الف. ر
خط تهران- فرانكفورت- پاريس
Tue 29 09 2009
خاطر جمع ميپرسد خوب شما چه كار ميكنيد؟
ميگويم نويسندگی.
ميگويد نويسندگی كه واسه فاطی تمبون نميشه، پس كسب و كار چی؟
ميدونيد؛ دختر بزرگ من مسئول خريد و فروش يك شركت بزرگه، كارمندان زير دستش بدون اجازه ش آب نميخورن، ماهی هفت هزار اورو در آمد دارده، هرروز صبح راننده شركت ميآ د دنبالش؛ پسرم بازرس مالياتی سه شركت ژاپنيه، من واقعا از موفقيت آنها حظ ميكنم، من كلی براشون خرج كردم، فرستادمشون مدرسه امريكايی، و حالا تو اين كشور موفق ان و خدا رو بنده نيستن و خدارو شكر جای مهمی دراين جامعه دارن.
ميگويد اگر بخوايد ميتونم سفارش شما را به چند تن از دوستان بكنم بلكه كاری براتون پيدا كنن، واقعا حيف كه دست روی دست بگذاريد.
ميخواهم بگويم از الطاف شما ممنونم ولی من.......
ولی آقای خاطر جمع مهلت حرف زدن به من نميدهد و ميگويد اگر اجازه بديد شماره شما رو به دوستانی كه ممكنه بتونن كاری بكنن بدم.
- اما آقای خاطر جمع گفتم كه من شغلم نويسندگی است و دنبال کار ديگری نيستم.
ميگويد بعله اينها كه تعارفه، ميدونم كه شما دوس نداريد به كسی رو بندازيد اما بعضی وقتها لازمه.
- ولی آقای خاطر جمع من.......
ميگويد نه نگران نباشيد من يه كاری براتون ميكنم.
گوشی در دستم ماسيده، ميگذارم نطق او تمام شود، برای او و فرزندانش آرزوی موفقيت ميكنم و گوشی را ميگذارم.
به قول خودش؛ خاطر جمع يكبار استاد اقتصاد ماكرو دانشگاه سوربن است، يكبار استاد جامعه
شناسی؛ گاهی هم مشاور ملكی.
عجب خرتو خری توی اين سوربن است كه بدون دكترا و بدون دانستن زبان فرانسه ميتوان استاد شد.
خاطر جمع هر وقت بخواهد متنی را ترجمه كند سر و کله اش پيدا ميشود چون معمولا غير از خط اول چيزی را ترجمه نكرده.
خاطر جمع با پيگيری در برنامه های ايرانيان شركت ميکند اعم از سياسی، ادبی، هنری، علمی.
خاطر جمع هرگز نه پرسشی ميكند و نه اظهار نظری، می نشيند و گوش می گيرد.
به عوض اوهمه ايرانی ها ی ساكن پاريس را با جد و آباد ميشناسد و ميداند هركس چكار ميكرده وچكارميكند و با چه كسانی رابطه دارد، از خريد وفروش املاک و مغازه و قيمت آن خبر موثق دارد.
ميداند درميهمانی افطارسفارت ايران چه کسا نی دعوت شده بودند، ميداند مخالفين رژيم چكار ميكنند و كجا جلسه ميگذارند و ماهی چند بار.
در جريان روابط هندی تبار با شركت های فرانسوی هم هست، مسافرت زياد ميكند و
ماهی دو بار به ايران ميرود و ميآيد، اسم فرانسوی اش " پير پاردون" و اسم ايرانی اش پرويز خاطر جمع است.
ميگويد در ايران استاد دانشگاه بوده، كارمند ارشد وزارت خانه هم بوده، مدير يك شركت هم بوده.
گفت بد نيست انجمنی برای دفاع از حقوق زنان درست كنيم.
