عصر نو
www.asre-nou.net

س. ح

رمزگشایی از اموال یک کتابخانه‌ی مصادره‌ای


Mon 15 04 2024

حکمی به دستم دادند که بروم در کتابخانه‌ای به نام شانزده آذر کارم را شروع کنم. این کتابخانه در خیابان شانزده آذر تهران قرار داشت و مالک خصوصی آن، از این نامگذاری به عنوان پشتوانه‌ای تبلیغی سود می‌برد. در این زد و بند دولتی پای فخرالدین حجازی در کار بود که کتابخانه به او تعلق داشت. چون او از چرخه‌ی رانت خویش در ساختار دولت، برای تأمین نیاز شخصی و خصوصی‌اش بهره می‌گرفت. ظهور اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری تسهیلات ویژه‌ای برای این گونه از نیروهای درونی حکومت فراهم می‌دید.

کتابخانه در طبقه‌ی سوم ساختمانی قدیمی قرار گرفته بود. طبقه‌ی دوم این ساختمان چهار طبقه را هم گروه پژوهشی آینده در اجاره داشت. افرادی چون عباس عبدی و علیرضا علوی‌تبار از پژوهشگران و مدیران همین گروه شمرده می‌شدند. بعدها در دهه‌ی هشتاد حکومت اتهام‌هایی را متوجه این گروه پژوهشی کرد که چند و چون آن گاهی نیز در رسانه‌های دولتی بازتاب می‌یافت. اما طبقه‌ی نخست یا همان طبقه‌ی همکف ساختمان مغازه‌ای چند دهنه بود که نام انتشارات بعثت بر پیشانی آن دیده می‌شد. همان انتشارات معروفی که آن را با نام فخرالدین حجازی می‌شناسند.

گفته می‌شد که فخرالدین حجازی ساختمان این مجموعه‌ی بزرگ تجاری یا به ظاهر فرهنگی را از دادستانی هدیه گرفته‌است. بده بستان‌هایی حکومتی که همواره در ساختار اداری جمهوری اسلامی مجاز می‌نمود. چنین ساختمانی پیش از مصادره‌ی آن، به حزب توده‌ی ایران اختصاص داشت. اما دوستی ویژه‌ی فخرالدین حجازی با دادستانی انقلاب از کجا آب می‌خورد، برای من امری ناشناخته بود. گاهی هم افرادی از دادستانی پیدا می‌شدند که بر ورودی قسمت‌هایی از کف ساختمان، قفل می‌زدند. اما کارگزارانِ فخرالدین حجازی خیلی زود این قفل‌ها را می‌شکستند و قفل خودشان را بر سردر آن می‌نشاندند. انگار سنگر دادستانی انقلاب یا قوه‌ی قضایی کشور هم دو شقه شده باشد.

ضلع جنوبی همین ساختمان چند طبقه، ساختمان چندطبقه‌ی دیگری هم بود که دو دهه پیش از آن، دفتر اصلی و مرکزی حزب توده‌ی ایران شمرده می‌شد. همین ساختمان را پس از دستگیری رهبران حزب توده‌ی ایران در سال ۱۳۶۱ به عبدالکریم سروش سپردند. او در فضای همین ساختمان مصادره‌ای بود که مؤسسه‌ی "صراط" را راه انداخت. مؤسسه‌ای که تا زمان حضور عبدالکریم سروش در ایران، دوام آورد.

ولی اینک تابلوی "دفتر نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه تهران" بر بالای درب طبقه‌ی اول آن نصب شده است که چشمان کنجکاو هر رهگذری را می‌آزارد. قسمت‌هایی از فضای طبقه‌ی همکف همین ساختمان را هم مدتی به بانک ملی ایران اجاره داده بودند، که بعدها تخلیه شد.

کتابخانه‌ی شانزده آذر را در آغاز دهه‌ی هفتاد راه انداختند که چیزی قریب بیست و شش هزار جلد کتاب داشت. کتاب‌ها همه قدیمی بودند و بیش از نیمی از آن‌ها مهر و شماره‌ی‌ ثبت کتابخانه‌ی "راهنمای کتاب" را نشان می‌داد. مجله‌ای که نام آن پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با نام زنده‌یاد احسان یارشاطر پیوند می‌خورد. در محو کردن یا پوشاندن مهر و شماره ثبت این کتاب‌ها هیچ تلاشی به عمل نمی‌آوردند. انگار سرآخر حق به حقدار رسیده بود. شاید هم افتخار می‌کردند که توانسته‌اند اموال مصادره‌ای مردم را به این‌جا بکشانند. آن هم اموال شخصیِ احسان یارشاطر را که در داخل یا خارج کشور استاد پرآوازه‌ای شمرده می‌شد. اما این همه کتاب‌های مصادره‌ای سرآخر چه‌گونه از بساط به ظاهر فرهنگی فخرالدین حجازی سر برآورد، من هیچ اطلاعی ندارم.

پیش از انقلاب بهمن ماه ۵۷ دفتر مجله‌ی راهنمای کتاب روبه‌روی سینما سپیده‌ی امروزی قرار داشت. در بن‌بستی به همین نام بین خیابان ابوریحان و چهارراه فلسطین که سینمایی نیز در نبش آن دیده می‌شد. بر سینه‌ی دیوار همین بن‌بست تا چند سال پیش هم نام گویای راهنمای کتاب خودنمایی می‌کرد. اما جمهوری اسلامی پس از گذشت سه دهه به یادش آمد که پلاک راهنمای کتاب را از دیوار همین بن‌بست پایین بکشد.

