آوایِ دریا،
Tue 30 07 2024
حسن جلالی
خیره مشو بر چشمانم
قطار شده گرسنگی
در تکه های استخوانم
لشگرِ بیکاری
زمین خشگمینتر از همیشه
گُردهِ بر خشگسالیِ آسمان سوده
خیره مشو به دستانم
ستم و تبعیض
در غوغایِ سوداگران
گذشته از بیداد
در خطوط شکافهایِ سالهای دور
و آسمانخراشها از میان ابرها
به نظاره نشستند
خیره مشو به سفره ام
کوچک... و کوچکتر شده
زمینِ بی بضاعتی ست
بسان کبوتری خسته
چشم بر دشتی خشگ دوخته
این قطره های باران چیست..؟
که در این آتشِ خشکسالی
از گونه هایم سرازیر می شود
در روشنایی آب خیره می شوم
از این انبوههِ ظلمت
دلم گرفته از این همه بیداد
دست از جراحت سينهام بردار
ترنمِ آواهای دریا
در من بلند می خواند
میخواهم
شعرم
رد خونم را بگيرد
و جهانِ تاریک وُ وارونه
غرقِ در روشنایی شود
حسن جلالی ۳۰ تیرماه ۱۴۰۳