-منظورتان زنان ايرانی است؟
-بله زنان فرهيخته ايرانی، غير سياسی و از اين طريق ميشود خيلی كارها كرد، از دولت فرانسه سوبوانسيون گرفت و برنامه گذاشت. جلسه؛ رقص و مو سيقی و جشن ملی و اعياد.
-چطور ميخواهيد اين زنان را جمع كنيد؟
- يك فراخوان ميدهيم درهتل مريدين و از زنان همه مذاهب ميخواهيم كه شركت كنند، هدف ما دوستی مذاهب و مليت های مختلف ايرانی است.
------
مرد چاق شصت و پنج ساله با عينك دودی، موهای خاكستری صاف چسبيده به کله ای گرد، گوشهايی به اندازه نعلبكی، چهره ای کدرسربی، پهن بی حالت و سرد، با هيكلی درشت در "بوكس شيشه ای“ رو به قضات دادگاه جنايی پاريس با حالتی اريب نشسته، به نحوي كه حضار چهره او را نبينند.
دو پليس در دو طرف متهم ايستاده اند،او به اتهامات خود با حالت يك وری و بدون هيچ حركت و عكس العمل گوش ميدهد.
جز فاميل و شاهدان، همسايه ها و دوستان نزديك مقتول و چند خبرنگار و چند فرد انگشت شمار از جمله خاطر جمع كه دررديف اول نيمكتها نشسته اند، باقی نيمكتهای چوبی سا ييده و سا لخورده سالن بزرگ مخصوص حضار خالی است.
دادستان:
موسيو جيحونی متهم به ماموريت اطلاعاتی برای دولت ايران و همكاری در قتل وزير سابق و استاد سابق دانشگاه؛ آقای كورش آريا منش (مظلومان) در آپارتمان وی در شهرک كرتی درساعت دو بعد از ظهر بيست و هفتم مه سال هشتاد و شش می باشد.
قاتل اصلی فرار كرده و پليس موفق به دستگيری او نشده، با توجه به مدارك و شواهد پرونده، موسيوجيحونی شريك قتل ميباشد و برای محكوميت او از دادگاه بيست سال زندان تقاضا ميكنم.
موسيو جيحونی بيست و پنج سال است كه در آلمان اقامت دارد، دارای چهار فرزند و صاحب مغازه نوار فروشی و ويدئو در شهر فرانكفورت است.
بايد گفت كه رژيم ايران در اينگونه موارد از كسانی استفاده كرده كه در جامعه ايرانی رفت و آمد داشته و گاه ظاهری عادی و غير حزب الهی دارند.
رييس دادگاه: متشکرم آقای دادستان.
قاضی: موسيو جيحونی آيا شما به ايران رفت و آمد ميكرديد؟
متهم: نخير
مترجم: نخير
قاضی: پاسپورت شما با نام حسن برزگر سفيد و بدون مهر است، حال آنكه شما به ايران سفر كرده ايد.
متهم: به خاطر ندارم
مترجم: بخاطر ندارم
قاضی: خانم شما محترم چراغ پور در بازجويی گفتند كه شما درسال گذشته پنج
بار به ايران رفته ايد و ازحساب بانكی شما هم شش هزار مارك به حساب آژانس مسافرتی لوفت هانزا ريخته شده، در اين مورد چه توضيحی داريد؟
متهم: اطلاع ندارم
مترجم: اطلاع ندارم
قاضی: چطور اطلاع نداريد؟
متهم: شايد رفته ام امريكا
مترجم: شايد رفته ام امريكا
قاضی: با پاسپورت بدون مهر؟
ودرباره پولهای ديگری از جمله صد هزار مارك كه درهمان سال چهارده ماه دسامبر به حساب شما واريز شده چه توضيحی داريد.
متهم: توضيحی ندارم
مترجم: توضيحی ندارم
قاضی: شما چگونه با دكتر مظلومان آشنا شديد؟
متهم: از طريق روزنامه ای كه ايشان در پاريس چاپ ميكرد و در آلمان هم پخش می شد.
