عصر نو
www.asre-nou.net

خرکور


Sat 1 07 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« عموخلیل، خرت توحیاط وطویله یافتش نیست؟ »
« بردم توبیابونای کنارکویرتارش کردم. »
« واسه چی تارش کردی؟ »
« خیلی پیربود، چشماشم کورشده بود. »
« خرپیروکورتک وتوک علفای خشکیده کویرم نمی بینه که بچره. »
« خرپیروکوردیکه واسه چی بایس زنده باشه؟ »
« این که خیلی بیرحمیه، ازانصاف دوره. »
« بایس چیکارش می کردم؟ میرفتم توطویله بادش میزدم؟ »
« اونهمه سال واست خرحمالی کرده بود، روانبودخرپیرکورروتارش کنی توکویر. »
« انگارمن روتخت سلطنت نشسته بودم واون واسه م خرحمالی میکرد. »
« درسته من سالای آزگارتودودودم شهرغرق شده م وازکشت وکاروبرداشت چیزی حالیم نیست دیگه، ولی اینومی فهمم تارکردن خرپیروکوری که تموم عمرواست خرحمالی کرده ظلمه. »
« خره تنهانبوده، هردومون کنارهم وباهم یه عمرخرحمالی کردیم. منم پیرشده م، دیگه ناونفس وچشم وچال خرحمالی ندارم. آخرعمری به نون شبمم محتاجم، هیچکسم زیردست وبالمونمی گیره، پس فردام معلوم نیست تواینهمه فقروتنهائی توچی واویلائی ریغ رحمتوسربکشم. یه کمم واسه من دلت بسوزه. »
« خرپیرکوربیچاره ی تارشده توکویر، چی سرنوشت شومی انتظارشو می کشه؟ توکه مکه م رفتی وحاجی شدی، فکرنکردی خره م یه جون داره وحق وحقوقی داره؟ »
« انگاردودودم شهرتوسالای آزگاریه جورائیت کرده، ولایت که مدینه فاضله نیست، خرعقل رس که میشه، وظیفه ش خرحمالیه، ازنفسم که افتاد، تارش می کنن. این قانون ولایته، اونقدرام حروم خورنشده م که میدادمش قصاب. ازخودم درنیاوردم که به چشم نوه نبیره شمرویزیدنگام می کنی عمو! »
« حالابه چی سرنوشتی گرفتارمیشه، خرپیرکوریه عمرخرحمالی کرده؟ »
« یکی دوروزبیشترطول نمی کشه، گشنگی درازبه درازمیندازتش روزمین وآفتاب کویرکبابش می کنه، یاشانس میاره وشب اول یادوم گرگ وکفتارامیان سراغش وباهاش شیکمی ازعزادرمیارن. استخوناشم لاشخورامثل کف دست تمیزمی کنن. به همین سادگی قضیه تموم میشه، آخروعاقبت همه ی خراهمینه، واسه ش مغزرون قلیه نمی کنن که. »
« چن سال خرت بودوچیجورکارائی ازش کشیدی؟ »
« نزدیک بیست سال، توهمین طویله به دنیااومد. یه سال دوره کره خریشومفت خوردوجفتک اندازی کرد. مادرشوتوچارشنبه بازارفروختم، بهش گفتم دوره مفتخوری وجفتک اندازی بسه دیگه. کشوندمش زیرپالون. خرخوب سربه راه آروم مطیعی بود. به اندازه سه تاخرواسه م خرحمالی کرد. »
« سرآخرم خوب حقشوکف دستش گذاشتی، مثلاچیجورخرحمالیائی می کرد؟ »
« باهم زمین شخم میزدیم، واسه م گاوآهن می کشید. گندم رومن درووپشته می کردم، پشته روروپشتش می گذاشتم، تاخرمنگاه می برد. خرمن روباهم میکوبیدیم. گندم روتوجوال میریختم ومی گذاشتم روپشتش ومیرفتیم آسیاب، کیسه آردوروپشتش می گذاشتم ومی بردیم خونه وتوکندومیریختم. سردرختیاوصفیجاتومیریختم توخورجین ومی گذاشتم روپشتش ومیبردیم شهر. می فروختم، قندوچای، روغن ومایحتاج دیگرزندگی رومی خریدم. سوارش می شدم وبرمی گشتیم آبادی. بهاروتابستون وپائیزپشته پشته علف جمع می کردم ومی گذاشتم روپشتش ومیاوردیم خونه انبارمی کردیم واسه زمستون گاووگوسفندا، هیزم وکنده جمع میکردم ومگذاشتم روپشتش میاوردیم واسه آتیش تنوروکرسی زمستون. هرجام که می خواستم برم، بهم سواری میداد. بیست سال آزگارکارمان همین بود. »

« یادمه سالی که تازه به دینااومده بود، توهمین حیاط وطویله بود. کره خرخوشگلی بود. اولااندازه وشکل یه آهوبود. خاکستری روشن. یه جفت خط سیاه ازکنارچشماش تاکنار گوششاش میرفت. یه خط پهن قوسی ازدوطرف شونه هاش تاکمرکش دستهاش پائین میرفت. میرفت زیرسینه مادرش، روسینه ش کله میکوبیدوشیرمی مکید. شیرمست که میشد، توحیاط و دوروبرپاهام بالاوپائین می پرید. روپاهام پوزه میمالیدوجفتک اندازی میکرد. یه دفه دهنموکنارگوش درازش گذاشتم وپچپچه کردم: اگه میدونستی چی تقدیرشومی درانتظارته، اینهمه عروتیزنمی کردی،کره خربیچاره!....»