عصر نو
www.asre-nou.net

رمضمون بیغوش


Mon 5 12 2022

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
خمار که می‌شد، روی سگش بالا می‌امد و دودمان رمضون بیغوش را به باد بدترین ناسزاها می‌گرفت. رمضون بیغوش وارد شد و قیافه خولی‌وارش راکه دید، چهارستون تنش لرزید. مرد پشم و پیلی بی مقدمه خرناسه کشید:

« مرتیکه، نگو واسه چی بددهنی می‌کنم. رتبه‌ ت ازخنگ خرم پائین تره. حیف نون، نتونست یه مینی‌بوسو با بیست تا آدم فکسنی پرت کنه ته دره! »

« بی‌انصافی می‌کنی دیگه! تقصیر من چیه! چرخ جلو پشت یه سنگ گیر کرد. ماشین عینهو لبه‌دره که بود، خودمو از مینی‌بوس پرت کردم پائین. هر چی انتظار کشیدم و از عقب هولش دادم، پرت نشد پائین لامصب، اونام تا دیدن من پریدم پائین همه شون دستپاچه شدن، عینهو کلاغ، از در و پنجره‌ها پریدن پائین. رفتم جلو ببینم واسه چی پرت نشد تو دره، چرخ جلوش گیر کرده بود به یه تخته سنگ به این گندگی! حالا بفرما، تقصیر من چیه، آقاجون؟»

«حیف نون، می‌خواستم پرتش کنم ته دره، چرخ جلوش گیر کرد به یه سنگ و پرت نشد که نشد. بهم نگو بد دهنی می‌کنم. خر پدرته، مگه مینی‌بوسه فرغون بود که یه سنگ بتونه جلوشو سد کنه؟ نه، تو پیزی شو نداشتی! بیستا آدمو که تو مینی‌بوس دیدی خشتک تو زرد کردی. واسه پرت کردن یه مینی‌بوس با بیستا آدم فکسنی، خنگ بازی در میاری و عاجزی. واسه چی بهت که گفتم بر و باقمه و قداره آدمای اون فصر نیارون، سر کوچه گل سنگ رو از دم قتل‌عام و تیکه پاره کن وقصرشونو واسه خودت تصرف کن، نصف روزم نکشید، اون همه زن و مرد و صغیر و کبیر و ساطوری کردی و خم به ابروت نیاوردی؟ حالا یه سنگ جلو پرت شدن مینی بوسه رو به ته دره میگیره؟ میدونی اگه زرناله‌های این عیال پاشیکسته نبود، این افتضاحو که درآوردی، چیکارت می کردم؟ باکله پرتت می‌کردم توچاه مستراح. نه از این مستراح فرنگیا، ازاون چاه‌های مستراح قدیمی که ته شم یه انباری داره به قاعده یه استخر. دور چاه مستراحم سنگ داره دیگه، نشونت می‌دادم که سنگ نمیتونه جلو پرت شدن هیچی روبه اون ته هاب گیره. بی عرضه پخمه خنگ! »

رمضون بیغوش چم و خم و نبض مرد پشم و پیلی را دست آورده بود. سر بلند نکرد و یک کلام جواب نداد. رفت کنار منقل کنار در چندک زد. زغال‌های منقل را برق انداخت. منقل، وافور و بساط چای و کاسه خرما را آماده کرد و تو مجعمه مسی کنگره دار گذاشت، بلندش کرد و آورد رو کرسی چه جلو مرد پشم پیلی خم شد و گذاشت. چند تکه تریاک قهوه ای روشن با تیغ از سرلوله تریاک برید، با سینه شستش کمی ورز داد و آماده کرد. حقه وافور را رو زغال‌های سرخ شده منقل چرخاند و گرمش کرد. به اندازه نصف باقلا تریاک کنار سوراخ حقه وافور چسباند. رو حرارت عمل آورد. نی وافور را خاکسارانه طرف یارو دراز کرد. خودش رو به روش کنار دیگر کرسیچه چندک زد. یارونی را تو لب‌های سیاهرنگش گرفت و پک زد. رمضون بیغوش یک تکه زغال سرخ را رو گلوله تریاک گرفت، جزجزش را درآورد و با سوزن مخصوص نمی‌گذاشت جلو سوراخ حقه وافور گرفته شود.
دود چند بست پر و پیمان را به خورد مرد پشم و پیلی داد. پشت بندش چند استکان چای سیاه با خرمای شیره چکان تو مجعمه جلوش گذشت...

