عصر نو
www.asre-nou.net

حاشيه اي بر : پرسه در هزار توي كتاب «هزار و يك شب »

نوشته : رضا علامه زاده
Tue 20 02 2024

مسعود مولازاده

نويسنده پرسه اش را در كتاب هزار توى “ هزار و يك شب “ از تاريخچه مختصرى از كتابى آغاز ميكند كه خوانده است :

“ منظورم كتابى است كه صد و شصت - هفتاد سال پيش به دستور بهمن ميرزا فرزند فرزانه عباس ميرزا - ولعهد فاحعليشاه - توسط عبدالطيف طسوجى تبريزي از عربى به فارسى ترجمه شده است و مترجم بجاى ترجمه اشعار عربى به فارسي ، از ابياتى از رودكى ، فردوسى ، انورى ، سعدى ، حافظ و …..بمناسبت استفاده كرده است . “

اين كتاب نزديك به دو هزار صفحه است كه از يك داستان اصلى شكل گرفته و چند داستان كوتاه و بلند را در دل خود جاى داده است ، داستان اصلى را همه ما مي شناسيم : “ شهرزاد " ميان قصه هاي در هم تنيده در طول هزار و يك شب “ ملك شهر باز “ همسركش را نه تنها از كشتن بيشتر باز ميدارد بلكه ، از او پادشاهى عادل و مهربان به حال رعيت ، ميسازد .

نويسنده يا نويسندگان بي نام كتاب به ايراني بودن داستان معترفند وگر نه ميتوانستند اسامي ايرانى را به عربى تغير دهند .

“ من اما در دوباره خواني اين كتاب با ذهني آزاد ….با باريك شدن در شيوه قصه پردازي آن ، پرسه اى جانانه در هزار توى “كتاب هزار و يك شب زدم “

نويسنده كتاب “ پرسه در ….” پس از درگذشت “ ماركز “ هزار و يك شب را دو باره خواني ميكند تا دريابد “ ماركز “ در اين حكايتهاى تو در تو چه يافته بود كه ازاين اثر به عنوان يكي از اصلي ترين منابع تاثير پذيرى اش نام برده ، بويژه در رمان “صد سال “ .
يكي از همين حكايتهاى فرعى ، ماجراى عاشقانه “ عزيز و عزيزه “ است كه در جلد دوم آمده و به باور من اين داستان هنوز هم براى امروز مدرن و خواندني است . جاى تعجب است كه با وجود عناصر ايراني در اين كتاب و ترفندهاى فراوان داستانگويي ؛ ميتوان گفت بيشتر نويسندگان ما اين كتاب را آنطور كه بايد و شايد نخوانده اند ، و اين كوتاهى كار “ رضا علامه زاده را بيشتر برجسته ميكند ؛ بويژه براى كساني همچون من كه قصه نويس نيستم كارم را براى خواندن اين كتاب پر حجم دوهزار صفحه اى آسان ميكند . و اما برگرديم به حكايت عزيز و عزيزه :

عزيز تنها پسر يك بازرگان مرفه است و از كودكي با دختر عمويش “ عزيزه " كه پدرش را از دست داده بودبزرگ ميشود. بازرگان تصميم ميگيرد عزيز و عزيزه را به عقد هم درآورد .

“همه حيله ها فرو چيدند و عود سوزاندند و عنبر بسوزاندند و به انتظار مردم نشستند كه پس از نماز آدينه مردم حاضر آيند و صيغه نكاح بخوانند “

اما عزيز اين جوان خوش سيما از حمام دامادي در مي آيد و بجاي آمدن به خانه به دنبال يافتن خانه يكي ازدوستانش براى دعوت او به مجلس عقد در كوچه ها سرگردان ميشود و بامداد به خانه ميرسد ؛ زمانيكه مجلس عقد برهم خورده و عزيزه گريان و پريشان منتظرش نشسته . عزيزه اما عاشقي از تبار ديگري است . وقتى عزيزه ماجراى غيبت عزيز را از دهان او ميشنود يقين ميكند كه معشوقش عاشق كس ديگري شده است و به او ميگويد :

“ اگر من كسي بودم كه بيرون رفتن و آمدن مي توانستم هر آينه ، به اندك زمان ترا با او به يك جا جمع آوردم و راز شما را پوشيده داشتمي “

عزيزه عاشق عاشقان است و حكايت همچنان باقي است …..دلم نمي آيد شما را از لذت خواندن بقيه داستان محروم كنم كه بسيار جذاب و پاره اي حتا براي امروز امروزي تر است.

مسعود مولازاده