عصر نو
www.asre-nou.net

کمیسیون ماده ۱۲


Sun 17 12 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
رو در اطاقش تلنگر میزنم و داخل میشوم. سلام میکنم، حکم اداریم را رو میز جلوش میگذارم و رو در رویش می ایستم، میخواهم خود را معرفی و اوضاع یکی دو سال اخیرم را توضیح دهم، میگوید:
« بفرما بشین. تو چند سالی که اینجام و همکاریم، دورادورا می شناسمت، جیک و پوکت، برام مفصل تشریح شده. سر ناآرامی داری و همیشه دنبال دردسر میگردی. فرستادنت اینجا تا زیر فشار کار خردشی و هارت و هورت یادت بره. دستور داده م میزتو بگذارن کنار سالن، از همین امروز وظایفت ایناست: ترتیب و تعین گروه بازدید از اراضی، تعین اراضی ئی که باید مورد بازدید واقع شوند، گرفتن پرونده های اراضی مربوطه از بایگانی و تحویل گروه بازدید دادن، بعد از بازگشت گروه بازدید کننده، گرفتن گزارش هر سه گروه، نوشتن نامه، برپایه ی محتوای گزارش گروه مربوطه، برای حوزه ی مدیریت عامل واداره ثبت اسناد، جهت صدور اسناد اراضی مربوطه، بر اساس گزارش و نظر کارشناسان فنی و ثبتی اداره کل کمیسیون ماده ۱۲ اراضی. نوشتن ابلاغیه برای ارباب رجوع مربوطه وسر آخر، فرستادن پرونده به بایگانی. »
« معذرت میخوام، پس بفرمائید من از امروز مسئول اداره ی کل کارهای کمیسیون ماده ۱۲اراضی سرکار هستم. »
« همینطوره. »
« امر دیگری نیست؟ برم سراغ ترتیب دادن کارها. »
« عجله نکن، یک امر دیگرم هست، گفتم که، من همه چیزت رو میدونم، توهیچ چی ازمن نمی دونی، چراکه بعدازانقلاب آمده م، تو اهل نیشابوری و من مشهدیم، یعنی همشری هستیم. »
« از همشهری بودنم با سرکار خوشوقتم. »
« این یکیش خصوصیه وپیش خودمون میمونه، تومتمایل به ...چپی»
« دارم مکافاتشم پس میدم، از نظر سرکار ایرادش چیه؟»
« از نظر من هیچ ایرادی نداره و خیلیم خوبه، بالائیها اینجور فکرن می کنن. »
« معذرت میخوام، میتونم بپرسم سرکار طرفدار کدوم دسته وگروهین؟»
« من سی وپنج ساله وتوگروه جنبش مسلمانان مبارز و از پیروان دکتر پیمان هستم. شوهرو یه دختر دارم، خودت میدونی، شوهرم حقوق دان وتو اداره کل حقوقیه، شوهرم کمی هم معلول جنگی و وکیله. »
« خیلی ممنون از اعتمادتون به من و گفتن خصوصیات زندگی داخلیتون، اجازه میدین برم سراِغ انجام وظایف محوله م؟ »
« حق دارم کتاب « از زخمهای زمین » که اخیرا چاپ کردی رو بخونم، چرا که درباره ی مردم خراسان بزرگه، منم مشهدیم. »
« فردایه نسخه تقدیم خدمتتون میکنم. »
« امضا یادت نره. »
« چشم، امر دیگه ای نیست؟ »
« یادت باشه، همشهری بودن و تموم قضایای دیگه، مایه ی شونه خالی کردن از زیر بار وظایف مورداشاره نمیشه...»
*
« جفری، با رفیقت مهندس پیروز، میرین طرف دارآباد. سعید، با مهندس مصطفی، میرین طرفای تهرانپارس. کامران زیر درو، با مهندس فرهاد، میرین رو اراضی کن. وسیله نقلیه و پذیرائی نهارم با ارباب رجوع و مالک زمینائیه که بازدید و نظریه اعلام می کنین. اینم پرونده های اراضی مربوطه، آماده و رومیزمه. بفرمائین تشیف ببرین که داره لنگ ظهر میشه. بعد از بازدید از اراضیم، طبق معمول تشیف ببرین هتل ننه، لطف بفرمائین، صبح اول وقت فردام پرونده ها رو با گزارشاتون، بگذارین همین جا که الان ور میدارین...»
