عصر نو
www.asre-nou.net

استورگی گیسو بریدن


Wed 19 10 2022

س. سیفی

در استوره‌ای از سرزمین مصر گفته می‌شود که مخالفان اُزیریس ضمن توطئه‌ای حساب شده پیکر او را در صندوقی گذاشتند. سپس در صندوق را مسدود کردند و آن را به آب نیل سپردند. اما خواهر و همسرش ایزیس "طره‌ای از گیسویش برید، به عزا نشست و زمین و آسمان را در جستجوی ازیریس نالان زیر پا گذاشت".(۱) گفتنی است که همین استوره با اندک تفاوت‌هایی به فضای بسیاری از افسانه‌های جهان راه یافته است تا ضمن آن مردمان زمانه گیسوانشان را ببرند و به عزای عزیزی از دست رفته بنشینند. مصریان باستان اجرای چنین مراسمی را در مرگ گاو آپیس نیز غنیمت می‌شمردند. گاوی با نشانه‌های ویژه که برای ساکنان کناره‌ی رود نیل قداست یافته بود.

در برگزاری سالانه‌ی مرگ آدونیس نیز نمونه‌هایی از همین مراسم بین ساکنان جزایر یونان و مناطقی از غرب آسیا پا گرفته بود. زنان در چنین مراسم سالانه‌ای گیسوانشان را می‌بریدند و آن روز به عزاداری آدونیس می‌نشستند تا به گمان خویش در بازگشت یا بازتولد آدونیس تسهیل‌گری به عمل آورند.(۲) باور عمومی مردم بر آن بود که ضمن برگزاری چنین نمایشی، از خشم ایزدان نسبت به خود خواهند کاست. در واقع، گیسو بریدن پشتوانه‌ای مطمئن برای بلاگردانی از خشم ایزدان قرار می‌گرفت. ایزدانی که قرار بود در فضای چنین مراسمی بر انسان دردمند زمانه رحم بیاورند.

حکیم توس هم در شاهنامه تصویر درست و دقیقی از راه و رسم گیسو بریدن به دست می‌دهد. چنان‌که پس از مرگ سیاوش همسرش فرنگیس نمونه‌ای از آن را به اجرا گذاشت تا نمایه‌ای درست از عزاداری برای مرگ سیاوش باشد. فردوسی در این گزارش به منظور توصیف رفتار فرنگیس می‌سراید:

همه بندگان موی کردند باز / فرنگیس، مشکین کمند دراز،
برید و به گیسو میان را ببست / به ناخن گل ارغوان را بخست(۳)

در بیت بالا به منظور نمایش مراسم عزاداری سیاوش است که خدمتکاران فرنگیس موهایشان را افشان می‌کنند. اما فرنگیس در این ماجرا گیسوی درازش را می‌بُرد. همراه با چنین گزارشی شکی باقی نمی‌ماند که رسم کهن گیسو بریدن زنان تا زمان فردوسی نیز دوام آورده‌است. چنان‌که فردوسی از راه و رسم آن برای توصیف عزاداری فرنگیس سود می‌برد. در ضمن، نباید فراموش کرد که چنین رسمی بنا به روایت فردوسی در سرزمین توران اتفاق می‌افتد. ولی فردوسی هم‌چنان که سنت اوست بسیاری از آداب و رسوم ایرانیان را به تورانیان نیز برمی‌گرداند. در نگاه او تورانیان اغلب مواقع به همان شیوه‌های مرسوم در بین ایرانیان به عزاداری اشتغال می‌ورزیدند.

از سویی، تصویری که فردوسی از مراسم عزاداری فرنگیس به دست می‌دهد، بدون هیچ کم و کاستی در این بیت حافظ نیز بازتاب می‌یابد:

گیسوی چنگ ببرید به مرگ میِ ناب / تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند(۴)

حافظ نیز در گزارش خود از حال و روز زمانه‌اش، چنان قرار می‌گذارد که به منظور مشارکت در مرگ و عزای می ناب، گیسوی چنگ را ببرند. موضوعی که بهانه قرار می‌گیرد تا مغبچگان نیز زلف‌هایشان را بگشایند و افشان نمایند. همان کاری که فردوسی هم اجرای آن را به خدمتکاران فرنگیس می‌سپارد.