اخم‌های مرد پشم پیلی یواش یواش باز شد. دستی رو سرو روی رمضون بیغوش کشید وگفت:

« بسمه دیگه رمضون، خوب رگ خوابمو پیدا کردی، ناجنس! حسابی حالمو جا آوردی. حالاتا من حرف می‌زنم، خودتم بساز...»

« رو چشمم آقا جون، شوما اوقات تلخی و خونتو کثیف نکن، هرچی بگی، شیشدونگ تمکین می کنم. باور کن آقا جون من اصلا و ابدا تقصیر ندارم. تا به خودم اومدم و خواستم از از سر برنامه رو پیاده کنم، ناکسا دستمو خوندن. دوره‌م کردن و میخواستن پرتم کنن تو دره. اونا که همون دور اطراف و دورادور ما رو می پائیدن، خودشونو رسوندن و برمون گردندون تهرون.»

« حالا کسی نیست از این بیستا آدم فکسنی مثلا نویسنده، بپرسه شوما تو ارمنستان چیکار داشتین؟ سر پدراتون اونجا چال بود؟ می‌خواستین برین نوشته های مشعش تونو اونجا بخونین که چی بشه؟ مملکت خودتون و همه دنیا رو بهشت برین کردین، فقط ارمنستان مونده بود که برین گندش بزنین؟ وای به روزگاری که بچه آدمیزاد گرفتار خودشیفتگی و خود بزرگ بینی بشه! »

« گفته شوما متینه آقاجون. منم همینو می‌گم. نویسنده‌های مردم دیگه میرن آمریکا، اروپا و صد تا کشورای از خودشون بیتر و بالاتر، نوشته‌هاشونو می‌خونن، اینام مثلا می‌خوان ادای آدمای اهل ادب و فرهنگو دربیارن. اونم واسه کی؟ واسه یه عده ارمنی! برین پی کارتون پدرآمرزیده‌ها! تو دنیا جای درست و حسابی کمه که بن کردن به ارمنیا! »

« چائیات سرد بود، یه چای داغ از قوری کنار زغال ابرام بریز که چرتمو پاره کرد. ارمنی جماعت چی میدونه هنر و ادب و ادبیات چیه؟ خیال میکنه‌آش شوله قلمکاره! حالا شوما می‌خوائین برین ارمنستان که مثلا اهن و تلپ کنین، شونه بالا بندازین که این مائیم طاووس علیین شده؟ برین کشک تونو بسابین! نکنه واسه چشم چرونی و موس موس کردن، دنبال خوشگلای ارمنی بودین؟ مردم میرن بورکینافاسو آدم شکار می‌کنن و میارن قم که اسلام ناب محمدی روتو ناف آفریقا رواج بدن، اینا میخوان نوشته‌های هنری و ادبی مشعش شونو واسه ارمنیا بخونن و بکشونن شون اینجا. اینقد از مرحله پرتن که نمیدونن ما از دست همین ارمنیای عرق ساز و عرق فروشم به تنگ اومدیم و برنامه داریم هرچی زودتر نفی بلدشون کنیم. اینا می‌خوان برن ارمنستان نوشته های مشعش شونو قرائت بفرمان و بازم ارمنی شیفته مملکت کنن و بکشونن اینجا!این‌جاست که می‌گم اینا واسه لای جرز و همون ته دره جون میدن. حالا، این دفه قسر در رفتن. دنیا که به آخر نرسیده. نفس یکی یکی شونو میگیریم. کاردآجین شون می‌کنیم، طناب دور گلوشون می‌پیچیم، زیر ماشین شون میگیریم، گرفتار ایست قبلی شون می‌کنیم. هزار جور سلاطون به جونشون میندازیم. سگ جوناشونم میندازیم تو هلفدونی و اونقده نگاهشون میداریم و فشارشون میدیم که از عادت زشت نفس کشیدن دست وردارن. مردن یه جور نیست که. عزرائیل با هزار شکل میره سراغ آدمای موی دماغ و موذی، آق رمضون بیغوش!.....چای داغت نرسید!...»