بعد از رفتن سه گروه بازدیدکننده ی اراضی کمیسیون ماده ۱۲اراضی موات، پرونده های روز گذشته رابراساس گزارش و اظهارنظر گروه مشتمل از یک کارشناس اراضی موات، بایر و دایر و یک مهندس فنی و محتویات و مکاتبات قبلی، بررسی میکنم و برای اقدامات لازم در جهت درخواست صدور سند به نام دولت یا مالک ملک، به قسمت های مربوطه می فرستم. پرونده های معوقه راهم راهی بایگانی میکنم . بعدازبیست واندی سال کاراداری وکارشناسی زمین واراضی، تقریبا شده م خرحمال واندیکاتورودفتراندکیس نویس. ومیشودکارهرروزه م.
خانم مدیرکلم، این قضیه رامیداندوبانوعی تاسف توام بامحبت، باهام برخوردمیکند. برخلاف آنچه چوانداخته اندوبرخلاف جماعت اداری، خانم چیزفهم وروشنفکریست. اهل مطالعه وتئوریسین پریست. شوهرش لیسانس حقوق ومعلول جنگی ومدتی تواداره کل حقوقی کارمیکند، انگار آمده تمرین کاروکالت کند. یکی دوسال نگذشته، کاراداری راول میکند، میرودفتروکالت راه می اندازد. وکالت مالکین بعضی اراضی موات یاتوطرح افتاده رامی گیرد. هرازگاه می آیددنبال کارهاش، برپایه سلام وعلیکی که قبلاباهم داشتیم وملاحظه خانمش، توکارهاش تسریع وبه بچه های قسمت های دیگرهم سفارشش رامی کنم. خانمش یک روزبهم میگوید:
« به خاطرکارتواداره ی من، اگه بوببرم توپرونده های شوهرم، پارتی بازی میکنی، بلافاصله گزارشتومی نویسم وشخصامیگذارم رومیزمدیرعامل، خوب حواستوجمع کن. »
« تموم چوبکاریائی که میشم، به خاطردرست کاریمه. اگه پاروحق میگذاشتم واهل پارتی بازی بودم، الان زیردست سرکارنبودم ومثل خیلی ازهمقطارام ، تو آمریکاهتل وهزارآلاف واولوف داشتم. سرکارتهدیدکنی یانکنی، من چندسال باشوهرتون همکاراداری بوده وسلام وعلیک داشتیم و تشخیص داده م انسان درستکاریه وپاروحق نمیگذاره، رواین حساب، وظیفه خودم میدونم، تاجائی که به کارای دیگه م لطمه نزنه، توکاراش تسریع کنم، تاهمین حد، به دوستاوهمکارای دیگه مم سفارشو میکنم، تواداره به این خصلت معروفم وچوبشم میخورم، سرکار چارپنج ساله همکارماشدی، همکارای قدیمی منوخوب می شناسن. سرکارم دوست دارین، به خاطراین نوع کارام، به مدیریت عامل گزارش کنین، بالای سیاهی که رنگی نیست دیگه...»
دخترهشت ده ساله ی خیلی شبیه خودش رامی آورنداداره وآخروقت باهم میروندخانه. یکی دوساعت آخروقتها، میفرستدپیش من، گاهی مشق هاش راکنارمیزم می نویسد، گاهی هم تواطاق بازی میکند...
