عصر نو
www.asre-nou.net

امید عبث


Sun 7 07 2024

شهریار حاتمی

new/shahryar-hatami1.jpg
بوی عطری مرموز
می‌ برد مرا تا دورها.
از دالان تاریکی می‌‌گذرم
که دیوار هایش
سخت مرا در آغوش خویش می‌‌فشرند.
از پله ‌هایی‌ فرسوده به سختی بالا می‌‌روم
پلّه‌هایی فرسوده از عبور کسانی که
عطری مرموز
آن‌ها را به آن جا کشانده بود.

بر پشتِ بامی بلند خود را می‌‌یابم
در سویی،
پاره خشتی بی‌ تاب در دستانِ خشم
و در سویی دیگر،
طشتی بی‌ آب
وباد
که مرا به جلو می راند.

پارچه‌های سپیدی را با هیبتی‌ بلند
بر طناب بام می‌‌ بینم
که چون پرچم ‌های افتخار در اهتزاز ند
و نور آفتاب که از آن ها،
سایه ‌هایی‌ لرزان و وهم آلود ساخته است.

باد هم چنان مرا به جلو می راند
چند قدم آنطرف تر
سقوطی ‌ناگزیر در انتظار است
سقوطی در کوچه ی پر ازدحام وحشت.
پاشنه بر لب بام،
می‌‌لغزم
چنگ می‌‌اندازم
تا پارچه ای را که در اهتزاز است بگیرم
پارچه در دستانم می لغزد
و سقوط، ناگزیر است.

انبوهی از سر‌ها را
که به روی من خم شده اند می‌‌بینم
و زمزمه ای که می‌‌گوید،
راحت اش کنید.

گوشه ای از پارچه ی سپید را می‌‌بینم
که هم چنان بر بالای بام در اهتزاز ‌ست
مشام ام پر می‌‌شود از بوی عطری مرموز
که می ‌‌برد مرا تا آن دور ها

استکهلم ۱۷ تیر ۱۴۰۳
شهریار حاتمی