گابریل گارسیا مارکز
در یکی از این روزها
ترحمه علی اصغرراشدان
Wed 3 05 2023
دوشنبه هوا نیمه گرم و بارانی شد.« دن آورلیو اسکوبار»،دندانپزشک تجربی و سحرخیز، ساعت شش مطبش را باز کرد.
یک قالبگیر دندان مصنوعی از قفسه شیشهای برداشت. یک مشت ابزار را، مثل نمایشگاهی، یکی بعد از دیگری، رومیز ردیف کرد. پیرهنی بی یقه با دکمه های طلائی بسته و شلوار کمربند دارش را پوشیده بود. ترکه ای و شق – رق بود. حرف زدنش شبیه سنگین گوشها و نگاهش بیانگر اتکاء به خود بود. لوازم را رو میز مرتب که کرد، مته دندان را طرف صندلی گردان چرخاند و نشست که دندان مصنوعی را پرداخت کند. انگار به کاری که میکرد، فکر نمی کرد. یکریز کار می کرد، اوقات غیرلازم هم پدال را به کار میگرفت. بعد از هشت مکث کرد که از پنجره آسمان را نگاه کند. دو لاشخور تفکر برانگیز را دید که برفرازخانه همسایه ها تو پرتو خورشید می سوختند. با این فکرکه ظهر دوباره باران می بارد، به کار پرداخت. صدای زمخت پسر یازده ساله رشته فکرش را پاره کرد:
« پاپا! »
« چی شده؟ »
« شهردار میگه باید یکی از دندونای عقل شو بکشی! »
« بهش بگو نیستم. »
دندان طلا را پرداخت کرد. دستش را دور گرفت و با چشم نیمه باز معاینه کرد. صدای پسرش از اطاقک انتظار بلند شد:
« شهردار میگه تو هستی، صداتو میشنوه! »
دندانپزشک معاینه دندان را دنبال کرد. کارش را تمام کرد و رو میز گذاشت، گفت :
« چه بهتر. »
دوباره خرخر مته را بلندکرد. از یک جعبه مقوائی کوچک کارهای ناتمامش، یک عاج شکسته برداشت و شروع به پرداخت طلایش کرد.
« پاپا! »
« چی شده؟ »
حالت چهره ش تغییر نکرد.
« شهردار میگه اگه دندونشو نگاه نکنی، لهت میکنه! »
بی عجله و با خونسردی چرخاندن پدال را دنبال کرد. مته را از صندلی دورکرد، کشو زیر میز را کاملا بیرون کشید. رولورش سرجاش بود. گفت:
« خب، بهش بگو بیاد لهم کنه. »
صندلی را چرخاند، رو در روی در قرار گرفت و دستش را رو لبه کشو گذاشت. شهردار تو آستانه پیدا شد. طرف چپ صورتش را تراشیده و طرف دیگر را ریشی پنج روزه پوشانده بود. دندانپزشک چشم های پلاسیده ش را لبریز از خستگی شبانه دید. کشو را بانوک انگشتش فشرد، بست و به نرمی گفت:
« بیا بشین.»
شهردار گفت: « صبح بخیر. »
دندانپزشک گفت:« صبح بخیر. »
مدتی که لوازم تو آب می جوشیدند و ضدعفونی می شدند، شهردار سرش را تو فرورفتگی صندلی دندانپزشکی فروبرد و رها شد و حالش را بهتر حس کرد. بوئی یخزده را توریه ش فروداد، مطب فقیرانه بود: یک صندلی چوبی کهنه، مته پدالی تراش دندان و یک قفسه کوچک شیشه ای با ظروف چینی. صندلی در برابر یک پنجره با چتر دیواری همقد انسان بود.
شهردار نزدیک شدن دندانپزشک راکه حس کرد، پاهاش را بهم فشرد و دهنش را کاملا باز کرد. دن آورلیو اسکوبار صورتش را طرف لامپ چرخاند. دندان پوسیده عقل ته دهنش را معاینه کرد. شهردار فشار ملایم انگشت او را بر چانه خود حس کرد.
« باید بدون بی حسی درش بیارم. »
« واسه چی؟ »
واسه اینکه آبسه کرده. »
شهردار تو چشم دندانپزشک خیره شد و گفت :« باشه.»و سعی کرد بخندد. دندانپزشک نخندید. ظرف تو گود را با ابزار جوشیده و ضدعفونی شده رو میز گذاشت و مثل همیشه، بی عجله آنها را با انبری سرد از آب درآورد. لگنچه را با نوک پا نزدیک آورد و رفت که دستهاش را تو حوضچه بشورد. شهردار او را زیر نگاه داشت.
یکی از دندانهای عقل ردیف آخر بود. دندانپزشک پاهای خود را از هم باز کرد و انبر داغ را رو دندان آخری گذاشت. شهردار خود را به صندلی چسباند. تمام نیروش را به پاهاش منتقل کرد و خلاء یخزده ای تو کلیه هاش حس کرد، اما صداش در نیامد. تنها مچ دست دندانپزشک حرکت می کرد، بدون کینه و بیشتر با محبتی تلخ گفت:
« تاوان بیست کشته را این جوری پس میدی، ستوان! »
شهردار غژغژ استخوانی را توپس چانه ش حس کرد. چشمهاش تو اشک غرقه شد، اما تا حس نکرد دندان آخری عقلش بیرون کشیده شد، صداش در نیامد. از میان اشکهاش دندان را نگاه کرد. در مقایسه با دردش بیگانه بود. در مقایسه با شکنجه پنج شب گذشته نمی توانست به حسابش آورد. رو لگنچه تف خم برداشت.غرق عرق و نفس زنان، دکمه های اورکت نطامی حامل سلاحش را باز کرد و تو جیب شلوارش دنبال دستمال گشت. دندانپزشک یک برگ دستمال تمیز بهش داد و گفت:
« اشکاتو پاک کن! »
شهردار اشکهاش را پاک کرد. به خود میلرزید. تومدتی که دندانپزشک دستهاش را می شست، تارعنکبوتی گرد گرفته با حشره مرده تو دام افتاده ای رادراطراف کلاف لامپ اطاق دید.
دندانپزشک دستهای خشک کردهش را برگرداند و گفت :
« به عقب تکیه بده و دهنتو با آب نمک بشور. »
شهردار روپاهاش ایستاد، باصدائی نطامی و بدعنق خداحافظی کرد. بدون بستن دکمه های اورکت نظامی حامل سلاحش، با زانوهای خم برداشته، طرف در رفت و گفت :
« قبضو واسم بفرست. »
« واسه خودت، یا شهرداری؟ »
شهردار برنگشت. در را پشت سرش بست و ازمیان تور سیمی گفت:
« بازم مزاحمی مثل مزاحمای دیگه!.....»
|
|