عصر نو
www.asre-nou.net

سمیرة حسن النابُلسی

روزشمار مرگ و زندگی
در غزّه

فریبا خِنیفر جاسمی
Fri 8 03 2024

این یادداشت های روزانه را سمیرة حسن النابُلسی شاعره ی فلسطینی نوشته است.

این متن‌ روزشمار حوادث غزّه ـ بجر چند مورد ـ نیست. برداشت ها و تأثیر پذیری های شاعره از شرایط استثنائی غزّه است.

سمیره زنی دنیا دیده است و هشتاد و چهار سال زندگی مبارزاتی در فلسطین اشغالی را پشت سر گذاشته است.

سمیره در اشاره به پیشینه ی زندگی و مرگ مردمان خاورمیانه فرازهائی از چکامه ی گیل گمش را بدون دخل و تصرف در متن آورده است و همچنین در اشاره به روزگار جنگ زده ی ما از کتاب هنر جنگ اثر سون تزی بهره گرفته است.

سمیره از فاصله صفر می نویسد.

شماره گذاری های بین قطعه ها، تاریخ روزها است.

متن روز شمار مرگ و زندگی در غزّه از هفتم اکتبر 2023 شروع می شود و تا هفتم ژانویه 2024 ادامه دارد. اما متاسفانه این یادداشت ها در متنی که ملاحظه می کنید 22 دسامبر قطع می شود. متن متاسفانه ناتمام و ناقص به دست ما رسیده است.

مترجم فارسی زهرا خنیفر جاسمی یاد آوری می کند شاعره ی فلسطینی سمیره حسن النابلسی آرزو کرده بود که این متن به زبان های مختلف ترجمه شود.

ترجمه این متن به زبان های مختلف بدون اشکال می باشد.


۷ اکتبر ۲۰۲۳

نه به شب خستگی می شناسد نه به روز
خِردش تیزتر از وَهم و پندارِ خدای لجّه های ژرف

از آغاز رسم و هَنجار نبرد سهمگین را بازدانسته است

۸
فلسطین که نامی یکتا دارد
که عُمری بس دیرپا دارد
که چشم هایش به ماننده ی خورشید می درخشد

سختی ها شادترش می دارند


۹

فلسطین سال آزموده سَرِ آن ندارد در سیه روزیِ نِکبت تن آسانی کند


۱۰
سال هاست درد و رنج همچون چادری سیاه بر فراز آسمان غزّه خیمه زده است
یک روز کوتاه است
یک روز طولانی
همیشه در یک فصل سال بسر نمی بریم
گاهی وقت ها ماه به تمامی می درخشد
گاه به مُحاق می رود

مرگِ حیله گر در بند بندِ مفصل هایمان جا خوش کرده است


۱۱
فلسطین سَرِ آن ندارد با شوربختیِ غُربت و آواره گی روزگار بگذرانَد
فلسطین سَرِ آن ندارد با شوریختیِ خانه بدوشی و دربدری زندگی کند


۱۲
از اشک و خون ما توفان زاده شد
از آب چشمه ساران
از ابرها

۱۳
ما شعر بدیهه سرائی را از امواج خلیج حیفا آموخته ایم
از هَنجار لخشیدن دریا
ـ دریای نافرمان ـ

۱۴
ما واژه ها را از پیشانی خورشید به عاریت گرفته ایم
از گونه های آفتاب سوخته ی خیمه ها
از درخت نخل که تا زمستان هم میوه می دهد
از بال های گسترده ی بازِ شکاری بر فراز سرمان
از شب زنده دارانِ رنج های این سرزمین
از آن زمان که مرگ کودکان مان را به یغما بُرد
از آن زمان که در مَصاف با مرگ آگاهی و بینش مان تیزتر و برّنده تر شده است


۱۶
به خصم گفتم اگر می خواهی دستم را قطع کُن!
نگاه کُن! بیشه زار با شاخه هایش سر تکان می دهد
از درخت ها خروش شیون و ضجّه به آسمان راه می بَرَد
تا سقف گُنبد شکاف بردارد


۱۷
فلسطین سَرِ آن دارد آفرینه ی خوف انگیز
دیولاخ صهیون را به زانو درآوَرَد


۱۸
فلسطین سَرِ آن دارد بر روح خبیث مرگ چیره گردد


۱۹
فلسطین پوزه ی نرگاو وحشیِ صهیون را به خاک می مالَد


۲۰
به خصم گفتم اگر می خواهی دستم را قطع کُن!
امّا بدان!
دانسته باش!
آن کس که دردِ غُربتِ انسان را حس نمی کند نه خود را می شناسد نه خدای خود را


۲۱
به خصم گفتم:
بدان!
دانسته باش!
از دل آشوب هَنجار زاده می شود
از درماندگی
مقاومت و توانمندی


۲۲

فلسطین
فلسطینِ تیز رأی
خصم تجاوزگر را
هم اگر زورمندی باشد
بر زمینش می زَنَد


۲۳
فلسطین آوازی بسان خروش توفان ها دارد


۲۴
به خصم گفتم هُنر شما این است که زیتون زار را به آتش بکشید
تاکستان ها را در هم فرو کوبید
و باغستان انجیر و لیمو را درهم بکوبید
هُنر شما همین است و بس!

