واکاوی انقلاب بهمن ۵۷ بر بنیادِ گفتمانهای آن
Mon 27 02 2023
کیقباد یزدانی
چرا انقلاب بهمن ۵۷ به جمهوری اسلامی انجامید؟ و چرا و چگونه آیتالله خمینی به رهبر بلامنازع انقلاب بدل شد؟ به این دو پرسش به شیوهها و از جنبهها و نگاههای گوناگون بارها و بارها پرداخته شده. در جستار زیر میکوشم به کمک "تحلیل گفتمان" به این دو پرسش بپردازم. هدف از این مقاله، نه یافتن پاسخی قطعی و نهایی برای پرسشهای طرحشده، بلکه بیشتر، جستارگشایی و طرح مسئله برای واکاوی ژرفتر و گستردهتر است.
یکی از شیوههای تحلیل روشمند و اصولی تحولات اجتماعی، شناخت و بررسی گفتمانهای اصلی در رویدادهای تاریخی و اجتماعی است؛ چراکه گفتمانها، هم گرایش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این تحولات را بر ما روشن میکنند و هم ما را به ریشهها و علل آن رهنمون مینمایند. من در این جستار میکوشم پس از روشن کردن مفهوم مقولهی گفتمان، به گفتمانهای انقلاب ۵۷ پرداخته و بر اساس آن، چرایی و چگونگی شکلگیری و سرانجامِ انقلاب ۵۷ را بررسی کنم.
اما پیش از ورود به این مبحث باید درک و تعریف خود از مقولهی گفتمان را روشن کرده و بدانیم که گفتمانها اساساً چگونه به وجود میآیند و بر رویدادها اثر میگذارند و چگونه از درون این گفتمانها گفتمان غالب و از دل گفتمان غالب، رهبری و یا هژمونی سر برمیآورد.
گفتمان، نظریهی گفتمان، تحلیل گفتمان
واژهی گفتمان در دو دههی گذشته بسیار و در حوزههای مختلف به کار میرود. این واژه که از دیسکورس (discurus) لاتین میآید، در لغت به معنای سخن، گفتوگو و بحثوجدل است، اما بهعنوان اصطلاح، نخستین بار در زبانشناسی به معنای "واحد یا تکهای از یک متنِ گفتاری یا نوشتاری به کار میرود که بیش از یک جمله است و مطلبی یا پیامی را بیان میکند." به معنای فنی و دقیقتر، "گفتاری است در شرح و بسطِ یک جُستار در یک زمینهی علمی و نظری، بهصورت خطابه یا مقاله." بهبیاندیگر میتوانیم بگوییم که گفتمان "کاربرد زبان برای رساندن اندیشهها، تبلیغ ایدهها و اثر گذاشتن بر رفتار و ذهنیت دیگران است."
این اصطلاح بعدها به حوزههای دیگر دانش و نیز جامعه گسترش پیدا کرد و به معانی مختلف به کار رفت و بسته به حوزهای که در آن به کار میرود و کاربردی که دارد، گونههای مختلف دارد: گفتمان علمی، فلسفی، دینی، ادبی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و جز آن.
گفتمان سیاسی که در ارتباط تنگاتنگ با گفتمانهای دینی، اجتماعی و فرهنگی است، از گفتمانهای تعیینکننده در تحولات اجتماعی است. "گفتمان سیاسی گرایش فراگیر سیاسی معینی در جامعه است که از جهانبینی و نگرش تاریخی معینی سرچشمه گرفته، بر چشمانداز معینی استوار است و آگاهانه یا ناآگاهانه، خواستهها و ناخواستههایی را در بر دارد." گفتمانهای سیاسی زمینهساز تحولات اجتماعیاند. این گفتمانها همواره در زمان، مکان و موقعیتهای معینی پدید میآیند و گسترش و اثرگذاری آنها شرایط و زیستگاه ویژهی خود را میطلبد. این در عمل به این معناست که شرایط و ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، فضایِ فرهنگی، ذهنیتِ اجتماعی و روابط طبقاتی در درونِ هر ساختار اجتماعی، گفتمانها را تولید میکنند. بهبیاندیگر، هر دوره و هر جامعه، در هر مقطع اجتماعی و سیاسی، گفتمانهای خاص خود را به وجود میآورد که بازتابدهندهی ویژگیهای ساختاری و اندیشگی حاکم بر آن جامعه است. بنابراین، گفتمانها ناگهانی پدید نمیآیند، بلکه نیازمند فرایندی هستند که پس از گذشتن از مراحل مختلف، به ثمر میرسند. به همین دلیل، میشل فوکو (۱۹۸۴ ـ ۱۹۲۶) اندیشمند و نظریهپرداز فرانسوی بر آن است که هر دورانی گفتمان ویژهی خود را دارد و هر رویدادی باید در درون گفتمان خودش تحلیل شود. چنانکه گفتمانهای انقلاب مشروطه (که قانون خواهی، عدالتخواهی، آزادیخواهی و نوخواهی بود) تحت شرایط داخلی و جهانی دیگری در مقایسه با انقلاب بهمن ۵۷ شکلگرفتهاند.
گفتمانها معمولاً به گونهی طبیعی، بر بنیاد شرایطی خاص و گاه حتی در واکنش به گفتمانهای حکومتی به وجود میآیند، اما باوجوداین، گفتمانهای برساخته و دروغین نیز وجود دارند که اغلب از سوی اتاق فکرها و رسانههای نظامهای حاکم بر جامعه تحمیل میشوند. در اینجا سخن از "گفتمان سازی" است که اغلب از سوی "جریانهای اصلی حاکم" ساخته و پرداخته میشوند. ازاینروست که گاه در ارتباط با یک مقوله یا پدیدهی واحد، دو گونه گفتمان در جامعه مییابیم. برای مثال آنچه گروهی به آن "عملیات انتحاری" نام دادهاند، گروهی دیگر از آن با نام "عملیات استشهادی" یاد میکنند؛ یا "مبارزان آزادی" اغلب از سوی حکومتگران، "تروریست" و "آشوبگر" نامیده میشوند. بر این اساس، گفتمانها هم از نظامهای فکری معینی برمیخیزند و هم نظامهای فکری متفاوتی میسازند. بنابراین میتوان گفتمانها را بهطورکلی به دو نوع فریبنده و ویرانگر و مبارز و بیدارگر تقسیم کرد.
