Why Feminists Should Oppose Capital Punishment: Silvia Federici
سیلویا فدریچی پژوهشگر، کنشگر فمینیست، استاد ممتاز و مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه هافسترا در ایالت نیویورک می باشد. او در سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۰۸۶ استاد دانشگاه پورت هارکورت در نیجریه بود. فدریچی نویسنده مقالات و کتاب های پرشماری، از جمله «کالیبان و جادوگر» می باشد. او یکی از بنیانگذاران گروه بینالمللی فمینیست است که «کمپین دستمزد برای کارهای خانه»را راه اندازی کرد. سیلویا فدریچی در سال ۱۹۹۰ کمیته آزادی آکادمیک را در آفریقا بنیاد نهاد. ایشان یکی از فمنیست-مارکسیست های برجسته دنیا می باشد.
نگون بختی بر چوبه دار آویزان شده است،
متهمی که قانون، جهنم را بر او تحمیل کرده است.
با پایین افتادن پرده طبیعت،
آنی که به او حیات بخشیده بود با قامتی لرزان وارد شد
چرا که، این پسرش است.
زن نفس زنان گفت « این تمام چیزی بود که داشتم»،
آه، چه خشم بزرگی
(امیلی دیکنسون)
هیچوقت چنین دردی را حس نکردم
شبی که پسرم مرد...
فکر نمی کردم، بتوانم تحمل اش کنم
مطمئن نیستم که می خواستم تحمل کنم
صادقانه امیدوارم هیچ مادر دیگری متحمل چنین دردی نشود.
(مادر زندانی اعدام شده)
در جهان معاصر، کمتر مسئله ای وجود دارد که فمینیست ها به آن نپرداخته باشند. در ادبیات فمینیستی مسائلی از قبیل فقر، تبعیض نژادی، تخریب محیط زیست، جنگ (اگر خواسته باشیم تنها به چند نمونه اشاره کنیم) مورد توجه قرار گرفته است. با وجود این، کندوکاو در ادبیات فمینیستی نشان می دهد که حتی یک مقاله در مورد مجازات اعدام منتشر نکردهاند. برای نمونه، شماره ویژه اخیر مجله وزین هیپاتیا (نشریه مهمی در باب فلسفه فمینیستی) درجلد ۱۱ شماره ۴، پاییز ۱۹۹۶ با وجود اختصاص دادن چندین مقاله به مسئله جنگ، تنها اشارهای گذرا به مجازات اعدام کرده است. در مقاله ای از کلودیا کارد، نویسنده با نگاهی گذرا و بدون وارد شدن به عمق موضوع، با طرح امکان تعیین مجازات اعدام برای جرایمی چون تجاوز در زمان جنگ (بدون پرداختن به سبب و پیامدهای آن)، در نتیجه گیریاش، حمایت زنان از چنین اقدامی (اعدام) را بعید میداند:
«مجازاتی که مردان برای ارتکاب تجاوز در زمان جنگ وضع کردهاند، اغلب اعدام بوده است. مجازاتی که تقریباً هرگز اجرا نمیشود مگر اینکه قتل هم اتفاق افتاده باشد و یا اینکه دلیل نژاد پرستانهای هم در میان باشد، و در غیر آین صورت اتهام تجاوز صرفاً یک جرم تلقی میشود. تعیین مجازات اعدام برای تجاوز، یک راه مطمئن برای تضمین عدم اجرای مجازات است، مگر اینکه دلیل دیگری (مانند نژاد پرستی) وجود داشته باشد.
