عصر نو
www.asre-nou.net

اتوبوسی به مقصد جهنم


Tue 2 07 2024

شهریار حاتمی

new/shahryar-hatami1.jpg
غروب جمعه است و میخواهم به خانه برگردم. در ترمینال مسافربری با هجوم مسافران بی طاقت، گیج و گنگ دنبال اتوبوسی می گردم تا سوار شوم. همه می خواهند سوار اتوبوسی شوند که ظاهراً آخرین اتوبوسی ست که از مبدا می خواهد به طرف مقصد راه بیفتد. هوا گرم و شرجی ست در حدی که راه نفس تقریباً بسته است. بوی تعفن لجن به مشام می آید و دود گازوئیل از لوله های اگزوز اتوبوس دارد خفه ات می کند. با این که آفتاب در حال فرو رفتن در افق مغرب است اما هُرم آن تمام بدن را می سوزاند. از در و دیوار ترمینال حرارت آفتاب می بارد. عرق از نوک دماغ به زمین می چکد و عطش کشنده است و آبی هم در دسترس نیست. مقصد اتوبوس هم تا سوار نشوی معلوم نیست. در تردید سوار شدن و سوار نشدن التهابی سراپای وجودم را گرفته است. ماندن در این جهنم طاقت فرساست و رفتن هم به مقصدی نامعلوم هم چنگی به دل نمی زند. جنجالی ست در ایستگاه مبدا و هجوم مسافران به طرف اتوبوس مرا مثل خاشاکی بر موج آب، بی اختیار به چپ و راست می کشاند و به طرف اتوبوس می بَرَد.

ترمینال شبیه قربانگاهی ست که گوسفندهای قربانی در محوطه ی کشتارگاه در هم می لولند. در تنگنا هستی و این وضعیت میل تو را به فرار از آن جا تقویت می کند اما پرسشِ "کجا می توانم فرار کنم" هم به همان اندازه تو را برای سوار شدن به اتوبوس وسوسه می کند. مسافرانی بی تاب در گرمای طاقت فرسا و جهنمی اتوبوس که دست و پادار تر به نظر می رسند، پیش از بقیه، روی صندلی ها خود را جا داده اند و شادمانی از این موفقیت بزرگ را می توان آشکارا در لبخند رضایت شان دید. عده ای هم در رکاب اتوبوس برای سوار شدن شانه به شانه ی هم می سایند و آرنج به پهلوی هم می کوبند تا هر کدام زودتر سوار شوند و جای دلخواه را در اتوبوس بیابند. تعداد اندکی از مسافران که پیشتر سوار اتوبوس شده بودند با شتاب از اتوبوس پیاده شده اند و به بقیه هشدار می دهند که نگاه کنید، تابلویی که مقصد را نشان می دهد آن مقصدی نیست که ما میخواهیم برویم. آن ها تلاش می کنند دیگران را از سوارشدن به اتوبوس بازدارند اما ماندن هم چندان خوشایند نیست و بالاخره باید این جا را ترک کرد. من هم در جنگ ماندن و رفتن بیش از پیش بر حیرت و سرگردانی ام اضافه می شود. تردید و دودلی مثل آفتاب بی رحم تابستان هم چنان پس گردنی به آدم می زند که راه هرگونه تعقل و تفکر و تصمیم گیری را بر آدمی می بندد. پارکابی هم از ته گلو جار می زند که به زودی حرکت می کنیم، مسافری جا نماند.

آن طرف تر به نظر می آید که مسئولین شرکت مسافربری هم بر سر این که کدام یک از راننده ها اتوبوس را براند، جنجالی دیگر بر پا کرده اند . بین شان زد و خورد ظاهری هم در گرفته و مسافران هم که راننده های پیشنهادی را می بینند، هر کدام بنا به تجربه به یکی از راننده ها رای می دهند. گروهی این راننده را و گروهی دیگر هم آن یکی دیگر را مناسب می پندارند و انتخاب می کنند. یکی می گوید، این راننده برای ناهار، نماز و دستشویی به موقع در بین راه می ایستد اما آن دیگری یک سره به سوی مقصد و بدون توقف بین راه اتوبوس را تا مقصد می راند. اگر اتوبوس را به دست این یکی بسپاریم از وظایف دینی مان باز می مانیم. حالا این بماند، قضای حاجت مان را چه کنیم. لا اقل نمازمان را می توانیم قضایش را بخوانیم اما ادرارمان را که نمی توانیم تا مقصد در مثانه حبس کنیم. این طوری هم خودمان و هم اتوبوس را به کثافت خواهیم کشید.

یکی از راننده ها رو به مسافران سرگردان می کند و می گوید، به شاگرد راننده سفارش کرده ام که به همه ی مسافران در طول راه هرچقدر که می خواهند شربت خنک آب انگور بدهد. پای تان را هم هرچقدر خواستید می توانید دراز کنید. قول می دهم در طول سفر هم برایتان موزیک پخش کنم. یک بسته آجیل مرغوب هم سفارش کردم به هر مسافر بدهند تا در طول مسیر سرگرم تخمه شکستن باشد. اگر به من رای بدهید، شما را از مسیر باغ های سرسبز خواهم برد. آن یکی دیگر با هیجان قسم می خورَد و می گوید که او دروغ می گوید و برای فریب شما این ها را می گوید. او از راه کویر و با سرعت خواهد راند و مهارت در رانندگی هم ندارد و حتماً شما را به قعر دره خواهد برد. به من رای بدهید تا شما را ایمن به مقصد برسانم.

طرفداران این راننده با طرفداران آن یکی هم در دو طرف اتوبوس برای یکدیگر دلیل و بُرهان می آورند و خلاصه جنجالی بر پاست که تماشایی ست. هیچ کس هم به این که هر دو راننده در استخدام یک شرکت مسافربری هستند و حقوق بگیر یک کار فرما، فکر نمی کند. تابلوی اتوبوس هم به وضوح مقصد را نشان می دهد. راننده ها هم قرار است و قول می دهند که اتوبوس را به مقصد برسانند، پس دعوا بر سر چیست و چرا این دو گروه در دو طرف میدان ترمینال به هم پرخاش می کنند. شرکت مسافربری که در هر حال سود خود را می برد. برای آن ها چه فرقی می کند که کدام راننده اتوبوس را براند. مقصد که جهنم است و هر دو راننده هم که خلاف شرکت عمل نمی کنند. پس این همه هیاهو برای چیست.

آفتاب حالا از خط افق هم عبور کرده و من، خسته و گرمازده، بی آب و دانه با بُقچه ای زیر بغل تماشاگر این هیاهو هستم. نه تاب ماندن دارم و نه جرأت سوار شدن بر اتوبوس. یکی که تازه از اتوبوس پیاده شده بازویم را می گیرد و آهسته در گوشم می گوید، ببین، من همین الآن از اتوبوس پیاده شدم. من تابلوی مقصد اتوبوس را دیدم، مقصد جهنم است. از این جنجال بر سر راننده ها هم تنها شرکت مسافربری ست که سود می بَرَد. مسافرها حواس شان از تابلوی مقصد پرت شده و دعوای مسیر را می کنند. چه فرقی می کند وقتی مقصد جهنم باشد، اتوبوس برای نماز و ناهار بایستد یا نه. چه فرقی می کند، گرسنه و تشنه تا رسیدن به جهنم در خودت بشاشی یا نه. چه فرقی می کند که بتوانی پایت را دراز کنی یا نه. جهنم، جهنم است، تصمیم ات را بگیر.