عصر نو
www.asre-nou.net

شاعر لب‌دوخته


Mon 27 03 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« سالن غذاخوری باسالن بازار نوروزی فاصله داره، دو ساعت از نهار بازار گذشته، تقریبا خلوته دیگه، چلوکباب کوبیده ی نهارم خوردیم، نرم نرمک قهوه ی بعد از نهار رو مزمزه میکنیم. دکتر گفته سن و فشار خونت خیلی بالاست، دیگه نباس لب به قهوه و مشروب بزنی، جفتمون ته خطیم دیگه، امروز و فرداست که ریغ رحمتو سر بکشیم، گور بابای دکتر، میزنیم به سیم آخر، پرهیز بی پرهیز، هرچی دلمون بخواد، میخوریم و می نوشیم، همین امشب یا فردام که ریغ رحمتو سر کشیدیم، به تخم اسب حضرت عباس، تا حالام که خورد و خوراک حروم کردیم، غیریه عمر جنایت، هیچ کار مفید و خیری توتموم کارنامه ی زندگی جفتمون نداشته و نداریم... »
« صبر کن بینم! کی بهت وکالت داده از طرف منم حرف بزنی و واسه م تعیین تکلیف کنی؟ انگار خودم شیش انگشتیم که این انچوچک رفته رو منبر موعظه و یه نفس داد سخن میده!...»
« خیر، جناب شکنجه گر سرشناس چارانگشتی، اول یه فکری واسه انگشت سبابه ی دست راستت بکن که از نزدیک بیخش بریده شده، شیش انگشتی بودن طلبت، جناب ...»
« از خود شکنجه گر جلادت بگو، فکر میکنی کی هستی!»
« بنده دکتر اسماعیلی هستم که تو ساواک شاهنشاهی پرونده های سبک و سین - جیم از آدمای کم خطر رو به عهده داشتم...»
« انگار امر به خود لمپن بیسوادتم مشتبه شده و یادت رفته، واسه کارآموزی، وارد ساواک که شدی، دست چپ و راستتو نمیدونستی، یه دهاتی منقضی خدمت سربازی بودی که تو دهات خراسون دنبال گوسفند چرونی میرفتی، من و عضدی و تهرانی یه لقب دکترا واسه ت تراشیدیم و یواش یواش دکتر اسماعیلی رو توگوش کمونیستائی که تو ساواک می کشوندیم، جا انداختیم. آخر عمری، انگار پاک حافظه تو از دست دادی و ما رو از یاد بردی و نمیدونی یه عمرهمه چی یکی بودیم وجیک وپوک همدیگه رومیدونیم...»
« ازت معذرت میخوام، اونقدرام نمک نشناس نیستم، خودمم قبول دارم، مدتها تعلیم دیدم وفن وشگردشنکنجه گری، سین- جیم واعتراف گیری رویادگرفتم، الانم بعدازچل واندی سال، زیرمنت تو وعضدی وتهرانی که فدای سلطنت طلباشدن، هستم، به تموم کارای گذشته مم که همراه وکنارشماهابوده م، افتخارمی کنم، بازم اگه پیش بیادتموم کمونیستای دنیاروبه درک واصل میکنم، اصلاکمونیست جماعت تودنیاحق نفس کشیدن نداره، بزرگترین خدمتاروماشکنجه گرای ساواک به خاندان اعلیحضرت همایونی کرده یم واگه بازم پاش بیفته، دررکاب نوه ش که همین روزارضاشاه دوم میشه، حاضرم بقیه ی عمرمم شکنجه گرباشم وتموم کمونیستا رو اززیرداغ ودرفش بگذرونم وکاری کنم که تیکه ی بزرگشون، گوشاشون باشه...»
« یه دقیقه صبرکن بینم، چیجوری فهمیدی این بچه که چل ساله گوش سازمان سیای آمریکارو میبره وخرج عیاشیای شبانه روزش میکنه، قراره همین روزارضاشاه دوم بشه؟ تموم وجنات این باباجون میده واسه اداره ی یه بنگاه معاملات املاک، بلانسبت دکتر!...»
« نگواین حرفو، من وتوهمین روزاریغ رحمتوسرمیکشیم، رضاشاه دوم یه سیاستمدارکارکشته ی کامله!...»
