قاسم مرغی
Tue 4 06 2024
علی اصغر راشدان
« امروز سرحالی و همه چیت میزون و سر جاشه؟ مثل بعضی روزا خط خطی نیستی که!میزون رانندگی میکنی و یه ریز ماشین رو تو دست اندازای بیشمار این جاده ی پر فراز و فرود نمیندازی و دل و روده ها منو نمیاری توحلقمون داش قاسم مرغی که!»
« این ماشین لکنته ی لاکردار خودش سر خودی میره و هی میفته تو گودالای سگ مصب. دست و بالم لرزه میگیره و از اختیارم خارج که میشه، نا فرمونی میکنه و سرخود، هر جا دلش میخواد میره، دست خودم که نیست، ارباب »
« چی جوری میشه که دست وبالت لرزه میگیره و کنترل ماشین از اختیارت درمیره داش قاسم مرغی؟ »
« قضیه ش درازه، میترسم حوصله ت سر بره، ارباب. »
« راه درازه، جریان لرزه ش دست و بالتو تعریف کن، سرگرممون میکنه و حوصله مون سر نمیره. »
« عارضم به حضورت، چن سالیه گاهی همه چیزمون خیلی قاتی پاتی میشه، این حالتا بهم دست که میده، خواب ازکله م میپره، خوراک درستیم ندارم. هیچ کسم جرات نداره دوراطراف ودم پرم یافتش بشه، هرکی دم چکم بیاد، پشم وپیلشو باد میدم. خونواده و دوست و رفقام، خیلی ازدستم تو عذابن. راستیاتش خودمم ازاین جورخلقیاتم خیلی معذبم، بهم فشارکه میاد، میرم سراغ طب سوزنی. »
« یعنی طب سوزنی که میری، چیجوری دوادرمونت میکنن، اصلااین طب سوزنی یعنی چی، داش قاسم مرغی؟ »
« هیچی، آقائی که شوما باشی، خیلی کله پاکه میشم، میرم خونه ی چنتاخانوم که میگن مادکترسوزنی هستیم و تو چین وماچین دوره دیدیم، اله وبله هستیم، تادلت بخواد ازخودشون وطب سوزنی شون تعریف وتعارف میکنن، ولی فکرمیکنم خودشون وطب سوزنیشون مفت گرونه، ارباب. »
« پس واسه چی باز میری سراغشون، شنفتم خیلی وقته میری سراغ طب سوزنی، نکنه میری سراغ زنای خوشگل طبیب سوزنی، ناقلا؟ »
« به موت قسم اینجور نیست، این شوفر جماعت یکی رو صدتا میکنن و روزای بازدید محلی که درخذمت اربابن، خلاف به عرضتون میرسونن، ارباب. »
« پس چرا با این توصیفاتی که می کنی و میگی مفت گرونه، بازم تا فرصت پیدا می کنی، حی و حاضر، اونجائی، داش قاسم مرغی؟ »
« خذمتت عرض کردم که، این لرزش دست و دل و خرابی اعصاب داغون، گاهی جوری چرخمو چمبر میکنه که مجبور میشم به همون طب و طبیب سوزنی مفت گرون پناه ببرم. »
« پیش طبیب سوزنی که میری چیکارت میکنه که آروم میشی؟ »
« روتموم سطح پوست تنم، از گردن و گلو تا ساق پاهامو سوزن کاری میکنن، رو سطح پوستم میشه مزرعه، نه مزرعه ی سبز، مزرعه ی سوزن کاری. »
« بعد از این سوزن کاری، چی اتفاقی واسه لرزش دست وبال ودل واعصابت میفته، داش قاسم مرغی؟ »
« هیچی، در اثر درد و سوزش جای اونهمه سوزن کاری رو پوستم، دردای عصبی و لرزش دست و بالمو فراموش میکنم. چن ماه خوب و شنگولم، خودم و تموم اطرافیا و همکارام از بگو و بخندام کلی کیف میکنن. چن ماه میگذره، اثر و خاصیت و دردای جای سوزنا از بین میره و باز دست وبالم لرزه میگیره و اعصابم خیط خیطی و همه چیم قاطی پاتی میشه و روز از نو و روزی ازنو، ارباب. »
« داش قاسم مرغی، چیجوریه که بر بچه های شوفر جماعت بهت میگن قاسم مرغی؟ »
« هیچی، تقریبا نو جوون که بودم، آبله مرغون گرفتم، بعد از اون، معروف شدم به قاسم مرغی، به همین سادگی، ارباب. »
« چن ده مرتبه بهت گفته م من ارباب نیستم، ارباب مربوط به دوره ی فئوالیه، به کسائی می گفتن ارباب که ده تخته آبادی داشتن، واسه چی به من که توهفت آسمون یه ستاره ندارم، دایم میگی ارباب! »
« پس شوماکی هستی، ارباب؟ »
« منم مثل تو یه کارمند دولتم، هیچ فرقیم نداریم، متنهی تو پشت این قربیلک می شینی ورانندگی میکنی، من پشت اون میزقراضه می شینم، فرقش همینه، وگرنه هیچ فرقی باهم نداریم، داش قاسم مرغی. »
« آخه منم از همین درویش مسلکتون خوشم، اصلابادوافاده نداری، چون بهتون خیلی علاقه دارم، دوست دارم بهتون بگم ارباب، ارباب. »
« انگارداریم به محل نزدیک میشیم، برخلاف حواس پراکنده و حافظه ی فراموشکار من، تو قطب نمای شناسائی محلی، حالا بفرما داریم کجا میرسیم، داش قاسم مرغی؟ »
« داریم به محل بازدید از اراضی کن میرسیم، ارباب. »
« تو این اراضی کن چی اتفاقی افتاده که داریم میریم بازدیدش، داش قاسم مرعی؟ »
« یه نفر به اسم آشیخ ناطق، با یه دفتر ثبت املاک ممنوع الکار و معامله و روابطش با اداره ثبت اسناد، ریخته روهم، یه تیکه زمین بزرگ اراضی دولتی کن رو به قطعات دویست متری تفکیک و قطعه بندی کرده و قاچاقی سند منگوله دار گرفته و به بنده های دست به دهن خدا فروخته، یه قطعه شم به من فروخته، خیلی ارزون می فروخت، طمع ورم داشت، طلاهای زنم و هرچی داشتم فروختم و دو دستی تقدیم کردم، از حضورت معذرت میخوام، حالام، مثل اونهمه آدم دست به دهن دیگه که ریختن جلوی دراداره، دستم به تخم آشیخ ناطقم بن نیست، ارباب!...»
|
|