حسین خدیو جم در توضیح همین بیت حافظ می‌نویسد: "رسم بوده که زنان در عزا گیسوی خود را می‌بریدند".(۵) اما حسین خدیو جم فراموش کرده بود که بنویسد چنین رسمی تنها به زنان جامعه اختصاص نداشته است. چنان‌که او در خصوص پیشینه‌ی تاریخی چنین رسمی آورده است: "حافظ ابرو در ذکر وفات اولجایتو مینویسد: در شب غره‌ی شوال - سنه‌ی ست و عشر و سبع‌مائه – از این دار فنا به سرای باقی انتقال فرمود، امرا و بزرگان دولت و آقایان و خواتین مجموع سیاه و کبود پوشیده روی‌ها می‌کندند و موی‌ها می‌بریدند، و فریاد و نوحه و زاری به فلک اثیر رسید".(۶) خدیو جم همچنین برای بازتاب مرگ امیر تیمور هم چنین رسمی را ضمن گزارشی از ظفرنامه اینگونه مستند کرده است: "و خواتین و آقایان روی‌ها بخراشیدند و موی‌ها بریدند".(۷)

در تاریخ هرودت نیز روایت‌هایی از رسم مو بریدن اقوام منطقه دیده می‌شود. رسمی که اغلب برای برگزاری آیین عزاداری به نمایش درمی‌آمد. او در همین راستا می‌گوید: "بین اقوام و ملل دیگر عادت چنین است که در مواقع عزاداری آنان‌که از خویشان نزدیک متوفی هستند سر خود را می‌تراشند، در حالی که وقتی برای مصریان فوتی اتفاق می‌افتد، آنان‌که تا آن زمان سر خود را می‌تراشیدند موی سر و ریش خود را بلند می‌کنند".(۸)

شکی نیست که در متن فوق عبارت "اقوام و ملل دیگر" مردمان فلات ایران را هم در بر می‌گرفت. اما موضوع بریدن مو و یا سر تراشیدن نزد مصریان با هدف‌های دیگری نیز صورت می‌پذیرفت. چنان‌که هرودت ضمن برشمردن آیین‌های عزاداری مصریان کهن می‌نویسد: "وقتی در خانه‌ای گربه‌ای به مرگ طبیعی بمیرد، تمام ساکنان آن خانه ابروهای خود را می‌تراشند و فقط ابرو می‌تراشند. در خانه‌ای که سگی بمیرد، تمام بدن و سر را می‌تراشند".(۹)

پس از پیدایی اسلام نمونه‌هایی از همین راه و رسم بین قلندران ایران هم پا گرفت. چون قلندران نیز موی ابروان و سر خود را می‌تراشیدند. چنان‌که خواجه‌ی شیراز هم در همین خصوص سروده است: "نه هر که سر بتراشد قلندری داند".(۱۰)

حسین خدیو جم در توضیح طایفه‌ی قلندریه می‌نویسد: این طایفه که شرح آن‌ها در تاریخ فرشته و خط مقریزی هست، موی سر و ریش و سبیل و ابرو و مژه می‌تراشیده‌اند و همیشه در سفر و گردش بوده‌اند".(۱۱)

محمد معین نیز در شناخت قلندریه می‌گوید: "از ممیزات قلندریه یک تراشیدن موی و ریش و سبلت و ابرو بوده است".(۱۲) محمد معین تاریخی را نیز برای پیدایی قلندران در نظر می‌گیرد و ظهور ایشان را به "نیمه‌ی اول قرن پنجم" برمی‌گرداند.(۱۳) ولی برای حافظ تنها موضوع بی‌اعتنایی قلندران به آداب و رسوم جامعه است که اهمیت دارد. موضوعی که او به دفعات در غزل‌هایش به آن اشاره می‌کند.

اجرای چنین آیین‌هایی حکایت از آیین‌هایی خیلی قدیمی‌تر در جامعه دارد که به مرور بخش‌هایی از آن رنگ باخته است یا قسمت‌هایی را به آن افزوده‌اند. چنین موضوعی در گزارش فردوسی از مرگ سیاوش و مراسم عزاداری فرنگیس هم دیده می‌شود. چون در این گزارش تنها گیس بریدن فرنگیس است که فردوسی از آن سخن می‌گوید. اما ضمن همین داستان هرگز از گوشه‌های پنهان این رسم رونمایی نمی‌گردد. با تمامی این احوال جیمز جرج فریزر به صراحت یادآوری می‌کند: "چنین رسمی هم در یونان و هم در شرق رواج وسیعی داشته‌است".(۱۴) او به منظور واکاوی بیشتر از چنین رسمی نمونه‌ای از مراسم گیسو بریدن را بین فنیقی‌ها نیز گزارش می‌کند. مراسمی که در حرم "استارته" به اجرا گذاشته می‌شد. فریزر می‌نویسد: "در آن‌جا به هنگام عزاداری سالانه در مرگ آدونیس زنان می‌بایست موهایشان را می‌تراشیدند و کسانی که از این کار سر باز می‌زدند می‌بایست خود را به بیگانگان وامی‌گذاردند و مزدی را که از این کار عاید می‌شد به الهه پیشکش می‌کردند".(۱۵) در واقع "الهه چشم پوشیدن از عفت را به جای چشم پوشیدن از مو می‌پذیرفت".(۱۶)