« ازکجابه این شق القمررسیدی؟ نکنه خوابنماشدی ؟ »
« تموم اطرافیائی که ازجوونی تاامروزمی شناسیم، کدوم یکی شون یه مثقال ازسیاست سرشون می شده ومیشه؟ هیچکدومشون، تنها همین رضاشاه دوم کارکشته ی سیاسته. خودت دیدی وشنفتی، باصدای رساوتوبلن گوهای رسانه های جهان گفت واعلام کرد که من شاهنشاهی روقبول ندارم، من جمهوری خواهم، دلم واسه مردم ایران کباب شده ومیخوام رئیس جمهور ایران بشم، میخوام توایران یه جمهوری مثل همونی که موردنظرجمهوری خواهای آمریکاست، به وجود بیارم... »
« یه دقیقه امون بده ببینم، یه ریزچی بلغورمیکنی؟ »
« رضاشاه دوم میگه نمیخوام شاه باشم، میخوام رئیس جمهورباشم ومملکت ومردمم زیرسایه ی جمهوری اداره بشن وزندگی کننَ، کجای این نظریه مشعشع وپیشرفته، ازکدوم نظریه پردازای جمهوری خواهای آمریکائی کمتره؟ اینوبهش میگن آزادیخواهی ونبوغ سیاسی ...»
« غروب میشه،کافه چی بساط ومیزصندلیاشو داره جمع میکنه»
« میدونی رضاشاه اول چیجوری شاه شد؟ »
« راستیاتش اونقدراتاریخ نخونده م ونمیدونم، توکه عالم دهری، تاریخ خوندی وهمه چی رومیدونی، واسه م بگوویه کم روشنم کن، جناب...واستادم. »
« اول وهمینجا بهت بگم، من واسه تموم این دودمان دیگه ترم خردنمی کنم وخیلی وقته فهمیده م که تموم عمرآلت دست یه عده جنایت پیشه بوده م، رضاقلدرم یه بیسوادمازندرانی بود. »
« حالافهمیدم، این قضیه چی ربطی به رضاشاه دوم داره؟ »
« حالاربطشو واسه ت میگم، سیدضیاء ماموردست اول اینتلیجنت سرویس انگلیس بود. »
« خیلی خب، سیدضیاوماموریتش چی ربطی به رضاشاه دوم داره؟ »
« رضا شاه باکمک سیدضاء انگلیسی وباهزاربند وبست وباصلاحدیدو دستور سدضیاء انگلیسی، اول اعلام کردکه میخوادسلطنت آل قجررابراندازه ورئیس جمهوربشه واعلام جمهوریت کنه. »
« حالارضاشاه دومم میخوادرئیس جمهوربشه وایران روباجمهوریت اداره کنه، چی ایرادی داره؟ »
« اگه رضاشاه اول رئیس جمهورشدوایران روباجمهوریت اداره کرد، این بابام رئیس جمهورمیشه وشاه نمیشه. »
« ازتموم اینا گذشته، رضاشاه اول چی کارای بدی کرد؟ »
« میخشو باکمک سیدضیای انگلیسی خوب که کوبید، دمارازروزگارملت ایران درآورد. »
« خیلیاکه میگن رضاشاه روحت شاد، توپدرملت ایرانی. »
« این خیلیاهررو ازبرتشخیص نمیدن واصلاتاریخ نخوندن، یاخائن بالفطره ن. »
« شماکه عالم دهری، بفرمارضاشاه اول چی جرمی کردکه این قدرباکینه ازش یادمیکنی؟ »
« بعدازانقلاب مشروطه، ایران وآزادی خواهاش، نفسی تازه میکردن، داشتن راه می افتادن که سروسامونی به دربه دریای مملکت فلک زده شون بدن، رضا قلدر از طرف سدضیاء انگلیسی مامورپاک سازی ایران ازهرچه اندیشه و آدم انقلابی ئی شدکه سرش به تنش می ارزید. »
« باباایول، دارم واسه ت لنگ میندازم، نمیدونستم اینهمه میدونی، رضاشاه اول، مثلاچیجورکارائی کرد؟ چن نمونه ازکاراشو بگووبریم، مسئول سالن بدنگامون میکنه، یکی دونفردیگه بیشتر نموندن. »
« رضاقلدراول نهضت جنگل ومیرزاکوچک خان راسرکوب کرد، نهضت شیخ محمدخیابانی وکلنل تقی خان ودههانهضت انقلابی دیگه روسرکوب و دروکرد...»
« دیگه چی کارائی کرد، این یه موردم بگوکه رفتیم، بقیه شم بمونه واسه بعدویه فرصت دیگه . »
« میرزاده ی عشقی شاعرراکشت، لبای فرخی یزدی شاعررادوخت وبوسیله سرپاس احمدی باآمپول هوا، کشت،دکترارانی وصدهانفرامثال اون روکشت، کمال الملک نقاش نامدارروبه روستای حسین آباد نیشابور تبعیدکردوآنقدرتوفشارش گذاشت که توهمون روستادقمرگ شد. اگه بخوام تموم جنایاتشو بگم، مثنوی هفتادمن کاغذمیشه، خلاصه کلوم: تخم وترکه ی اون، این مفتخورسورچرون میشه، تاننداختمون بیرون، بریم که داره تاریک میشه...»