این که چرا فمینیست ها در مورد مجازات اعدام تا این حد سکوت کرده اند، موضوعی نیست که من در این مقاله به آن بپردازم. هدف من در اینجا شکستن این سکوت بطور اخص مي باشد، هدف من بیان دلایل پرشماری برای مخالفت کردن فمینیستها با مجازات اعدام میباشد. برخی از دلایل من از نظام ارزشی نهفته در فمینیسم سرچشمه می گیرند. من از تعهدی یاد می کنم که فمینیست ها برای پاس داشتن ارزش زندگی نباید از درد فرد دیگری احساس رضایت کنند، همچنین به تعهد خود در مقابل دیگری پایبند باشند، تا هر آسیب و تحقیری نسبت به دیگری، به مثابه آسیب و زخمی باشد که به خود آدمی وارد می شود. من همچنین به کارکرد سیاست فمینیستی بهعنوان فعالیتی که وظیفه آن زیر سوال بردن همه اشکال سلطه است، اشاره میکنم . بنابراین باید سیستم «تبعیض گرایانه هستی شناسی» که پدید آورندە مجازات اعدام است محکوم شود. من با طرح سیستم «تبعیض گرایانه هستی شناسی» به این واقعیت اشاره میکنم که وجود مجازات اعدام ناشی از دو نحوه هستیشناسی انسان را پیش فرض می گذارد: از یک سو شهروندان «عاقل» با این ادعا که اعدام به نفع آنها انجام میشود و از سوی دیگر، حیوانات وحشی، یا جنایتکارانی که می توان با آنها هر کاری کرد، زیرا آنها با اعمالشان – آنطور که به ما گفته می شود –خارج از مرزهای انسانیت قرار گرفتهاند، همزمان نیز دلایل دیگری برای حمایت و سخن گفتن فمینیست ها از یک جامعه عاری از حلق آویز کردن، صندلی الکتریکی و تزریقات کشنده وجود دارد.
اول این واقعیت است که فمینیسم هدفش طرح یک نظام ارزشی نوین می باشد که بر بنیان تجربه تاریخی زنان متعهد شکل گرفته، برای مبارزه با بی ارزش سازی زندگی که یکی از ویژگیهای سنت مردسالارانه می باشد. بنابراین، فمینیسم باید از روی ضرورت با مجازات اعدام مخالفت کند، چرا که مراسم اعدام مانند جنگ، عالیترین شکل مراسم دولتی است که در آن زندگی و تمام فعالیت هایی که نشان از زندگی دارد بیهوده شده و مردسالاری در آن ادامه می یابد. در واقع، حتی اگر از منظر تقاص پس دادن به مقوله اعدام بیندیشیم، و به فرایند تولید مثل که در بارداری، رشد و نمو کودک و پیوندهای بین فرزندان و والدین توجه کنیم، هرگز نمیتوان مجازات اعدام را قابل قبول دانست. در این مورد، نظام عدالت قضایی نمیتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که افراد محکوم به اعدام نیز زاییده و بزرگ شده زنانی میباشند که هر بار که مرد یا زنی در صف اعدام جان می بازد، مادرش نیز با او می میرد. اگر این واقعیتی است که فرزند اعدامی، انعکاسی از زندگی خود مادر، بدن و کار او می باشد، مادر نیز همراه فرزند اعدامی، نابود میشود. با وجود عواقب ویرانگری که مجازات اعدام برای مادران افراد محکوم به اعدام دارد، این تأثیر ویرانگر از جانب نظام قضایی مورد توجه قرار نمی گیرد. حتی اگر درد آنها (مادران) از هر شکنجه قابل تصوری فراتر رود، هرگز در دادگاه یا رسانه ها درباره آن صحبت نمی شود، زیرا آنها نه تنها باید از مرگ فرزندانشان که قابل جلوگیری است، عذاب بکشند، بلکه باید وحشت درونی خود را هر روزه، گاهی اوقات و حتی سالها به خاطر سپرده، و اعدام فرزند خود را ببینند و تا آخر عمر وحشت این تجربه را تحمل کنند. پدران، همسران و سایر بستگان درجه اول کسانی که دولت آنها را محکوم به مرگ میکند، در وضعیت مشابهی قرار دارند، آنها هم در معرض تکفیر بیرحمانه اجتماعی قرار میگیرند و حتی فرزندان اعدام شدگان نیز در امان نمیمانند. بررسی تأثیرات اعدام از منظر یک "مادر" به معنای مقایسه میان درجات نفرت انگیز اشکال مختلف رنج کشیدن نیست، بلکه تاکید بر نقش اعدام است که نقش مادر را در امر باروری و فعالیتی که برای حفظ حیات فرزندش می کند را بی ارزش می نماید.
