مرحوم راشدان
Tue 8 08 2023
علی اصغر راشدان
« خواهش میکنم، قدم رنجه فرمودین بفرمائید بنشینید، قهوه یا چای میل میفرمائین؟ »
قبل از این که لب وا کنم، کنار میز و رو صندلی نشانده میشوم، فنجان قهوه جلوم جا خوش می کند، خانم ۴۰-۴۵ساله سرپرست شعبه بانک تو استانبول، رو به جلو خم برمیدارد و می پرسد:
« اگه اشکالی نداره، شما از وابسته های کدوم یکی از خلفای راشدی هستین؟ شما راشدها هر کدوم تو خونه هاتون یه چاه نفت دارین و شبانه روز از توش نفت فوران میزنه، شنفتم از وابسته های الشیخ الراشد، حاکم دوبی هستین،
خیالتون راحت باشه، جائی درز نمیکنه....»
باز دوباره این فامیل لاکردار کار دستم میدهد.
مدتی برای فیسبوکم درخواست دوستی میدهد. اسمهای اجق وجقی را رد میکنم، اسمهاکه همه عوضی و مستعارند، کسانی هم که شهامت گذاشتن عکس خود را ندارند را رد میکنم. اسمهای خارجی راهم دیلیت میکنم.
انگار میداند، با اسم مریم تقاضای دوستی میکند، عکس پروفایلش همان خانم حول وحوش ۴۵ ساله ی سرپرست شعبه بانک استانبول است. عکس هم مثل خودش، تو دل برو است و توذوق نمیزند. بعد از استخاره و چکنم چکنم، اکسپتش می کنم و علامت بای بای براش میفرستم.
قضیه میگذرد، هیچ پست و اثریم ازش تو فیسبوک عرض وجود نمی کند و فراموشش می کنم...
حالا و با یک اسم ترکی، دوباره تو پیامگیرم پیداش میشود و بی مقدمه و پرنفس می نویسد:
« من همون رئیس شعبه ی بانکم، تو استانبول، تابستون پارسال، یادت مونده؟ خیلی وقته دنبال یه راشدان می گردم. فراموشت کرده بودم، اتفاقی تو پروندهها با اسمت برخوردم و خوشحالم که سرآخر یافتمت، همون اول که دیدمت، فهمیدم میشه بهت اطمینان کرد و تو این قضیه ی اسرار آمیز باهات کنار اومد. لطفا هرچی بین ما میگذره، فقط بین خودمون بمونه، جائی درز کنه و به گوش بالائیا برسه، از اینجا میندازنم بیرون و معلوم نیست از کجا سر درب یارم. بعدا که موافقت کردی، همه چی رو مفصل برات شرح میدم، فعلا یه خلاصه ای برات میگم: یه مشتری قدیمی و آدم خوب ایرونی و دوستی به اسم راشدان داشتم، سال پیش مرد، ازدواج نکرده بود و هیچکس و وارثی نداشت و نداره. »
می نویسم « اتفاقا پارسال تابستون، توی یکی از گشت و گذرهام تو استانبول ، به طور اتفاقی قبرشو دیدم، ازش عکس گرفتم و تو اینستاگرامم گذاشتم و نوشتم: رفتم کنار قبر خودم، من مردهم و خیال میکنم هنوز زنده م!...»
می نویسد « حرفم اینه که راشدان مرده و نه میلیون و پونصد هزار دلار تو حسابش، تو شعبه بانک من مونده، یه سال و اندی این دست و اون دست کردهم و به بالائیا گزارش نکردهم ، گزارش کنم، تراستای بانکی بالا میکشن و بین خودشون تقسیم میکنن، میخورن و یه آبم روش، آبم از آب تکون نمیخوره ...»
می نویسم « از من چی کاری ساختهست؟ »
می نویسد « واسه این که خیالت راحت باشه، اسم اصلی و تموم مشخصاتمو، تو ایمیلم واسهت نوشتم، اینم ایمیلم، با ایمیلم تماس بگیر،تموم قضایا رو واسه ت شرح میدم. »
« مختصر قضیه رو بگو، برنامهت چیه ؟ »
« تو رو به عنوان وارث راشدان مرحوم معرفی میکنم. تموم کاراشم با خودم. »
« خیلی خب، گیر من چیه میاد؟ »
« باورکن، من آدم درستیم، هیچ مقوله ی دیگه م در میون نیست. همون اول که دیدمت، انگار سالای آزار باهم بودیم و آشنائیم. »
« از عکست پیداست، خودتم که دیدم، منم همون احساس تو رو داشتم و از ذهنم گذشت که خانوم بی شیله پیله ای هستی، حالابرنامه ت چیه؟ »
« نه میلیون پونصدهزاردلار رو منصفانه پنجاه پنجاه تقسیم میکنیم. شانس آوردی که فامیلت راشدان از آب درآمد. »
« واسه چی این کارو میکنی؟ »
« نمیخوام تراستای گردن کلفت این پول گزاف رو بین خودشون تقسیم کنن، بالا بکشن و به ریش امثال ما و دنیا بخندن، ازاون گذشته نصف پولم گیرخودم میاد. تو فقط شناسنامه و مدارک و مشخصاتتو میاری، بقیه ی کاراش باخودم، فکراتوبکن، جواب قطعی تو که دادی، تو ایمیل که امن تره، همه چی رو واسه ت تشریح میکنم. کافیه مثل تابستون پارسال، یه ماه تو استانبول باشی، هردونفر ایرونی هستین وفامیلتون راشدانه، هیچ اشکالی پیش نمیاد. شانس به آدم یه بار رو میاره... »
« اجازه بده یه مدتی فکر و قضیه رو سبک و سنگین کنم، بعد خبرت میکنم.»
حالانشستهم و همه چیز را سبک وسنگین میکنم، یک عمر دربه در دنبال خوردنی و نوشیدنی و عیاشی پرسه زدم، پول خریدش را نداشتم، حالا که نه میتوانم بخورم وب نوشم و نه عیاشی کنم، نه میلیون و پونصد هزار دلار از آسمان نازل و حواله شده، گیرم تمام دنیا مال من باشد، به چه دردم میخورد؟ بگذار نصیب یک راشدان جوان خوش شانس دیگر شود که میتواند ازش استفاده کند ....
و مریم خانم یا همان اسم ترکی را که فراموش کردهم، بلاک و تمام نوشته هاش را دیلیت می کنم....
|
|