Some of us Had Been Threatening Our Friend Colby
Donald Barthelme
دونالد بارتلم (۱۹۳۱- ۱۹۸۹ ) زمانی از طرف پاریس ریویو از او درخواست ارائه زندگی نامه شد. جوابش این بود « فکر نمی کنم مدت یک دقیقه هم توجه کسی را جلب کند. »
در فیلادلفیا متولد در هیوستون تگزاس بزرگ شد. در آنجا دوران کودکی معمولیش را گذراند، در دانشگاه هیوستون حضور یافت، فلسفه خواند و با یک روزنامه ی محلی کارکرد. بعد به خدمت گرفته شد، درکره خدمت کرد و برگشت به هیوستون و کمی بعد راهی شهر نیویورک شد و به عنوان ویراستار کار کرد، مخصوصا در محل و به خاطر رمانهای عجیب کوتاهش، خود را شناساند. خیلی زود شگفت آورترین شرکت کننده ی عادی نیویورکر شد.
بعضی از ما مدت زیادی دوستمون کولبی را، به خاطر شیوه ی رفتارش، تهدید کرده بودند. حالا کولبی رفته بود خیلی دور. رو این حساب، تصمیم گرفتیم حلق آویزش کنیم. کولبی بگومگو کردوگفت: فقط خیلی دور رفتن ( انکار نکرد که خیلی دور رفته) معنیش این نیست که مجازاتش حلق آویز شداست. گفت:
« خیلی دور رفتن، کاری بود که گاهی وقتا خیلیا میکردن. »
به بگومگوهاش خیلی محل نگذاشتیم، پرسیدیم چه نوع موزیک دوست داردتومراسم حلق آویزیش نواخته شود. گفت درباره ش فکرکرده ، مدتی زمان میبردتاتصمیم بگیرد. من اشاره کردم که ماباید هرچه زودترتصمیمش را بدانیم، چراکه هواردکه رهبرارکستراست، بایدآدم استخدام وباموزیسینهاتمرین کند، تاوقتی نداندنوع موزیک بایدچه باشد، نمیتواندشروع کند.کولبی گفت: همیشه طرفدار سمفونی چهارم آیوزبوده. هواردگفت که این یک تاکتیک به تاخیر انداختن وهمه میدانندکه آیوزتقریباغیرممکن وهفته هادرگیری تمرینات خواهدداشت وآن اندازه ازارکستروگروه کر، مارادرگیربودجه ی موزیک می کند.به کولبی گفت:
«منطقی باش. »
کولبی گفت سعی میکندبه چیزکمی آسانترفکرکند.
هیوازعبارت دعوتنامه هاترسیده بود. اگریکی ازآنهابه دست مسئولین می افتاد، چه می شد؟ حلق آویزی کولبی، بی شک برخلاف قانون بودواگرمسئولین ازقبل می فهمیدندنقشه چیست، به احتمال زیاد وارد می شدندو سعی می کردندهمه چیز را به هم بریزند. من گفتم حلق آویزی کولبی به طورحتم برخلاف قانون است، مایک حق اخلاقی کامل داشتیم که کولبی راحلق آویزکنیم، چراکه دوست مابود. به دلایل مهم مختلف متعلق به مابودوباتمام این تفاصیل، خیلی دوررفته بود. توافق کردیم دعوتنامه هاباچنان شیوه ای بیان شودکه شخص دعوت شده حتمانتواندبفهمدبرای چه منظوری دعوت شده. تصمیم گرفتیم برای مراجعه به رویدادی به عنوان « رویدادی دررابطه باآقای کولبی ویلیامز. »
یک متن خوش ریخت ازکاتالوگ انتخاب شده بودویک کاغذکرم رنگ برداشتیم. ماگنوس گفت دعوتنامه های چاپ شده رامی بیندوبررسی میکندوتعجب کردکه باید نوشیدنی هم سرو کنیم. کولبی گفت فکرمیکندنوشیدنیهانایس میشود، امادرباره ی هزینه هانگران بود. بامهربانی بهش گفتیم هزینه هامسئله ای نیست، ازهمه ی اینهاگذشته، مادوستان عزیزش بودیم و اگرگروهی ازدوستان عزیزش نمیتوانستندجمع شوندوباکمی سروصدا، کارکوچکی بکنند، چرا وبه چه دلیل به دنیا آمده بودند؟ کولبی پرسید پیش ازقضیه، اوهم میتواندنوشیدنی بنوشد؟ گفتیم « حتما. »
مقوله ی بعدی، چوبه ی داربود، هیچکدام ازما، درباره ی تزئین چوبه ی دار، اصلاچیزی نمیدانست، توماس که طراح است، گفت کتابهای قدیمی رابررسی وطرحهائی می کشد. مقوله ی مهم، تاآنجاکه اوگردآورد، این بودکه دریچه عملکردکاملی داشت. گفت فقط مشکل، شماره کارومواداست، این قضیه نباید بیشترازچهارصددلارهزینه داشته باشد. هواردگفت « خدای من! »، بررسی توماس چه بود، چوب اقاقیای بلند؟ توماس گفت: نه، فقط یک چوب خوب صاف کاج. ویکتورپرسد: کاج رنگ نشده، خام به نظر نمی رسد؟ توماس جواب داد: فکرمیکندمیتواندبدون دردسر زیاد، چوب گردوی تیره رنگ آمیزی شده باشد.
