مدل دو: مداخلهی فرهنگ بهمثابه دگرگونساز
در شکل بالا باید به چند نکته توجه کرد. اول، درست مانند حالت قبل، ساختار از طریق کدهای فرهنگی عمل میکند اما با این تفاوت که ساختار خود محدودیتهای معینی برای کدهای فرهنگی ایجاد و تنوع کدهای فرهنگی را کم میکند. دوم، پیکانی که از سمت فرهنگ به ساختار میرود نقطهگذاری شده است. این بدان معناست که تأثیر ساختار بر فرهنگ بسیار بیشتر از تأثیر فرهنگ بر ساختار است. بنابراین اگر هنجارها و ارزشهای یک بازیگر با ساختار همخوانی نداشته باشد، او بدون دخالت عامل خارجی، دلایل خوبی برای تجدیدنظر در هماهنگ کردن خود با ساختار خواهد یافت. کارگر میداند که امتناع از کار، بقای او را به خطر میاندازد. همین امر در مورد سرمایهدار صادق است. دوام شرکت او وابسته به رعایت تعهداتی است که ساختار بر عهدهی او گذاشته است. بنابراین اگر بازیگران هنجارهای خود را با ساختار تنظیم نکنند، آنها ممکن است زنده نمانند. (چیبر، ۲۰۲۲:۴۰)
علت بقای سیستم
پذیرفتن ایدهی ماتریالیستی شکلگیری طبقات در سرمایهداری به خودی خود چیزی در مورد پیشبینیهای مارکسیسم در مورد گرد هم آمدن کارگران حول یک طبقه و شکلگیری یک «طبقه برای خود» نمیگوید. از نظر بسیاری از مارکسیستها قرار گرفتن کارگران در ساختار طبقاتی معینی باعث میشود که فشارهایی که از خود ساختار طبقاتی بر کارگران وارد میگردد انگیزههای مناسبی برای کارگران در جهت سازماندهی خود و مبارزه با سیستم سرمایهداری را ایجاد کند. یک قرن پیش در اروپا جنبشهای کارگری بسیار قوی بودند، اما شکست این جنبشها در قرن گذشته در غرب و ضعف کنونی جنبش کارگری در بسیاری از مناطق جهان، عدهای را به این نتیجه رساند که تغییرات ساختاری طبقه کارگر و کاهش عددی آن علت اصلی ضعف کنونی جنبش کارگری است. همانطور که قبلاً گفته شد عدهای چنین استنتاج کردند که عوامل فرهنگی میتوانند ضعف طبقهی کارگر را توضیح دهند،…
اگر چه ساختارهای طبقاتی قادر هستند کارگران را به سمت سازماندهی سوق دهند، اما در عین حال عوامل مادی مشخصی در نظام سرمایهداری وجود دارند که همیشه مانع سازماندهی کارگران میشوند. این عوامل ربطی به بحث معمول در مورد «کاهش عددی کارگران صنعتی» ندارد و از همان ابتدای شکلگیری سرمایهداری وجود داشته و دارند. متأسفانه در مورد این عوامل منفی کمتر صحبت میشود. مسئلهی اصلی نقد فرجامگرایی است. نمیتوان بر این باور بود که کارگران حتماً مبارزهی اقتصادی خود بر علیه سرمایهداران را سازماندهی خواهند کرد. جایگاه طبقاتی کارگران در نظام تولیدی قطعاً کارگران را به سمت سازماندهی خود سوق نمیدهد بلکه همانطور که بارها تاریخ سرمایهداری نشان داده، عکس آن نیز ممکن است. اما عوامل منفی که مانع سازماندهی کارگران میشوند، کدام هستند؟
اول، آسیبپذیری کارگران: کارگران و کارفرمایان در یک محیط بیطرف وارد مبارزه نمیشوند بلکه آندو در میدانی مبارزه میکنند که کارفرما از همان ابتدا قدرت بسیار زیادی در مقابل کارگر دارد. کارگران بهخوبی میدانند که کارفرمایان میتوانند به دلایل مختلف آنان را تنبیه یا از کار اخراج کنند. نامطمئن بودن شغل کارگران یکی از شرایط مهم تعبیه شده در سرمایهداری است. ازاینرو حتی در کشوری مثل سوئد که قانون کار در اثر فشار اتحادیههای کارگری دارای موادی در جهت افزایش امنیت شغلی کارگران است، این