عصر نو
www.asre-nou.net

«بادنماها و شلاق‌ها» یا زهر زخم‌های گذشته در زیست امروز تبعید


Thu 18 04 2024

اسد سیف

new/asad-seif06.jpg
«بادنماها و شلاق‌ها» نوشته نسیم خاکسار داستان انسان‌هایی‌ست که در پی انقلاب اسلامی راهی تبعید شده‌اند، ولی ذهنشان هنوز اسیر زخم‌های گذشته است.

«بادنماها و شلاق‌ها» اثر نسیم خاکسار، حکایتی تلخ است از انسان‌هایی که تلخ زیسته‌اند و تجربه زهرآگینی از زندگی با خود به همراه دارند. از سکوی امروز که به گذشته می‌نگرند «وطن نفرین‌شده‌ای» را می‌بینند که "فرزندانش را می‌بلعد" جز زندان و شکنجه و امیدهای سرکوب‌شده، هیچ چیزی از آن به ذهن نمانده است و همین است که ذهن را می‌آزارد و آسایش و فرصت زندگی را از تبعیدی می‌رباید.

هستی پاره‌پاره انسان تبعیدی

یاسین که داستان از زبان او نقل می‌شود، در تعمیرگاه قالی فروشی دوستش، قالی رفو می‌کند و داستان، حکایت هستی پاره‌پاره شده این انسان تبعیدی‌ست. در رؤیاهای او "همیشه قطاری با آخرین سرعت رو به ایران در حرکت است" با هجوم توفان گذشته به ذهن و زندگی یاسین است که او موقتاً کار را ترک می‌کند. او در رؤیاهایش دنبال زاهد می‌گردد که مدتی در همین قالی فروشی با او کار می کرد و مدتی است غیبش زده است. زاهد از یک سوی شخصیت داستانِ ایوان، نویسنده تبعیدی چک است،اما می تواند پاره ای از وجود یاسین باشد که گذشته رهایش نکرده است و هم می تواند کرامت یا حسن و دیگر شخصیت های این رمان باشد. زاهد می‌تواند من خواننده هم باشد، منِ تبعیدی. ایوان اما چون قادر به پرداخت کامل شخصیت زاهد نیست، درمی‌ماند و در پایان تازه متوجه می‌شود؛ زاهد خود پرداخته ذهن یاسین است.

ایوان اگر چه پرداختن به شخصیت زاهد را متوقف می کند، یاسین اما آن را پی‌می‌گیرد. روایت زاهد، داستان خود اوست. او می‌کوشد تا با کنار هم گذاشتن یادمانده‌های در ذهن اش، خود را در کنار زاهد و زاهد را در کنار خود بازیابد تا شاید بدینوسیله بتواند در سرزمین "بادنماها"; ادامه زندگی را بر خود امکان‌پذیر ساخته و از شلاق‌های گذشته در امان ماند. بر این اساس در کنار زاهد، هلنای هلندی را خلق می‌کند تا بتواند در سرزمین تازه، زودتر سازگار گردد.

تمام افکار یاسین و کرامت در ایران می گذرد. کرامت برای تقویت پشت جبهه کردستان، مدت زیادی لباس جمع می‌کرد، تا آن اندازه که به قول مریم انباری پُر از لباس بر روی دستش مانده بود. یاسین در کشاکشهای ذهنی‌اش درباره زاهد که گاه او را در عکسی افتاده در کنار تانکی در برابر خود می‌بیند، تازه درمی‌یابد که او حسن است؛ رفیقی که داغ شکنجه و شلاق بر تن دارد."قهرمان شدن در زیر شلاق یک اتفاق است. و این اتفاق همیشه رخ نمی‌دهد. در این طور مواقع به چیزهایی احتیاج داری که بتوانی با کمک آنها
تنت را فراموش کنی"



