عصر نو
www.asre-nou.net

کپه گل صورتی و تار فرهنگ شریف


Sun 12 03 2023

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« به موقع رسیدی، آق جواد! تو آسمون دنبالت بودم، روزمین یافتمت! »
«پرتوی پرتقال، تنقلات و زخمه و سیم تار فرهنگ شریف، باز با خودت خلوت کردی؟ »
« حالام که اومدی تاتواین تنگ غروب دلگیر، ازشر تنهائی خلاصم کنی، رفتی سراِغ ایرادای بنی اسرائیلی؟ »
« بعد این‌همه مدت رفاقت و خلوت نشینی، بازم باید تکرار کنم؟ »
« چی روتکرارکنی، آق جوادگل، گفتی کشته مرده ی شراب پرتوی پرتقالی، بساط رو واسه خاطر گل جمال آق جواد،راست ریست کرده م وبه این خوشگلی چیده م...»
« شیشدونگ مخلصتم »
« « پس کجای کاراخماتواینجورزهرماری کرده
« دلخوریم ازجوادبازی درآوردنته! »
« کدوم جوادبازی، آق جواد؟ »
« میدونی که بعداینهمه سال غربت نشینی، بعضی چیزامنوریشه کن میکنه. »
« حاشیه نرو، اصل قضیه ی الانوبگو. »
« میدونستی الان میرسم، واسه چی سی دی تارفرهنگ شریف روگذاشتی؟ شیرمادرش حلالش، هرکی گفته تارمادردلسوزموسیقی سنتی ایرونیه. اصلا نمیتونم صدای تارروتاب بیارم، ازریشه زیروروم میکنه. »
« خودمم دست کمی ازتوندارم، بیا، گیلاسای اول روبندازیم بالا، تموم غماتوبادهوامیکنه. »
« بریم بالا، به سلامتی جفت خودمون که هم دل وهم زبونیم. »
« به کوری چشم اونائی که دشمن شادین، بره اونجاکه دردوبلانباشه، به سلامتی آق جواد گل!...»
« دنیاداره پاک زیرورومیشه، دوسال آزگاره کرونای کوفتی، خفتمونوگرفته، کم مونده دقمرگمون کنه! زمستون امسالم یکی ازسیاترین زمستونای زندگیمه که دیده م، تموم بشریتم مثل وسگ وگربه افتادن به جون هم ودارن نسل همدیگه روازروزمین جارومیکنن...»
« قرارشدباهم خلوت کنیم، بگیم وبخندیم وغمای روزگارروبکوبیم روسینه ی دیوار،‌ خودت توتلفن نگفتی؟ پس واسه چی عزاداری راه میندازی؟ میخوای کوفتمون کنی، آق جواد؟ »
« جواداینجوری روخشت افتاده، کاریشم نمیشه کرد، باشیرمادراومده وبامرگ میره...»
«اصل قضیه چیه که امروزغروبی اینجورتوهم رفته اومدی، آق جوادگل؟ »
« بعدازاونهمه سگ لرزه ی این زمستون تموم نشدنی، تازه بوی بهارازگوشه وکنارسرک میکشه، توهمین فکرابودم وتوآفتاب تازه توش وتوان گرفته، قدم میزدم وطرف اینجامیومدم، توعلفای کنارراهگذر، این کپه گل صورتی رو دیدم که تازه اززمین دراومده ونازوعشوه می فروشه، بامبایلم عکس شوگرفتم، اینهاش، نگاش کن!از خودبیخودومالیخولیائیم کرد، توراه که میومدم، یه چیزائی باخودم زمزمه می کردم. دلم خوش بوداینجاکه برسم، چندگیلاس بالامیندازیم و مالیخولیاروفراموش میکنم، این تارفرهنگ شریف پاک واردعوالم دیوونگیم میکنه...»
« گیلاس دومم بریم بالا، حتم دارم مالیخولیاتودودمیکنه ومی فرسته هوا، بریزتو خندق بلا، خلاصت میکنه، یه آق جوادگل بیشترنداریم که، می سازمت...»
« جوادبازی درنیار،خودتی!اگه میخوای راحت شم، اون سیدی تارفرهنگ شریفو خفه ش کن...»