مواد قانونی از همان ابتدا مورد حملهی طرفداران آشکار و پنهان نظام سرمایهداری بودهاند و طی چهل سال گذشته این مواد قانونی بهتدریج مورد دستکاری قرار گرفته تا این که امروز دیگر از آنها تقریباً اثری باقی نمانده است. بنابراین کارگران در اثر تجربهی روزمره خود بهزودی ممکن است به این نتیجه برسند که «راحتترین و مؤثرترین» اقدام آنها برای افزایش امنیت شغلی خود، نه ایجاد یا پیوستن به اتحادیههای کارگری بلکه کسب مهارتهای جدید است. مهارتهایی که میتوانند تحت شرایط معینی مانع اخراج آنها شوند. در عین حال کارگران این نکته را میفهمند که همیشه امکان اخراج آنان وجود دارد، بنابراین سعی میکنند تا در شبکههای سنتی موجود در همهی جوامع از شبکههای معمول خویشاوندی، مذهبی، نژادی، ملی، قومی، کاستی، مذهبی،…که عضویت در آنها خطری برای امنیت شغلیشان ندارد، اما پیامدهای اخراج را کمهزینهتر میکند، مشارکت کنند. (همانجا، ۶۳)
دوم، تجمع منافع: برخی از کارگران ممکن است به این نتیجه برسند که خود بهتنهایی به دلایل کاملاً متفاوت، بهتر میتوانند با کارفرمایان به توافق برسند. بر خلاف سرمایه که میتوان آن را از شخص کارفرما مجزا نمود، نیروی کار کارگران را نمیتوان از خود آنها جدا کرد و مسائلی چون شدت کار، طول روز کاری، سطح دستمزد، مزایای بهداشتی، حقوق بازنشستگی و غیره برای همهی کارگران مهم هستند، اما میزان اهمیت و اولویت آنها برای افراد مختلف، متفاوت است. ولی اقدام جمعی کارگران به معنی توافق بر سر عناصر مختلف رفاه، با تعداد زیادی از کارگران است. از طرف دیگر، برخی از کارگران در عمل به این نتیجه میرسند که به خاطر رابطهی نزدیک خود با کارفرما، داشتن مهارت کاری استثنایی و امثالهم خودشان بهتنهایی بهتر میتوانند از منافع رفاهی آیندهی نزدیک خود دفاع کنند. (همانجا، ۶۵) درست به خاطر همین عوامل، آنها ممکن است با وجود آگاهی از منافع درازمدت عضویت در اتحادیهها، از عضویت در آنها به خاطر منافع کوتاهمدت خویش خودداری کنند. [۵]
سوم، سواری رایگان: شرایط و مزایای کسبشده توسط اتحادیهها، بدون توجه به میزان مشارکت افراد در اختیار همهی اعضا و در موارد دیگری تمام کارگران اعم از عضو و غیر عضو قرار میگیرد. بنابراین بسیاری از کارگران به این نتیجه میرسند که حتی بدون مشارکت یا مشارکت فعال در کار اتحادیههای کارگری میتوانند از مزایای توافقهای حاصله استفاده کنند. به عبارت دیگر، بسیاری از کارگران بهخاطر هزینهی مشارکت فعال در اتحادیههای کارگری و امنیت شغلی خود، عضو و یا عضو فعال اتحادیهها نمیشوند. پدیدهی سواری رایگان یکی از عوامل ضعف اتحادیههای کارگری است. (همانجا، ۶۶)
بهطور خلاصه میتوان چنین گفت که تشکیل طبقات زمانی به وقوع میپیوندد که کارگران به دنبال استراتژیهای دفاع از خود باشند. ساختار طبقاتی دو مکانیسم را در دسترس قرار میدهد. معمولاً بسیاری از مارکسیستها بر عوامل تسهیلکنندهی ساختاری تأکید دارند، در حالی که عوامل ساختاری دیگری نیز وجود دارند که کارگران را به سمت استراتژیهای فردی سوق میدهند. راه مقابله با عوامل منفی تشکل کارگران یا این است که کارگران بر میزان فداکاریهای لازم برای ایجاد سازمانهای کارگری بیفزایند، یا این که مکانیسمهایی که مانع تشکلیابی کارگران هستند تضعیف شوند. مسلماً میتوان این دو استراتژی را با یکدیگر ترکیب کرد.