من گفتم: گرچه من فکرمی کنم تمام قضیه بایدبه صورت واقعی انجام شود، خب، همه، من هم، به چهارصددلارچوبه دارفکرمی کنیم، درراس هزینه های نوشیدنیها، دعوتنامه ها، موزیسینهاوهمه چیز، کمی سرازیری داشت، چرافقط ازیک درخت استفاده نکنیم – یک درخت کاج خوشگل، یاچیزی شبیهش؟ کشف کردم وقتی توماه جوئن قراراست حلق آویزی اجراشود، درختهادراوج شکفتگی برگهای فوق العاده هستندواین قضیه نه تنها به یک درخت نوعی احساس طبیعی میدهد، بلکه کاملاً سنتی هم به نظرمیرسد، مخصوصادرغرب. توماس که روپشت پاکتها، چوبه های دارراطراحی کرده بود، یادآوری کردکه حلق آویزی درفضای بیرون، همیشه ازطرف ریزش باران تهدیدمی شود، ویکتورگفت، ایده ی بیرون حلق آویز کردن رادوست میدارد، احتمالاکناررودخانه، اماتوجه دادکه بایدمراسم رادرفاصله ی دوری ازشهرانجام دهیم، که دراطراف وبعددرشهر، ازطرف مهمانها، موزیسینهاو غیره، گرفتاریهائی به جودنیاورد.
دراین مرحله، همه هاری رانگاه کردندکه یک دفترماشین وتراک اجاره ای را اداره میکرد. هاری گفت فکرمیکندمیتواند برای مراقبت ازپایان، به اندازه ی کافی لیموزین جمع کند، امابه راننده هابایدمزدپرداخت شود. راننده های مورداشاره ی او، دوستان کولبی نخواهندبود، به جزمسئولین باروموزیسین ها، نمیشودانتظار داشت خدمات مجانی ارائه دهند. گفت حول حوش ده لیموزین داردکه اکثرابرای مراسم تدفین استفاده میشوندومیتواندباتلفن به دوستان وهمکارهای دوراطرافش، احتمالا یک دوجین دیگرهم به دست آورد. همچنین گفت اگرمراسم حلق آویزی رابیرون وتوهوای آزاداجراکنیم، بهتراست یک نوع چادریاسایبان دست وپاکنیم که حداقل مدیران وارکسترراپوشش دهد، اگرزمان حلق آویزی بارندگی باشد، فکرمی کندبه نوعی ناراحت کننده به نظربرسد. گفت: همین طوربین چوبه دارودرخت، اولویت خاصی قائل نیست، درواقع، فکرمیکندانتخاب بایدبه خودکولبی واگذاشته شود، چراکه حلق آویزی مربوط به کولبی است. کولبی گفت: همه گاهی وقتها خیلی دورمیرفتندومانبایدپیروقوانین سختگیرانه دراکونیهای یونان می بودیم. هواردبه تندی گفت: تقریبادرباره تمام قضایاگفتگوشده، کدامش رامی خواهی، چوبه دار یا درخت؟ کولبی پرسید: میتواندیک جوخه ی آتش بخواهد. هواردگفت: نه، نمیتواند. هواردگفت: جوخه آتش برای کولبی تنهایک سفرنفسی، چشم بسته وآخرین پک سیگارخواهدبود، این که بدون تلاش برای بالارفتن هرکسی باتاتربازی کردن نالازم، کولبی به اندازه ی کافی آب جوش بود. کولبی گفت که متاسف است، منظورش به این شیوه نبودودرخت راانتخاب کرد. توماس اسکلت چوبه داری که ساخته بودرا با انزجارمچاله کرد.