گفتمانها اما همه به یک اندازه اهمیت ندارند و مؤثر واقع نمیشوند. برخی گفتمانها از اهمیت و تأثیرگذاری بیشتری در جامعه برخوردارند. در اینجا سخن از گفتمان غالب و مسلط است. اساساً یک فکر، ایده یا خواسته هنگامی به گفتمان بدل میشود که بتواند در قیاس با دیگر فکرها، ایدهها یا خواستهها از برتری و برجستگی بیشتری برخوردار باشد. بر این پایه، "گفتمان غالب گفتمانی است که چنان فراگیر شده باشد که جامعه بهنوعی هماندیشی به آن رسیده باشد." مانند گفتمان انقلاب یا اصلاحات. درنتیجه گفتمانهای دیگر به حاشیه میروند و شرایط برای چیرگی گفتمان غالب فراهم میشود. به چنین گفتمانی گفتمان هژمونیک هم میگویند.
گرچه شاید گاه در جامعهای گفتمانها درنهایت و بهظاهر در یک فرد تبلور پیدا کنند، اما این گفتمانها در عمل، "سازمانیافته" و"نهادینهشده"اند و ايدئولوژی آنها از سوی افراد، رسانهها و نهادهای وابسته گسترش و تعمیق مییابند.
البته دیدگاهی نیز وجود دارد که نه به حذف و به حاشیهراندن خردهگفتمانها، بلکه به تعامل گفتمانها با یکدیگر و درنهایت، ائتلاف گفتمانی اعتقاد دارد. پدیدهای که در انقلاب بهمن 57 چندان مصداق ندارد، چراکه جریان و گفتمان مسلط اسلامی، در گام پایانی انقلاب، دیگر جریانها را یکی پس از دیگری به حاشیه رانده و یا سرکوب کرده بود، گرچه از همهی آنها به سود خود بهره برده بود.
بهطورکلی چهار عامل در هژمونی سازی یک گفتمان کارسازند: ۱) کنشگران سیاسی؛ ۲) دسترسی؛ ۳) اعتبار و ۴) طرد و برجستهسازی.
کنشگران سیاسی افراد و جریانهایی هستند که نقش راهبردی را در پیشرفت یک گفتمان بازی میکنند و از عوامل اصلی کامیابی و شکست یک گفتمان به شمار میآیند. بدین گونه، همدلی و همبستگی کنشگران سیاسی در پیشرفت آن گفتمان مؤثر است و اختلافات درونی میتواند آن را به شکست بکشاند.
در دسترس بودن یک گفتمان از سویی به این معناست که منشور و مبانی خودش را بهگونهای ارائه دهد که برای همهی مردم قابلفهم باشد و از سوی دیگر، هیچ گفتمان دیگری بهعنوان رقیب و جایگزین نداشته و بهعنوان تنها راه برونرفت از بحران، از سوی همگان پذیرفته شده باشد.
اعتبار یعنی اینکه یک گفتمان تا چه اندازه به ذهنیت و ارزشهای اجتماعی حاکم نزدیک بوده و با آن همخوانی داشته باشد. هر چه گفتمانی از اعتبار عمومی بیشتری برخوردار باشد، درجهی موفقیتش بیشتر خواهد بود. از این گذشته، هر گفتمانی در رقابت با گفتمانهای دیگر، همواره در تلاش است، خود را اثبات کند و دیگری را طرد نماید. برای همین، نقاط قوت خود را برجسته و نقاط ضعف دیگری را آشکار میسازد.
اما گفتمانها هم همچون هر سخن و کلامی در جامعه از محدودیتها و ممنوعیتهایی برخوردارند که بر فرایند تولید، شکلگیری و گسترش آن در جامعه و درنهایت کامیابی و ناکامیابی آنها تأثیر میگذارند.
میشل فوکو این محدودیتها و ممنوعیتها را در سه چیز میداند: ۱) وجود مخالفت گسترده در جامعه؛ ۲) آدابورسوم و شرایطی که در محیط وجود دارند و ۳) وجود حق انحصاری یا استثنایی برای سخن گفتن در موضوع خاص.
به نظر او انواع ممنوعیتها با یکدیگر رابطه داشته و هر یک دیگری را تقویت کرده و کامل میکنند.
باهمهی این توصیفات، شناخت گفتمانها بهتنهایی نمیتواند در درک پدیدههای سیاسی و اجتماعی رهگشا باشد. گفتمانها باید واکاوی و تحلیل شوند تا بتوان به درکی درست از آنها نایل شد.
تحلیلِ گفتمان در سادهترین تعریف، "رهیافتِ زبانشناسانه به واحدی از گفتار (discourse analysis) است". ما با شکافتن و رمزگشایی کلیدواژههای یک گفتار میتوانیم به گفتمانِ نهفته در پشت آن دست بیابیم و یا به چگونگی پیدایی و شکلگیری آن پی ببریم.
تحليل گفتمان كه در زبان فارسي به سخن كاوی، تحليل كلام و تحليل گفتار نيز برگردانده شده، يك گرايش مطالعاتی میانرشتهای است كه از یکسو به روابط درونمتن (عوامل درون زبانی) و از سوی دیگر به بافتها و زمینههای سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی آن (عوامل برون زبانی) میپردازد؛ یعنی چیزی فراتر از متن و سازههای نحوی و واژگانی آن.