رضایت کارگران
پرسش مهمی که در کشورهای غربی پس از جنگ دوم جهانی مطرح شد این بود که «چه بر سر کارگران انقلابی نیمقرن پیش آمد؟»، «چرا طبقهی کارگر جذب شرایط رفاه اقتصادی شد و انگیزههای مبارزاتی خود را کنار گذاشت؟» استوارت هال اگرچه میپذیرفت که پس از جنگ دوم جهانی، غرب دچار تغییرات اقتصادی و سیاسی فراوانی شد اما از نظر او «کاملاً واضح بود که دگرگونیهای عمدهی سیاسی و اقتصادی به اندازهی تحولات فرهنگی و اجتماعی نبودند». همچنین هال معتقد بود چرخش روشنفکرانی چون خودش به سمت فرهنگ، تلاش برای یک پاسخ سیاسی بود: «درک این نکته حائز اهمیت است که مفهوم فرهنگ نه بهعنوان پاسخی به یک پرسش نظری کلان بلکه پاسخ به یک پرسش سیاسی مشخص یعنی: چه بر سر طبقهی کارگر در شرایط رفاه اقتصادی آمد؟، مطرح شد» از نظر هال، چارچوب مارکسیستی «روبنا-زیربنا» «کارایی کمی» به استقلال روبنا از زیربنا میداد و ازاینرو او و همفکرانش به این نتیجه رسیدند که نظر مارکسیسم برای تحلیل شرایط سیاسی کافی نیست. این ایدهی گرامشی که طبقات مسلط در درازمدت نمیتوانند فقط بر زور و خشونت تکیه نمایند بلکه باید رضایت طبقات زیردست را برای ادامهی حاکمیت خود جلب کنند، توجه فرهنگگرایان در چپ نو را به خود جلب کرد. این برداشت به آنجا منجر شد که طبقهی کارگر پس از جنگ به یک بازیگر مشتاق و راضی سرمایهداری بدل شده است.
نوآوریهای گرامشی در مقولهی هژمونی اهمیت زیادی برای مارکسیسم دارد. درک اهمیت کسب رضایت طبقهی کارگر برای ثبات سیستم سرمایهداری، حائز اهمیت زیادی بود. ازاینرو، امروز در مورد لزوم کسب رضایت کارگران برای تضمین ثبات کمتر کسی شک دارد. مسئله بر سر اهمیت کسب رضایت است. آیا رضایت کارگران منبع اصلی ثبات نظام سرمایهداری است یا آن که باید آن را بهعنوان یک عامل فرعی در ثبات در نظر گرفت؟ آیا رضایت طبقهی کارگر فقط از طریق اقناع ایدئولوژیک و رهبری اخلاقی و فکری به دست میآید؟ و از همه مهمتر، منظور از رضایت چیست؟
ویوک چیبر معتقد است که میتوان از دو نوع رضایت سخن گفت. اول، رضایت فعال: رضایتی که فرد شرایط را ذاتاً مطلوب و در نتیجه مشروع میداند. دوم: رضایت منفعل: رضایتی که فرد وضعیت را اسفبار اما آن را اجتنابناپذیر تلقی میکند. (چیبر، ۲۰۲۲:۸۶)
بنابراین میتوان بهراحتی گفت که برخی از متفکرین فرهنگی که معتقدند کارگران بهخاطر «قدرت ایدئولوژی» طبقه مسلط و نه به زور رضایت خود را اعلام کردهاند، دچار خطا هستند. مسلماً افرادی از طبقهی کارگر ممکن است تحت تأثیر ایدئولوژی حاکم از سیستم موجود کاملاً راضی باشند، اما گسترش آن به افرادی که در مقولهی دوم و از روی یأس مجبور به اعلام رضایت هستند اشتباه است. در واقع کارگران به دلایل مختلف که از حوصلهی این نوشته خارج است به شرایط موجود تسلیم میشوند.
