عصر نو
www.asre-nou.net

گشت و گذاری در هزلیات سعدی


Sun 2 06 2024

س. سیفی



گفته شد که در پاره‌ای از موارد، هزل سعدی به طنزی بالنده راه می‌یابد. حتا عارفان زمانه‌ی او نیز از شلاق خوردن چنین طنز گستاخانه‌ای سهم می‌بردند. در حکایتی منظوم از او، عارفی نقش می‌آفریند که به "کشتی‌گیری زورمند" دل می‌بازد. هرچند کشتی‌گیر از تسلیم به خواست مرد عارف سر باز می‌زند، ولی عارف سرآخر او را به تمکین از خویش متقاعد می‌کند. قهرمان این حکایت پس از کامجویی از مرد کشتی‌گیر، او را به عارفان دیگر نیز وامی‌گذارد تا همه از او کام برگیرند. سپس عین ماجرا را با پیرشان در میان می‌نهند و از او در خصوص چنین رفتاری نظر می‌خواهند. پیر هم جهت تأیید رفتار جنسی شاگردانش این تمثیل را به کار می‌گیرد:

گفت: در دین اهل دریوزه / بیست پا را بس است یک موزه

در واقع پیر حکمی صادر می‌کند که وفق آن، بیست تن درویش و عارف هم می‌توانند به اشتراک از کفشی واحد استفاده به عمل آورند. با همین نگاه تمثیلی و طنزآمیز است که عارفان نیز نقشمایه‌هایی از همجنسگرایی را برای شاعر به اجرا می‌گذارند.

سعدی بر پایه‌ی آن‌چه که در این حکایت بازتاب می‌یابد، رفتارهایی از عارفان زمانه را به نقد می‌کشد. چون عارفانِ این حکایت، سیر و سلوک عارفانه را به دور می‌ریزند تا به گونه‌ای طبیعی نمونه‌ای غریزی از میل سرکوب شده‌ی خود را قدر بشناسند. چیزی که هرگز در جایی از آثار پیشینیان سابقه نداشته است.

تازه، بین عارفان رسم چنان بود که همگی به نقد رفتارهای ناصواب صوفیان بنشینند. صوفیان همیشه در شعرهای سعدی، مولوی، حافظ و عبید متهم شده‌اند که در خصوص شکم‌بارگی چیزی کم نمی‌گذارند. گرد آمدن در خانقاه‌ها شرایطی را آماده می‌کرد تا آنان در برآوردن جای خواب و نیاز خوراک خویش برای همیشه بیمه گردند.

اما سعدی از این دایره‌ی تنگِ انتقاد به صوفیان نیز پا فراتر می‌گذارد و رفتارهای عارفان را می‌نکوهد. رفتارهایی هرچند ناپسند، ولی همگی در گفتار توجیه‌گرانه‌ی پیر داستانِ سعدی است که وجاهت می‌پذیرند. داستان یاد شده یکی شیرین‌ترین داستان‌های سعدی در هزلیات است که او ضمن روایت آن می‌سراید:

لب به لب بر نهاد و کام به کام / چون دو مغز اندرون یک بادام
دست در گردن آورید به ذوق / جان حمدان (کیر) به لب رسید ز شوق
ناگهان سر ز حکم بیرون برد / درکنارش گرفت و در کون برد
صبر مغلوب و عشق غالب شد / تا به دسته درفش غایب شد

گفتنی است که این مثنوی عاشقانه، در زیبایی روایت خویش از پرآوازه‌ترین مثنوی‌های عاشقانه‌ی زبان فارسی هم چیزی کم نمی‌آورد. با این تفاوت که در این‌جا نقش معشوق را نه همای، منیژه، عذرا، شیرین و لیلی به پیش میبرد بلکه راویِ شاعر، نقش‌آفرینیِ آن را به کشتی‌گیری تنومند از مردان وامی‌گذارد که او هم سرآخر همراه با ترفندِ عاشقِ همجنس‌باز یا همجنسگرای خویش به زانو درمی‌آید.