چندماه بعد، یکی ازبچه های حوزه ی مدیریت عامل، می آیدپائین، روصندلی کناردستم می نشیند. می گویم یک جفت چای می آورندوباهم می نوشیم، برام تعریف میکند:
« امروزخانم مدیرکلت، حسابی پوزه ی مدیرعاملو زد »
« قضیه ازچی قراربود؟ »
« حسابی جوش آورده بودوتواطاق مدیرعامل دادمیزد. »
« سرچی جوش آورده بود. برخلاف تعریفای قبلی که واسه من کرده بودن وکلی ترسونده بودنم، رفتارش تاحالابامن منطقی وبامحبت بوده، تنهاچیزی که از همکاراش میخواد، انجام کارمرتبه. »
« اتفاقادعواشم سرهمین قضیه بود. سرمدیرعامل دادمیزدکه این کارمندمن به اندازه ی سه نفرکارمی کنه، واسه چی بایداضافه کاری نگیره ومفت خورای سبزی پاکن دوراطراف، ماهی ۶۰ساعت حق اضافه کاری بگیرن؟ این لیست این برج منه که باتشخیص خودم که شاهدبوده م وهستم، واسه ایشون ۶۰ساعت اضافه کارنوشته م، تموم کارای کمیسیون ماده ۱۲روتنهاوبه نحواحس انجام میده، درواقع ۱۲۰ ساعت حقشه که بگیره، شماتولیستم، اسمشو خط زدی، یابایدایشون این ۶۰ ساعت اضافه کاری روبگیره، یاهمینجااستعفامو مینویسم وبایدموافقت وامضا کنین. »
« چایت سردشد، بنوش، خیلی جالبه، سرآخرکاربه کجاکشید؟»
« برای اولین باردیدم، مدیرعامل تسلیم شدوحرفشو پس گرفت وباپرداخت ۶۰ساعت اضافه کاری توموافقت کرد. »
*
چندماه نگذشته، خانم مدیرکلم، یک باره غیبش میزند. من هم ازپادرآمده، تقاضای بازخریدی میکنم ومدیرعامل موافقت می کند.
پنج شش ماه تواداره پیدام نمیشود. یک روزمیروم که حق وحقوقم راپیگیری وازتعاونی مصرف اداره کمی خریدکنم. خانم مدیرکل سابقم رامی بینم. حال احوال چرب ونرم وپرمحبتی باهام میکندوبه اطاقش دعوتم میکند. توزیرزمین وکنارتعاونی مصرف، یک اطاق کوچک بایک میزودوسه صندلی بهش داده اند. کارهای مختصر پیش پاافتاده بهش رجوعی میزنند. روصندلی کنارش می نشینم چای می آورند، باهم می نوشیم، میگوید:
« دلت خنک شد؟ بامنم بدترازتورفتارکردن. میزموتوزیرزمین وکنارتعاونی مصرف گذاشتن، کار چندونیم برام رجوعی نمیزنن، اینام غرطاس بازی الکی مزخرفه. این اداره واین سیستم، به هیچ آدم درستکاری کوچکترین ترحمی نداره. من وتونه اولی هستیم ونه آخریش. »
« اتفاقا، حالا احترام سرکاربرای من ده برابرشده، حس میکنم، سرکارهم از خود ماهستی. »
« راستی تایادم نرفته، من وشوهرم دربه دردنبالت می گشتیم. »
« درخدمتم، چیکارم داشتین، شوهرتونم مثل خودتون، شریفه واحترامش واجبه، وگرنه اداره رو ول نمی کرد و نمیرفت. »
«‌ می گفت ارباب رجوع زیادی، مخصوصادرزمینه اراضی، روسرش ریخته، ازپسش ورنمیادو نمیدونه چی کارکنه. بهش گفتم تنها آدمی مثل تو، ازپس اینجورکاراورمیاد. گفت بهت بگم بری تودفتروکالتش، میزوصندلی دراختیارت میگذاره، هرچی درآوردی، نصفانصف، ازهمه نظر رضایت توجلب میکنه، خلاصه خیلی مشتاق دیداروهمکاریت هستیم. »
« میدونی خانوم مدیرکل سابق، من قسم خورده م، ازشرمیزاداری خلاص که شدم، دیگه این خودکار رو هیچوقت توکاراداری به کارنبرم. ازاون گذشته، جوری تو نوشتن این کاغذپاره های خودم غرقه م که نفس کشیدنم داره یادم میره...»