پیله ی عشق
Wed 14 02 2024
رسول کمال
با تو از یک تنهایی
با تو از بی تو بودن
در سکوتِ یک چراغ
در باران ریزِ اشکِ چشم
سخن می گویم
نق نقِ ناموزونِ دیواروُ پنجره
میانِ حُزنِ درد آلودِ پُر از هیچ
و
پچ پچِ غریبانه ی وهمی
که
نشسته با خیالی سبز
تا برآید
بر کاکُلِ زردِ یأس
غنچه ای
سروِ چمانم بی قناری
و
مجنون سر بر سنگ
در انتظار
با خش خشِ خزانیِ درد
زیرِ لب می گریست
آوازِ دلتنگی را
و
عشق
تصویری ناپیدا همچون سرابی
می بُرد با خویش
به خیالِ چشمه ای مرا
تا روزگارانِ دیروز
به دیدارِ آفتاب وُ ستاره ها
آه
من در آن رؤیا
نمی دانم چرا
چون کودکی پیر سال
با دستانِ حماقت
خاکِ سوخته را
به یُمنِ روئیدنِ گُل
چنگ می زدم
آنگاه
که
هر بهارِ عمرم
در عطسه ی پائیز زرد می شد
و
زیرِ چترِ یک باور
شلاق بر عقل می زدم
تا
عشق سر برآورد از پیله ی خویش
آه
برایِ آن آغوش
برایِ آن بوسه
اگر می توانی
پُر کن
دالانِ لحظه های انتظار را
با سوسویِ نوری
من
اینجا
در این تنهایی
مرگ را نفس می کشم
11/02/2024
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر از این جا بشنوید
|
|