"تحليل گفتمان انتقادی" يکي از شاخههای تحليل گفتمان است که میکوشد با بهکارگیری ابزارهاي زبانشناختی و واکاوی پسزمینههای سیاسی، تاريخی و اجتماعی و آوردن لایههای زیرین متن به سطح، ايدئولوژی پنهان در گفتمانها را آشکار ساخته و اهداف و شیوههای استفادهی صاحبان قدرت از متن و کلام را در بافتهای سياسی و اجتماعی آن بررسی کند.
تحلیل روشمند گفتمان بر بنیاد نظریهای معین صورت میگیرد. اندیشمندان و نظریهپردازان مختلف دربارهی دامنه، مفهوم، نقش و کارکرد گفتمان، نظریههای گوناگون و تااندازهای متفاوت ارائه کردهاند. نظریهی گفتمان بهگونهای روشمند به نظامهای معنایى (گفتمانها) و طرز آگاهى یافتن مردم از نقشهایشان در جامعه میپردازد و شیوهی تأثیرگذارى این نظامهای معنایى یا گفتمانها بر کنشهای سیاسى را وامی کاود.
میشل فوکو گفتمان را فراتر از نشانههای زبانشناسانه (گفتاری ـ نوشتاری) و نیز غیر زبان شناسانه (رفتاری ـ روانی) میداند که نهتنها زبان، بلکه همهی حوزههای اجتماعی را نیز در بر میگیرد و افزون بر تولید نظامی از حقیقت، آن را بر سوژه تحمیل میکند. فوكو با تأکید بر نقش قدرت، گفتمان را "محل تلاقی قدرت و دانش" میداند. ازنظر او قدرت در زمانهی ما همچون "دزد با چراغ" است که برای پیشبرد اهدافش، تمام زوایای تاریك و روشن و همهی گوشههای خلوت زندگی بشری را وامی كاود و در این میان از "فرهنگ" بهعنوان عاملی فراگیر بهره میگیرد. بهبیاندیگر، گفتمان، قدرت و فرهنگ چنان درهمآمیختهاند و تبدیل به یك مقوله شدهاند که گاه جدایی آنها از یکدیگر دشوار است. به گفتهی فوكو "گفتمآن هم با قدرت است و هم بر قدرت" و منظور او از "قدرت"، نهفقط "قدرت سیاسی"، بلکه "قدرت" در همهی حوزههای اجتماعی، از خانواده گرفته تا نهادهای اجتماعی و ارگانهای سیاسی است. بر این اساس، نیروهای چیره، یعنی نیروهایی که امکان ابراز وجود و بیان دارند، دیدگاههای خود را از راهها و به شیوههای گوناگون در قالب گفتمانها بیان میکنند. به همین دلیل، هر آنچه سرکوب میشود و امکانِ ابراز وجود و بیان ندارد، از گفتمان بیبهره است؛ مانند گفتمانهای زنانه در برابر گفتمانهای حاکم مردسالارانه و یا گفتمانهای اقلیتهای قومی، سیاسی، فرهنگی و دینی. اینچنین است که قدرت میتواند گفتمان ایجاد کند و آن را به کمک رسانه بر جامعه چیره گرداند. رسانه در جهان معاصر مهمترین ابزار قدرت برای ایجاد گفتمان است و در این میان، رسانههای جریان اصلی (Main Stream) قدرت اصلی گفتمان سازی در سراسر جهان هستند. آنها با تولید و پخش پرفشارِ گزینشی خبرها و گمانهزنیهای مداوم، رویدادهای تاریخی را شکل میدهند. تکرار و فشار هم از ابزارهای گفتمان سازی است.
افزون بر اینها، سه عامل در موفقیت گفتمانها در جامعه مؤثرند:
۱) نقش تحریکی گفتمان در ایجاد حرکت و تغییر؛ که به شیوههای گفتمان و اندازهی اثر تبلیغات آن بستگی دارد.
۲) نقش اقناعی گفتمان؛ که به انسجام منطقی و ایدئولوژیک آن مرتبط است.
۳) نقش احساسی گفتمان؛ که با برانگیختن احساسات، مردم را برای پذیرش ساختارهای جدید آماده میکند.
این در عمل به این معناست که نیروها و جریانهایی که امکان، توانایی و نقشهای تحریکی، اقناعی و احساسی بیشتری دارند، امکان گفتمانسازیشان هم بیشتر است و درجهی نفوذ و کامیابیشان در جامعه، بالاتر.
چکیدهی سخن اینکه، گفتمانها به دلیل قدرت و نفوذی که در جامعه دارند، در بروز انقلابها و تحولات اجتماعی مؤثرند و اگر بپذیریم كه یكی از دو ویژگی عمدهی انقلاب، "بسیج مردم" است، پس باید گفت، گفتمانها در بسیج مردم نقشی تعیینکننده ایفا میکنند. گفتمانها با تبدیل نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و آرزوها و خواستههای جامعه به شعارهای سیاسی، رهبری و هژمونی سیاسی را به دست میگیرند.
انقلاب بهمن ۵۷ و گفتمانهای آن
ازآنجاکه گفتمانها زائیدهی شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و جهانی هستند و در یک روند طولانی به شعارهایی معین بدل میشوند، یکی از راههای شناخت و تشخیص گفتمانهای یک جنبش اجتماعی بازخوانی شعارهای آن جنبش و شیوههای اعتراض آن است. در انقلاب بهمن ۵۷ دو دسته شعار وجود داشتند: شعارهای اصلی و پرتکرار و شعارهای فرعی یا خُرده شعارها. شعارهای اصلی در نفی شاه و دستگاه حکومتی او بهعنوان مظهر ستم، فساد و بیعدالتی و مسبب همهی خرابیها و فلاکتها و در برابر آن، شعارهایی در تأیید خمینی بهمثابهی نماد عدل و رهایی و سعادت و منجی کشور بود. مانند: مرگ بر شاه، تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود، مرگ بر آمریکا و اللهاکبر، خمینی رهبر، این است شعار ملی: خدا، قرآن، خمینی.