« خودمم، پس میخواستی توباشم؟اصلاپخش صوت روخاموش میکنم، حالا بالاغیرتا، رنگ وبوی گلای بهارروکه بومی کشی ومی بینی وصدای تارو مضراب فرهنگ شریف روکه می شنوی، چی حالتائی بهت دست میده وچیها توذهنت زنده میشه که گرفتارمالیخولیامیشی؟ اگه به این مجلس وخلوت احترام میگذاری، راستا حسینی بگو، آق جوادگل. »
« انگاربه این گیلاس پرتوی پرتقال قسمم دادی، بایدهمه ی داخلیاتموبریزم بیرون، گیلاسای آخرم به سلامتی طاق ابروی خودمون بریم بالاتابعددردبی درمونمو بریزم روسفره. به سلامتی!...»
« لپاتم حسابی گل انداخته وکاملاگرم شدی، گوشم شیشدونگ منتظرگوهر فشونیای آق جواده. »
« صدای تارفرهنگ شریف ازروزائی که گاگوله میرفتم تاامروزروتوذهنم زنده میکنه، تموم زندگی پردردبی درمون وبالاوپائین شدنام، عینهوپرده ی سینماجلوم رژه میره، صداهائی که درتموم زندگی گذشته م داشته م وشنفتم ودیده م، باهمین جفت گوشام میشنفم، لحظه به لحظه ی تموم زندگی گذشته م باهام حرف میزنه، خواب ازسرم می پرونه، تامرحله ی مالیخولیامی کشوندم...»
« مستی این پرتوی پرتقال روازسرمون می پرونی که!کوتاهش کن، فقط خلاصه کلوم روبگو، به نظرتوبادقمصه ی این روزگار لاکردار، میباس چی کارکرد؟ »
« اونائی که اونورن، واسه اینورله له میزنن، اینائیم که مثل من وتو اینورن، واسه اونورمالیخولیادارن...»
« درست میفرمائی آق جواد، ازقدیم گفتن: مستی وراستی، حق بااونوریاست یااینوریا؟ آدم کدوم طرفه باشه بیتره؟ »
« از من می پرسی، میگم سگ اونوریابه صدتای این وریامیارزه. »
« ازکجابه این شق القمررسیدی، آق جوادگل؟ »
« ازمرزردکه میشی، تازه همه چی شروع میشه. »
« چیجوری همه چی شروع میشه؟ خیلیامیگن همه چی تموم شدکه؟ »
« حیلیااشتباه میکنن، تو، من ودیگرون، همینی نیستیم که اینجائیم. »
« حالیم نیست، بیشترروشنم کن، آق جوادگل. »
« پس یه ساعته افسانه ی گلثوم ننه میخونه م؟ »
« بازم حالیم نیست، آق جواد. »
« واسه این که جوادی، خنگی داشم. »
« بیشتر روشنم کن آق جواد. »
« ببین داشم، توازاون خراب شده که میزنی بیرون، تموم لحظه های زندگی گذشته ت، ازروزی که روخشت افتادی، تموم فک وفامیل، دوستاوآشناها، دشت وبیابون، کوه، جوی ورودخونه، باغ وکوچه وساختمون وخیابون وماشین وتموم متعلقات گذشته ت، یه کوه میشه وروکولت جاخوش میکنه، سرکار، تو بیکاری، توخواب وبیداری،‌ لحظه لحظه وذره ذره، له ولورده ت میکنه ونفستومی گیره. »
« یواش یواش نابوغه بودنتوثابت میکنی، دارم بهت ایوول میگم، حالابفرماچه بایدکردکه نه سیخ بسوزه، نه کباب، آق جوادگل؟ »
« ازمن بپرسی، میگم توجائی که روخشت افتاده م، بهترین دوران بچگی، جوونی وزندگی قبلیموگذرونده م، هزارجورخاطره ی شیرین وتلخ وبالاوپائین توش داشته م، حاضرم حتی نون وپیازبخورم وبمونم وازخیرهمه ی این مزایائی بگذرم که مثل صدای دهل شنفتن ازدورخوشه... برم که شب شد...»