از طرف دیگر باید اضافه کرد که آدام پرژورسکی تفسیر دیگری از نظریهی گرامشی در مورد جلب رضایت فعال فرودستان دارد که فقط مبتنی بر ایدئولوژی نیست. بنا به گفتهی پرژورسکی «رضایت همیشه از طریق ایدئولوژی بیان میشود، اما هرگز مبتنی بر آن نیست، بلکه شالودهی آن همیشه و همه جا اقتصادی بوده است» (به نقل از چیبر، ۲۰۲۲:۹۲)
چند نکتهی پایانی
چرا سیستم سرمایهداری که برپایهی استثمار و سلطه قرار دارد همچنان پابرجاست؟ چرا سازمانهای اقتصادی و سیاسی کارگران در قرن حاضر نسبت به قرن گذشته ضعیفتر گشتهاند؟ چرا بر خلاف تصور مارکسیستها، انقلابات کارگری در شرق و نه غرب به وقوع پیوستند؟ چرا امروز کارگران بیشتر جلب نیروهای راستگرا میشوند تا چپگرایان؟ چرا کارگران از احزابی حمایت میکنند که برخلاف منافع طبقاتی آنها عمل میکند؟ آیا کارگران هنوز سوژهی انقلاب هستند؟ آیا سوبژکتیویتهی انقلابی را باید از منشور فعالیت تولیدی توضیح داد؟ آیا کارگران باید قدرت دولتی را به دست خود گیرند؟ چرا انقلاب نمیشود؟ میتوان این فهرست را ادامه داد. اندیشمندان مارکسیست، پسامارکسیست، نئومارکسیست و یا چپگرایان بهطور کلی دربارهی این پرسشها و بسیاری از پرسشهای مشابه در طی یک قرن گذشته فکر کرده و میکنند. شکستهای جنبش کارگری بسیاری را به تأمل بیشتر در مورد تئوریهای مسجل گذشته وادار نموده است. برخی پاسخها قانعکننده، برخی کمتر قابلقبول، و بعضی کاملاً اشتباه هستند. در این نوشته به طور گذرا به چند مسئلهی مهم در مارکسیسم حول سوبژکتیویتهی انقلابی، رابطهی ساختار و فرهنگ و موانع ساختاری ایجاد طبقهی کارگر بهمثابه «طبقهای برای خود» پرداخته شد.
پس از جنگ دوم جهانی، چپ نو در مقابله با برخی از برداشتهای نادرست از تئوریهای مارکسیستی به مسئلهی هیجانانگیز شکلگیری آگاهی طبقاتی که از اوایل قرن گذشته یکی از موارد اختلاف مارکسیستها بود پرداخت. راز شکلگیری طبقات از مسائل مهم تعیین استراتژی سوسیالیستی است. پس از چرخش فرهنگی در نیمقرن گذشته، نوآوریهای تازهای در مارکسیسم سنتی ایجاد شدند که تلاش داشتند فراز و نشیبهای شکلگیری طبقات، یا هژمونی سوسیالیستی را توضیح دهند. این پرسش مطرح شد که آیا جایگاه طبقاتی واقعاً منافع طبقاتی را ایجاد میکند؟ نقش فرهنگ در این زمینه چیست؟ ابتدا وظیفهی فرهنگ این بود تا منافع و علایق اقتصادی را به گونهای که با جهان عاطفی عاملین اجتماعی همنوا شود، ترجمه کند. در این صورت فرهنگ نقشی مثبت ایجاد میکرد. در مواقعی که فرهنگ مانع شکلگیری آگاهی طبقاتی بود نقش آن منفی بود. اما بهزودی این طرز تلقی از فرهنگ دیگر کافی نبود. اگر فرهنگ واسطهی تأثیر منافع طبقاتی بر سیاست بود، اگر ایدئولوژی، مذهب و زبان افراد، میانجی انتخابهای سیاسی آنهاست چرا همین فرهنگ نتواند میانجی نحوهی درک آنها از انتخابهای اقتصادی باشد؟ چهگونه فرهنگ میتواند بهمثابه یک فیلتر در انتخابهای سیاسی عمل کند اما همین فرهنگ نمیتواند موجب فیلتر منافع اقتصادی شود؟ انسان متأثر از فرهنگ، بهطور همزمان هم فعالیتهای اقتصادی و هم سیاسی خود را انجام میدهد.