خُرده شعارها اغلب یا از آنِ گروههای سیاسی حاضر در انقلاب بودند، مانند: تنها ره رهایی، راه مجاهدین است یا تنها ره رهایی، پیوند با فدایی و یا تک شعارهای موردی و تکمیلی مانند: بختیار، بختیار، نوکر بیاختیار، نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه یا مظهر عدل ما کیه؟ خمینیه خمینیه و یا نان، مسکن، آزادی و... .
که همهی اینها درنهایت در شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی خلاصه شده و تبلور پیداکرده است. بهبیاندیگر، میشود گفت که مردم برای اسلام انقلاب نکردند، بلکه به نام اسلام انقلاب کردند. اینها همه نشان میدهد که گرچه انقلاب اسلامی بهظاهر و در شکل، دینی و معنوی مینماید، اما محتوا و ریشههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشته است. شعار "نظام شاهنشاهی، عامل هر فساد است / جمهوری اسلامی، مظهر عدل و داد است"، نشانهی بارز چنین نگاهی است.
از شیوههای اعتراض در کنار اعتصاب، تحصن و تظاهرات میتوان تخریب بانکها، مشروبفروشیها و سینماها بهعنوان نمادهای ستم و استثمار، فساد و فرهنگ غربی را برشمرد. (یادآور میشود که بیان اینها الزاماً به معنای تأیید محتوایی آنها نیست، بلکه فقط توصیف واقعیات است برای شناخت واقعبینانهی انقلاب.)
بر اساس دادههای بالا، انقلاب بهمن ۵۷ چهار گفتمان اصلی داشت: ۱) گفتمان ضد دیکتاتوری و آزادیخواهی، ۲) گفتمان عدالتخواهی، ۳) گفتمان ضدآمریکایی و ضدامپریالیستی و نیز ضد کمونیستی ۴) گفتمان ملی و مذهبی با محتوای اسلامگرایی، غربستیزی و بازگشت به خویشتن.
به لحاظ شکل مبارزه و نوع حکومت مطلوب باید به دو گفتمان دیگر نیز اشاره کرد: گفتمان انقلابی در برابر گفتمان اصلاحات و گفتمان جمهوریخواهی در مقابل گفتمان سلطنت.
در کنار همهی این گفتمانها باید به اوضاع جهانی و دکترین قدرتهای بزرگ غربی نیز بهعنوان عوامل مکمل و مؤثر توجه داشت.
هرکدام این گفتمانها کمابیش در طبقات و اقشار معینی از جامعه نفوذ و نمایندگان فکری معین خود را داشت، اما گفتمان ضد دیکتاتوری و آزادیخواهی که گفتمانی سیاسی بود، همهی جریانها و نیروها را شامل میشد و مهمترین واصلیترین گفتمان بود که گفتمانهای دیگر را تحتالشعاع خود قرار داده بود.
گفتمان عدالتخواهی و گفتمان ضدآمریکایی و ضد امپریالیستی که گفتمانی اقتصادی-سیاسی بود، گرچه در میان نیروهای ملی و مذهبی نمایندگانی داشت، اما در کل، مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر گفتمان چپ بود.
گفتمان ضد کمونیستی که در شعار "نه شرقی، نه غربی" بازتاب یافته بود، بیشتر پس از به قدرت رسیدن انقلابیون، آنهم - به دلایل مختلف - به مدتی کوتاه دوام یافت که موضوع بحث این جستار نیست.
گفتمان غربستیزی و بازگشت به خویشتن که گفتمانی فرهنگی بود، هم در میان طبقهی حاکم نمایندگانی داشت و هم در نیروهای اپوزیسیون و روشنفکران مستقل. احسان نراقی مشاور فرح پهلوی و سید حسین نصر مسئول دفتر مخصوص فرح پهلوی و بنیانگذار انجمن شاهنشاهی فلسفه (مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران) از منادیان سرسخت سنتگرایی ملی و بازگشت به خویشتن بودند. در میان نیروهای اپوزیسیون و روشنفکران مستقل چهرههایی چون احمد فردید، آل احمد، داریوش شایگان و با اندکی فاصله دکتر شریعتی، مطهری، مهندس بازرگان و آیتالله خمینی قرار داشتند که البته جنس و محتوای گفتمان آنها تااندازهای از هم متفاوت بود. درحالیکه در دستهی نخست و دوم، عناصر ملی، بومی و فرهنگی پُررنگ بود، در گروه سوم نگاه دینی و سنتی برجسته بود.
نطفهی گفتمان انقلابی در دههی چهل به دلیل خفقان، انفعال و انسداد سیاسی با سه رویداد سیاسی-تاریخی بسته شد: رویداد ۱۵ خرداد ۴۲ به رهبری آیتالله خمینی و تشکیل سازمانهای چریکی مجاهدین و فدائیان. اما گفتمان انقلابی بهعنوان گفتمانی همگانی با آخرین نامهی سه نفر از سران جبهه ملی ایران به محمدرضا پهلوی در خرداد ۱۳۵۶ شکل گرفت و پس از فرار شاه در ۲۶ دیماه سال ۱۳۵۷ به اوج خود رسید.
