نسل‌کشی یهودیان توسط آلمان نازی و متحدانش در طول جنگ جهانی دوم استفاده می‌شود. (مترجم)
۸۲- Enzo Traverso, The End of Jewish Modernity, London: Pluto Press, 2016, ch. 7.
۸۳- See Nicolas Bancel and Pascal Blanchard, eds, Human Zoos: Science and Spectacle in the Age of Colonial Empires, Liverpool: Liverpool University Press, 2009.
۸۴- Manuel Valls
۸۵- Charlie Hebdo

۸۶- Régis Debray رژی دبره فیلسوف، روزنامه‌نگار، نویسنده و مقام سابق دولتی فرانسوی است. او به دلیل همکاری با چه گوارا در بولیوی در دهه ۱۹۶۰، حمایت او از سالوادور آلنده در شیلی در دهه ۱۹۷۰، و ایجاد رشته مدیولوژی که به بررسی انتقال معنای فرهنگی در جامعه می‌پردازد، مشهور است. (مترجم)
۸۷- چارلی اشاره به تظاهراتی دارد که پاریس را بعد از حمله به هفته‌نامه طنز شارلی ابدو، پس از ژانویه ۲۰۱۵ در نوردید. ( مترجم)
۸۸- Todd, Qui est Charlie?, 225.