از آنجا که مارکسیسم رویکردی ماتریالیستی دارد نمیتواند برخی از این توضیحات را بپذیرد. هستهی مرکزی ماتریالیسم مارکسیستی این است که کنش اجتماعی توسط منافع اقتصادی توضیح داده میشود. وقتی عاملین اجتماعی اهداف سیاسی یا اقتصادی خود را دنبال میکنند، در مجموع این اهداف توسط آنچه که منافع نامیده میشود هدایت میگردند.
اضافه بر این، مارکس پیشبینی کرده بود که سرمایهداری گورکنان خود را به شکل طبقهی کارگر ایجاد کرده است. این پیشگویی با اوجگیری جنبشهای کارگری در انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم و انقلابات متعدد در ابتدای قرن بيستم کمتر زیر سؤال رفت اما پس از جنگ دوم جهانی بهتدریج برخی از مارکسیستها بر اهمیت فرهنگ و ایدئولوژی پای فشردند. اگر در گذشته فقط عدهای بر نفوذ هژمونی فرهنگی طبقات حاکم از طریق رسانههای بزرگ دولتی و خصوصی و تأثیر آنها بر آگاهی طبقاتی کارگران تأکید داشتند، کمکم برخی به این نتیجه رسیدند که چیزی خارج از گفتمان وجود ندارد. اهمیت رابطهی روبنا و زیربنا در مارکسیسم زیر سؤال رفت . اندکی پس از آن برخی «تقلیل طبقاتی» و «ذاتگرایی طبقاتی» را مورد نکوهش قرار دادند. کمی بعدتر سوژهی انقلابی، مبارزهی طبقاتی و سوبژکتیویتهی انقلابی در تعبیر مارکسی آن به دور انداخته شد. در نهایت برخی واژهی سوسیالیسم را از فرهنگ لغات خود حذف کردند و دموکراسی رادیکال را جایگزین آن نمودند.
همهی این تئوریها اعم از آن که آنها را درون یا بیرون از مارکسیسم قرار دهیم، هستهی ماتریالیستی استراتژی سوسیالیستی را هدف قرار میدهند. قطعاً باید بتوان به این پرسش پاسخ داد: چرا کارگران که در نظام سرمایهداری بشدت استثمار میشوند و تحت بدترین شرایط زندگی میکنند، تجربهی روزمرهی خود را نادیده میگیرند؟ آیا آنها افرادی غیرمنطقی هستند؟ آیا سادهلوح هستند و راحتتر از دیگر طبقات و اقشار اجتماعی فریب رسانههای تبلیغاتی را میخورند؟ یا این که میتوان دلایل مادی و منطقی برای طرز رفتار آنها در خلاف جهت منافع طبقاتیشان یافت؟ هدف بخش دوم این مقاله توضیح این نکته بود که میتوان دلایل منطقی برای رفتار آنها یافت.
