دیتونابیچ، از ساحل های اقیانوس آتلانتیک ( اقیانوس اطلس) در ایالت فلوریدای امریکاست.
درآپارتمان کوچک ام در فرانکفورت (آلمان) و در خانه ام در اورلندو- فلوریدا (امریکا) سالیانی میزبان تعدادی از دوستان و نادوستانِ اهل قلم و سیاست بودم.
آپارتمان فرانکفورت حکایت ها در سینه دارد، حکایت های تراژیک و متفاوت با خانۀ اورلندوی امریکا. بخشی از خاطرات آپارتمان فرانکفورت را در رمان "قبیله من" که به سال ۲۰۰۵ منتشر شد و یادداشت هایم روایت کرده ام.
در اورلندو به نام و به همتِ "کانون فرهنگی ایرانیان شهر اورلندو" از اهل قلم و هنر و سیاست دعوت می شد تا در برنامه های متنوع ازجمله سخنرانی، مناسبت ها و برنامه های هنری شرکت کنند. از سال ۱۹۹۶ تا به امروز (سال ۲۰۲۳) بیش از ۱۰۰ تن از اهل قلم و هنر و سیاست از داخل و خارج کشور در برنامه های این کانون فرهنگی شرکت داشتند.
این روزها در حال نوشتن خاطراتم از ساحل "دیتونا بیچ" و برخی از میهمانان" کانون فرهنگی ایرانیان شهر اورلندو" هستم. خاطرات ساحل اطلس اسطوره ای که با ده ها نویسنده و شاعر و اهل سیاست و فرهنگ و هنر، و عزیزانی دیگر زیرنگاه مرغان دریائی و کفترچاهی هایش(۱) گشت زدیم، حکایت شادی ها و رنج هایی ست که روایت و تقسیم کردیم.
نام برخی از میهمانان این کانون فرهنگی:
بزرگ علوی، محمد مختاری، شمس لنگرودی، جواد مجابی، محمد نوری، حسن میرعابدینی، احسان یارشاطر، اسماعیل خوئی، فرامرز سلیمانی، سیمین بهبهانی، هنگامه افشار، نادرنادرپور، شهرنوش پارسی پور، حسن زرهی، گیسو شاکری، سالار احمدیان، روحی میربها، سهراب اندیشه و نوشین دُخت، ملیحه تیره گُل، فریدون مشیری، محمد رضا لطفی، عبدالوهاب شهیدی، محمود عنایت، هادی خرسندی، پرویز صیاد، محمد امینی، پرویز شوکت، مهدی اصلانی، شیرین مهربُد، حمید رضا رحیمی، پرویز قلیچ خانی، فرامرز اصلانی، حورا یاوری، رضا علامه زاده، هوشنگ ابتهاج(سایه)، اسفندیارمنفرد زاده، ناصر رحمانی نژاد، منصور خاکسار، ناصر زراعتی، جواد طالعی، میرزآقا عسگری(مانی)، صدرالدین الهی، فرج سرکوهی، نادر مجد، سُلی(سلیمان واثقی)، بابک تختی، مرتضی محیط، ابراهیم نبوی، مرتضی میرآفتابی، نصرت الله نوح، حسن شایگان، محمود گودرزی، محمد صدیق، سهراب اخوان، داریوش آشوری، هوشنگ کشاورز صدر، عباس مظاهری، عزت الله نگهبان، بهمن مقصودلو، مسیح علی نژاد، فرهنگ هُلاکویی، حورا یاوری و...
حاصل برخی ازاین دیدارها، گفت و گوها- مصاحبه هائی ست در بارۀ روشنفکری و کانون نویسندگان ایران که در جلد ۵ از مجموعه ۵ جلدی " بخشی از تاریخ روشنفکری ایران" منتشر شده اند. انتشارات باران در سوئد به سال ۲۰۰۲ این مجموعه ۵ جلدی را منتشر کرد.
*******
...............
از خاطرات آن روزها
محمد مختاری در اورلندو (نوامبر ۱۹۹۵)
جنون رودابه است اين سرزمين
هزار پرده فروهشته اند و می نگرند
و خاک وقتی آمخته شد
شغاد را
حتی از پشت زال برمی انگيزند.
(محمد مختاری - منظومه های ايرانی)
کنار کانالِ آب نشسته بود. دست دور کمرِ پسرم «اميد» حلقه کرده بود تا مباد درون کانال آب بيفتد، کانالی که حاشيهاش بيشهای بود و اين سوی اش خانههايی باغ گونه. کانال سبز و زيبا، دور درياچه حلقه زده بود، پوشيده از نيلوفرهای آبی و خزههايی که با حرکت تابلوهای نقاشی مواجی به نظر می رسیدند.