سعدی در جایی دیگر از هزلیات نیز برای نقد رفتارهای جنسی عارفان زمانه‌اش چیزی کم نمی‌گذارد. چنان‌که می‌سراید:

پادشاهان خواب بر منظر کنند / عارفان بر پشت زیبا‌منظری

شیخ شیراز در داستان بلند دیگری از هزلیات نیز روایتی بر خلاف عرف عمومی با خواننده در میان می‌گذارد. در این‌جا دخترکی متمول اما زشت‌رو را به عقد جوانی درمی‌آورند. اما تنفر از دخترک شرایطی را برمی‌انگیزد تا جوان از آمیزش با او بپرهیزد. سپس جوان یاد شده موضوع را با پدر دختر در میان می‌نهد تا شاید او به طلاق این زوج گردن بگذارد. اما نتیجه‌ی مثبتی به دست نمیآ‌ورد. مرد جوان نیز سپس حقه‌ی تجاوز نسبت به افراد خانواده‌ی زنش را در پیش می‌گیرد. چنان‌که از خاله و عمه‌ی دخترک گرفته تا مادر، خواهر و برادرش همگی به دام تجاوز جنسی او گرفتار می‌شوند. سپس خبر را به پدر دختر می‌رسانند و او به ناچار به طلاق دخترش گردن می‌گذارد تا مبادا دامادش با خود او نیز بیامیزد.

این موضوع در فضایی از جامعه اتفاق می‌ا‌فتد که دین رسمی و حاکم، مادرزن و خواهرزن و حتا خاله‌ی عروس را از محارم داماد به شمار می‌آورد. به طبع در زمانه‌ی سعدی ساخت و پرداخت چنین داستانی جرأت می‌خواست. چرا‌که می‌توانست برای سعدی تکفیر روحانیان دین حاکم را در پی داشته باشد. سعدی ضمن توصیف صحنه‌هایی از همین داستانش می‌گوید:

روی در رو و دست در گردن / ناف بر ناف و دسته در هاون
بعد از آن با برادرش پیوست / بند شلوار عصمتش بگسست
خانه خالی و دُنبه فربه دید / گربه برجست و سفره را بدرید
مادرش بی‌نصیب هم نگذاشت / هر دو پایش بر آسمان برداشت ...

همخوانی‌هایی نیز بین نگاه سعدی و عبید به پدیده‌ی همجنسگرایی دیده می‌شود. چون هر دو شاعر پدیده‌ی همجنسگرایی را به زرتشتیان هم نسبت داده‌اند. سعدی می‌گوید:

زر به امرَد کسی دهد به گزاف / که نداند طریقت زرتشت

در همین سازه از طریقت زرتشت است که به ظاهر زرتشتیان نقشمایه‌ای از مفعول و مأبون را به پیش می‌بردند تا نقش فاعلی این ماجرای جنسی را به فردی مسلمان واگذارند. انگار شاعران مسلمان قصد داشتند تا با همین ترفند از جماعت زرتشتی انتقام بگیرند. مسلمانان نیز لابد به خود می‌بالیدند که دارند نقشی از فاعلیت را در پدیده‌ی همجنسگرایی به پیش می‌برند. ناگفته نماند که بین مسلمانان همواره رسم بر آن بوده است تا رفتارهای ناپسند و ضعف‌های خصلتی افراد جامعه‌ی خود را به پیروانی از ادیان دیگر منتسب نمایند. عطار هم نمونه‌ای از همین باور همگانی را با ما در میان می‌گذارد. چنان‌که در مصیبنامه می‌گوید:

فلسفه را شیوه‌ی زرتشت دان / فلسفی با شرع پشتاپشت دان

در هزلیات سعدی، مجد همگر و ابونواس اهوازی هر دو متهم‌اند که در زمانه‌ی خویش هنجارهایی از همجنسگرایی را به پیش می‌بردند. موضوعی که جدای از سعدی در نوشته‌های عبید نیز دیده می‌شود. سعدی سوای از این، مجد همگر را به بی‌دینی و لامذهبی نیز متهم می‌نماید:

همگر که به عمر خویش نکرده ست نماز / شک نیست که همگر به امامی نرسد

سعدی در هزلیات خویش دو بار هم از تمثیل "میل در سر‌مهدان" سود می‌جوید. چنین اصطلاحی را پیش از این گروهی از فقیهان برای ثبوت فقهی امر زنا به کار گرفته بودند. حتا برای اثبات آن، روایتی از قدیسان شیعه را تکرار می‌کردند. بر اساس چنین روایتی است که شخصی زناکار به مجلس یکی از قدیسان شیعه روی می‌آورد تا از او برای تاوان عمل زنای خویش راهکاری بجوید. مرد زناکار موضوع را با قدیس یاد شده در میان می‌گذارد. اما قدیس صورتش را به سمت و سویی دیگر برمی‌گرداند و ماجرا را نا‌شنیده می‌انگارد. این رفتار چهار بار از سوی قدیس و شخص زناکار تکرار می‌شود. در نوبت چهارم قدیس می‌پرسد: به مثال میلی که وارد سر‌مهدان گردد؟ زناکار هم تأیید میکند: به مثال میلی که وارد سر‌مهدان شود.

