عصر نو
www.asre-nou.net

حمال الحطب


Sun 21 05 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« الو...صدامو میشنوی؟ شما نویسنده ئی؟ »
« بله، میشنوم، نخیر، من حمال الحطبم. »
« یعنی شما کارگری ؟ »
« نخیر، من باربرم. »
« یعنی کمردردداری؟ »
« خیر، پادرد دارم. »
« خب، تقریبا هر دوش درده دیگه. »
« سرکار ماساژوری که دنبال جای درد دار میگردی ؟ »
« نه به صورت حرفه ای، ولی در صورت لزوم، این کار ازم ور میاد. »
« در مورد من لزومی نداره، من با درد خو گرفته و از درمون گذشته م. »
« اگربه قول خودت، حمال الحطبی ونویسنده نیستی، اینهمه داستان واین لیست ده – دوازده تا کتاب با اسم و مشخصاتت، تو وال فیسبوکت که تو سایتای مختلفم یه ریز به اسمت چاپ میشه، مال کیه؟ »
« تموم این نوشته ها و کتابا، همون چیزائیه که بیست وچارساعته وسال وماه وتموم عمرحمال الحطبی شون رو کرده م ومیکنم. همینه که اول گفتم حمال الحطبم. »
« من هیچوقت اشتباه نمی‌کنم، همون اول که چنتا از داستاناتو خوندم، فهمیدم نویسنده ئی. لیست ده تا کتاباتو، تو وال فیسبوکت که دیدم، فهمیدم اشتباه نکرده م و تو نویسنده ئی...»
« خیر، اشتباه نکردی، من مجرم چاپ چار تا کتاب تو داخل و ده تا کتاب تو خارج و بیست جلد کتابی هستم که هنوز چاپ نکرده م و رو دست و دوشم مونده و تموم عمر حمال الحطب شون بوده وتاهنوزم هستم، فکرم نمی کنم تانفسای آخرم، این بارسنگین طاقت سوز ازرودوشم ورداشته بشه...»
« خیلی ناشکری، میلیون میلیون آدم آرزودارن انگشت کوچیکه ی توباشن، اینهمه ننه من غریبم زدن، ازروبخارمعده بلن میشه، یه کم بیاپاین! گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره!...»
« معذرت میخوام، مثل من، جیشت نگرفته که هردوتاشو فراموش کنی!...»
« ازشوخی گذشته، اینجاوتوداخل که ازفروش کتاب خبری نیست وباقلم ونوشتن وچاپ کتاب، تفم کف دستت نمیگذارن، گذران زندگی ازراه کتاب، طلبمون، چاپ کتاب توداخل، یعنی الفاتحه!...شنفتم نویسنده های خارجی بادرآمدای حاصل ازچاپ یکی دوتاکتاب، بیلیاردرمیشن ومیتونن جزیره وکشتی اختصاصی بخرن، لابدشمام باچاپ وفروش اینهمه کتاب چپ وراست، الان یکی ازهمون بیلیاردرائی! انگشت کوچیکه ی منم بگیر، رندروزگار!... »
« بهت خلاف گفتن، میشه یه چنتائی ازبیلیاردرشده هاروواسه م اسم ببری وردیف کنی، من درخصوص جریانات پولی واقتصادی، یه کم که نه، خیلی خنگ تشیف دارم، واسه همینم الان هشتم گرونهمه...»
« مثلاجک لندن، اشتاینبک، همینگوی وامثالشون ازچاپ نسخه های میلیونی هرکتابشون میلیون میلیون دلاربه جیب میزدن، جزیره وکشتی اختصاصی می خریدوبقیه عمرشون روعینهواپیکور، توعیش وعشرت میگذروندن، ازنوشته هات خیلی خوشم میاد، پاک زیروروم میکنه، گاهی اشکمودرمیاره، توکجات ازاوناکمتره؟ نکنه خروارخروارپولای بادآورده ازراه چاپ وفروش کتابات توخارج درمیاری وازمن پنهون میکنی، انگشت کوچیکه ی منم بگیر، راستشوبگو، پیش کولی معلق بازی نکن، کشته مرده ی قلمتم، رندروزگار... »
« خلاف به عرضت رسوندن بانو، قضیه دزدبه کادون زده رولابدشنفتی، به طاق
ابروت ، همین الان واسه نون شبم معطلم...»
« مایه تیله ی حاصل ازچاپ وفروش اینهمه کتاب روباورکنم، یاحرفای صدتایه غازتو؟ انگارماروگرفتی آ!...»
« وقتی چاپ وفروش کتاب فارسی، توکشور ۸۵میلیون نفری، به قول خودت، الفاتحه ست، حاصل چاپ وفروش کتاب توخارج ازکشور، که به اندازه ی انگشتای دست منم فارسی زبون نداره، چیجوری میتونه من گشنه روبیلیاردرکنه؟ »
« اینقدرلیس نزن، داری اشکمودرمیاری، میخوای بگی این ده پونزده تاکتابی که چاپ کردی، بادهواست وهیچ چی دستتونگرفته!... »
« سرکارتشیف بیار، بروازاین انتشارات چیاوچاپچیای قطاع الطریق بپرس، ازحاصل چاپیدن وفروش کتابای این بابا، واسه چی تاحالایه تفم کف دستش ننداختین، یه ریزم جارمیزنین توداخلم فروش دارین که!...»