عصر نو
www.asre-nou.net

کلید درِ باغ


Mon 27 11 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« چرا رو زمین نشستی، بشین رو صندلی، مادر. »
« مامور از نزدیکای علی شاعوض تا اینجا منو کشیده، دیگه ناونفسی واسه م نمونده، اجازه بده گوشه ی چادر مو بکشم زیرم و رو موزائیکا بیشنم و کمی پامو درار کنم، آقای قاضی. »
«هرجور راحتی، خب، دختر خانوم، واسه چی این زن بی ناونفس رو کشوندی تو دادگاه؟»
«واسه این که کلید در باغمون رو نمیده، جل و گلیم پاره هاشو ریخته تو یکی از دو تا اطاق باغمون، هرچی بهش میگم وردار ببرشون و اطاقو خالی کن، به خرجش نمیره. »
« واسه چی اطاقشون رو اشغال کردی و کلید درباغشون رو نمیدی؟ میدونی این کار جرمه، مادر؟ »
« اجازه دارم شرح قضیه رو مفصل توضیح بدم، آقای قاضی؟ »
« اجازه ندین، زنیکه ی حراف پرچونه و فضولیه، آقای قاضی. »
« کمی با ادب ترباش دخترخانوم، به من نگو چیکار بکنم و چیکار نکنم، بله اجازه داری، تموم قضیه مورد اختلاف رو مفصل شرح بده،گوشم به حرفاته، مادر. »
« دوازده سال من، شوهر و پسرام تو این باغ و درخدمت این خونواده بودیم. مزدمون رو نداده ن، حالام این دخترخانوم میخواد همینجوری مفت و مجانی بندازدمون بیرون، تا حقمو نگیرم، کلید رو نمیدم و اطاق رو خالی نمی‌کنم. »
« این‌همه چاخان تو کمرت بزنه! بپرسین تو دوازده سالی که باغمون زیردست و بالش بوده، چیکار کرده. »
« چرا دوازده سال باغ مردم رو اشغال کردی، حالام کلیدشو تحویل نمی‌دی‌؟‌»
« مادرش که حالا رفته آمریکا، بهم گفت بیا اینجا بشین، کارا ی باغ رو بکن و هفته ای یه روزم بیا تهرون کارای خونه مو بکن. اون روز که منو و شوهر و بچه هامو آورد تو این باغ، دور اطرافش پر از دزد و دغل و آدمکش، سگ ولگرد و روباه بود. هیچکس جرات نداشت اینجا ساکن بشه و زندگی کنه. »
« اینا که میگه مربوط به دوازده سال پیشه، حالا تموم دور اطراف باغمون مسکونی و آباد و پر جماعت شده، دیگه نمی‌خوائیم تو باغمون بمونه، کلیدشو بده و اطاقو خالی کنه ببره خونه ی خودش که از دزدی گرگی‌اش، تو همون محل واسه خودش ساخته.»
« تو که خونه ساختی و داری، واسه چی کلید باغشون رو نمیدی و اطاق رو تخلیه نمی‌کنی، مادر؟ »
« من و شوهرم و بچه هام، دوازده سال تو باغ کار و خرحمالی کردیم و عرق ریختیم، هر جای دیگه م کار کردیم، پولشو خرج این باغ کردیم. علاوه بر این، تو تهرونم هر هفته تو خونه شون و تو تموم مهمونیای جفت و طاقشون، ازم کار کشیدن، مادرش حتی منو فرستاده پیش یه گله خواهر و دوست و رفیقاش که خر حمالیشون رو بکنم، من تو این باغ حق ریشه دارم، تا حق ریشه مو نگیرم، شقه شقه مم کنین ، کلید و اطاق رو پس نمیدم ،آقای قاضی! »
« نگفتم این زنیکه حراف و پرچونه ست، ازش بپرسین تو باغ چیکار کرده که حق ریشه میخواد، یکی یکی کارائی رو که کرده، اسم ببره، آقای قاضی. »
« تو ادعامی کنی که مثلا تحصیل کرده ئی، هنوز حرف زدن بلد نیستی، منم جوابائی دارم که بدم، ملاحظه نون و نمکی که بامادرت خورده م رو میکنیم، و گرنه همچین پته تو میریزم رو آب که آتیش بگیری! »
«مثلا چی گهی می‌خوری؟زنیکه ی افغانی، چی غلطای بزرگتر از دهنش میکنه.»