بر اساس چنین روایتی است که می‌گویند شخص زناکار برای ثبوت گناهش به حتم باید به طور وضوح چهار بار بر عمل خویش گواهی دهد یا چهار نفر شاهد دیده‌هایشان را از این ماجرای جنسی با قاضی در میان بگذارند. شاعران زبان فارسی چنین موضوعی را دستمایه‌ای مناسب برای روایت‌های طنزآمیز خویش قرار داده‌اند. سعدی نیز در هزلیاتش دو بار از روایت آن سود می‌برد. چنان‌که در جایی می‌سراید:

میل در سر‌مهدان چنان شد سخت / که بُن شمع در سر لگنی

در جایی دیگر نیز آورده است:

تا شبی پای در دواجش کرد / میل در سر‌مهدان عاجش کرد

جدای از سعدی، عبید نیز از کاربرد تمثیل میل و سر‌مهدان غافل نمی‌ماند. اما قاآنی نسبت به روایت چنین داستانی به شدت موضعی انتقادی می‌گیرد. چون گفته است:

چو ‌میل سرمه که در سر‌مهدان کنند فرو / که را شهادتی ار هست او کند تقریر

این انتقاد قاآنی از آنجا ناشی می‌شود که گفته‌اند شاهدان عمل زنا نیز باید به صراحت بر وارد کردن میل در سر‌مهدان گواهی بدهند. شهادتی نابخردانه و مغرضانه که به طبع بر مستند بودن آن می‌توان شک ورزید.

در دوره‌ی سعدی رسم چنان بود که واعظان و خطيبان مجلس، درس خود را با خطابه‌ای به زبان عربی آغاز کنند. چون زبان عربی زبانی رسمی در حوزه‌های زمانه به حساب می‌آمد. خطیبان در خطبه‌هایشان نخست یاد خداوند را لازم می‌شمردند و سپس به پیامبر اسلام و یارانش درود می‌فرستادند. راه و رسمی که تا زمانه‌ی ما هم‌چنان به قوت و اعتبار خود باقی مانده است.

سعدی نیز تکرار چنین قالبی از وعظ و خطابه را لازم می‌شمارد. اما از آن برای فرآوری طنز یا هزلی مناسب سود می‌برد. برای نمونه در مجلس نخست از هزلیات خویش، بدون آن‌که نام و نشانی از خداوند در کار باشد به طور مستقیم به سراغ شیطان می‌رود. چون شیطان واسطه و وسیله‌ای برای هر عمل جنسی شمرده می‌شد، او در این کار نیازی نمی‌بیند که پای خداوند را به میان بکشد. به همین دلیل هم به شوخی و تصنع بر شیطان لعنت می‌فرستد.

سعدی جدای از این، متن خطابه‌ی عربی‌اش را با نمونه‌هایی فراوان از واژه‌های فارسی نیز می‌آمیزد تا از خنداندن مخاطب خویش چیزی فرو‌نگذارد. برای نمونه در متن عربی همان مجلس اول، نمونه‌هایی از واژه‌های فارسی نیز یافت می‌شود. تیز، زنخدان، ترس، چنگ، چکچک، کُهستان، کباب و مهتاب تنها بخش کوچکی از همین واژه‌های فارسی هستند که در این متن عربی به چشم می‌آید. بدون تردید کاربرد این واژه‌های فارسی در عبارت‌های عربی، بر فرآوری متنی طنز‌آمیز یاری می‌رسانید.

جدای از این، بین واعظان و خطيبان رسم بر آن بود که موضوع بحث خود را به نقل قولی از عالمان و فقیهان پیشین مستند می‌کردند. سعدی چنین شیوه‌ای را نیز به سخره می‌گیرد. چنان‌که او جهت استهزا و تمسخر، از این عالمان و فقیهان پیشین با نام‌هایی همانند ابوشعشع کُسجانی، ابو شلقلق سیستانی، ابودیوث الجرجانی، ابوالبقره‌ی الخرسانی، ابوشخمه‌ی اللخستانی، ابوالحمیر القرستانی، ابوالرّفرف البغلستانی یاد می‌کند که سخن همگی به "استاد هذهِ‌الصنعة و مفتی هذه‌الشنعة احمق بن قلتتبان بن قوّاد الزّانی عن اراذل الخلایق و اخسّ‌النّاس الیالوسواس الخنّاس علیهم اللعنة" مستند میگردد تا او بگوید که در روز جمعه جماع با گروه و جمعیت زنان از نزدیکی با کودکان و غلامان مناسب‌تر است.