اگر می خواهی دستم را قطع کُن!
امّا بدان!
دانسته باش!
دایره ی مَجال و احتمال بی پایان است
چه کسی می تواند این دایره را تُهی سازد؟
چه کسی ویرِ آن دارد قدرتِ گِره خورده در چلّه ی کمان را گُمان بَرَد؟


۲۵

به خصم گفتم بدان!
از دل آشوب هَنجار زاده می شود
از درماندگی
مقاومت و توانمندی


۲۶
کودکان غزّه نام خود را بر روی دست خود می نویسند
سیاهه ی نام کودکان غزّه بیانیه ای است
سیاهه ی نام کودکان غزّه اعلام می دارد ما در سرزمین مان می مانیم
می میریم ولی مقاومت می کنیم
سیاهه ی نام کودکان غزّه قاموس اراده ی انسانی است


۲۷
سنگ ها
آوارِ ستون ها
خاکسترِ خانه ها
واژه های قاموس طفولیت کودکان غزّه


۲۸
پُرسه ی مادران غزّه
قصیده ی دادخواهیِ روزگار ما
بی هیچ ضجّه ای
بی هیچ شیونی
بی هیچ ناله و نُدبه ای


۲۹
هم در آن هنگام که آفتاب نوزاده ئی در غزّه را درود می فرستد
خشم روان های پلید و مُخَبّطِ صهیون بر کودکان غزّه فرو می بارد
آسمان غریو می کشد و زمین در لرزه است
روح خبیث مرگ بر جسم و جان کودکان غزّه زبان زهرآلود می کشد
نرگاو وحشیِ صهیون
با نعره های خوفناک بر کودکان غزّه نهیب می زنَد


۳۰
ما فلسطینیان از دیرباز مرگِ هراس انگیز را بازدانسته ایم
هراس مرگ را بارها و بارها آموخته ایم
خلاصه بگویم ما آمُخته ی مرگ ایم


۳۱
فلسطینی از مرگ نمی هراسَد
می داند
این نیز بهره ی آدمیان است




اول نوامبر ۲۰۲۳
فلسطین از شرنگ رنج بسی نوشیده است
از تالاب دریای مرگ بارها گذر کرده است
رنج در همه ی سختی ها و خطرها همدم و انباز فلسطین است

فلسطین ایّوب زمانه ی ما است


۲
فلسطین وجدان و ضمیر بشریّت است
فلسطین تجلّی و جلوهِ گاه معنای معنای مفاهیم است
فلسطین فراتر از حدس و گُمان است
فلسطین تأویلِ ذهن است
رودخانه ی مفاهیم است
فلسطین فراتر از حدس و گُمان است

فلسطین هنوز حرف ها و حرف ها دارد تا بگوید


۳
نوای آوازهای فلسطین بی شمار است


۴
خون در دل چنان چون آتشباری کاژ و گُستاخ می چرخَد
پهنه ی زمین به ویرانه ای ماننده است


۵
حسرت سوزان دل آدمی را سَنجه ای نیست
بگذار بر زمین بنشینم و زار بگریم
بگار بر زمین بنشینم و تلخ بگریم
بگذار بر زمین بنشینم و خون بگریم
باشد اهریمن مرگ به ورطه ی نابودی گرفتار آید
باشد تا جشنِ عفریت مرگ بیش از این نپاید
باشد تا چشم شان هرگز در روشنائی ننگرد


۶
ارتش اسرائیل روزانه با هزار تُن بُمب بر غزّه یورش می برَد


۷
غزّه دختربچه ای است که بدست دیولاخ صهیون زنده بگور شده است


۸
غزّه کشتزار سوزان رنج ها
غزّه فریاد و ضجّه ی گلدان های یاس در پنجره ی آرزوها
غزّه خون گُستاخ و سرگردان خورشید در غروبی ارغوانی
غزّه آنجاست که پیشانی زمین زخمدار است
غزّه آنجاست که دیولاخ صهیون بشریّت را به کندال بربریّت رهنمون است
غزّه آنجاست که مردمانش جدالِ نجات بشریّت از بربریّت را به پیش می برند
غزّه آنجاست که مردمانش بجای جهانیان می زرمند تا وجدان های خُفته بیدار شود


۹
به خصم گفتم اگر می خواهی دستم را قطع کن!
امّا بدان!
دانسته باش!
فلسطین شِگفت انگیز است
فلسطین زیباست
فلسطین فراتر از نام و کُنیه ی یک کشور و سرزمین است
بدان و دانسته باش!
فلسطین بسی پهناورتر از آن است که نقشه ها بر روی کاغذ نشان می دهند

