عصر نو
www.asre-nou.net

شعری از شاعر در بند مهوش شهریاری


Fri 27 01 2023

خانم شهریاری یکی از ۷ مدیر بهایی است که در اسفندماه ۸۶ بازداشت شد. وی به مدت ۶ ماه در سلول انفرادی به سر برد و دراین مدت دچار بیماری قلبی شده بود و پس از ۲ سال بلاتکلیفی و نگه‌داری در بند ۲۰۹، سال گذشته از سوی دادگاه به تحمل ۲۰ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدیدنظر مورد تأیید قرار گرفت. این شهروند بهایی در زندان های اطلاعات مشهد٬ ۲۰۹ اوین، رجائی شهر، قرچک ورامین، بند نسوان اوین زندانی بوده است.

می گوید «زندان مرا به نوشتن و شعر گفتن واداشت. در سلول در بسته، احساس کردم که به نوشتن نیاز دارم. در آغاز نمی‌دانستم شعر است یا نه؟ چون قلم و کاغذ نبود، نخست در فکرم می‌نوشتم. بعدها که به قلم دسترسی یافتم، در حاشیۀ روزنامه ها به نوشتن پرداختم».

مرزها ، مرزها ، مرزهای موهوم
مرزهای موهوم و تصورهای بی حاصل
مرز موهوم زمان ، مرز موهوم زمین
ومعماهای بی معنا
ورقمهای گنگ و مبهم
ما در نقطه ی صفر زمان نقطه ی صفر زمین سالها زیسته ایم
نقطه ی صفر زمان جایی که نه شبی هست نه روز
چه تفاوت هست وقتی که زمین می گردد در مداری بسته گرد خود پیوسته
چه تفاوت هست بین شب و روز
وچه معنا دارد مرز موهوم زمان در فضایی که صنوبر ها زیر نور مهتابی می رویند
وتو دائم باید که به یاد دل خود بسپاری که فلان روز گذشت وفلان ماه و فلان سال
چه تفاوت دارد که در این چمبره ی گیج زمین قفست را به کدامین قلاب بسته باشند به زور
چه تفاوت دارد در جایی که دگرحس زمان نیست در خاطر تو
ودگر حس مکان نیست
و هویت تنها در عبارتهای مبهم ساختگی است
اتهام، اتهام
مرز موهوم میان من و تو
ومراد من از این مرزهای موهوم ، بازی کهنه ی تکراری ماه و خورشید و زمین است که عمری است دور هم می گردند
بازی قدرت منظومه ی ما
بازی تکراری
من نمی خواهم وارد بازی اینها باشم
پرچمی می گیرم در دستم
پرچم یک گل پاک و سفید
روی آن واژه ی عشق
من مرادم از هر واژه که می گویم عشق است همین
چه حسابی هست که از یک واژه ، این همه معنای مختلفی می فهمیم و تفاهم نیست در فهم سخن
و چنین مرزی واقعاُ هست میان تو و من
و چنین مرزی را باید از میان بر داریم
ومراد من از تفهیم و تفهَم از عشق، حس آب است به همزیستی ریشه وخاک
حس نور است برای سفر شیره ی خام
و مرادم از عشق، نفس خورشید است در تصَورهای روشن یک برگ بزرگ
حس یک آوند است در نگهداری یک ساقه ی سبز
حس یک شاخه که سر بر می کشد از دیوار همسایه پر گل پر گل
ومرادم از عشق یک گل سرخ است تقدیم به تو
مرزهای موهوم به چه کار دل ما می آید

9/10/1389 رجایی شهر