گفتمان جمهوریخواهی گرچه گفتمان نسبتاً دیرینهای در ایران است و پیشینهاش به اواخر دورهی قاجار، بهویژه پس از خلع محمدعلی شاه و پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه برمیگردد، اما هیچگاه گفتمانی همگانی و پایدار نبود، بهویژه که روحانیت با جمهوریخواهی رضاشاه شدیداً مخالف بود و تا اوجگیری انقلاب بهمن ۵۷ موضع شفافی دربارهی آن ارائه نکرد. بااینحال، جریان جمهوریخواهی از زمان انقلاب مشروطه به اینسو هیچگاه متوقف نشد و به شکل پراکنده در مقاطع و مناطق مختلف ایران وجود داشت: جمهوری گیلان به رهبری میرزا کوچک خان، جنبش جمهوریخواهی خراسان به رهبری محمدتقی خان پسیان، جنبش جمهوریخواهی در آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی، جمهوریخواهی رضاشاه، جمهوریخواهی حزب عدالت و حزب کمونیست ایران و بعدها حزب تودهی ایران، جمهوری آذربایجان توسط فرقهی دموکرات آذربایجان، جمهوری مهاباد (کردستان) توسط حزب دموکرات کردستان ایران و تلاشهای دیگر در مناطق مختلف ایران، بهویژه در دورهی اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و مناطق تحت نفوذ شوروی. پسازآن نیز در تمام دورهی پهلوی زمزمهها و تلاشهایی برای جمهوری وجود داشت که با نامهایی چون امینی، رزمآرا، مصدق و نهضت آزادی ایران گره خورد. افزون بر اینها سازمانهای چریکی فدائیان و مجاهدین نیز جمهوریخواه بودند. نخستین زمزمهی جدی جمهوریت بهعنوان گفتمانی همگانی در اوج انقلاب بهمن و در زمان اقامت آیتالله خمینی در پاریس آغاز شد و به جمهوری اسلامی ایران انجامید.
این گفتمانها درنهایت در شعار استقلال (گفتمان ضدآمریکایی و ضد امپریالیستی)، آزادی (گفتمان ضد دیکتاتوری و آزادیخواهی) و جمهوری اسلامی (گفتمان عدالتخواهی، غربستیزی و بازگشت به خویشتن) تبلور پیدا کردند.
اوضاع جهانی و دکترین قدرتهای بزرگ غربی در مورد کشورهای منطقه نیز از زمان روی کار آمدن جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا دچار تغییراتی آشکار شد که خود را در نشست گوادلوپ (دیماه ۵۷) با حمایت از جنبش آزادیخواهی ایران و رهبری آیتالله خمینی بهروشنی نشان داد.
اما چرا انقلاب بهمن ۵۷ به جمهوری اسلامی انجامید؟ و چرا و چگونه آیتالله خمینی به رهبر بلامنازع انقلاب بدل شد؟
جریانهای اصلی سیاسی و اجتماعی گفتمان ساز در جامعه
برای پاسخ به این پرسش باید پیش از هر چیز، جریانهای اصلی سیاسی و اجتماعی گفتمان ساز در جامعه را بشناسیم.
جریانهای اصلی سیاسی و اجتماعی گفتمان ساز در جامعهی پیش از انقلاب و در آستانهی آن: ۱) حکومت، ۲) مردم ، ۳) روحانیت، ۴) روشنفکران و ۵) احزاب و جریانهای سیاسی بودند که البته هیچکدام اینها را نمیتوان بهعنوان گروههای اجتماعی، کاملاً و بهطور مکانیکی از هم جدا کرد، بلکه گاه در حوزهها و مراحلی درهمتنیدهاند.
در زیر به یکایک این جریانها میپردازم:
۱) گفتمان پهلویسم یا گفتمان حاکمیت گفتمانی بود با رویکرد تمرکزگرایی، مدرنیزاسیون آمرانه، اقتدارگرایی و ملیگرایی باستانگرایانه که خود را در اقداماتی چون ایجاد نهادهای نوین اداری، کشوری، فرهنگی و آموزشی، کشف حجاب، محدود کردن نسبی روحانیت و سرکوب احزاب و نیروهای سیاسی و نیز احیای برخی عناصر فرهنگی شاهنشاهی-باستانی نشان میداد. اینها همه در شرایطی صورت میگرفت که روحانیت هنوز نفوذ عمیقی در میان مردم داشت و مردم برای بخشی از این تحولات آماده نشده بودند. این گفتمان در روند انقلاب سفید و اصلاحات ارضی با بخشی از جریان روحانیت سنتی تنش بیشتری پیدا کرد و موجب تقویت گفتمان مذهبی شد.
در دورهی پهلوی دوم، گرچه بهظاهر حکومتی غیردینی داشتیم، اما مذهب و روحانیت همچنان در حوزههای سیاسی و اجتماعی و آموزشی نقش و نفوذ مؤثر داشتند. این ملغمهی ایرانی گری، اسلامی گری و غربگرایی، گفتمانی متناقض و ناپایدار پدید آورد که میتوانست با بروز شرایط جدید به متلاشی شدن آن بینجامد.
از سوی دیگر، ازآنجاکه گفتمان مدرنیزاسیون و بعدها اصلاحات با ایجاد زیرساخت، فرهنگسازی و توسعهی سیاسی همراه نبود، در بسیاری زمینهها ناکام ماند؛ گفتمان حکومتی را با بحران مواجه ساخت و در جامعه خلاء سیاسی و فرهنگی ایجاد کرد.