به خصم گفتم اگر می خواهی دستم را قطع کُن امّا بدان!
این توئی که دست خودت را می بَلعی!
این توئی که دست خودت را دُرسته قورت می دهی!
همه ی آن خُرافه های دینی که از کودکی به تو یاد داده اند
ایمان تو و اراده ی معطوف به ایمان تو
اراده ی بیمار تو
تو را و آنچه را که باید باشی و نباید باشی شکل داده است
بدان!
هذیان جُوع و تشنگیِ دیوصفت
شَکل و شاکله ی بیرون و اندرونِ تو را رقم زده است

به خصم گفتم بدان!
من فلسطینی ام
من سراسر این کُره ی خاکی را درنوردیده ام
بر همه ی خط مرزها قلم بُطلان کشیده ام
من در آسمان ها آشوب برپا کرده ام و چشم انداز اُفق را گسترش داده ام
من از کرانه ی آسمان و زمین سر برآورده ام
ستاره ی شباهنگ راه نمای من است
اگر می خواهی دستم را قطع کن!



۱۰
ندا آمد!
در آغاز کلمه بود
و کلمه فلسطین بود
و کلمه ادراک بود
و ادراک اراده ی فلسطین بود


۱۱
فلسطین ندا می دهد:
بخوان!
هم زبان با من بخوان!
تا خوف از این دیار براندازیم هم زبان با من بخوان!
بخوان بنام آزادی!
بخوان بنام شرافت انسانی!
هم عِنان با من بتاز!


۱۲
دو دیگربار فلسطین ندا می دهد:
هم عِنان با من بتاز!
چیره دست و چَست و چالاک هم عِنان با من بتاز!
" یا إمّا برفَع الرّایة
یا إمّا في الوطن اُسری "
یا پرچم آزادی را برافرازم
یا در میهن اسیر و زندانی


۱۳
سه دیگربار فلسطین ندا می دهد:
هم عِنان با من بتاز!
تا جشن عفریت مرگ بیش از این نپاید


۱۴
به پسین روزِ چهارم فلسطین ندا می دهد:
من سرشت و خِلقتی آسودگی ناپذیرم
مرا از برای نبرد بیآفریده اند
درد در جان من خانه گُزیده است
درد در جان من خانگی شده است
رنج وامدارِ شیمه ی خُرسند و شادان من است
نگاه کُن! ببین چگونه لاف و گزاف نرگاو وحشی صهیون را به ریشخند گرفته ام!


۱۵
ندای فلسطین دَمادَم به گوش می رسد:
هم عِنان با من بتاز
مرگ را از یاد بگذار
ما مردمان نبرد آزما
از تنگنای ظلمت گذر کرده ایم
آفرینه ی خوف انگیز
روح خبیث مرگ
دیولاخ صهیون را هزیمت داده ایم
دامچاله بر گذرگاهش برکندیم
چنان چون نخجیرکارانی به صید نرگاو وحشی
چنان چون نخجیربازانی کارکُشته و آمُخته
نگاه کُن!
ببین چگونه مغلوب و مُنهزم بسان دیوانه ای صَرعی بر زمین افتاده و به خود می پیچَد
نگاه کُن! ببین این سرآغازِ سِفر خروج شان از تاریخ است
پس از این هفت سال سیاه بر دیولاخ صهیون آوار می شود و دیگر هیچ


۱۶
سال هاست فلسطین انگشت بر نبضِ خصم گذاشته است


۱۷
شب و روز ضربان نبضِ نزارِ گاوریش صهیون را می شُمرَد


۱۸
فلسطین هُنر غافلگیر کردنِ خصم را می داند
در میانه ی زمین و آسمان مَجال و جولانگاهی بس فراخ دارد


۱۹
فلسطین بر توان و ناتوانیِ خصم آگاه است
بر توان و توانائی خود بینش دارد
بر استقامت و مقاومت خود آگاه است
آبشاری است که از ستیغ کوه به ژرفای درّه سرزیر می شود


۲۰
فلسطین همچون آب روان یورش می بَرَد
تَک می زَنَد
با طُعمه ای خصم را بدنبال خود می کشانَد
با طُعمه ای خصم را به بیراهه می کشانَد
به بُن بست می کشانَد


۲۱
فلسطین خواب و آرامش خصمِ مَلنگ و مَست را برمی آشوبَد
جمع شان را پراکنده و تارومار می کند


۲۲
سال هاست فلسطین انگشت بر نبضِ خصم گذاشته است


۲۳
فلسطین فراتر از حدس و گُمان است


۲۴
امروز پس از چهل و هشت روز بمباران و حمله ی وحشیانه ی صهیونیست ها بر غزّه، آتش بس ناپایدار برقرار شد
مرحوم زیگموند فروید سوار بر یک بولدوزر دست دوم و اسقاطی لغزش زبانی رهبران جهان غرب را چال می کند. همه شان خواهان نسل کُشی اند


۲۵
به خصم گفتم بدان!
اندیشه کُن و یاد آر:
فلسطین پیش از آغاز نبرد پیروزمند است
امّا شما آزمندانِ مفلوک
شما دیوپایانِ صهیون
در میان آوار خرابه ها بدنبال پیروزی ویلان و سرگردانید


۲۶
به خصم گفتم:
فلسطین در آشوب نبرد مضطرب نمی شود
سراسیمه و سرگردان نمی شود
در بی نظمی نبرد تحلیل نمی رود


۲۷
به خصم گفتم بدان!
اندیشه کُن و یادآر:
صخره ی غزّه عزم نبرد را صیقل می دهد
ضربه زره پوش خصم بر صخره ی غزّه همچون پَرِ کاهی
پَرِ مُرغی
پَرِ ماکیانی مرعوب


۲۸
از چه روی این مردمان را چنان برانگیخته ای که یک دَم از آشفتگی برنمی آسایند؟
از آن روی تا راهی را که بازنمی دانند در سپُرند!

