خیلِ عاشقان
Sun 20 11 2022
رسول کمال
آنان سرودند
و
ما نشنیدیم
آنان گریستند
و
ما ندیدیم
برجانِ زیبایِ عشقشان
هرروز تیری
و
جریانِ نفس گیرِ خون
در تالابِ عصیانشان
تکرارِ فریادی
که
صبحِ عشق را
آهنگِ شادی می خواست
و
قلب خورشید را کلبه ای
در حسرتِ رهائی
هم چنان بی شمارند
خیلِ عاشقان
و پای کوبان
شهیدان را
به صلابت سروها
به خانه ی آرزو
و
خود بیتوته ای شبانه
در خیابان وُ کوچه ها
حتی
اگر مرگ حجله ای باشد
آزادی را
از پسِ آن همه دوری
یا
هرچه هایِ گمگشتگی
باز یا فته اند
فرجام وُ عشقی
که
گم شد در قار قارِ
بی وقفه ی کلاغان
ریشه
در خاکِ " باور" دارند
این نو باوگان سبز
و
تنیده در هم
همانا
چون حلقه های زنجیر
چه کسی گفت:
که شاعران نباید
فریاد کنند
انتقام را
من واژه های شعرم را
همسنگِ سرودشان
بی خَشی در صدا
وُ
تردیدی در نگاه
چون غُرشِ موجی
تا بروبد از هستی
شقاوت تاریکی را
14/11/2022
رسول کمال
|
|