۲) وقتی سخن از "مردم" به میان میآید، ما "مردم" به معنای کلی نداریم. مردم از افراد، دستهها، گروهها، اقشار و طبقات مختلف با گرایشهای متفاوت تشکیل میشوند. بنابراین باید در به کار بردن این واژه محتاطتر و دقیقتر بود. درست است که همواره در هر جامعهای عدهای نوخواه و گروهی سنتگرا، بخشی قانع، گروهی مطالبه گر، بعضی مذهبی و برخی ملی و چپ و غیره هستند، اما گاه شرایط سیاسی و اجتماعی در جامعهای به جایی میرسد که اقشار مختلف مردم با گرایشهای متفاوت به هم نزدیک شده و روی نکات مشترکشان باهم همدل و همراه میشوند. حکومت پهلویها چنین شرایطی را برای جامعه فراهم کرده بود. حتی زمانی که مردم رضاشاه را برای ایجاد امنیت، ثبات و پیشرفت در جامعه دعا میکردند، از "قلدری" او و کارگزاران و مأمورانش به تنگ آمده بودند و ته دلشان خواهان کنار رفتن او بودند. این وضعیت در مرحلهی پایانی پهلوی دوم بهتر نبود، گرچه مشکلات و کاستیهای اقتصادی و اجتماعی هم کم نبود. مناطق و استانهای محروم، گسترش حاشیهنشینی و زاغهنشینی و نارضایتی اقشار شهری، بهویژه طبقهی کارگر نشانگان این نارضایتیها بودند. اینها همه و پیش از هر چیز، مدرنیزاسیون آمرانه و پیامدهای آن، گفتمان "آزادیخواهی" و "عدالتخواهی" و همزمان، "هویتجویی بومی و سنتی" را در دستور کار اکثریت جامعه قرار داده بود.
۳) از روحانیت، بهویژه روحانیت شیعه در ایران، بهتر است همواره بهعنوان یک "دستگاه" یاد کنیم. دستگاهی که هم در مردم نفوذ داشت و هم در حاکمیت و گرچه در دورهی پهلویها، بهویژه پهلوی اول دچار محدودیتهایی اندک شده بود، اما "دستگاه روحانیت" بهطورکلی بر جای خود باقی بود و کارکردهای خود را داشت. ازآنجاکه روحانیت، بهویژه روحانیت شیعه، سدهها همدست یا رقیب حکومتگران بوده، همواره برای خود سهمی در حاکمیت قائل بوده است. انقلاب مشروطه و بهویژه حکومت پهلوی، این سهم و نقش او را کمرنگتر کرده و کوشید که او را به زائدهی خود بدل کرده و در خدمت خود بگیرد. این سهم و نقش را بخش "مدعی" و "قدرتطلب" روحانیت هیچگاه نپذیرفته و از همان آغاز حکومت رضاخان همواره در پی به دست آوردن دوبارهی جایگاه سنتی خود بوده است. این خط سرخ گفتمان "اسلام سیاسی" و "حکومت فقها" را میتوان از شیخ فضلالله نوری تا آیتالله مدرس، کاشانی و خمینی با اندک تفاوتهایی دنبال کرد و در عمل هم دیدیم که جز در سالهای رضاشاهی که سیاست مدرنیزاسیون آمرانه با اقتدار دنبال میشد، جایگاه ممتاز روحانیت در جامعه و سیاست، بهویژه در بازار درمجموع دستنخورده باقی ماند.
۴) روشنفکران نیز مانند مردم از طیفها و گرایشهای متفاوتی تشکیل میشدند (منظور از روشنفکران در اینجا همهی افراد و جریانهایی است که (بدون ارزشگذاری درست یا نادرست و خوب یا بد) یا تولید فکرمی کنند و یا در تحولات سیاسی و اجتماعی مشارکت داشته و نقش ایفا میکنند). از روشنفکران نوخواه غربگرا و ملیگرا و بومی گرا گرفته تا روشنفکران چپ، دینی و حکومتی. هرکدام از این گروه روشنفکران دورهی اوج و طلایی خود را داشتند. روشنفکران نوخواه غربگرا و ملیگرا در صدر مشروطه و پسازآن، در حکومت پهلوی اول نقش برجستهای ایفا کردند. دههی ۲۰ تا ۳۰ دورهی میدانداری روشنفکران چپ و ملی بود، گرچه نیروهای مذهبی، بهویژه با اعمالنفوذ و حمایت مراجع تقلید همواره حضور فعال داشتند. از دههی ۳۰ تا ۴۰ به دلیل خفقان سیاسی و نبود احزاب و جریانهای فکری مختلف، روحانیت میدان را به دست گرفت و با استفاده از امکانات مختلف مالی و رسانهای و حتی حمایت نظام حاکم، گفتمان خود را در جامعه گسترش داد. در این میان روشنفکران بومی گرا، چه از نوع حکومتیاش (نراقی و نصر) و چه از جریان اپوزیسیون (آل احمد و شریعتی) گفتمان غربستیزی و بازگشت به خویشتن را طرح کرده و اولیها غیرمستقیم و دومیها مستقیم با روحانیت همراه شدند. روشنفکران چپ و ملی گرچه بهصورت منفرد گه گاه مسائلی در جامعه طرح میکردند، اما بهعنوان جریانی مستقل امکان ابراز وجود نداشتند و ازاینرو نتوانستند گفتمانهای خود را در جامعه پیش ببرند.