زندگی هر تبعیدی سراسر شکاف است. خاکسار می‌کوشد تا شکاف‌های زندگی یاسین را پُر کند و یا بر او بنمایاند، شکاف‌هایی که شاید شناخته شوند ولی هیچگاه پُر نخواهند شد. رفو کردن فرش‌های کهنه توسط یاسین در مغازه دوستش، کرامت، در اصل به هم بافتن زندگی خود اوست. یاسین از میان تار و پودهای قالی‌های کهنه، زندگی گذشته خویش را در بین برگ‌ها و گل‌های قالی بازمی‌شناسد. زندگی آدم‌های داستان: یاسین، کرامت، زاهد، ایوان و...، در کنار هم که قرار ‌گیرند، انگار بافت قالی نیز شکل می‌گیرد تا هم‌زمان با بازسازی پوسیدگی و یا رفع پارگی قالی، نقش‌های پنهان این افراد نیز آشکار گردند. یاسین می‌خواهد و آرزو دارد که "این استعاره را گسترش بدهم و از آن واقعیتی بسازم که معمای موقعیتم را در آن ببینم" و این ایوان است که از یاسین می‌خواهد نگاه خویش را عوض کند تا بتواند از استعاره‌ها که بیرونی هستند، واقعیت جدیدی را کشف کند.

ذهن‌های اسیر

یاسین می‌خواهد بداند که چرا رفیق قدیمی‌اش زاهد که اسیر خاطره ای از گذشته خویش است و از آن عذاب می‌کشد، مفقودالاثر شده. بی‌آن‌که خبری از خود به جا گذاشته باشد. ایوان اما افسانه و واقعیت را با هم در می‌آمیزد تا با کمک تخیل، معنایی دیگر و عمیق‌تر از هستی آدم‌ها را کشف کند. و برای همین از یاسین می‌خواهد که به باطن استعاره‌ها توجه کند. در این موقعیت است که او درمی‌یابد، چرا نمی‌تواند رفوی قالیچه‌ای را که زاهد نیمه‌کاره رهایش کرده و رفته به پایان برساند. و همینجاست که کشف می‌کند، این نقش‌ها او را به گذشته، به ایران، به زندان، به شلاق، به فرار از کشور، گره می‌زنند و از این زاویه زندگی‌اش را آسیب‌پذیر کرده‌اند.

با کشف جدید است که یاسین به کاوش در زندگی گذشته خود روی می‌آورد. او موفق می‌شود تا از زندگی خویش رازگشایی کند. زندگی گذشته زاهد و رؤیاهای او، بهانه‌ای می‌شوند در نگاه یاسین به زندگی خود درگذشته. و سرانجام در پی این کشف‌هاست که یاسین تصمیم می‌گیرد، به زندگی برگردد، به مغازه دوستش. قالیچه نیمه‌کاره زاهد را به کناری می‌گذارد، قالیچه دیگری که نقش‌های تکراری در آن به چشم می‌خورند، برای رفو کردن به دست می‌گیرد.

در "بادنماها و شلاق‌ها" به این نیز باید توجه داشت که؛ یاسین از همان بدو تولد، خودش نیست. او از خود هویتی ندارد، با شناسنامه برادر بزرگتر خویش زندگی آغاز کرده است. برادری که پیش از تولد او مرده بود. گذشته از آن، همان‌طور که می‌توان دریافت، کرامت و ایوان و حسن و زاهد در اصل یکی هستند، می‌توان حدس زد که همسرانشان، یعنی مریم و سارا و هلنا نیز یکی باشند. یاسین موقعیت تراژیکی زندگی خودشان را در پیراهنی آبی‌رنگ تصویر می‌ کند و آبی، رنگ پیراهن سارا است در نخستین شب ازدواجشان با یاسین.

نسیم خاکسار می‌کوشد با وارد کردن شخصیت‌هایی چون ایوان و همسرش ساسکیا، هلنا دوستِ زاهد، انسان تبعیدی را در بعدی جهانی بنگرد تا شاید بدینوسیله انسان را بی‌مرز ببیند. از زبان ایوان می‌گوید، امکان نزدیکی آدم‌ها به هم وجود دارد، فقط باید سعی شود، فاصله‌های موقت را آگاهانه از بین بُرد، اگر چه ایوان خود هر از گاه خویشتن را در برابر دیوار می‌بیند و تناقض‌ها.

"بادنماها و شلاق‌ها" داستان نسلی است تبعیدی که به قول یاسین، همیشه سایه‌ای او را دنبال می‌کند. گرچه خود را در برابر جهان معاصر برهنه می‌کند ولی نمی‌تواند بر شرایط تبعید پیروز شود. در انطباق با جهان معاصر بسیار آرام و کند گام برمی‌دارد، شاید به این دلیل که مجبور است همگام با جهان معاصر شود.

"بادنماها و شلاق‌ها" را نشرچشم‌انداز; در پاریس در ۱۳۷۵ منتشر کرد و سالی پس از انتشار به زبان هلندی انتشار یافت