اما در متن مجلس یاد شده هرگز چنین عمل نمی‌شود و چه‌بسا واعظ و راویِ این مجلس، ضمن خطابه‌ی خویش انواع و اقسام عمل جنسی را جایز می‌شمارد.

بنابراین سعدی وعظ و موعظه را بهانه می‌گذارد تا داغ دلش را از واعظان و فقیهان دین فروش زمانه بستاند. او سپس شکل کار و درونمایه‌ی سخنان این واعظان و فقیهان را به سخره می‌گیرد و با بهانه کردن رفتارهای جنسی غیر متعارف گروه‌هایی از عارفان، صوفیان، واعظان و فقیهان زمانه‌اش، ایشان را به ساحت هزل می‌کشاند تا با رفتارهای نامردمی آنان به تنش و چالش برخیزد.

در مجلس موعظه هم‌چنین رسم بر آن است که واعظ دعاهایی را هم در حق مخاطبان خود به کار می‌گیرد. در همین دعاها است که خداوند را فرامی‌خوانند تا او خواست همه‌ی مجلسیان را اجابت نماید. آن‌وقت مجلسیان نیز با گفتن "آمین" بر برآورده شدن دعای واعظ و مفتی صحه می‌گذارند. اما در دعاهای خطیب مجلس نخست از هزلیات سعدی، شیطان بر جایگاهی از خداوند می‌نشیند و خطیب از شیطان می‌خواهد تا او نیاز و خواست حاضرانِ در مجلس را برآورد. چنان‌که واعظ مجلس خطاب به همین شیطان یادآور می‌گردد: "لعینا! ایشان را از کون و کیر یکدیگر برخورداری ده و از شوی و زن هم، طلاق و بیزاری بخش".

سنت‌شکنی سعدی در بازتاب رفتارهای هرزه و وقیح فقیهان و واعظان، کار را به آن‌جا می‌رساند که او از مسخره کردن هنجارهای آیینی ایشان چیزی فرونمی‌گذارد. گرچه آنان طبق عرفی عمومی، اجابت دعاهای خویش را از خداوند آسمان انتظار دارند، اما سعدی اجابت چنین خواست‌هایی را به پای شیطان م‌ینویسد. شیطانی که در عرف عمومی و مذهب رسمی او را "لعین" می‌نامند.

تقاضای خطیب مجلس سعدی از شیطان به آن دلیل صورت می‌پذیرد که شیطان، وسوسه‌گر و مبلّغی همیشگی و جاافتاده برای تشویق مردم به پدیده‌ی گناه شمرده می‌شود. چون در آیینه‌ای توحیدی ریشه‌ی گناهان انسان را در وسوسه و تشویق شیطان می‌جویند. با همین رویکرد است که راوی مجلسِ هزلیات سعدی نیز به شیطان روی می‌آورد تا از او برای فزونی هنجارهای غیر متعارف جنسی مجلسیان یاری بجوید.

در جایی از همین مجلس اولِ هزلیات، از قول راوی آن گفته می‌شود: "شیطانا! لعینا! ... هرجا مفلسی مخلصی در کنج ویرانه یا در زاویه‌ی خانه‌ی همسایه برده است، او را در آن کاشانه از دست بیگانه نگاهدار، آمین‌گوی را جماع با من روزی کن." با این حساب، در متن مجلس نخست هزلیات سعدی، دعا خاصیت بلاگردانی و بازدارندگی خویش را در خصوص امر گناه از دست میدهد. چون در این گونه از دعاها، شیطان خطاب قرار می‌گیرد و از او در راه تکرار و فزونی رفتارهای جنسی و گناهکارانه‌ی آدم‌ها یاری می‌جویند.

سعدی با همین دیدگاه طنزآمیز است که آشکارا به جدال با باورهای رایج دینی زمانه‌اش برمی‌خیزد. چون پدیده‌ی‌ گناه است که لذت آن بیش از هر چیزی بر دل مردم می‌نشیند تا ضمن آن آرزوهای سرکوب شده‌ی خویش را آزادانه برآورده نمایند. آرزوهایی که دین رسمی ضمن پناه گرفتن در آیینی ساختگی و آسمانی به چالش با آن برمی‌خیزد. بدون تردید نام گناه را بر جامه‌ی نخ‌نما و فرسوده‌ای از دین، وصله و پینه کرده‌اند. آن‌وقت امر بازدارندگی این گناه را به خداوندی موهوم و کارکردهای خشونت‌آمیز جهنم او می‌سپارند که قرار است در دنیایی دیگر همه‌ی گناهکاران را به جزای اعمال ناپسندشان برساند.

