عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۲۶)


Thu 17 08 2023

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
پس از آن مولانا با تذکری در بارۀ لزوم رفتار منصفانه و از روی محبت با همسران؛ حکایت شاه و فقیه راادامه می دهد. از بیت 3954 به بعد :

شوی و زن را گفته شد بهر مثال
که مکن ای شوی زن را بد گُسیل*42
آن شب ِ گِردک* نه یِنگا* دست ِ او
خوش امانت داد اندر دست تو؟43
کآنچه با او تو کنی ای معتمَد*
از بد و نیکی، خدا با تو کند 44
حاصل اینجا این فقیه از بیخودی
نه عفیفی ماندش و نه زاهدی 45
آن فقیه افتاد بر آن حور زاد
آتش ِ او اندر آن پنبه فتاد 46
جان به جان پیوست و قالب ها چَخید*
چون دو مرغ ِ سر بریده می تپید* 47
چه سِقایه*؟ چه مَلُک ؛ چه ارسلان ؟
چه حیا؟ چه دین؛ چه بیم و خوف ِ جان؟ 48
چشمشان افتاده اندر عَین و غین*
نه حَسَن پیداست اینجا؛نه حسین49

(تفسیر اجمالی ابیات)
*گسیل کردن،کسی را روانه کردن ــ*شبِ گردک؛شب زفاف ــ*ینگا؛ ینگه (واژۀ ترکی) که مانند ساقدوش ِ داماد است؛ همراه عروس ــ*سِقایه؛ جام شراب و آب و نیز جای آبخوردن ـ*چخیدن؛کوشیدن،دم زدن هنگام نزدیکی ـ*تپیدن؛ لرزیدن و اضطراب ــ *افتادن چشم در عین وغین؛ کنایه از کلاپیسه شدن چشم بر اثر لذت ــ *معتمد؛ مورد اعتماد.

ماجرای عشقبازی زن و شوهر مثالی ست تا بدانی که نباید زنت را به جایی برسانی که ناسازگاری کند. مگر نه این که در شب زفاف؛ ینگا دست او را بعنوان امانت خداوند در دستت نهاد [ و بااین عمل انگار به تو گفت] هر بد و خوبی که در حق او کنی خدا هم با تو خواهد کرد؟ پس امانتدار باش ! حاصل آنکه فقیه ازشدت شهوت بیخود شده بود که پاکدامنی و زهد را کنار نهاده و به جان آن پریزاد افتاد و آتش وی نیز در پنبۀ خود داری کنیزک گرفت و ارواحشان متصل به یکدیگر شده و تن هاشان در یکدیکر پیچید و همچون دو مرغ سرکنده به هر سو می افتادند. دیگر چه دست به آبی [رسم بوده که خدمتکاری برای دادن آفتابه و آب بر دست افراد ریختن از مجمر،جایی نزدیک مستراح به خدمت بود.] چه پادشاهی؟ چه شیری؟ چه جای حیا و عفت و ترس از مرگ؟ [هنگام غلبۀ شهوت همه این موانع هیچ اند] چشم هاشان از شدت لذت کلاپیسه می رفت و دیگر حسن را از حسین تشخیص نمی دادند، یعنی دیگر متوجه حضورکسی هم نبودند، بس که آن لحظات، لذتناک می گذشت.

شد دراز و کو طریق ِ باز گشت
انتظار شاه هم از حد گذشت 50
شاه آمد تا ببیند واقعه
دید آنجا زلزلۀ القارعه* 51
آن فقیه از بیم بر جست و برفت،
سوی مجلس، جام را بربود تفت 52
شه چو دوزخ پُر شرار و پر تَکال*
تشنۀ خون ِ دو جفت ِ بد فِعال* 53
چون فقیهش دید رخ پر خشم و قهر
تلخ و خونی گشته ، همچون جام زهر 54
بانگ زد بر ساقی اش ـ "کای گرم دار!*
چه نشستی خیره، دِه! در طبعش آر! " 55
خنده آمد شاه را، گفت : "ای کیا*
آمدم با طبع، آن دختر تو را 56

(تفسیر اجمالی ابیات)
* القارعه؛کوبنده و زلزلۀ القارعه اشاره ای ست ظریف به سورۀ صدویکم قرآن؛ القارعه *بد فِعال؛بدکار ــ *نکال؛ عقوبت ــ*گَرم دار،دوست و گُرم دار؛ غمخوار هر دو خوانش را
می توان در نظر داشت ــ *کیا، بزرگ و والا مقام. [لازم به تذکرست از فضای اتفاقات این حکایت می توان دریافت که آن شاه احتمالا یکی از حکام ولایتی بوده و کیا و بیا و حشمتی چون پادشاهان کشوری نداشته است که دیوان و دستگاه امنیتی وسیعی داشته باشد؛ زیرا ازدرون مجلس بزم خویش هم عابران را می توانست ببیند؛ که فقیه را به حضور خود آورد، و هم به جای فرستادن خدمتکاران،خود شخصا به جست و جوی وی بر آمد. بنا بر این، تاکید جلال الدین بر پادشاه خواندن وی، نشان دادن صاحبدلی اوست که شاه در عالم ِ جان بود و جوانمردی بخشنده.] ماجرای رفتن فقیه به درازا کشید و شاه، خود به جست و جوی وی پرداخت و یکسر سوی آبریزگاه شد. دید عجب زلزلۀ قیامتی از آن دو تن ِ تپنده بر پاست. فقیه از ترس بر جهید و فرار کرد و یکسر به مجلس بزم در آمد و شتابان جامی بدست گرفت. شاه از خشم چون جهنم سوزان پراز عذاب در پی وی روان شد. وقتی که چشم فقیه به صورت پرخشم و زهرناک شاه افتاد رو به ساقی کرد و گفت ای دوست چرا بیکار نشسته ای ؟ جامی بدستش ده تا به طبع ونشاط در آید. شاه از این طنز ظریف فقیه خنده اش گرفت گفت : "به طبع آمده و شاد گشتم ای بزرگوار! آن دختر تو را باشد.[ در اینجا تذکرنکته ای مهم لازمست؛ اینکه گاهی روح بعضی ازحکایات مثنوی با عرف و عادت بشر امروزی همخوانی ندارد،دلیلی برای رد و طرد آنها و خرده گیری بر مولانا نیست. رشد جامعه بشری در آن زمان در حدی متناسب با همان دوران بود. مثلا تا پیش از الغاء برده داری چه در جهان اسلامی و چه در ممالک غیر مسلمان، کنیز و غلام، جزو ِ اموال صاحبان خود بشمار می آمدند و ایشان را به چشم اشیاء می نگریستند. بنا براین قابل خرید و فروش و هدیه دادن بودند.تصاحب کنیز و غلام ِ کسی مانند دزدیدن اموال او بوده و مجازات داشت.البته امروزه اعتقاد به آن غیر قابل قبول و مشمئز کننده است. و یادمان باشد از زمان تصویب منشورحقوق بشرو الغاء برده داری بیش از یک قرن هم نمی گذرد. برده داری در شکل مدرن خود ـ کار اجباری ــ در بسیاری از مناطق جهان از جمله چین و آمریکا و جهان سوم هنوز متاسفانه برقرار است.]

ادامه دارد
http://zibarooz.blogfa.com/post/365