مترجم: از طريق روزنامه ای كه ايشان در پاريس چاپ ميكرد و در آلمان هم پخش می شد.
قاضی: بيشتر توصيح دهيد؟
-وكيل مقتول: جناب قاضی اگر اجازه دهيد من ميتوانم در اين مورد توضيح دهم
رييس دادگاه: بله بفرماييد
وکيل: متشکرم آقای رييس
ما در پرونده نامه های متعددی داريم از آقای جيحونی به دكتر مظلومان، او كه با ريختن طرح دوستی و تظاهر به همفكری و مخالفت با رژيم ايران اعتماد دكتر مظلومان را جلب كرده و پس آشنايی كامل از او و به نحوه زندگی اش، اطلاعات خود را در اختيار قاتل يا قاتلين ميگداشته است وی به همراه قاتل به آپارتمان وارد شده و استاد را كشته اند.
او در يكی از نامه ها به موسيو مظلومان نوشته است:
دانشمند گرام با سلام گرم و درود فراوان به دكتر كورش آريا منش،
اجازه دهيد بنده حقير، آرمانهای ضد اسلامی، ايران منشی و زردشتی گری و الهام از كورش بزرگ را به شما تبريك گفته و از اينكه افتخار رابطه با شما را دارم به خود ببالم. اجازه دهيد گروه پاسداران فرهنگی ايران را با الهام از انديشه های ناب ايرانی گری جنابعالی در آلمان بر پا كنم.
به اميد آنكه يكروز به همت شما مرد آزاده و آزاديخواه وطن مان ايران را از شر اسلام و آلودگی آخوندی رها كنيم.
قاضی: اين نامه در چه سالی نوشته شده
وكيل مقتول: يكسال پيش از قتل
قاضی: شما چند بار به "كرتی“ در حومه پاريس و به منزل ايشان رفتيد؟
متهم: به خاطر ندارم
مترجم: به خاطر ندارم
قاضی: شاهدان ميگويند كه شما را بارها در آپارتمان ايشان ديده اند وبعنوان يكی از اعضا فعال گروه به آنها معرفی شده ايد، در نامه هايتان نيز به سفرها اشاره شده است.
متهم: به خاطر ندارم
مترجم: به خاطر ندارم
-دكتر مظلومان چند بار به آلمان دعوت شد؟
متهم: فكر كنم ايشان دو بار به خانه ما آمدند و سه روز ماندند.
مترجم: فكر كنم ايشان دو بار به خانه ما آمدند و سه روز ماندند.
وکيل مقتول: گويا در سفرآقای مظلومان به آلمان به دعوت شما يك كامپيوتر آِی بی ام برای ايشان بعنوان كادو خريداری كرديد تا ايشان بتواند سريع تر بنويسد و منتشر كند، در اين مورد چه هدفی را دنبال ميكرديد؟
متهم: توضيحی ندارم
مترجم: توضيحی ندارم
قاضی: پول كامپيوتر آی بی ام را چه كسی پرداخت؟
متهم: بخاطر ندارم
مترجم: بخاطر ندارم
قاضی: آيا بجز كامپيوتر چيز ديگری هم برای دكتر مظلومان خريداری كرديد؟
متهم: بخاطر ندارم
مترجم: بخاطر ندارم
وكيل مقتول: آيا شما حافظه خود را از دست داده ايد؟ اما روانپزشكان شما را سالم شناخته اند. آقای قاضی فاكسی هست كه كامپيوتر خراب شده و ايشان آمده از پاريس آنرا برای تعمير به آلمان برده، ايشان چه اصراری داشته كه كامپيوتر را به دكتر مظلومان هديه كند، در حالی كه ميتوانسته در آن يك دستگاه ضبط كار بگذارد.
آيا اين اقدام برای اين نبوده كه دكتر هرچه بيشتر و بيشتر بنويسد و عليه خود مدرك فراهم سازد، با توجه به اينكه دكتر بشدت مخالف مذهب اسلام بوده و در موارد بسياری حتی به مقدسات اين مذهب توهين كرده است.