در آن لحظه که رزمجوی فلسطین به خصم نزدیک می شود
در آن دَم که رزمجوی فلسطین از فاصله ی صفر با خصم درگیر می شود
در آن لحظه که ضربه بی درنگ فرود می آید
در آن دَم که رزمجوی فلسطین بر خصم آشوب زده و غرقه در فساد و فتنه یورش می بَرَد
در آن لحظه که دشمنِ آزمند و حریص را بدنبال خود می کشانَد
در آن دَم بر دشمن فرسوده چیره می شود و پیروزی را طراحی می کند


۲۹
به خصم گفتم بدان!
اندیشه کُن و یادآر:
فلسطین شکوهمند است
فلسطین زیباست

یاد آر پیش از آن که دست به انتقام جوئی فراز کُنی
دو گور باید حفر کُنی: یکی برای خودت و دیگری برای همآوردات

آن آزادیِ والا زمانی است که بتوانی ببینی و گوش فرادهی

در پناه شب پسربچه ای ده دوازده ساله در خرابه های شهر سرگردان بود و ماه را صدا می زد:
آی ماه! ای ماه!
تو که میراث ـ بَرِ خورشیدی!
می دانم فضل و فضیلت تو برای همه یکسان است
امّا می بینی که هیچ کس نمی تواند درد را اندازه بگیرد
خدا گاهی وقت ها از مردمانِ روی زمین خیلی بدتر است
این را به مردی مؤمن گفتم
اخم کرد و رفت

ای ماه! ای ماه!
شب و روز، دیروز و امروز؛ مرگ و زندگی را همسان می خواهم برای همه
خواهر کوچکم تکه ای نان به اندازه ی نیم کف دست و جُرعه ای آب می خواهد
خواهرم هنوز بچه است
تازه راه رفتن یاد گرفته
خواهرم خیلی کوچک است
دوست دارد روی زانوی مادرم بنشیند
پدرم چند سال پیش گُم شد
مادرم می گفت شهید شده است
مادرم را سه روز پیش گُم کردیم

