عصر نو
www.asre-nou.net

پاسخ


Wed 16 08 2023

امیر مُمبینی



در خواب ژرف
کسی صدایم کرد

نگاه کردم،
جوانیم آنجا ایستاده بود.

گفت:
«برگرد
برگرد تا از نو آغاز کنیم»

گفتم:
«دریغا جوان!
چه را، از کجا و چگونه آغاز کنیم؟»

گفت:
«اکنون مسیر را می‌شناسیم
با چراغ گذشته
راه آینده روشن است.
پس،
بی خطا پیش می‌رویم»

گفتم:
«من با خاطره‌ی خطا و گناه خود زنده‌ام رفیق!
خطاهایم
خطوط خرم «نه» گفتن،
گناهانم
شیرین ترین تکه های زندگی هستند.
عاقلانه تر از احمقانه ترین حرف‌های خود
نگفتم من.
باور بفرمایید
«سیانور» به زیر زبان خطا
ستاره‌ی کهکشان انسان بود
وقتی که کم‌خطا‌ترین مغزهای جهان
نطفه‌ی بمب هسته ای را
در رحم چروکیده‌ی جهان کاشتند
وقتی که میکشند و میکشند و میکشند
تا نکشد کسی
«حقوق بشر» را!

گفت:
«کدامین دعا براه راست می‌برد تو را،
کدامین خدا؟
وقتی که اینگونه «خود‌آیی!»

گفتم:
خدایی که زاده نشد و
دعایی که باطل شد.

خندید جوانی من
خندید

گفت:
«تو با زبان جوانی خویش و
من با زبان پیری خود سخن گفتیم
هر دو از زبان شکست»

گفتم:
شکست نه در میدان
که در جان پدید می‌آید
هیچ کس رؤیای مرا فتح نکرد
و هیچ کس چون ما
تحقیر نکرد
رؤیای خوفناک خونریزان را

گفت:
«میتوان آیا
زیست با رؤیا؟»

گفتم:
میتوانیم بسازیم رؤیا را
آنگونه که میخواهیم
وای اگر
بربایند رؤیا را
تنها واقعیت انسان را
باری،
«زمان چون رود «سوهان» جاریست
و زندگی در جریانش
رؤیای خواب و بیداریست»

***
بیدار شدم
اندوه از چشم جان می‌چکید،
در مسیر زمان،
تا به نقطه‌ی پایان.