۵) احزاب و جریانهای سیاسی در دوران پهلویها (بهجز دههی ۲۰ تا ۳۰) از ناتوانترین جریانهای اصلی سیاسی و اجتماعی گفتمان ساز در جامعه بودند. سازمانها و احزاب سیاسی آزاد و مستقل که وجود نداشتند و احزاب فرمایشی و حکومتی نیز در قالب گفتمان حکومتی قرار میگرفتند که آنهم از سال ۵۳ و با تشکیل حزب رستاخیز منتفی شد. احزاب چپ و ملی سابق (ازجمله حزب توده و جبههی ملی) عملاً منفعل شده و حضوری در جامعه نداشتند. در این میان، دو سازمان سیاسی رادیکالِ زیرزمینی با مشی مسلحانه پدید آمدند، یکی چپ (فدائیان) و دیگری مذهبی (مجاهدین). این دو جریان در میان بخشی از جوانان، دانشجویان و روشنفکران نفوذ یافتند، اما به دلیل نبود ارتباط پویا و زنده با جامعه (در مقایسه با روحانیت)، نفوذ عمیق و گستردهای در جامعه نداشتند و تنها در مرحلهی پایانی انقلاب و پس از آزادی زندانیان سیاسی وارد جامعه شدند که آنهم به دلیل هژمونی روحانیت، در حاشیه قرار گرفتند و درنهایت سرکوب شدند. شایان یادآوری است که جریان چپ، گرچه در دورهی پهلوی دوم هیچگاه نتوانست گفتمان مستقل خود را به وجود بیاورد، اما گفتمان عدالتخواهی و ضدامپریالیستی او تقریباً بر همهی جریانهای سیاسی دیگر، مستقیم و غیرمستقیم اثر گذاشت و وارد گفتمانهای غالب شد.
واکاوی گفتمانهای انقلاب بهمن ۵۷
اینک که جریانهای اصلی سیاسی و اجتماعی گفتمان ساز در جامعهی پیش از انقلاب و در آستانهی آن را شناختیم، باید به عوامل هژمونی ساز یک گفتمان، محدودیتها و ممنوعیتها و عوامل موفقیت گفتمانها در جامعهی پیش از انقلاب و در آستانهی آن بپردازیم تا از این طریق بتوانیم به پرسشهای طرحشدهی بالا پاسخ دهیم.
میدانیم که پیشبرد و رهبری یک تحول اجتماعی بستگی به این دارد که گفتمان غالب چه باشد و چه جریانی آن را هدایت کند. در بالا زیر عنوان چهار عامل در هژمونی سازی یک گفتمان به عواملی چون کنشگران سیاسی، دسترسی، اعتبار و طرد و برجستهسازی اشاره شد و پائین تر روشن شد که در میان جریانهای اصلی سیاسی و اجتماعی گفتمان ساز تنها روحانیت از موقعیت برجسته و ممتاز از همه نظر برخوردار بود: روحانیت در غیاب کنشگران سیاسی از احزاب و سازمانهای سیاسی، بهآسانی و بیهیچ اشکال و مانع بزرگی به کنشگری در وسیعترین سطوح جامعه میپرداخت، حتی اگر بخش بزرگی از آن مستقیم در برابر نظام قرار نداشت. از این گذشته، شخص آیتالله خمینی شخصیتی مذهبی و سیاسی بود که به دلیل خلاء سیاسی موجود، جایگاهی فراتر از یک مرجع تقلید ساده در جامعه یافت.
افزون بر این، روحانیت چه به لحاظ حرفه و چه به دلیل داشتن مبانی فکری معین و پیش از هر چیز دستگاه تبلیغاتی سنتی و مدرن، از انسجام و یکپارچگی بالایی برخوردار بود و این در نقش راهبردی او در پیشبرد گفتمانهایش مؤثر بود. این ویژگیها دسترسی مردم به گفتمانهای روحانیت را بسیار سهل و آسان کرده بود، بهویژه که زبان روحانیت و مفاهیمی که به کار میبرد، برای مردم، خصوصاً تودهی عوام آشنا بود. یکی از این مفاهیم کلیدی "حکومت عدل علی" بود که بهعنوان گفتمانی دیرین و سنتی از سوی همگان پذیرفته شده بود و روشنفکرانی چون دکتر شریعتی که او را "معلم انقلاب" مینامیدند، آن را به زبان سیاسی مدرن در آثارشان بازتاب داده و در میان جوانان و دانشآموختگان گستردند. حتی بخشی از جریانهای چپ نیز از این گفتمان حمایت میکردند. گفتمانی که بعدها به کمک گفتمان "حکومت فقها" آمده بود. این گفتمان به دلیل نزدیک بودن به ذهنیت مردم و همخوانی با ارزشهای اجتماعی حاکم، از اعتبار و شانس موفقیت بالایی برخوردار شد. این گفتمان همچنین توانست در رقابت با گفتمانهای دیگر - که چندان برجسته نبودند - خود را در میان مردم اثبات کند و گفتمانهای دیگر را به حاشیه براند.
از سوی دیگر، گفتمان روحانیت با محدودیتها و ممنوعیتهای بسیار اندکی روبرو بود. درحالیکه برای مثال چپها اجازهی انتشار آثارشان را نداشتند و حتی نام بردن اندیشمندان نامدار چپ مانند مارکس و لنین و غیره در کتابها ممنوع بود و نویسندگان چپ از محدودیتهای بسیار رنج میبردند و یا خوانندگان یا دارندگان کتابها و جزوات مارکسیستی دستگیر و حبس میشدند، آثار دینی و حتی ضد کمونیستی بهآسانی انتشار و در میان مردم راه مییافت. از اینها گذشته، روحانیون بهجز نهادهای سنتی چون مسجدها و تکایا، از امکانات مدرن مانند رسانه و انتشارات و مدارس و آموزشگاهها نیز برخوردار بودند. آنها حتی در دههی آخر حکومت شاه، بیشازپیش به نهادهای آموزشی راه یافتند و در تدوین کتابهای درسی مشارکت داشتند. حتی بر شمار مساجد و تکایا و مدارس دینی نیز تا اندازهی بالایی افزوده شد. افزون بر اینها، علیه گفتمانهای روحانیت مخالفت گستردهای در جامعه و از سوی حکومت وجود نداشت؛ آدابورسوم و شرایط اجتماعی به سود او بود و حتی حق انحصاری یا استثنایی برای سخن گفتن در مسائل فقهی و اجتماعی نیز برای او محفوظ بود. همهی اینها نقش و نفوذ روحانیت در پیشبرد و موفقیت هژمونیاش را تقویت کرد.