واقعیت این است که بسیاری از کارگران نه از طریق سازمانهای جمعی بلکه به صورت فردی در مقابل فشار سرسامآور سیستم موجود مقاومت میکنند. ساختار طبقاتی اگرچه شرایط مادی مناسبی را برای مقاومت جمعی ایجاد میکند، اما همان ساختار موانع بسیار بزرگتری را در مقابل مقاومت جمعی کارگران قرار میدهد. این نکتهای است که بسیاری آن را نادیده میگیرند. مسلماً کارگران در مقایسه با وضعیت دهقانان در مقابل فئودالها از شرایط بهتری برای مقاومت جمعی برخوردار هستند اما این به معنی آن نیست که ساختار طبقاتی آنها را به سمت مقاومت جمعی سوق میدهد. سازماندهی نتیجهی مستقیم استثمار و سلطه نیست بلکه کارگران تحت شرایط استثنایی موفق به سازماندهی مؤثر خود میشوند. از یک سو ساختار طبقاتی موجب تنش دائمی بین کارگر و سرمایهدار میشود، از سوی دیگر همین ساختار به خاطر موقعیت برتر اقتصادی سرمایهدار نوعی ثبات در سیستم سرمایهداری ایجاد میکند. بنابراین منبع اصلی ثبات در جلوگیری از سوبژکتیویتهی انقلابی نه ایدئولوژی حاکم بلکه ساختار طبقاتی است. لازم است بلافاصله در اینجا این نکته را افزود که این به معنای نادیده گرفتن ایدئولوژی در ثبات حاکم نیست بلکه تأکید بر نقش موانع ساختاری در برابر سازماندهی کارگران است. اهمیت فرهنگ و ایدئولوژی حاکم و نقش خردهفرهنگها و ایدئولوژیهای انقلابی در این نوشته مورد بحث قرار نگرفته و شایسته است بهطور جداگانه در فرصتهای دیگری به آنها پرداخته شود. فقط باید گفت ترویج ایدئولوژی انقلابی در میان کارگران نقش بسیار مهمی در مقاومت آنها دارد.
آیا این تفسیر تأثیری در عملکرد نیروهای انقلابی دارد؟ قطعاً. برخی از مارکسیستها هنوز بر این اعتقاد هستند که در مقابل کارگران یک بدیل عقلانی یعنی مقاومت جمعی قرار دارد. رد این بدیل به معنی دفاع از سرمایه، سقوط عقلانیت و گرفتار شدن در دام آگاهی کاذب است. حال اگر پذیرفته شود که در مقابل کارگران دو استراتژی مقاومت، یکی جمعی و دیگری فردی قرار دارد و هریک از این دو گزینه دستاوردهای معینی برای کارگران دارد، اهمیت «آگاهی کاذب» کمتر میشود. مسلماً انتخاب مقاومت جمعی نتایج مادی بهتری را برای همه در درازمدت بهبار خواهد آورد، موجب استحکام همبستگی کارگران میشود، و آگاهی کارگران را بالاتر میبرد. اما انتخاب گزینهی فردی به معنی پذیرش تبلیغات کارفرمایان نیست. آنها به دلایل مادی معینی این گزینه را انتخاب میکنند. استراتژی حاصل از چنین درکی به معنی تغییر نحوهی برخورد با کارگران است. در این صورت هدف کنشگران، احزاب و سازمانهای کارگری این است که هزینهی پیوستن به اتحادیههای کارگری را کاهش دهند. این استراتژی بسیار متفاوت از وقتی است که فرض بر فریبخوردگی کامل کارگران توسط ایدئولوژی حاکم است.
