عصر نو
www.asre-nou.net

آپاراتچی شاه


Mon 20 03 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« پری خانومی، حالشوداری از مدرسه که نزدیک میدون تجریشه، سربالائی خیابون سعدآباد رو تا اسدی و خونه هامون که تو مجتمع خدمه ست، پیاده بریم و تو راه باهم یه کم گپ بزنیم؟ »
« همیشه من بهت میگم حالشو داری پیاده بریم، حرف خودمو تحویلم میدی؟ حال اواسه چی میخوای پیاده بریم؟ »
« واسه این که همیشه میگی تو مدرسه تجریش و این مجموعه ی خدمه کاخ، من بهترین ونزدیک ترین دوستتم. »
« همیشه این حرفوزده م، بازم میگم، اسراری روکه به مامانمم نمیگم، به تومیگم، ازسال اول مدرسه، سفره ی دل من وتو، واسه همدیگه بازبوده، چطورمگه؟ ازکارام دلخوری؟»
« اصلنم دلخورنیستم، بازم خیلی باهات دوستم، واسه همینم هرچی ازخونه میارم، باهات نصف میکنم وباهم میخوریم. الانم اینوبگیر، یه شکلاتیه که برادرم ازخارج واسه مون فرستاده، این دوتاشم سهم من شده، یکیش مال توکه بهترین دوستمی. »
« لابدبازمیخوای توراه براگشتن ازمدرسه، سئوال پیچم کنی. »
« میخوام دوستی توامتحان کنم وببینم چیقدربهش پابندی وحاضری واسه م مایه بگذاری. »
« توجون بخوا، کیه که نده، بازچی برنامه ای واسه م ریختی؟بگووراحتم کن حقه باز، توروعینهوکف دستم حفظم. »
« بابات تلفن چی وآپاراتچی شاهه، همه ی اهالی مجموعه ی خدمه م اینومیدونن. »
« تاحالاصددفعه این قضیه وخیلی چیزای خصوصی بین بابام وشاه روواسه ت تعریف کرده م که حتی واسه ی خواهروبرادرامم تعریف نمی کنم. »
« واسه چی چیزائی که تودرباره ی بابات میدونی، خواهربرادرای دیگه ت نمیدونن؟ »
« واسه این که من دخترملوس ته تغاریشم، خیلی دوستم داره، شباتابغلش نخوابم وقصه وتموم حوادث روزانه شو واسه م تعریف نکنه، خوابمون نمیبره. رواین حساب، تموم جیک وپوک زندگی شاه روواسه م تعریف میکنه. »
« مثلاچه چیزائی روواسه ت تعریف میکنه؟ میشه کمی شو واسه م تعریف کنی؟ »
« هرکس تلفن میکنه،چی خارجی، چی داخلی، بابام ازشاه اجازه میگیره ومی پرسه: فلانی وازفلانجا، یافلان کشوره، اعلیحضرت اجازه می فرمایند به حضور مبارک وصلش کنم؟اگرشاه اجازه بده،تلفن روبه اطاق مخصوصش وصل میکنه.»
« بابات دیگه چی کارائی واسه شاه میکنه؟ »
« بابام آپاراتچی شاهم هست. »
« یعنی واسه شاه چی کارمیکنه؟ »
« حوصله ی شاه سرکه میره، تموم کارای مملکتو ول میکنه ومیره تواطاق وتاریک خونه ی مخصوص خودش. »
« پدرتواین وسط چی کاره ست؟ »
« بابام میشه آپاراتچی، شاه رومبلای مخصوص لم میده واشاره میکنه، بابام میره پشت آپاراتی که شاه تازه ازخارج واردکرده، یه پرده سفیدرودیوارکشیده شده، بابام یکی ازاون فیلکمای ششلول کشی رو واسه نشون میده. بابام تموم کارای فنی رو بلده، واسه همینم، شده محرم اسرارشاه، هرسفرو هرکشور خارجم که میره، بابامم میبره که هم ماشین نویس وتلفونچی باشه، هم آپاراتچی وکارای دیگه ش. میشه گفت بابام چشم وگوش شاهه. »
« توم چشم وگوش باباتی و همه چی رو واسه ت تعریف میکنه وهرچی ازش بخوای، نه نمیگه، میشه واسه خاطرمن، یه خواهش ازش بکنی؟ »
« توم هرچی ازمن بخوای، نه نمیگم. »
« عزوالتماس کن وازبابات بخواه فیلمائی روکه روزاواسه شاه نشون میده، بیاره خونه تون وواسه ی خونواده های مجموعه ی خدمه ی دربارم نشون بده، مثلا مام آدمیم دیگه. »
« اتفاقاخودمم خیلی دوست دارم باتوودوستاوهم کلاسیای مجتمع خدمه، دورهم جمع شیم وفیلم تماشاکنیم، بامامانمم حرف زده م، اونم خیلی دلش میخوادباخونواده های مجتمع خدمه وهمسایه ها بشینیم وفیلم تماشاکنیم. قضیه روچن مرتبه بابابام درمیون گذاشتیم والتماس درخواست کردیم، همیشه میگه این روازم نخواین که شرمنده میشم، همون یه دفعه ازسرهفت پشتمم زیادیه. »
« توکه میگی بابات خیلی خاطرتومیخوادوهرچی بخوای، نه نمیگه، یه شب گوشاشوبه کاربگیر، واسه ش دلبری کن وبگوآخرای شب که همه خوابن، تموم پرده هارومی کشیم وتواطاق پذیرائی، بی سروصدا، فیلم تماشامی کنیم.»