اشاره این نکته ضروری است که قتل خونسردانه (اعدام)، علیه شخصی انجام می گیرد که دیگر در موقعیت آسیب رسانی به کسی نیست. این نه تنها موجب از بین رفتن نتیجه مراقبت چندین ساله یک زن از فرزندش میشود، بلکه به دولت همان قدرت را می دهد که در روم قدیم به پدر اعطاء شده بود، یعنی حق مالکیت نهایی بر زندگی فرزندانش و به همین دلیل حق به قتل رساندن آنها را دارد. به این ترتیب، مجازات اعدام هنوزعالیترین تجسم یک حکومت پدرسالارانه می باشد، در صورتیکه جان لاک در پاسخ مشهورش به فیلمر در مورد بحث حکومت مدنی در اولین رساله اش نفی وجود پدرسالاری دولتی را رد کرده است. (لاک 1963)،
برای کار برد از گفتاری که توسط فمینیستهای فرانسوی با تفکر لاکانی مانند (لوس ایریگارای 1974) که رایج شده است، میتوان گفت به معنای واقعی کلمه، مجازات اعدام مراسمی است دولتی که آشکارا «قانون پدر» را ارج میگذارد. در واقع خود این قانون، نفی «حقوق مادر» است. اگر امکان استفاده ازاین موضوع به گونهای باشد که هیچ امتیازی از دیدگاه بیولوژیکی برای مادر قائل نشویم و یا تمایلی به جایگزینی یک پدر سالاری ظالمانه را با یک مادرسالاری به همان اندازه ظالمانه نشان ندهیم، به سادگی میتوانیم خواهان حفاظت از موهبت زندگی که با کار پر زحمت بارداری، تولد و تربیت کودک همراه است، باشیم.
دلیلی دیگری که چرا فمنیستها مسئولیت ویژه ای برای سخن گفتن علیه مجازات اعدام دارند این واقعیت است که ما زنان دارای بهترین موقعیت برای افشای ریاکاری دولت را داریم، زیرا ما به خوبی می دانیم که همیشه قربانی خشونت مردانه ای بوده ایم که دولت مسئولیت رواج آنرا بر عهده داشته. ما می دانیم که مردان نه به دلیل استعداد بیولوژیکی، بلکه به دلیل خشونتی که در طول تاریخ به آنها آموخته شده و به عنوان نشانه ای از مردانگی واقعی مورد تشویق و تمجید قرار گرفته اند. در مورد شرکت مردان در جنگ حتی با اعطای مدال مورد پاداش قرار گرفته و ستایش می شوند. در واقع، همان دولتی که مرتکب قتل مجرمین میشود، خود خشونت را تجلیل کرده و در دانشکدههای نظامی آن را آموزش میدهد، اگرچه بهخوبی روشن است که غیرنظامیان بیگناه اکثریت قربانیان جنگهای مدرن هستند. از هنریک1997: p. 227))
وجود مجازات اعدام علاوه بر منفور بودن آن ، بزرگترین خطر را برای زنان به همراه دارد، زیرا دولت با به کارگیری مجازات اعدام، به ما حس واهی از امنیتی را میدهد که فریبی بیش نیست و در عین حال، بار دیگر ما را قربانی می کند . در واقع ما می توانیم همانطور که ژان ژاک روسو می گوید: یک دولت خوب نیازی به مجازات ندارد، «نه به این دلیل که افراد زیادی مورد عفو قرار میگیرند، بلکه به این دلیل که مجرمان کم هستند» (قرارداد اجتماعی: 65). بنابراین، مجازاتهای مخرب که همیشه نتایج زیانباری به همراه دارند افشاگر نیت و تداوم در نا کارآمدی حکومت می باشند. دولت با از بین بردن جنایتکار، علیرغم تظاهر پدرانه اش به عنوان محافظ ما، بیشترین بی توجهی را در امر رسیدگی موثر به علل و شرایط جرایم نشان می دهد.
از این نظر، سازماندهی ایدئولوژیکی که از سال 1976 با بازگرداندن مجازات اعدام در ایالات متحده همراه بوده است، مثال زدنی است که در آن هیچ مسئولیت اجتماعی در قبال وجود جرایم خشونت آمیز پذیرفته نمی شود. عمیق تر شدن نابرابری های اجتماعی، فقیر شدن و محرومیت بخش های وسیعی از جمعیت ما منجر به ایجاد یک سیستم کیفری شده که در حال حاضر تقریباٌ دو میلیون نفر در زندان ها و سه و نیم میلیون نفر دیگر در اشکال بردگی جزایی، تحت عنوان آزادی مشروط و تعلیقی، قرار دارند. اکنون نظامی سازی فزاینده هر بخشی از جامعه ما که تبدیل به واقعیت روزمره میلیونها نفر در ایالات متحده شده است، به عنوان زمینه های احتمالی رفتارهای ناهنجار و جنایی در نظر گرفته نمی شود. تنها انحرافات فردی را مسبب جنایات میدانند، از این رو دولت خواستار اعدام های بیشتر و به همراه آن مشروعیت بخشیدن و تداوم همان سیاست هایی که شرایط را برای جنایات خشونت آمیز فراهم می سازند.