اما شیطان مشوّقی همیشگی برای گناه کردن و برآوردن آرزوهای گناهکاران شمرده می‌شود. ضمن همین رویکرد اجتماعی یا فلسفی است که در متن مجلس نخستِ سعدی، شیطان بیش از خداوند آسمان وجاهت اخلاقی می‌پذیرد تا در امر کام‌جویی انسان‌ها، تسهیل‌گری بیشتری به عمل آید.

موضوع مجلس دوم هزلیات نیز چیزی از محتوای مجلس نخست آن کم نمی‌آورد. در این‌جا نیز توصیه می‌شود که مرد باید "از جماع بی‌انقطاع ایشان (زنان) بگریزد و گِرد بارو و قلعه‌ی صبیان (کودکان) طوف کند". اما کسی از خطیب این مجلس می‌پرسد: "چه حکمت است که جماع از زاویه‌ی کودکان خوش‌تر است تا کوس زنان". او هم در پاسخ خویش یادآور می‌گردد: "ای بیچاره! ندانی آبی که در پای مناره در چاهی باشد، خوشتر از آبی ست که نزدیک منجلاب بود؟ ".
سعدی در مجلس سوم از مجلس‌های هزلیات، نقل قولی را از "صاحب‌السّیف والفَرس" پیش می‌کشد. انگار شناسه‌ای کامل از مردان را پیش روی خواننده می‌گذارد که این مردان همگی به نمونه‌ای از اسب و شمشیر دست یافته‌اند. در توصیف سعدی، از این مرد کامل با عنوانِ "برق‌الدّین، رعد‌الاسلام والمسلمین" یاد می‌گردد. عنوان‌هایی همانند ثقةالاسلام و حجةالاسلام که امروزه نیز کاربرد خود را بین روحانیان زمانه حفظ نموده است. اما سعدی در هزل خویش تمامی این عنوانهای ساختگی و توخالی را به سخره میگیرد. او از قول همین صاحب‌السّیف والفرس می‌نویسد: "وصیّکم یا احباءالشّیطان بترک‌الصّلوة و دخول‌الخرابات و اعملواللواطات".
در همین مجلس سوم همچنین شیطان "شیخ فاجران" نام می‌گیرد و ضمن شوخی بر او لعنت می‌فرستد. سپس فضایی آخرالزمانی در متن نوشته‌اش فراهم می‌بیند تا "آن ملعونِ مطرودِ بدبخت دوزخی ابلیس به کوه دماوند برآید". انگار دارد ظهور دجّال را در دورهای آخرالزمانی پیش روی خواننده می‌گذارد. سپس می‌نویسد: "از شرق تا غرب عالم حمدانی‌ست (حمدان: کیر)، چون سندان گردد و ابوالعباس چون هُرماس (شیطان) در زیر جلباب (چادر) کف انداختن گیرد". گفتنی است که بخش بزرگی از ادبیات آخرالزمانی دین اسلام با همین تمثیل‌گذاری‌ها توصیف می‌شوند که محمد بن جریر تبری هم نمونه‌های فراوانی از آن‌ها را در تاریخ خویش می‌آورد.

هم‌چنین در همین مجلس از هزلیات، از خطیب می‌پرسند که "اگر معشوقه بدین صفت میسّر نشود"، چه باید کرد؟ او در پاسخ می‌گوید باید خری بیابد و سه عدد خشت زیر پایش بگذارد و چوبی هم به پای خر ببندد. آن‌گاه با همین خر بیامیزد. دسته‌ای گیاه نیز به دستش بگیرد و آن را مقابل چشمان خر بگرداند. موقع انزال "گیاه را برابر چشم او دارد تا چون سر بیارد، بوسه بر پوزه‌ی چون شکرش دهد". در چنین فضایی است که سعدی نمونه‌ای کامل از عشق‌بازی طنزآمیز با حیوانات را هم پیش روی خواننده می‌گذارد.

سپس از خطیب یا همان واعظ می‌پرسند: "اگر خر نگاید چه کند؟ ".

سعدی پاسخ خطیب را به این پرسش، به شکل زیر انعکاس داده است: "پاره‌ای صابون به دست آورد و در حمام بر کف مالد و دست را در سر این به دورِ مدوّر فرود آورد". سعدی با این حساب، آبرویی برای واعظان و فقیهان زمانه‌اش باقی نمی‌گذارد و جایگاه اجتماعی منبر و موعظه‌ی ایشان را تا حد و اندازه‌ی آموزش‌های جنسی عامیانه و بی‌مایه پایین می‌کشد.

به نقل از کتاب "دنیاهای جدّ و هزل سعدی"
از انتشارات "باشگاه ادبیات"
لینک دانلود:
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/donyahaye-saadi/