ای ماه!
تو که ریسمان زندگی ات طولانی است
وقتی که پاس نگهبانی شب را صبحِ سَحَر به آفتاب تحویل می دهی
پیغام من را به آفتاب برسان
من دیگر توفیر روشنائی صبح سَحَر و غروب آفتاب را نمی دانم
وقتی که گوشه آسمان سُرخ است
نمی دانم صبح شده یا غروب است یا دارند بمباران می کنند
من دیگرتوفیر روشنائی صبح سَحَر و غروب آفتاب را نمی دانم
ای ماه!
به خورشید و ستاره های آسمان پیغام مرا برسان
بگو خواهرم هنوز بچه است
بگو تازه راه رفتن یاد گرفته
بگو خواهر کوچکم می ترسد
بگو من هم می ترسم
بگو خواهر کوچکم دلش می خواهد روی زانوی مادرم بنشیند
بگو مادرم چند سال پیش برایم حکایت کرده است
ما کودکان غزّه به دلیلی که هیچ کس نمی داند
بهره ای از طاقتی شگرف به ارث برده ایم
بگو مادرم چند سال پیش برایم حکایت کرده است
ما کودکان غزّه با جیغ و داد جماعت دُرناها
در اُفق
در میانه ی زمین و آسمان پرواز می کنیم
و بعد
گُم می شویم
بگو ما کودکان غزّه نام خود را فراموش نمی کنیم
از قول من به خورشید بگو وقتی که هر روز صبح فرا رسیدن روز را بشارت می دهی
من نام خود را فراموش نمی کنم
نام من تنها یک نام نیست
نام من برای همه ی آنهائی که پس از ما زنده می مانند آشناست
من هنوز پاهای خودم را دارم و کمی زور در زانوهایم تا در خرابه ها بگردم
من هنوز دست های خودم را دارم
من هنوز چشم های خودم را دارم تا ببینم
من هنوز گوش های خودم را دارم تا بشنوم
من هنوز دهان خودم را دارم تا حرف بزنم
من هنوز قلب خودم را دارم
و آرزوهای خودم را دارم
مگر نه این است که قلب سرچشمه ی حیات است؟
قلب من چیزی است که من می توانم با آن حرف بزنم
البته با تو ماه! ای ماهِ رخشان
با تو هم حرف می زنم
ای ماه! ای ماه!
می خواهم با تو حرف بزنم
می خواهم کلمات خوبی را که یاد گرفته ام به تو بگویم
مادرم به من خواندن و نوشتن یاد داد
می خواهم کلمات زیبائی را که یاد گرفته ام به تو بگویم
همان کلماتی را که مادرم به من یاد داده است به تو بگویم
ماه! ای ماه!
گیسوی بافته ی مادرم زیبا بود
زیبائی مادرم آرامش بخش بود
زیبائی مادرم مثل جویبار بهاری بود
زیبائی مادرم مثل جویبار بهاری زلال بود
چشم ها و مُژگان مادرم روزهای آرام را به ما عطا می کرد
دست های مادرم مهربان بود
کلمات دهان مادرم عدل و انصاف بود
ای ماه! ای ماه!
حرف برای گفتن زیاد دارم
من از گلایه کردن شرم دارم
همین را هم که گفتم به خاطر خواهر کوچکم گفتم
آخر او کوچک است و دلش می خواهد روی زانوی مادرم بنشیند
دلش می خواهد خودش را در آغوش مادرم پنهان کند
خواهر کوچکم می ترسد
من هم می ترسم
آخر چند بار باید بمباران را تحمل کنم؟
پدرم می گفت وقتی بمباران است باید مثل سنگ پُشت بشوی
اسم خواهر کوچکم إلهام است
اسم مادرم أحلام
رؤیا
اسم مادرم را هرگز فراموش نمی کنم
گونه های مادرم مظهر ایثار و گذشت بود
مادرم گردنبدی از سنگ لاجورد داشت
مادرم می گفت این گردنبد بلاگردان است
مادرم به من می گفت اگر کسی از عزیزانت را از دست دادی
غم و غصه ات را در قلب ات حبس نکن
مادرم معلم مدرسه بود
پدرم ماهیگیر بود
پاهای پدرم قوی بود و مثل فغفورِ چین راه می رفت
شانه و بازوهایش پولاد
پدرم مباهات می کرد
مشت به سینه خود می زد و با خنده می گفت من از زهدان آسمان زائیده شده ام
اسم پدرم جلیل بود
پدرم به من می گفت سوگواری و غم و غصه ات را برای زیباترین موجود جهان
برای ماه
برای ماهِ آسمان تعریف کن
من حرف پدرم را فراموش نکرده ام
امّا گویا تو هم ای ماهِ زیبا
بی نوا و درمانده ای
گویا تو هم عجله داری و می خواهی بروی
گویا تو هم می خواهی از آسمان شبِ این شهر فرار کنی
برو!
تو هم گرفتاری
تو هم در مخمصه های رنج و مِحنت گرفتاری
برو!
بی چاره ماه!
برو!
من می خواهم با تو حرف بزنم
من حرف برای گفتن زیاد دارم
امّا می بینم برای رفتن عجله داری
بی چاره ماه!
بی نوا ماه!
ماه! ای ماه زیبا!
اسم من عدنان است
اسم من را فراموش نکن
ای ماه! ای ماه!
من در این خرابه ها دیگر توفیر طلوع وغروب خورشید را تشخیص نمی دهم
دیگر روز یا شب برایم توفیری ندارد
ای ماه!
وقتی که تو را می بینم می دانم شب است
کمی با تو حرف می زنم
تو هم که همیشه شتابزده ای
برو!
برو ای ماه!
بی چاره ماه!
بی نوا ماه!
برو!
نمی دانم به کجا می روی
از این دنیا فرار می کنی
از آسمان غزّه فرار می کنی
باشد
این هم راه و چاره ی تو بی چاره است
برو!
بی چاره ماه!
برو!
اما بگذار آخرین حرفم را برای تو بازگو کنم
مادرم اسم من را روی دستم ننوشت
مادرم اسم خواهر کوچکم را هم روی دستش ننوشت
مادرم می گفت من هستم و همراه با بچه هایم زندگی را ادامه می دهم

۳۰
به خصم گفتم بدان!
دانسته باش و اندیشه کُن:
من ذهنی زِفت و زورمند دارم
نیروی ذاکره ام پُرتوان و تناور است
پس از مرگ نیز همه ی آرزوها و کارهای ناتمام را بیاد می آورم
همه ی آرزوهائی که جنایت های شما برباد داد
همه ی کارهائی که با جنایت های شما ناتمام مانده

به خصم گفتم گوش کن کاهِلِ سُپوزکار!
گاهی وقت ها زندگی برای آدمی واژگونه جلوه می کند
یعنی
گاهی وقت ها زندگی وارونه و سروته به عموم خلق واگذار می شود
امّا آدمی باید زندگی را رو به جلو به پیش ببرد

کاهِلِ سُپوزکار گوش کُن!
شهامت کن!
زَهره داشته باش تا بدانی!
زَهره داشته باش تا یاد بگیری!
عقلِ سَردی که تو و همپالگی هایت برای این اقلیم به ارمغان آورده اید
در اینجا ناکارآمد است!
یقین داشته باش در اینجا ناکارآمد است!
یقین داشته باش عقلِ سَرد
فنّ و صناعتِ ره آورد شما
بمباران کور است

یقین داشته باش فنّ و صِناعتِ تن پروری، تن آسانی، کاهِلی، بیکاره گی
و
آدم کُشی، کشتار، نسل کُشی و قتل عام
طُرفه تُحفه ی شما برای مردمان این اقلیم است
یقین داشته باش کاهِلِ سُپوزکار!