« تموم این کاراروکرده م، میگه ازیه چیزمی ترسم. »
« بابات بهانه گیری میکنه، اون یه چیزچیه ؟ »
« بابابزرگم اون زهرماریشوکه مینوشه، پاک به کله ش میزنه، عقلشو
ازدست میده، کارائی میکنه که باعث آبرو ریزی میشه. »
« اون زهرماریش چیه دیگه؟ »
« خیلی ساله هرشب یه بطری عرق 55مینوشه، هرشب به مامانم نهیب میزنه ومیگه اون زهرماری منو، باماست وخیار، بیار!...»
« اون زهرماریشوکه مینوشه، چی کارائی میکنه که باعث آبروریزی میشه؟ »
« دوهفته پیش، تادوی بعدازنصف شب نشست ویه بطری کاملونوشید، بابام سعی میکردبهش نده، یه ته استکان میریخت ومیگفت: دیگه تموم شد، بابا بزرگم بافحش وفضاحت، شیشه روازش گرفت وتاقطره ی آخرشویه نفس سر کشید، یه ربع بعدش، مست کردومثل خیلی وقتای دیگه، لخت مادرزاد شد و طرف بیرون راه افتاد، بابام جلوش وایستادوقربون صدقه ش رفت والتماس کردکه نگذاره بره بیرون، باباموباخشونت کنارزد، لخت وعورپریدبیرون، خوب بود دوی بعد ازنصف شب بودوکسی توخیابون نبود، سرازیری خیابون سعدآبادتامیدون تجریش روباسرعت رفت. مشتریای رستوران -بارکنارمیدون تجریش بیرون ریختند، دوره ش کردن، خندیدن ودست وسوت زدن، وادارش کردن واسه شون برقصه، صاحب رستوران - بارکه دوست بابامه، کشوندش تو، لباس تنش پوشوند وآرومش کرد، بعدم سوارماشین خودش کردوآوردوتوخونه تحویل بابام دادش. »
« قضیه روخودمم شنفتم، چی ربطی به نمایش بی سروصدای فیلم تواطاق پذیرائی تون داره، داری شونه خالی وزیردرروی میکنی باز؟ »
« یه چیزخیلی خصوصی وازاسرارخونوادگی روبهت بگم، قول میدی به هیچکس نگی؟ »
« قول صددرصدمیدم، به پدرمادروخواهربرادرامم نمیگم. »
« یه شب پدرم ازحضوراعلیحضرت استدعاکرد اجازه فرمایندبه مناسبت جشن تولدملکه ی مادر، آپارات روبایه فیلم بیاره توخونه مون که مام جشن ومراسم تولدملکه ی مادرروبگیریم وشادی کنیم. » 
« قضیه داره جالب میشه، به بابات بگودوباره استدعاکنه، آپارات وفیلم بیاره خونه تون، ماهام بیائیم، همه باهم جشن بگیریم، پری خانومی جونم. »
« ده دفعه بهش گفته م والتماس کرده م، بابام میگه پشت دستموسوزونده م دیگه ازاین کارانکنم. »
« واسه چی پشت دستشو داغ کرده ؟ »
« یه دقیقه صبرداشته باش تاعلتشو بفهمی. »
« خیلی خب، زودتربگووراحتم کن، ورپریده دقمرگم کرد. »
« بابام ازقبل، تموم فامیلمون رو دعوت کرده بود، همه ی فامیل تواطاق پذیرائی جمع شدن، پرده ی سفیدورودیوار زدن، یه فیلم وسترن آمریکائی نشون میدادن. توتموم فیلم، جان وین ونظامیای آمریکائی باآپاچیامی جنگیدن، سرآخرم جانوین ونظامیای آمریکا، آپاچیا روقتل عام کردن وازروزمین بر انداختن شون، آرتیسته م که جانوین بود، به پاداش خدمتاش، یه دخترخوشگل هدیه گرفت وباهاش ازدواج کرد، سازوترانه ورقص وبزن وبکوب همه جارو لبریزازشادی کرده بود، بابابزرگم که تموم شیشه ی زهرماریشو سرکشیده وباز لخت مادرزادشده و یه پرخروس روسرش چسبونده بود، پریدتو اطاق پذیرائی، یه چوبم دستش گرفته بود، وسط اطاق پذیرائی وتموم فامیلا، لخت مادرزاد، رقصیدو هایهو کرد، ادای آپاچیارودرمیاورد، یه ریزمیگفت : من رئیس قبیله ی آپاچیام ، میخوام با نظامیای آمریکا وآرتیسته بجنگم...»