شکی نیست که در گزارش یاد شده بخش‌هایی روشن از روسپیگری آیینی نیز رو می‌شود. نوعی از روسپیگری که اغلب در معبد ایزدان یا ایزدبانوان باروری به اجرا گذاشته می‌شد و گوشه‌هایی از آن در روایت صادق هدایت از بوف کور هم دیده می‌شود.(۱۷)

با این همه، در ایران امروزی بخش‌های روشن‌تری از این استوره‌ی باستانی همچنان دوام آورده است. در نمونه‌ای از همین رسم‌ها زنانی که از بیماری نازایی خود رنج می‌برند، گونه‌هایی از نذر را به اجرا می‌گذارند. آنوقت تصمیم می‌گیرند تا نخستین موهای فرزندشان را به یکی از امام‌زاده‌ها اهدا نمایند. گاهی نیز عهد می‌بندند که معادل وزن این موها طلا به امامزاده ببخشند. به طبع ریشه‌های طبیعی چنین رسمی را باید در آیین‌هایی پیش از پیدایی اسلام سراغ گرفت. آیین‌هایی که ماندگاری رسم‌های خود را در فضای مذهب شیعه‌ی کنونی نیز بر جای نهاده‌اند.

استوره‌ها اغلب ضمن جنگ یا تبادلات فرهنگی و تجاری اقوام از سرزمینی به سرزمین‌های دیگر می‌کوچند. در این کوچیدن است که همیشه تغییر می‌پذیرند و برای سازگاری با باورهای فرهنگی منطقه‌ی جدید فرآوری می‌گردند. ضرورتی اجتماعی که همواره اجتناب ناپذیر می‌نماید. در همین هم‌افزایی‌های فرهنگی است که نمونه‌های جدیدتری از استوره نیز شکل می‌گیرد. ولی هرگز منشأ درست و دقیقی نمی‌توان برای آن‌ها دست و پا کرد. همان موضوعی که در راه و رسم گیسو بریدن هم دیده می‌شود. رسمی که فقط به منظور بلاگردانی از درد و رنج انسان زمانه تا دوران ما دوام آورده است. چنانکه حافظه‌ی تاریخی ایرانیان نمونه‌ای امروزی از آن را برای تحسین جاودانگی "مهسا" نیز به اجرا گذاشت. او در عمل بازتولد ایزدان باوری و جاودانگی را نشانه گرفته بود. هم‌چنان که استوره‌ی آدونیس نیز چنین کرد.
_________________________

۱- شاخه‌ی زرین؛ پژوهشی در جادو و دین: جیمز جرج فریزر، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند، تهران، آگاه، چاپ ششم، ص ۴۱۶ .
۲- شاخه‌ی زرین؛ پژوهشی در جادو و دین، پیشین، ۳۸۵.
۳- شاهنامه: ابوالقاسم فردوسی، تصحیح ژول مول، تهران، جیبی، چاپ سوم، جلد دوم، ص ۲۰۶.
۴- دیوان حافظ: تصحیح ابوالقاسم انجوی، تهران، شهاب ثاقب، ۱۳۸۲، ص ۲۳۶.
۵- وازه‌نامه‌ی غزل‌های حافظ: حسین خدیوجم، تهران، نشر ناشر، ۱۳۶۲، ص۱۰۳.
۶- پیشین.
۷- پیشین.
۸- تاریخ هرودوت: اوترپ، ترجمه با مقدمه و توضیحات و حواشی هادی هدایتی، دانشگاه تهران، چاپ سوم، ص۱۳۶.
۹- پیشین: ص۱۶۳- ۱۶۲.
۱۰- دیوان حافظ: پیشین.
۱۱- واژهنامه‌ی غزل‌های حافظ: پیشین، ص۸۵.
۱۲- حافظ شیرین سخن: محمد معین، به اهتمام مهدخت معین، تهران، صدای معاصر، چاپ ششم، ص۴۳۳.
۱۳- پیشین، ص۴۳۲.
۱۴- شاخه‌ی زرین؛ پژوهشی در جادو و دین: جیمز جرج فریزر، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند، تهران، آگاه، چاپ ششم، ص۷۹.
۱۵- پیشین.
۱۶- پیشین.
۱۷- نگاه کنید به: بوف کور، صادق هدایت، سوئد، نشر باران، ۱۹۹۴، ص۶۸- ۶۴.