شاذ . . . شاذ . . . شاذ
آن یانکی ها که همه جوره و بی قید و شرط از شما پشتیبانی می کنند
از داغ شکست در ویتنام رنج می برند
شما نیز از داغ شکست در غزّه تا ابد در عذاب اید!




اول دسامبر ۲۰۲۳
امروز صهیونیست ها جنگ را از سر گرفتند. حاصل کار یک روزشان کشتن بیش از صد نفر غیر نظامی.


۲

به خصم گفتم یقین داشته باش تپش قلب من پس از مرگ نیز ادامه دارد
ما پس از مرگ نیز به زندگی ادامه می دهیم
ما مرگ را به مرگ بازمی گردانیم
شما حتّا سنگ را تباه کرده اید
وقتی که شهر را می کوبید
از زمین بانگ برمی آید و از سنگ ناله
بیش از این می خواهید زمین را پُشت و رو کنید؟
هر نیّتی که دارید برای خود حفظ کنید
امّا بدان!
ما پس از مرگ نیز به زندگی ادامه می دهیم
زیرا سراسر عُمر را با شرایط مرگ زندگی می کنیم
و تو این را نمی دانی!

هیچ کس نمی تواند بمیرد پیش از آن که زندگی را تجربه نکرده باشد
ما زندگی را تجربه کرده ایم
ما مرگ را تجربه کرده ایم
ما زندگی و مرگ را باهم و درهم تجربه کرده ایم
بگو ببینم بیش از این می خواهید زمین و زمان را پُشت و رو کنید؟
مگر شما بر روی زمین عَمَله اَکره ی دوزخ اید؟

به خصم گفتم بدان!
اهریمن مرگ آفرین
اهریمن نیرنگ باز
تبه کارِ مرگ آفرین را
ما به بازی گرفته ایم
و تو این را نمی دانی!

به خصم گفتم این را بدان!
هرگاه که فاجعه ای سیل وار بر ما می تازَد
آن طور که دل مان و قلب مان می خواهد با آن روبرو می شویم
آن طور که بابِ میل مان است
و تو این را نمی دانی!

فرزندان ما همچون نهال رشد می کنند
فرزندان ما همچون سنگ پُشت خود را از شرِّ بمباران های شما حفظ و صیانت می کنند
فرزندان ما میوه و محصول دیروز
امروز
و
فردای اند
با روشنائی روز از راه فرا می رسند
فرزندان ما
با شُکوه و رخشان
بر مَعبرِ قدیسان و خدایان گام برمی دارند

بالاترین عرشه ی آسمان ها
در تیررسِ پیروزی های ما
بالاترین عرشه ی آسمان ها
ستایش گر و ثناخوان پیروزی های ما

به خصم گفتم:
شما نه دیروز به عدل و انصاف رفتار کرده اید
نه امروز
فردای تان هم مثل امروز و دیروزتان
بدان!
فردای روزگار شما را باز نمی شناسد!
فردای روزگار بر شما نظر ندارد!

چرا شما این همه فلاکت زده اید؟
چرا به خدای خود سوگند خورده اید که منفور جهانیان باشید؟
چرا لَئیم و لَچَر
شَرِّ مُطلق آئین شماست؟


۳
امروز مقاومت در غزّه درس آموزنده ای به نیروهای تجاوزگر داد. در خان یونس. در بیت حانون. در دیرالبلح. در شجاعیه. از مدار شمال و جنوب همزمان. از بیت لاهیا. از ساحل شمال غرب. از جنوب از وادی غزّه. از محور جُحر الدیک ( آشیانه ی خروس ). از مدار شرق: منطقه شجاعیه. از جنوب : خیابان ساحلی الرشید. در چهار راه خیابان مَطاحِن و خیابان صلاح الدّین ایّوبی.
غزّه ارتش اسرائیل را یکجا می بلعد. نوادگان و نبیرگان رزم آورانِ صلاح الدّین: گُندآوران کُرد و لُر در منطقه ی شجاعیه.


۴
به خصم گفتم:
بمبارانِ کور
افیونی که به آن مُعتاد شده اید

بمبارانِ کور
خار خارِ لَخته پاره های روح و روان عَلیل شما

بمبارانِ کور:
تمرّد اراده ی بیمار؛ سقیم و درمانده ی شما

بمبارانِ کور:
جنایتی بی بدیل در انطباقِ پُروپیمان با خُلق و خوی شما

بمبارانِ کور
کشف رمز عارضه ی وَهن

بمبارانِ کور
کشف رمز خلسه ی باوری خودسَر و حق بجانب

بمباران کور
کشف رمزِ گیرودارِ جماعتی خود شیفته با خود و دیگران

بمبارانِ کور
کشف رمز خَبط و خَطیئه ی شما با خویشتن خویش و خِطه ی پیرامونتان

بمبارانِ کور
هیجان جنون آمیز مُشتی بوالهوس

بمبارانِ کور
اعتیاد لاعلاج شما

بمباران کور
اعتیاد لاعلاج شما

بمباران کور
عقلِ سردِ اهدائیِ شما

به خصم گفتم مرگ کسب و کار شما است
شما مردگان را به همان سان به قتل می رسانید که زندگان را
اما بدان٬ دانسته باش
مرگ من از آن من است
نه از آن تو
به همان سان که زندگی من از آن من است
نه از آن تو

