گزارش یک دانشآموز دبیرستانی
Thu 5 10 2023
س. حمیدی

مدیران وزارت آموزش و پرورش سال تحصیلی جدید را در حالی آغاز میکنند که بسیاری از پایههای تحصیلی همچنان از توزیع کتابهای درسی بیبهره ماندهاند. همین گروه از مدیران در واقع کلاسهای درس را بدون کتاب درسی هدفگذاری میکنند. این موضوع در شرایطی اتفاق میافتد که در اردیبهشت ماه پول کتابهای درسی را از دانشآموزان دریافت نمودهاند. خانوادهها میگویند که مدیران دولتی این پولها را از مردم گرفتند تا در عرصههای اقتصادی و تجاری خودشان سرمایهگذاری نمایند. از سویی هم، همهساله متن بسیاری از کتابهای درسی را تغییر میدهند تا بهانههای کافی در خصوص رفتارهای غیر مسئولانهی ایشان آماده گردد. جدای از این، گفته میشود قصد دارند مواد جدیدی نیز به مواد درسی سابق بیفزایند. تصمیمی که به دلیل جابهجاییهای مدیریتیِ همین چند ماه پیش، اتفاق افتاده است. اینک اثر ناصواب همین شلختگی مدیریتی را در کلاسهای درس مدارس هم میتوان به تماشا نشست.
گزارش چنین آسیبهایی از زبان یکی از دانشآموزان سال آخر دبیرستان جالب به نظر میرسد. رامین میگوید:
روز قبل از شروع سال تحصیلی جدید در سایت مدرسه اعلام کردند، تنها دانشآموزانی میتوانند در کلاس درس فردا حضور داشته باشند که قسط شهریهی خود را پرداخت بکنند. در واقع مدرسهی دولتی ما نه تنها تا مبلغ سه میلیون تومان شهریه میگیرد، بلکه افرادی را که توان پرداختش را ندارند از حضور در کلاس بازمیدارد.
مدیر مدرسه روز اول مهر برای پذیرایی از دانشآموزان موز خریده بود. ولی موزها پس از توزیع سرِ صف زیاد هم آمد. چون بسیاری از دانشآموزان به دلیل عدم پرداخت شهریهی خود نمیتوانستند در مدرسه حضور داشته باشند. با این همه اعتراضات سال گذشته شرایطی را در رفتار مدیران مدارس برانگیخته است که همگی سیاستی مهربانانه را در پیش بگیرند. توزیع موز بین دانشآموزان و خوشآمدگویی به ایشان هم از چنین سیاستی حکایت داشت. این سیاست مهربانانه از همان صفبندی در حیاط مدرسه نیز به نمایش درآمد. چون مدیر مدرسه سر صف حاضر شد و به دانشآموزان یادآور شد که بچههای عزیز برای تشویق شما امسال صف و برنامهی صبحگاهی نخواهیم داشت. نبودن صف خاطرهی اعتراضات سال گذشته را در دل دانشآموزان زنده میکرد. چون همگی اجرای مراسم صبحگاهی را به چالش میگرفتند تا سرود دولتی جمهوری اسلامی تکرار نگردد و خطاب به قاری مراسم صبحگاهی نیز شعار میدادند: بسیجی برو گم شو.
کلاس ما سال آخریهای مدرسه بر خلاف کلاسهای دیگر در زیرزمین ساختمان قرار داشت؛ درست روبهروی دفتر رییس دبیرستان. این کلاس را پیش از این برای برگزاری امتحانات در نظر گرفته بودند. به همین دلیل در چهار گوشهی کلاس دوربینهایی نیز دیده میشد. دانشآموزان با دیدن دوربینها فریاد اعتراضشان بلند شد. سپس به سراغ مدیر رفتند و او را برای توضیح لازم سر کلاس کشاندند. مدیر هم اعتراض دانشآموزان را پذیرفت. سپس از میز بالا رفت و دوربینها را خاموش کرد و جهتشان را برگرداند. اما اعتراض دانشآموزان همچنان ادامه یافت. دانشآموزان این بار از جانمایی کلاسشان در زیرزمین مدرسه گلایه داشتند. مدیر گفت من هم با شما در همین زیرزمین به سر میبرم و گفت برای پایان گرفتن ماجرا بهتر است که موزهای باقی مانده را از دفتر بیاورید و بین خودتان تقسیم کنید. بچهها همگی به افتخار مدیر کف زدند.
اما پس از خوردن موزها، از رئیس دبیرستان توضیح خواستند که چرا کتابهای درسی توزیع نمیشود؟ مدیر هم یادآور شد که کتابهای سال آخر دبیرستان تا کنون هیچ جایی از کشور توزیع نگردیده است. دوباره داد و فریاد دانشآموزان بالا گرفت که اگر کتاب نداریم چرا باید در مدرسه بمانیم. مدیر هم از سر ناچاری پذیرفت و قرار گذاشت که کلاسمان به مدت چهار روز تا روز شنبهی آینده تعطیل باقی بماند.