در حالی که به نام امنیت عمومی اعدامهای روزافزونی در زندانهای ما اجرا میشود، ما مردمی که باید محافظت شویم، فقط میتوانیم منتظر تشدید چرخه خشونت باشیم. و بدون شک زنان بیشتر از همه از این روند متأثر خواهند شد. اگر قرار نیست که خشونت علیه زنان فقط با تعداد قتل هایی که ما قربانی آنها هستیم سنجیده شود، پس باید میلیون ها آزار جسمی و روانی ثبت شدهای که سالانه علیه ما(زنان) انجام می شوند نیز شامل این آمار قرار گیرند، بنابراین باید نتیجه بگیریم که زنان هنوز مورد خشونتهای مردانه هستند. ما باید از قربانی کردن افراد بهعنوان جایگزینی آن برای اصلاحات اجتماعی بترسیم. در حقیقت، این زنان هستند که هنوز در هنگام فشار اقتصادی، ناامیدی و زمانی که تصویر مرد به عنوان تامین کننده زندگی، با واقعیت زندگی مردها خوانایی نداشته ، زن ستیزی در جامعه ما فراگیرتر و تشدید می شود.
امروز باید متوجه این واقعیت هم باشیم که عمده ترین توجیههای ارائه شده برای مجازات اعدام از دیدگاهی «زنانه» بیان میشود. همانطور که جورج کافنت زیس نشان داده است، استدلال اصلی در حمایت از مجازات اعدام در حال حاضر استدلالی است که دیگر از روی «عقل» صحبت نمیکند (مانند دفاعیات سنتیتر که تحت نام بازدارندگی مورد بحث قرار میگرفتند)، بلکه به "احساسات" رجوع می نماید. این استدلالی است که وانمود می کند که مجازات اعدام به آن خاطراجرا می شود که به "ما" قربانیان واقعی یا بالقوه احساس خوبی " از پایان درد" بوجود آورد، تا ما را قادر سازد که "به زندگی خود ادامه دهیم" (کافنت زیس، 1997). برخی از دولت ها تا آنجا پیش می روند که حتی در محل اعدام ها جایگاه مخصوصی را به خانوادههای قربانیان اختصاص میدهند تا آنها بهتر نظاره گر عذابهای مربوط به مراسم اعدام باشند.
از آنجایی که «احساسات»، «عواطف» به طور سنتی از جنبه زنانه تعریف شده، تصویری که دولت از خود نشان میدهد مهربانتر و ملایم تر است، این به گونهای طنزآمیز در تضاد با نقش خود دولت به عنوان جلاد می باشد. در حالی که این ظاهر سازی دولت بسیار فریبکارانه است.(یا گار 1989: 129).
از دیدگاه صرفاً تجربی میتوانیم دریابیم که اگر دولت واقعاً نگران «احساسات ما» می بود، ما(زنان) روزانه شاهد اتخاذ سیاستهایی مانند حذف کمک های دولت به کودکان تحت تکفل نمیشدیم که تقریباً حکم مرگ را برای مادران و خواهران و برادران شان دارد. علاوە بر این، با استفاده از استدلال «احساسات»، فرض بر این گذاشته میشود که احساسات خانواده های محکومین بی ربط است و بدتر از آن خانواده های مجرمین را هم مسئول و قابل مجازات میپندارند، زیرا اگر به «احساسات» خانواده های محکومین بپردازند، منطقشان کاملاً متناقض خواهد بود.