۵
به خصم گفتم یقین داشته باش آن ده هزار کودکی که شما جنایت کاران صهیونیست به قتل رسانیده اید سخت دلتنگ بدست آوردن دوباره ی بدن های تکه پاره ی خود می باشند تا یک بار دیگر تولد یابند


۶
به خصم گفتم یقین داشته باش آن ده هزار کودکی که شما جنایت کاران صهیونیست در غزّه به قتل رسانیده اید، در ویرانه ها به جُست و جوی تکه پاره های بدن خود شب و روز سرگردانند
همه ی آن ده هزار کودک؛ تکه پاره های بدن خود را پیدا می کنند، آن تکه پاره ها را با نخ سوزن، نوار چسب، با سریشم و صَمغ یا هر چیزی که دم دست باشد به هم وصل و پینه می کنند، دیگر بار در بدن خود زندگی را از سر می گیرند، به مدرسه می روند و عصرها بازی کنان به خانه برمی گردند


۷
به خصم گفتم یاد آر:
با میلاد هر کودک؛ احساس بَرین، جاودانه و تعمید یافته ی زندگانی طلوع می کند و طاقت عُمر را رقم می زنَد
یاد آر! پس از مرگ نیز حسِ قلبی هیچ کودکی هرگز نمی میرد


۸
به خصم گفتم یاد آر:
آن ده هزار کودکی که شما جنایت کاران صهیون به قتل رسانیده اید؛ آن ده هزار کودک در بدن های تکه پاره و وصل و پینه ی خود سفری طولانی را آغاز کرده اند
آن ده هزار کودک در گوشه و کنار این خاک پَرسه می زنند و برای مردمان جهان، برای نسل ها و نسل ها، جنایت های شما را بازگو می کنند


۹
به خصم گفتم یاد آر:
آن ده هزار کودکی که شما جنایت کاران در غزّه به قتل رسانیده اید به خانه و کاشانه ی همه ی آن هائی که در این کُره ی خاکی مأوا، خانه و کاشانه ای دارند سر می زنند و برای همه بازگو می کنند چگونه شما جنایت کاران در غزّه خانه را برسرشان آوار کرده اید


۱۰
به خصم گفتم بدان و یقین داشته باش آن ده هزار کودک تا نسل ها و نسل ها، تا جهان باقی است، تا جاودانه در این کُره ی خاکی پَرسه می زنند و جنایت های شما را روایت می کنند


۱۱
فلسطین از تاریخ هجرت نکرده است
جغرافیا را از فلسطین به زور خُرافه ای سیاه دل سلب کردند
امّا فلسطین از تاریخ هجرت نکرده است
فلسطین تاریخ را در رِکاب خود دارد


۱۲
غسّان کنَفانی سال ها پیش از این نوشت کوچه ها و گذرگاه های غزّه تنگ تر و خفقان آورتر از دَم و بازدَم خُفته ای دستخوش کابوسی سهمناک
بوی فقر و شکست معنای فقدان وطن را ترجمه می کند
زندگی و روزگار را در اردوگاه و تبعیدگاه به سرآوردن
در خم اندر خمِ یادها و یادواره ها به جُست و جوی وطن پَرسه زدن

امّا فلسطین فراتر از یادها و یادواره هاست


۱۳
خیابان اصلی غزّه که هر روز آن را طی می کنم تا به خانه برسم
بی انتهاست
به همه ی خیابان های شهرهای فلسطین اشغالی وصل می شود و از آنجا به شهرهای سراسر جهان


۱۴
غزّه
مَسلَخ
کُشتارگاه
کابوس وحشتناک


۱۵
فلسطین خطای جهانیان را تصحیح می کند
فلسطین هنوز حرف ها و حرف ها دارد
فلسطین هنوز زیباترین قصیده ی خود را نسروده است
بگذار خودمانی بگویم
کاری به کار فلسطین نداشته باشید
فلسطین خود راه آزادی را می شکافد
در عوض لطفاً
امیران و پیشوایان عرب را از چنگال صهیونیست ها بیرون بکشید
آن بیچاره ها نیاز به کُمک دارند
در عوض لطفاً
به پیشوایان غرب لیبرال و " بشر دوست " گوشزد کنید بی هیچ شکّ و تردیدی شما همگی فاشیست هستید