عوامل دیگری نیز به موفقیت روحانیت در پیشبرد گفتمانهایش کمک کرده بود: روحانیت امکان مالی و تبلیغی بسیار گستردهای داشت، از شیوههای گفتمانی مردم فهم و مردمپسندی برخوردار بود و مهمتر از همه، قدرت تحریکی، اقناعی و احساسی بالایی داشت که میتوانست احساسات مردم را بهآسانی برانگیزد و آنها را برای پذیرش ساختارهای جدید آماده کند. به این عوامل باید برخی اقدامات و ترفندهای پوپولیستی برای به دست آوردن رهبری، مانند استفاده از احساسات و حساسیتهای دینی، وعده و عید دادن و حمایتهای سیاسی و رسانهای جریانهای مختلف اپوزیسیون و قدرتهای خارجی نیز افزود.
جمعبندی و نتیجهی سخن
وقتی گفتمانهای کهن رنگ میبازند و فرومیپاشند و وقتی گفتمانهای حاکم دچار چالش میشوند، گفتمانهای جدید از دل شرایط و در رویارویی با گفتمانهای حاکم سر برمیآورند. پیدایی و شکلگیری گفتمانهای جدید نیاز به فضای آزاد و مناسب دارد. خفقان سیاسی و سرکوب نیروهای سیاسی در عصر پهلوی، بهویژه در دورهی پهلوی دوم خلائی سیاسی در جامعه به وجود آورد که در آن، فضایی برای ایجاد گفتمان سیاسی وجود نداشت و طبیعی است که در چنین خلائی، تنها یک جریان شناختهشده و سنتی که ریشههای چند صد ساله در میان مردم دارد و مورد اعتمادشان است، به دلایلی که در بالا آمد، رشد میکند. از سوی دیگر، برای طبقهی متوسط که پیشاهنگ تحولخواهی سیاسی و اجتماعی آن زمان بود، راه و چارهای نمیماند، جز اینکه بار دیگر از حربهی مذهب برای پیشبرد اهداف سیاسیاش بهره بگیرد و در این راه بهناچار امتیازاتی نیز به روحانیت بدهد.
در کنار این شرایط داخلی، ویژگیهای شخصیتی آیتالله خمینی، ازجمله نگاه نافذ، چهرهی جدی، خشک و بیاحساس، سازشناپذیری کلامی و رفتاری و ادبیات ویژهی او که به او "جذبه" و "اصالتی خاص" میداد و البته حمایتهای داخلی و خارجی، بهویژه حمایتهای بدون اماواگر بخشی از جریانهای ملی و چپ و روشنفکران در موفقیت این پروژهی سیاسی بسیار کمککننده بود.
در یک کلام: انقلاب اسلامی از یکسو دنبالهی انقلاب مشروطه بود که دستاوردهای آن پایمال شده بود و از سوی دیگر آنتیتز یا برابر نهاد آن، که نطفههای آن در همان زمان بسته شد و پیش از هر چیز با عملکردهای خاندان پهلوی رشد کرد و در پناه ناآگاهی سیاسی تودههای مردم و نبود بدیلهای دیگر به بار نشست.
و سخن آخر اینکه: متمم قانون اساسی مشروطه که در ۱۴ مهر ۱۲۸۶ تصویب شد و بهموجب اصل اول آن "مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه" اعلام شد و بر اساس اصل دوم آن باید "حداقل ۵ نفر مجتهد تراز اول بر مصوبات مجلس نظارت [کنند] تا قانون خلاف شرع به تصویب نرسد"، پیشدرآمد ولایتفقیه و هموار کنندهی راه برپایی جمهوری اسلامی بود.
اسفند ۱۴۰۱
بنمایهها
آشوری، داریوش: "گفتار و گفتمان" در: https://mihan.net/1396/03/26/1073/
آقاگلزاده، فردوس: تحلیل گفتمان انتقادی، تهران، علمی و فرهنگی، 1385.
اسدی، جمشید: "چرا و چگونه آیتالله خمینی رهبر انقلاب شد؟" در:
https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/79752/
امین، سید حسن:"تاریخچه جمهوریخواهی در ایران" در: پرتال جامع علوم انسانی
http://ensani.ir/f
بشیر، حسن: "گفتمان و شناخت چگونه حاصل میشوند؟" در:
https://youngsociologists.com/
تاجیک، محمدرضا: گفتمان، پادگفتمان و سیاست، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383
حقیقت، سید صادق:" تحلیل گفتمانی انقلاب اسلامی" در:
https://www.kiankiani.com/
خجسته، حسن: نظریه گفتمان و رادیو، فصلنامه پژوهش و سنجش، 1381، شماره 32، ص30
دانشنامهی آزاد ویکیپدیا:
https://fa.wikipedia.org/
دانشنامهی آزاد ویکیپدیا:
https://fa.wikipedia.org/wiki/
رهبری، مهدی: "شکلگیری گفتمان انقلابی در ایران" در: https://www.noormags.ir/
عضدانلو، حمید، گفتمان و جامعه، تهران: نشر نی، 1380
نادری، نوید: "گفتمان، ابزار قدرت و کنترل. پيرامون نسبت زبان و شیوههای بازتوليد قدرت و تداوم سلطه" در:
http://sociology82.blogfa.com/post/160
وندایک، تئون ای.: مطالعاتی در تحلیل گفتمان، (برگردان تژا میرفخرایی و دیگران)، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها، 1382.
همایون، داریوش: "انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامی و انقلاب دیگر" در: https://liberaldemocracy.info/2022/05/d-homayoun-1995-02-14/
|
|