ما همچنین می دانیم که به خاطر یک سنت فکری دیرین که از اسپینوزا تا اگزیستانسیالیست ها را در بر می گیرد، "احساسات" را نمی توان از "عقل" جدا کرد. با فاصله گیری از لزوم رویکردی محکم تر و یا زمینه ای معتبرتر برای دستیابی به آگاهی عقلانی، توسل به احساسات احتمالاً آخرین وسیله و عقب نشینی منطقی است، زمانی که دیگر عقل قادر به دفاع از خود نمی باشد. در مورد دفاعیات اخیر از مجازات اعدام با رجوع به احساسات امکان دارد دلایلی بتوانند ثابت کنند که مجازات اعدام اثر بازدارنده داشته، یا صحنه ایی است برای پنهان کردن تناقض موجود در نمایشی که با دیدن مراسم قتل دولتی، می آموزیم که قتل نکنیم.
هنوز هم مخرب ترین تحریف موجود در بحث از «احساسات»، مفهوم تحقیرآمیزی است که به شخص (خانواده مقتول) داده می شود، با این فرض که میتواند نتایج مثبتی ناشی از مشاهده رنج انسان دیگری بدست آید. این تحریف ابزاری دولت به بخوبی روشن می شود زمانیکه بتوانیم از منظر دوطرفه مادر مقتول و مادر محکوم به اعدام نگاه کنیم. در منطق دولت، این دو زن هیچ وجه مشترکی با هم ندارند، در واقع این دو زن فقط می توانند با هم دشمن باشند و هر کدام تا حدودی در قتل فرزند دیگری نقش داشته باشد. همواره، در منطق دولت، که مانند یک شاه سلیمان مدرن (اما کمترعاقل) بین آنها ایستاده است، این زنان چیزی نمی توانند به یکدیگر بگویند، چیزی که بتواند آنها را به هم پیوند دهد جز یک نفرت مادام العمر. با این حال، اگر مفهوم "فمینیسم" معنایی داشته باشد، باید فرض کنیم که امکان راه حل های بدیل وجود دارد و در حال حاضر در ایالات متحده سازمان هایی از خانواده های قربانیان وجود دارند که به شدت با مجازات اعدام مخالفت می کنند و در میان آنها نیز زنانی هستند که می توانند اظهاراتی مانند موارد زیر را بیان کنند:
«وقتی فردی مرد، دیگر او مجازات نمی شود، بلکه فقط آنهایی را مجازات می کنید که عاشق آن فردی هستند که شما محکوم به مرگ می کنید. در این صورت، چرا من بخواهم مادر دیگری را دچار آن عذابی بکنم که که اینقدر به من آسیب زده؟»
به اعتقاد من چیزی که این بیانیه از ما(زنان) می خواهد ، فراموش نکردن سهم ویژە فمینیست ها در کمک به لغو مجازات اعدام میباشد. زیرا زنان و مردانی که دولت می خواهد آنها را به قتل برساند، فرزندان زنانی مثل ما هستند که به دلایل زیادی در قبال آنها مسئولیم. هم چنین تحت نام ما(زنان) مرگ و درد وارده بر آنها صورت می گیرد. این بدین معنی است که ما در مورد مسئله مجازات اعدام نمی توانیم سکوت کنیم.
گروه مترجمین علیه مجازات اعدام
فهرست کتب:
Caffentzis, George. 1997. "Philosophical Reflections Against Capital Punishment." Maine Scholar, n. 10.
Camus, Albert. 1961. "Reflections on the Guillottine". In Resistance, Rebellion, and Death. New York : Alfred A. Knopf.
Card, Claudia. 1996. "Rape as a Weapon of War." In Hypathia, Vol. 11, No 4., Fall 1996.
Engels, Frederick. 1972. The Origin of the Family, Private Property, and the State. New York: International Publishers.
Ehrenreich, Barbara 1997. Blood Rites: Origins and History of the Passions of War. New York: Metropolitan Books.
Dicks, Shirley (ed.), 1991. congregation of the Condemned, Voices Against Capital Punishment. Buffalo: Prometheus Books.
Jaggar, Allison. 1989. "Love and Knowledge: Emotions in Feminist Epistemology." In Garry and Pearsall (eds.), Women, Knowledge and Reality. 1989, pp. 129-156.
Hypathia, Special Issue. Women and Violence. Vol. 11, No. 4, 1996.
John, Locke. 1963. Two Treatises of Government. With Introduction and Notes by Peter Laslett. Cambridge: Cambridge University Press.
Irigaray, Luce. Speculum de l'autre femme. Paris: Editions Minuit.