با تکهای چوب خزهها و نيلوفرها را به کناری می زد، نان خرد میکرد، به اميدهم میداد و با هم برای ماهیها پرت میکردند. هجوم ماهیها بهسوی نانهای خُرد شنگولشان میکرد. نانشان که تمام شد اميد حوصله ماندن نداشت، و رفت. او اما کنار کانال نشست.
چشم از کانال برنداشت. مات شده بود انگاری.
گيلاسی شراب برايش بردم با پَری کالباس؛
. "کجايی مَمَد، به چی فکر میکنی؟ مواظب باش غرق نشی"
خنديد؛
"به قائممقام فکر میکنم و به آنچه در دوره قاجاريه به سر مردم آوردن"
"چرا به قائممقام؟"
" نمیدونم، شايد به اين خاطر که ديشب با جنتی عطايی و اسفنديار منفردزاده و بهروز وثوقی صحبت از قائممقام شد، شايد به اين خاطر که امروز صبح تلفنی آدرس خونهمو به يکی از بچههای «سياتل» دادم، و اونم از اونور گفت:
منم بچهٌ خيابونه قائممقامم و تلنگرو اون زد"
باز با همان تکهٌ چوب خزهها و نيلوفرها را کنار زد:
گفتی تو اين کانال که منو به ياد ميهنم ميندازه نميشه شنا کرد؟" "
" نه، بهت گفتم نصف بيشترش رو لجن پوشونده، لجن ".
خنديد:
"عجب تاريخی! راستی کارهای قائممقام رو خوندی؟"
"نه زياد، قصيدهای ازش بهياد دارم، همون قصيدهای که وقتی با وليعهد وقت اختلاف پيدا کرد گفت، ا ينجوریام تموم ميشه:
تا چند به خوان چرخ بايد برد / از بهر دو نان جفای دونانم؟
وچه پایانِ تلخی داشت. به دستور محمدشاه تو باغِ نگارستان خفهش کردند."
عينکش را برداشت، و چشمهای اش را ماليد:
" آدم جالبی بود، اگر وقت کنم میخوام چيزی دربارهش بنويسم، میدونی به نظر من سياستمدار ورزيدهای بود، ضمن اينکه غرور و قُدی قشنگیام داشت. با ميرزا آقاسی نمیساخت و کارهای فتحعلیشاه رو تأييد نمیکرد، واسه همينم مدتها کنار گذاشته شد، دربهدر شد و تهمتهای زياد بهش زدند. خُب «سيدالوزراء» باشی و زيرِ بار حرفهای شاه و ليعهدش نری خيلی حرفِ گُندهايه. بايد کاراشو خووند."
و خواند:
"ای گلبن تازه، خار وجودت / اول بر پای باغبان رفت
میدونی, قائممقام بيشتر اهل سياست بود، توی مسايل نظامی هم خيلی تيز بود، شعرم میگفت، نثر خوبی هم داشت و اهل قلم هم بود."
و باز با همان چوب بر آب کوبيد، شلپ و شلوپی راه انداخته بود تا شايد ماهیها به هوای نان سراغ اش بيايند:
"عاقبتِ خوبی نداشت، کار قاجاريه خفهکردن بود. مگه با ميرزا آقاخان کرمانی و شيخ احمد روحی و ميرزا حسنخان خيبرالملک اين کارو نکردن؟"
" اما مَمَد خود قائممقام هم برای خوشخدمتی به شاه جهانگيرميرزا و خسروميرزا، دو برادر شاه رو که تُو قلعهٌ اردبيل زندانی بودن کور کرد و..."
نگاهم کرد.
و باز چوب بر آب کوبيد.
بلند شد، چوب را به آن سوی کانال، به طرف بيشه پرت کرد. و به آب، که ديگر آرام گرفته بود خیره شد، و خواند؛
نگاه ميهنم پيرم کرده است
چراغ ماتم است گلایُل"
محمد مختاری- دیتونا بیچ - فلوریدا( نوامبر ۱۹۹۵)
محمد مختاری و فرامرز سليمانی، مسعود نقرهکار (و اميد نقره کار)، نوامبر سال ۱۹۹۵ـ آمريکا
فرامرز سلیمانی – دیتونا بیچ – ژانویه سال 1996
با فرامرز سلیمانی – اورلندو سال ۱۹۹۶
............................................
1- ازمیان پرندگان ساحل محمد مختاری و فرامرز سلیمانی "حواصیل" را، و من " کفتر چاهی" را دوست می داشتیم. فرامرز می گفت:" کفتربازی رفته توی ژن و خونت، آخه این همه مرغان زیبا و رنگارنگ تو این ساحل ناز و عشوه پرواز میدن اونوقت تو رفتی سراغ کفترچاهی ها که آدمو یاد قبر امام و امام زاده می اندازن"!