کاری به کار فلسطین نداشته باشید
فلسطین خود راه آزادی را می شکافد



۱۶
پهلوان پنبه ها
ژنرال ها و افسران صهیون
با مدال ها و ستاره ها بر یخه ی اونیفرم نظامی شان
نشانه های " پیروزی " های نظامی شان در بمباران بیمارستان ها، مدرسه ها، خانه ها، مسجدها و کلیساها
نشانه های " پیروزی " های نظامی شان در کشتار هزاران زن و کودک و سالخوردگان بی دفاع
بگذار درمان گرانِ روان های رنجور بیآیند و چاره ای برای این ژنرال ها بیاندیشند
اونیفرم نظامی این ژنرال ها را از تن شان بیرون بیآورند
دکوراسیون درونی روح و روان این ژنرال ها را به مردم جهان نشان دهند
هزار و یک بیماری روانی شناخته شده و ناشناخته


۱۷
به دوستان گفتم فلسطین معیار است
فلسطین معیارِ معیارهاست
فلسطین پیمانه ی وجدان بشریّت است
فلسطین هنوز حرف آخر را بر زبان نرانده است
فلسطین زیباترین قصیده ی خود را هنوز نسروده است
فلسطین هنوز زیباترین روزهایش را زندگی نکرده است


۱۸
نَحنُ قُلنا لا لِمَن یَطوی البیارق
ما به آنها که پرچم مبارزه را پائین می کشند نه گفته ایم


۱۹
توفان نوح میلاد دوباره ی جهان بود
توفان الاقصی میلاد دوباره ی جنبش مسلحانه مقاومت خلق فلسطین است


۲۰
زنی کودکی پنج شش ماهه را در آغوش داشت و در ویرانه های خانه اش مابقی وسایلی را که قابل استفاده باشد جُست و جو می کرد. گفت: ما به جهانیان خون عطا می کنیم تا شرافت و آزادمنشی در رگ هایشان نخُشکد!

به خصم گفتم:
از کُجا آمده ای؟
نامت چیست؟
چه هُنری داری؟
آیا نوید و بشارتی به همراه داری؟
راهی که آمده ای کدام است؟
از همان راه برگرد!

به خصم گفتم:
حتّا اگر ده زبان داشته باشم نمی توانم جنایت های شما را توصیف کنم
بدان!
کین ورزی راه إعتلای روح و روان آدمی را سَدّ می کند
از دام و دامچاله های آزمندی های خود احتراز کن!
بدان!
زیر بمباران شما
صدای خُرد شدن استخوان های کالبُدِ خود را می شنوم
صدای لِه شدن مغز استخوان کالبُدِ خود را می شنوم
مثلِ صدای جیغ و زوزه ی بادِ سردِ زمستانی
مثلِ صدای زنگ دار و مُمتدِ جَلاجِل
زیر بمباران شما همه ی این صداها را در مغز استخوان های کالبُدِ خود می شنوم
صدای کین ورزی های شما
صدای نفرت
حماقت و نادانی
صدای غُرور و تکّبُر
خودپرستی و خودبینی شما
صدای گردنکِشی و لاف و نِخوت شما

به خصم گفتم:
بدان!
مرگ برای ما بازیچه ای بیش نیست
امّا برای شما ...؟
به خصم گفتم:
از کُجا می آئی؟
راهی که آمده ای کدام است؟
از همان راه برگرد!
شما پَتیارگان شرم انگیز
شما کسانی هستید که جُز شکم هایتان هیچ چیز نیستید
از همان راهی که آمده ای برگرد!
تو نمی دانی از چه سبب زِه کمان شکایت می کند
تو نمی دانی چرا فاخته گلایه می کند
چرا آواز می خوانَد
تو نمی دانی از کُجا می آیند شبان و روزان
از چه سبب شب تاریک است
از همان راهی که آمده ای برگرد!
من به انسان ایمان دارم
تو چیزی بیش از لاف و نِخوت نیستی
از همان راهی که آمده ای برگرد!
تو راهی بجُز کین ورزی نمی شناسی
از همان راهی که آمده ای برگرد!


۲۱
محمود درویش سال ها پیش از این خطاب به جهانیان گفت کمی منتظر بمانید
ما در راه ایم
کمی منتظر بمانید ما اکنون کارهائی داریم که باید انجام دهیم و به سرانجام برسانیم
مثلاً باید یاد بگیریم تا بر روی این کُره ی خاکی راه برویم
شما هم زیاد با این کُره ی خاکی بازی بازی نکنید دارد می لرزد و توازن و تعادل خود را از دست داده است
کمی صبر داشته باشید
ما در راه ایم
می آئیم و توازن و تعادل این کُره ی خاکی را دوباره برقرار می کنیم
یا اگر می خواهید ... بالکُل آن را منفجر می کنیم

سال ها پیش از این محمود درویش به جهانیان گفت چند صباحی دیگر منتظر ما بمانید
ما در راه ایم
باور نکنید این جنگ است
این فقط اعلان حضور است
باور نکنید این جنگ است
این صدای آزادی است
ولی خُب کمی شبیه به صدای جنگ است
آخر این صدای ضجّه ی آزادی است
ما راه رفتن بر روی سطح کُره ی خاکی را یاد گرفته ایم
و در حال ایجاد توازن و تعادلِ این کُره ی خاکی هستیم

(...)