« من شیرازیم و افغان نیستم، از اون گذشته، افغانی زحمتکش، سگش به صدتا دخترای پاچه ورمالیده ی مفتخوری مثل تو میارزه، باید شرم کنی که هرهفته آدمای جفت و طاق رو می‌اوردی تو باغ مثلا ییلاقی تون، با کارای ناشایستت، آبروی چن ساله ی من زحمتکشم تو محله بردی، واسه همین قضایام کلید رو بهت نمیدم ، دختره ی دریده و بی آبروئیه، آقای قاضی! »
« اجازه بده با لنگه کفش دندوناشو خرد کنم، واسه چی جلوی این پتیاره رو نمی گیری، آقای قاضی! »
« نگذار دهنم واز بشه و خیلی چیزای شرم آور دیگه تو بریزم بیرون! میخوای منو بندازی بیرون که گه کاریات پوشیده بمونه! »
« هردونفرتون ساکت! ازاین لحظه هرکدومتون حرمت دادگاهو رعایت نکنه و زیر پا بگذاره، میگم بندازنش بیرون. مادر، یکی یکی کارائی که واسه این باغ کردی، اسم ببر، حاشیه م نرو دیگه. »
« این باغ اولش یه برهوت بود، من و شو هر و بچه هام درخت خشکای قدیمی‌شو کندیم، مدت‌ها بیل زدیم، نهال انواع میوه هارو خریدیم و دو‌باره نهال کاری کردیم که الان همه‌شون به میوه نشستن، از جیب خودمان کود خریدیم، دیوار و خونه‌هاشو تعمیر کردیم، واسه ش آب و برق گرفتیم، همین روزام قراره واسه ش گازبگیریم. تو این دوازده سال، من و شوهر و بچه هام هر جا کار کردیم، از گلوی خودمون زدیم و خرج این باغ کردیم، تا حق ریشه و زحماتمو نگیرم، کلید رو نمیدم و اطاق رو تخلیه نمی‌کنم، آقای قاضی. »
«‌ این زنیکه یه حقه باز تموم و کماله، میره در خونه ی این و اون کار میکنه که تریاک و دود و دم شوهر معتادشو تامین کنه، آقای قاضی! »
« این موضو ع مربوطه به زندگی خصوصیشه، به شما مربوط نیست، دخترخانوم. »
« اصلا آدم بی بند و باریه، بچه ی دلبند شو فروخته، آقای قاضی! »
« راست میگه مادر؟ واقعا بچه تو فروختی؟ واسه ی شوهر تریاکیت سال به دوازده ماه، کار می‌کنی؟ »
« بچه مو دادم یه آدم بافرهنگ ثروتمند و برد سوئد که مثل خودم و شوهرم با این بدبختیا بزرگ نشه و خوشبخت بشه، شوهرمم پدر بچه هامه و سال به دوازده ماه واسه اداره ی من و بچه هاش، همه جور کاری میکنه، نمیتونم بندازمش بیرون که، شوما خودتو بگذار جای من، آقای قاضی! »
« گفتم که، این امور مربوط به زندگی داخلی خانوادگیشه و به شما و این دادگاه مربوط نیست. این زن مدعیه تموم باغ رو درخت کاری، دیوارکشی و اطاقارو تعمیرات کرده و دوازده سال توش زحمت کشیده و حالا حق ریشه میخواد، درستم میگه،‌ این کارا رو تو باغ کرده، دختر خانوم؟ »
« من پدر این خونواده هستم، شهادت می‌دم که این زن و شوهرش، تو این دوازده سال، این باغ خرابه رو درخت کاری کامل و آبادکرده ن، الانم سالی کلی میوه های مختلف میده، تموم هزینه هاشم تامین کرده‌ن، ازاولم نظرم این بوده که حق اینارو بدن، منتهی کو گوش شنوا، جناب قاضی. »
« خیلی خب، پدر خونواده دادگاه پسندترین گواهی رو داد و حکم دادگاه بر اساس همین شهادت صادر میشه. »
« حکم از چه قراره آقای قاضی ؟ »
« در مقابل تموم خرجا و زحمات دوازده ساله شون، باید صدوبیست میلیون تومن بهش بدین، و گرنه باغ پس داده نمیشه، شومام با دریافت این مبلغ باید کلیدرو پس بدی و اطاق رو تخلیه کنی، وگرنه مامور میاد اثاثیه تو میریزه بیرون و کلید رو ازت میگیره. »
« نه، من سی میلیون هزینه کرده م، ازهمون سی میلیونم بیشتر نمیخوام، مال حروم ازگلوی من شوهر و بچه هام پائین نمیره، الان سی میلیونمو چک بکشن، اینم کلید درباغشون، اطاقم فردا خالی می‌کنم. »
« شرف آدم زحمتکش رو دیدی دختر خانوم مثلا تحصیل کرده؟ خودمم تو یه همچین خونواده ای تحصیل کرده و بزرگ شده م. »
« بفرمائین اینم چک سی میلیون تومنی، من، پدر این دخترخانوم، از حساب خودم این چک رو کشیدم، از شیرمادر این خانوم حلال ترش. »
« بگیر مادر، اینم چک سی میلیونی درخواستیت، بیا آقا، این کلید باغم از رومیز بردار و برین، به کار و زندگی هاتون برسین، ختم جلسه اعلام میشه...»