گفته شد که قریب نیمی از کتاب‌های کتابخانه‌ی خودمانی فخرالدین حجازی به همین مخزن مصادره شده‌ی راهنمای کتاب تعلق داشت. مجله‌ا‌ی که اموال آن لابد بخشی از دارایی‌های احسان یارشاطر شمرده می‌شد. ولی مصادره‌چی‌های دادستانی انقلاب، کتاب‌های این مرکز فرهنگی را به کسی پرآوازه همانند فخرالدین حجازی رسانده بودند.

اهمیت کتابخانه‌ی جدیدالتاسیس شانزده آذر در آن بود که کتاب‌های قدیمی پیش از انقلاب، بدون گذر از فیلتر وزارت ارشاد جمهوری اسلامی در مخزن آن قرار می‌گرفت. پدیده‌ای که به طبع از دید امثال فخرالدین‌ حجازی مخفی می‌ماند. کتاب‌ها همگی بر پایه‌ی رده‌بندی کنگره فهرست نویسی و جانمایی می‌شدند. بسیاری از کتاب‌های ادبی و تاریخی نایاب یا واژه‌نامه‌های نادرِ آن، هرگز پس از انقلاب امکان نشر نیافتند. جدای از این، بخشی تاریخی از اسناد و کتاب‌های وابسته به ساواک نیز کم و بیش در این مجموعه به چشم می‌خورد. کتاب سرهنگ علی زیبایی به نام "کمونیسم در ایران" از آن‌ جمله بود. کتابی از فرمانداری نظامی تهران هم در کنار همین کتاب سرهنگ علی زیبایی دیده می‌شد که عنوان "سیر کمونیسم در ایران" را با خود به همراه داشت. گویا تیمور بختیار تنظیم و فرآوری نوشته‌های کتاب سیر کمونیسم در ایران را به پیش می‌برد. چون روی جلد کتاب نام او به چشم می‌خورد. انگار بخواهند از ابتکار عمل او به عنوان فرماندار نظامی تهران رونمایی به عمل آورند. شاید هم تیمور بختیار در عرصه‌ی کمونیسم‌ستیزی با سرهنگ علی زیبایی مسابقه گذاشته بود.

در همین مجموعه، به کتاب‌هایی از بهاییان هم می‌شد دست یافت. اما این موضوع اغلب مواقع از چشم این و آن به دور می‌ماند. مجله‌هایی هم از بهاییان در مخزن کتابخانه دیده می‌شد. همه‌ی این مجله‌ها بر خلاف رسمی عمومی فهرست‌نویسی شده بودند و در کنار کتاب‌های تاریخی دوره‌ی پهلوی دوم قرار می‌گرفت. چون در فضای عمومی کتابخانه‌ی شانزده آذر از آرشیو نشریات هیچ خبری در کار نبود. در دوره‌ی پهلوی دوم این مجله‌ها بیش از همه از سوی مدارس بهاییان در شهرهای دور و نزدیک کشور نشر می‌یافت. از بین آن شهرها نام همدان، شیراز، رشت، ساری، کرج و شیراز را هنوز هم به یاد دارم. در صفحه‌های داخلی مجله نیز همیشه عکس‌هایی از دانش‌آموزان ممتاز این مدارس انعکاس می‌یافت. گاهی هم جشن‌هایی عمومی در همین مدارس پا‌می‌‌گرفت که گزارش این جشن‌ها نیز همراه با عکس‌هایی از خانواده‌ی دانش‌آموزان در صفحه‌های مجله به چاپ می‌رسید. مهم این است که چنین مستنداتی از بهاییان بعدها پس از انقلاب، برای نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بهانه قرار گرفت تا ضمن آن ردیابی از نام و نشان بهاییان را هدف بگذارند.

جدای از مجموعه‌ی چندین هزار جلدی کتابخانه‌ی راهنمای کتاب، رد پای مجموعه‌های دیگری را هم می‌شد در کتابخانه‌ی شانزده آذر فخرالدین حجازی سراغ گرفت. چنین موضوعی را صاحبان اصلی آن در صفحه‌ی شناسنامه‌ی کتاب‌ها از خود برجای نهاده بودند. چون در همین صفحه‌ی شناسنامه‌ی کتاب، چه‌بسا نام و نشانی نیز از صاحبان اصلی آن دیده می‌شد. گاهی نیز همراه با کتاب‌های شماره‌گذاری شده، تاریخی دیده می‌شد که همگی به دورانی پیش از انقلاب بازمی‌گشت.

در مجموع، تمامی مخزن کتاب‌ها، بوی کهنگی و گذشته را می‌داد. چون مالک مصادره‌چی، پس از انقلاب چیزی بر حجم آن نیفزود. در واقع فخرالدین حجازی حاضر نمی‌شد که در این راهِ به ظاهر فرهنگی، چیزی از خودش مایه بگذارد. او موقوفه‌ای از اموال مصادره شده‌ی این و آن فراهم می‌دید. در این موقوفه‌سازی یا موقوفه‌کاری، دادستانی انقلاب هم تسهیل‌گری به عمل می‌آورد تا مخزن مصادره شده‌ی کتابخانه‌های خانگی، خانوادگی یا انجمنها و دسته‌های سیاسی و فرهنگی را به کسی هم‌چون فخرالدین حجازی بسپارد. هرگز نباید نقش‌آفرینی "سربازان گمنام امام زمان" را در این یورش‌های "فرهنگی" نادیده انگاشت. تازه جای شکرش نیز باقی بود. چون در غیر این صورت، تمامی کتاب‌های چندین هزار جلدی را می‌بایست به آتش کتابسوزان جمهوری اسلامی بسپارند.
کلن / سپتامبر ۲۰۲۳