شعری از شاعر زندانی علیرضا آدینه
Mon 2 01 2023

زندگی را رها کردم
چون دست طفلی خُرد
که به من سپرده بودندش
چونان گرمایی
که اندک اندک از درز پنجره می رود بیرون
چنان چون عقربه ای در حال احتضار
که بر جا می لرزد
و از زمان تهی می شود
مانند نخ های بخیه
که زخم را
دیگر نیازی بدان ها نیست کشیدمش
و تنها چند نقطه
بر گرداگرد خطی محو به جا ماند،
چون ردپای مردی سرگردان
که در برف رفته است .
رها کردم زندگی را ،
استکانی خالی ،
لباسی خالی ،
تختخوابی خالی ،
حوله ای آویزان بر چوب رخت
و دهانی که ذره ذره از خاک پر می شد
چون ساعت شنی
و گوش هایی که از خاک پر می شد
و خاک دنبال سوراخ های هوا می گشت
و هوا می گریخت از سوراخ های مانده
هنوز من
رنگ های زیادی را دنبال کرده بودم
و با رنگ های فراوان
زندگی را رها کردم
اما قرمزِ کوچکی انگار
از لابلای مرگ گریخته بود
یک قطره جیوه ی سرخ
که بازیگوش
بر سینه ی مسطحِ من
می غلتید … .
|
|