در نهایت آن که، در طی یک قرن گذشته از زمان شکلگیری مکتب فرانکفورت تا نئومارکسیسم و پسامارکسیسمهای امروز، همه سعی داشتند با مورد پرسش قرار دادن بسیاری از یکجانبهنگریها، دگمها و اقتصادگرایی حاکم در مارکسیسم، راهی برای رهایی انسان بیابند. موفقیتهایی کسب شد، ولی متأسفانه مشکلات بسیار بزرگی همچنان جنبش سوسیالیستی را رنج میدهد. معهذا باید به خاطر داشت اگر در عرض نیم قرن گذشته به طور غلوآمیزی بر نقش عوامل فرهنگی در فرایندهای ساختاری و سیاسی تأکید شده است، راهحل بازگشت به شرایط قبل از چرخش فرهنگی و تأکید یکجانبه بر عوامل اقتصادی نیست. چرخش فرهنگی درست بهخاطر ضعفهای آشکار تئوریهای اقتصادی توانست بهسرعت رواج یابد. فراموشی دستاوردهایی که چرخش فرهنگی با خود داشت و بازگشت به دوران سلطهی اقتصاد سیاسی در همهی تئوریهای مارکسیستی نه مطلوب است و نه امکانپذیر. در یک تحلیل طبقاتی ماتریالیستی فرهنگ نقش بسیار مهمی بر عهده دارد و این را نباید به فراموشی سپرد. همچنين از آنچه که در اینجا گفته شد نباید این نتیجه را گرفت که دستگاههای تبلیغاتی و رسانههای جمعی نقش چندانی در ناکامیهای جنبشهای چپگرایانه نداشته است. این موضوع بهویژه امروز، با گسترش نقش رسانههای اجتماعی اهمیت بیشتری یافته است. رسوایی فیسبوک در فروش دادههای کاربران به کمبریج آنالیتیکا، حسابهای کاربری جعلی در توییتر برای داغ کردن موضوعات مورد علاقهی نیروهای راستگرا و تأثیر بر انتخابات در کشورهای مختلف، همه گوشههای کوچکی از این واقعیت را نشان میدهد. اما باز نباید فراموش کرد موضوع اصلی و پاشنه آشیل جنبش کارگری در جهان امروز پراکندگی و عدم توانایی آنان در سازماندهی کارگران و زحمتکشان است. بدون تغییر استراتژی برای سازماندهی کارگران نمیتوان سخنی از سوسیالیسم قرن بیست و یکم- در هر شکلی از آن- گفت.
توضیحات
[۱]- برخی سوبژکتیویته (subjectivity) را به «فردیت»، «ذهنیت» و امثالهم تعریف کردهاند. در سراسر این نوشته از واژهی سوبژکتیویته استفاده شده است. بنا بر ویکیپدیا منظور از سوبژکتیویته «مجموعهای از ادراک، تجربیات، توقعات، فهم و درک شخصی و فرهنگی، و اعتقادات خاص» سوژه است. مسلماً تعریفهای بهتر و دقیقتری وجود دارند ولی همین تعریف منظور از سوبژکتیویته در این نوشته را مشخص میکند.
[۲]- سوبژکتیویته یکی از موضوعات مهم در اگزیستانسیالیسم سارتر بود که کار دکارت در این حوزه را ادامه داد. برای او سوبژکتیویته موضوعی مربوط به آگاهی بود. مثلاً چون باورهای دینی مستلزم حضور آگاهی است تا فرد بتواند باور کند، پس آن ذهنی است؛ چیزی است که بر ادراک شخصی – صرف نظر از این که چیزی ثابت شده یا عینی باشد- تکیه دارد. سوبژکتیویته از سوی کسانی چون فوکو و دریدا به خاطر اعتقاد آنها به ساختگرایی اجتماعی رد شد. بر اساس این نظریه، معانی با هماهنگی دیگران و نه به صورت انفرادی شکل میگیرند.
[۳]- لاکلائو و موف در مورد «رابطهی همارز» چند مثال را در «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی» مطرح میکنند: در یک کشور مستعمره، حضور استعمارگران حاکم هر روز در اشکال گوناگونی به چشم میخورد. تفاوتهای پوشش، زبان، رنگ پوست یا آداب و رسوم آنها در مقایسه با مردم مستعمره آشکار است اما همهی این تمایزات همارز یکدیگرند زیرا به خاطر تمایز معمولشان با مردم محلی خصلت سیال یک عنصر را به خود میگیرند و خاصبودگی آنها (یعنی لباس، زبان، فرهنگ…) از بین میرود و همه – با وجود تفاوتهایشان – به یک چیز مشابه بدل میشوند.