بعدسئوال مرددارزننده پیش آمد. پل گفت: ماواقعایک مرددارزننده لازم داریم؟ چراکه اگرازدرخت استفاده کنیم، حلقه را می توان در سطح مناسب تنظیم کردو کولبی میتواندازروی چیزی بپرد- یک صندلی یاچارپایه یاچیزی مشابه. پل گفت: به علاوه، اگردارزننده های آزاداینجاودوراطراف محل پرسه میزدند، کولبی خیلی مشکوک می شد، حالاکه مجازات اعدام به طورکلی وبه طورضروری ازبین رفته، احتمالامجبوریم یک دارزننده ازانگلیس یااسپانیایایکی ازکشورهای آمریکای جنوبی بایک پروازواردکنیم، حتی اگراین کارراکردیم، چطورمیتوانیم پیشاپیش بفهمیم که دارزننده حرفه ای ودارزننده ئی واقعی است و فقط تازه کاری گرسنه ی پول نیست که احتمالاکاررابه هم نریزدوتماممان راجلوی همه شرمنده نکند؟ همه موافقت کردیم که کولبی ازروی چیزی بپردپائین، که یک صندلی، چیزی نبودکه ازرویش بپرد، چراکه احساس میکردیم بسیار خطرناک به نظر میرسد – تعدادی صندلی قدیمی آشپزخانه، آنجازیردرخت قشنگ مان گذاشته شده بود. توماس که دیدگاهش کاملامدرن است وازنوآوری نمی ترسد، پیشنهادکردکولبی روی یک توپ لاستیکی باقطرده فیتی ایستانده شود. توماس گفت: اگر کولبی پس از پریدن ناگهانی، نظر خود را تغییر میداد، می توانست به اندازه کافی سقوط کندو راه را هم باز می کرد. یادآوری کردبااستفاده نکردن ازیک دارزننده ی معمولی، کلی ازمسئولیتهای مزاحم رادرموفقیت امور، به عهده ی خودکولبی میگذاشتیم وهمچین مطمئن بودکولبی معتبرعملی میکندودرآخرین دقایق، دوستانش را رسوانمی کرد، به علاوه، افراد شناخته شده، در چنین مواقعی ، دچارکمی بی ارادگی می شوندوتوپ لاستیکی ده فوتی که احتمالاارزان هم ساخته شده باشد، می تواند تولید انفجاری را تا انتهای سیم بیمه کند.
بایادآوری سیم حلق آویزی، هانک که تمام مدت ساکت مانده بود، ناگهان به حرف درآمدوگفت: تصورمیکندبهترخواهدبودبه جای طناب، ازسیم استفاده کنیم – پیشنهاکرد: کارآمدترودرپایان، مهربانترباکولبی. کولبی شروع کردبه کمی سبزبه نظررسیدن ومن سرزنشش نکردم، چراکه چیزی فوق العاده بی مزه بود، به جای طناب، باسیم حلق آویزشدن – درباره ش فکرکه میکنی، بهت یک نوع انقلاب فکری میدهد. فکرکردم آنجانشستن ودرباره ی حلق آویزی باسیم حرف زدن، واقعا ناخوشایند است، آنهم وقتی مسئله ی ازروی چیزی پریدن کولبی را- باایده ی توماس ازروی توپ الاستیکی- به طورتمیزحل کرده بودیم. رواین حساب، گفتم سیم موردسئوال مانبود، چراکه سیم درخت رازخمی میکند- قطع میکندومیرودتوی شاخه، سیم به تمام وزن کولبی بسته وآن رامیکشد- آنهم این روزهاکه هرچه بیشتراحترام به محیط زیست افزوده می شود. درست است؟کولبی نگاهی سپاسگزارانه تحویلم دادوجلسه خاتمه یافت.
روزحادثه همه چیزباملایمت تمام پیش رفت ( موزیکی که سرآخرکولبی انتخاب کرد، چیزی استانداردبود، الگار، بوسیله ی هواردوافرادش، خیلی خوب اجراشد). باران نبارید، حادثه حسابی موردتوجه قرارگرفت، ازاسکاچ یاچیزدیگر، غافل نشدیم. توپ لاستیکی ده فوتی رنگ سبزعمیق وبه خوبی با محیط روستائی ترکیب شده بود. من دوچیزرادرباره تمام آن بخش حادثه، به بهترین شکل به خاطر می آورم، نگاه سپاسگزارانه کولبی به من، وقتی مطلب راادرباره ی سیم گفتم، واین واقعیت که دیگرهیچکس وهیچوقت، خیلی دورنرفت...