و چرا جيحونی بدروغ خودش را مخالف رژيم اسلامی، مذهب اسلام و موافق نظريات او جا ميزده حال آنكه او مدام به مسجد فرانكفورت رفت و آمد ميكرده.
قاضی: در روز قتل شما در كجا بوديد؟
متهم: دقيقا به خاطر ندارم اما فكر كنم در خانه بوده ام
مترجم: دقيقا به خاطر ندارم اما فكر كنم در خانه ام بوده ام
قاضی: بنا به شواهد موجود و بنا بر شرايط قتل، قاتلان دو نفر بوده اند و آپارتمان ايشان را می شناخته اند. قتل با اسلحه بی صدا انجام گرفته و به احتمال قوی توسط كسی كه به آن خانه راه داشته و مورد اعتماد دكتر مظلومان بوده است.
وكيل متهم: هيچ مدركی مبنی بر حضور موكل من در روز قتل در كرتی و در آپارتمان ايشان وجود ندارد.
بعلاوه اينطور كه آقای جيحونی گفته كه همسر سابق آقای مظلومان به ايران رفت و آمد ميكرده و خود آقای مظلومان با رژيم همكاری ميكرده و قتل او در پی همين روابط بوده است.
وكيل مقتول: من به چنين ااتهاماتی اعتراض دارم، مقتول چه نفعی داشته كه با رژيمی كه او را از كار بركنار كرده و دوستانش را كشته همكاری كند.
وكيل متهم: برای پول
وكيل مقتول: كدام پول؟ ايشان فقط دوهزار فرانك در حسابش بوده و شهادت همه دوستانی كه به خانه او رفت و آمد ميكردند اين بوده كه ايشان هيچ امكانات مادی نداشته و در نهايت سادگی و در آپارتمانی محقر زندگی ميكرده حال آنكه ايشان در رژيم سابق وزير بوده و برو بيايی داشته و از خانواده مهمی بوده و در فرانسه با حقوق سوسيال زندگی ميكرده.
وكيل متهم: آقای قاضی تقاضا دارم بيگناهی موكل مرا قبول كنيد، او يكبار در زندان حمله قلبی داشته و شرايط جسمانی اش خوب نيست و دليلی برای اثبات شركت ايشان در قتل و جود ندارد.
وكيل مقتول: موكل شما شريك قتل است با توجه به اينكه قاتل اصلی فرار كرده. مادام ژينت پيژون دوست دكتر كورش آريا منش گفتند كه دو روز پيش از قتل آقای جيحونی به آقای كورش آريا منش تلفن زده و با ايشان ودر همان ساعت دو بعد ازظهر روز قتل قرار گذاشته.
قاضی: از همسايه ايشان مادام كلود لوران ميخواهيم كه مشاهدات خود در ساعت دو بعد از ظهر مه ۱۹۸۶ توضيح دهند.
همسايه: بله آقای رييس؛حدود ساعت د و نيم من صدای مهيبی شنيدم مثل افتادن چيزی سنگين، از جا پريدم و به گوش ايستادم تا بيشتر بشنوم اما بعد از آن در بهم خورد و بعد سكوت بود.
قاضی: ميتوانيد بيشتر درباره صدا توضيح دهيد؟
همسايه:صدای غريبی بود صدای افتادن يك چيز سنگين، تا بحال چنين صدايی نشنيده بودم.
قاضی: آيا صدای زد و خورد و فريادی هم شنيديد؟
همسايه: نخير هيچ صدايی جز صدای افتادن نشنيدم.
قاضی: آيا يك غريبه برای ورود به ساختمان احتياج به كد داشته؟
همسايه: بله بايد كد را ميزده بعلاوه ايشان در طبقه نهم زندگی ميكردند بايستی آسانسور ميگرفته و شايد هم برای پارك ماشين به گاراژ ميرفته.