[۴]- مفهوم «فراتعیین» از روانشناسی رؤیا اخذ شده است. در آنجا از این مفهوم برای بررسی علل متفاوت رؤیا استفاده میشود، بدون آن که به بررسی رابطهی این علل با یکدیگر و نیز رابطهی هر کدام از این علل با نتیجه پرداخته شود. به عبارت دیگر، علل متفاوتی -که هر کدام بهتنهایی میتوانند موجب آن واقعه شده باشند-برای یک واقعه وجود دارد.
[۵]- ممکن است گفته شود که مشکلات سازماندهی شامل حال کارفرمایان نیز میشود. اوفه و ویزنتهال نشان میدهند، این مشکلات برای کارفرمایان بسیار کمتر از کارگران است. اول، موقعیت ساختاری کارفرما به او موقعیت بسیار برتری در سطح فردی میدهد. کارگران برای شرایط بهتر فروش کار نیاز به اتحادیه دارند در صورتی که کارفرما در سطح فردی قدرت چانهزنی زیادی در این مورد دارد. دوم، در شرایطی که کارفرمایان نیاز به همکاری مشترک دارند، آنها در موقعیت خطر اخراج شدن به خاطر ایجاد اتحادیههای کارفرمایی قرار نمیگیرند. سوم، مسلماً شرکتهای مختلف در بازار رقابتهای زیادی با هم دارند اما ناهمگونی منافع آنها موانع کمی ایجاد میکند یا اصلاً مانعی بر سر راه توافق در مقابل کارگران و سازمانهای کارگری بهوجود نمیآورد. آنها تمایل به حذف سازمانهای کارگری در هر زمان و مکانی دارند.
منابع
* Norman Geras, 1987, PostMarxism?, New left review, no 163
* Matthew Johnson (Editor), 2012, The legacy of Marxism, Continuum
* Mark Harvey, Norman Geras, 2013, Marx’s Economy and beyond
* Terry Eagleton, 1996, The illusions of postmodernism, Blackwell publishing
* Göran Therborn, 2018, From marxism to post-marxism?, Verso
* Oliver Harrisson, 2014, Revolutionary Subjectivity in post-marxist thought
* Ernesto Laclau, 1990, Nrw reflections on the revolution of our time
* Perry Anderson, 2017, The H-word, verso
* Alain Badiou, 2010, The communist hypothesis, verso
* Mark Cowling, 2018, Norman Geras’s political thought from Marxism to human rights, palgrave
* David Harvey, 2010, Commonwealth: An exchange
* Sebastiano Timpanaro, 1974, Considerations on materialism, new left review, no 1/85
* Rosi Braidotti, 2016, Can the humanities become post-human? A Conversation
* Jorge Larrian, David Moreley, Kusan-Hsing Chen…, 1996, Stuart Hall, Routledge
* Vivek Chibber, 2022, The Class Matrix, Harvard University press
* Erik Olin Wright, 1993, Class, Crisis and the state, Verso Books
* Ellen Meiksins Wood, 1999,The retreat from class, Verso books
* Guido Starosta, 2015, Marx’s capital, method and revolutionary subjectivity, Brill
* Butler, Laclau, Zizek, 2000, Contigency, Hegemony, universality, Verso books
* Claus Offe, Helmut Wiesenthal, 1990, Two logics of collective action, Political power and social theory
* ارنستو لاکلاو، شانتال موف، ۱۳۹۲،هژمونی و استراتژی سوسیالیستی، نشر ثالث
* فرانک فیشبک، ۱۳۹۹، لوکاچ، زمانمندی، پرولتاریا، سایت دموکراسی رادیکال
* محمد نژادایران، ۱۳۹۷، واکاوی نسبت میان آگاهی و سوژه در اندیشه سیاسی لویی آلتوسر، پژوهشهای فلسفی شماره ۲۲
* پری اندرسون، ۱۳۹۶، وارثان گرامشی، نقد اقتصاد سیاسی
* لاکلائو، نگری، باتلر و دیگران، ۱۳۹۱، نامهای سیاست، بیدگل
نقد اقتصاد سیاسی