روز شنبه دوباره به کلاس برگشتیم. باز هم از کتاب درسی خبری نشد. مدیر گفت میگویند توزیع کتابها تا دو هفته زمان میبرد. آنوقت مدیر بیرون رفت و پس از او معلم ریاضی پارسالمان وارد کلاس شد. بچهها همگی از حضور معلم ریاضی خوشحال شدند. اما او گفت که امسال میخواهد به ما دینی درس بدهد. بچهها از اینکه شکل و قیافهی معلم دینی پارسالشان را نمیدیدند خوشحال بودند. ولی مشکل این بود که جای خالی او را معلم ریاضی پر میکرد. علت را از معلم جویا شدند و او هم توضیح داد که برنامهی هفتگیاش با برنامهی مدرسه ناهمخوانی داشت که مجبور شدند به چنین اقدامی روی بیاورند.
زنگ تفریح که شد همکلاسیمان سعید به سراغ معلم دینی سابق رفت. او را از دفتر بیرون کشید و با مشت خود خواباند بیخ گوشش. خون چهرهی معلم را فراگرفت. هیچ کدام از ما برای پادرمیانی جرات نداشت پیش برود. مدیر هم خود را کنار کشید و معلمان نیز از حد تماشاچی فراتر نرفتند. معلم کتک خورده سپس چارهی کار را در آن دید که به پلیس زنگ بزند. پس از نیم ساعت پلیس وارد مدرسه شد. بر دستان سعید دستبند زدند و قصد داشتند که او را به همراه دبیر یاد شده به کلانتری ببرند. سرآخر معلمان و مدیر جلو افتادند و از معلم دینی خواستند که از شکایت خود صرف نظر نماید. او هم به اکراه پذیرفت. اما معما همچنان سربسته باقی ماند.
سعید آنوقت ما را به کلاس برد، پیرهنش را بالا زد و جورابش را درآورد. سپس پاها و پشت شکنجه شدهاش را به همه نشان داد. سعید در توضیح ماجرا گفت که او موقع امتحانات سال تحصیلی قبل، آقای موتورسواری را مقابل مدرسه دید که خانمی با چادر عربی ترک موتورش سوار بود. خانم کپسولی را به سوی حیاط مدرسهی ما پرت کرد. من خیلی زود فهمیدم که ماجرا چیست. کپسول گاز را گرفتم و به سوی خودشان در خیابان پرتاب کردم. سپس ماجرا را برای مدیر مدرسه هم گفتم. مدیر برای کسب تکلیف، در حضور من با اداره تماس گرفت. اما از آن سوی تلفن به مدیر یادآور شدند که بهتر است موضوع را نادیده بگیرد. همان شب بود که امنیتیهای حکومت مرا از خانه دزدیدند و به بازداشتگاه و زندان بردند. بازجوی من در این ماجرا کسی جز همین معلم دینی فکسنی نبود. هرچند چشمبند بر چشمانم بود ولی صدای نکرهی او را خوب شناختم. یک ماه پس از این ماجرا مرا آزاد کردند ولی تعهد گرفتند که تمامی این حوادث، از پرتاب کپسول گرفته تا موضوع شکنجه، برای همیشه ناگفته باقی بماند.
ترسی بر کلاس غالب گشت که پیش از آن هرگز سابقه نداشت. سعید فریاد میزد که اینها مدرسه را امنیتی کردهاند. ما نمیخواهیم چنین باشد اما حکومت خودش چنین میخواهد. ما یقهی کسی را نچسبیدهایم اما چه بخواهیم و چه نخواهیم جمهوری اسلامی یقهی همهی ما جوانها را چسبیده و آن را ول نمیکند.
همین موقع مدیر مدرسه وارد کلاس شد. با اشاره به سعید فهماند که بنشیند. بغض گلویش را گرفته بود. چند دقیقهای سکوت کلاس را فراگرفت و مدیر بدون آنکه چیزی بگوید در اتاق قدم میزد. پس از آن نصیحتهای خودش را شروع کرد. مقداری برای خانوادههای ما دل سوزانید و مقداری هم به سعید و همهی ما کنایه میزد. تلاش میکرد که کجدار و مریز سخن بگوید. اما فایده نداشت او خوب میفهمید که جمهوری اسلامی برای همیشه در این معرکهی سیاسی قافیه را باختهاست. بریدن او از حکومت، مشخص بود. اما عقل حکم میکرد که جانبداری روشن از جمهوری اسلامی یا بچهها را کنار بگذارد.
بعد از آن، مدتی سکوت کلاس را فراگرفت تا یکی از بچهها از نو این سکوت را شکست: آقا تکلیف کتابها چه میشود؟ سوسکها همچنان توی کلاس رژه میروند. آیا ما همچنان باید به مدرسه بیاییم و بطالت را دوره کنیم؟ مدیر مدتی فکر کرد و پس از آن از سر ناچاری یادآور شد: بچهها دارو ریختهایم، تا هفتهی آینده کلک سوسکها کنده میشود. تا شنبهی آینده هم کلاستان تعطیل است. البته فقط کلاس شما. انگار خودش را از بار سنگینی راحت کرده باشد. او بدون تردید به پیآمدهای کتک خوردنهای معلم دینی و همچنین افشاگریهای سعید میاندیشید. ماجرایی که پایانی بر آن متصور نیست.
|
|