قاضی: آيا در آنروز هيچ شخص غريبه ای در ساختمان ديده شده؟
همسايه: ما دربان نداريم و ورود و خروج ها كنترل نميشود.
صحنه قتل دوباره تشريح ميشود: قاتلين پس از كشتن دكتر مظلومان فرار كردند، دو روز بعد جسد دكتر در حالت نشسته روی مبل پيدا شد، دو گلوله به قلب او شليك شده بود، هيچ اثری از درگيری و آشفتگی و زد و خورد در آپارتمان يافت نشده.
مقتول شصت و نه سال داشت و تنها زندگی ميكرد، دوستان زيادی داشت كه به آنجا رفت و آمد ميكردند، آپارتمان ساده بود و با موكت فرش شده بود و تنها دارايی او كتاب و مجلات بود.
دختر مقتول كودك دو ماهه خود را در آغوش گرفته
نگاه خود را به ديوارها و سقف بلند و وسيع دادگاه كه از نقاشيهای رافايل و صحنه های زنده تزيين شده ميدوزد.
آخرين باری كه پدر را ديده بود با او از جدايی از مادرش حرف زده بود، كاری كه هيچوقت نميكرد و خاطرات بچگی او را بازگو كرده بود، خاطرات ايران، دانشکده حقوق، انقلاب و اخراج از دانشگاه، غصب خانه توسط كميته، فرار به تركيه و بعد به فرانسه.
او تنها فرزند و وارث يك قتل بود.
رييس دادگاه: ختم جلسه امروز را اعلام ميكنم.
خاطر جمع با ضبط صوت خود از دادگاه خارج و در راهرو طولانی محو ميشود.
............
ساعت نه صبح دوشنبه است، نويسنده ليستی تايپ شده از انتشاراتی های ادبی فرانسه را روی ميز گذاشته و يكی بعد از ديگری شماره ها را ميگيرد. شماره اول ميگويد ديگر شعر چاپ نميكنيم، شماره دوم عوض شده و شماره سوم پيامگير است.
چهارمی پس از چهار بوق ممتد جواب ميدهد وآقای آنطرف خط در پاسخ نويسنده ميگويد: شعر؟....خوب بفرستيد اما قولی نميدهم، خيلی شعر كم چاپ ميكنيم. ديگر صرف نميكند.
- در صورت ارسال چقدر بايد منتظر پاسخ بود؟
- يكسال.
-يكسال؟ فوق العاده طولانی است و در همان حال بياد انتشاراتی ديگری ميافتد كه دو سال است كتابش را دريافت كرده و خبری نداده.
چه ميشود كرد با اين بازار كساد شعر در فرانسه، شاعر در اين مملكت بايد سرش را بگذارد و بميرد. يا همانطور كه مالارمه گفت شاعر در اين جامعه گور خودش را بكند.
- خط شعری خاصی را دنبال ميكنيد؟
- در واقع ما با انتشاراتی ديگری ادغام شده و بيشتر رمان و مطالب ديگر چاپ ميكنيم تا شعر ولی شما بفرستيد.
- با اين وصفی كه ميگوييد نميدانم فايده اش چيست. تشكر كرده گوشی را ميگذارد.
نزديك ظهر است و بايد در تعقيب مقاله ای كه برای يك روزنامه فرستاده به آنها نيز تلفن بزند.
يكماه بعد نامه ای ازانتشاراتی "فرياد استخوان" ميرسد:
" موسيو، علی رغم كيفيت خوب نوشته و زيبايی آن از چاپ آنها معذورم چون هفته قبل آتش سوزی در انبار كتاب ما صورت گرفته و متاسفانه تا مدتی كار چاپ ما به تعليق ميافتد“.
كتابهای چاپ نشده روی دست نويسنده باد كرده.
خاطر جمع ميگويد قاتل را بعد از مدتی آزاد کرده اند.