عصر نو
www.asre-nou.net

تا نزدیک ته خط رفتم


Thu 25 08 2022

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
ساعت ازپنج میگذرد، هنوز گرما آتش میزند. نیم قرن است این گرما در اروپا سابقه نداشته. میگویند درپرتقال و اسپانی اچهار هزار نفر را کشته.
از تراموا پیاده میشوم، خود را کنار دریامیرسانم، لخت میشوم میزنم تو سنیه کش دریا. نزدیک سه ربع شنامی میکنم، شنام خوب است، قورباغه ای، دوچرخه ای وروی پشت ودودستی روبه بالای شانه ها، شنامی کنم، خسته که میشوم، روی آب به پشت میخوابم، آب راگهواره می کنم وراحت درازمیشوم وده دقیقه ای خستگی درمیکنم، روی این حساب میتوانم ساعتهاتوی دریابمانم.
ازدریابیرون که می آیم، حسابی خنک شده م، تک گرماهم کمکی شکسته. حوله راروی چمن کناره ی دریاپهن میکنم، مایورادرمیاورم وشلوارکم رامی پوشم. پانزده دقیقه ای روی حوله درازمیشوم وحمام افتاب میگیرم. تنم خشک شده، چشم اندازخیلی چشم نوازاست. مبایلم رادرمیاورم وهوس میکنم کناره ی دریا عکس بگیرم، مردمیانه سال خوش چهره ای، کنارم روی حوله ش نشسته، مبایل رامیدهم دستش وخواهش میکنم عکس خوش منظره ای ازم بگیرد. روی صخره سنگ سرازدریابیرون آورده، چندک میزنم وتیپ میگیرم. چند عکس باتیپهای جوراجورمیگیرد، دستش رادرازمیکندکه مبایلرزابدهددستم، خم میشوم تامبایل را بگیرم، زیرپاهام سرسره ست، سرمیخورم، درچشم به هم زدنی، انگارازروی صخره سنگ بلندم میکنندوروی سینه، باشدت روی صخره سنگ جلوم میکوبندم، ناخودآگاه وبرق آسا، چهادست وپام راستون سینه م میکنم، بقیه ی حادثه رانمی فهمم، مردخوش چهره، مات، بهم خیره میشودومیگوید.
« چیزیت شده؟ »
دوپاودست چپم زخم وزیل وچندجاپوستش کنده شده. استخوان بین زانووساق پای راستم، ناکارشده، قلمبه ای به اندازیک پرتقال بالازده. مردخوش چهره که حالاهاج واج ومتاثرشده، میبردم بخش کمک های اولیه. زخمهاراالکل وموادضدعفونی کننده میزنند. یک کیسه یخ خردشده میدهندومیگویند:
« برو روی حوله ت درازبکش، سی چل دقیقه کیسه یخ راروی قلمبه شدگی بگذاروفشاربده. »
نیم ساعت بعد، قلمبه فروکش کرده وراهی خانه میشوم. هنوزگرمم واز دردچندان خبری نیست، می آیدبه سراغم، میدانم، تجربه دارم، قبلادرکوهنوردی سقوط کرده ام وتارسیدن به خانه چندان دردی نداشته م. شب دردامانم را میبردوتاصبح بیدارم نگاه میدارد.
صبح اول وقت میروم بخش اورژانس درمانگاه نزدیک خانه که عکس بگیرند. به دخمه ای میبرندم، زیردستگاه اشعه ی ایکس درازم میکنند، جل پلاستیک مانندی روی سینه م می کشند، نیم ساعت به همان حالت، ته وبالام می کنند. زیرجل پلاستیک مانندباخود میگویم:
« بارها دیده م که توراهروهاپرازکرونائی های نزدیک به موته، تمومشونم توهمین دخمه عکس سینه میگیرند، بدکاری کردم، کاش نمی آمدم اینجا، تواین دربه دری وتنهائی مطلق، همین یکی روکم داشتم...»
خانم دکترمی گوید« کوفتگی شدیده، استخون نشکسته ومویه برنداشته. این کرم رو بمال روجاهای ضربه دیده، هرشبم یکی ازاین قرصای پین کیلربخور، اگردرد شدیدبود، دوتابخور. »
حدسم درست بود، بعدنیمه های شب خرخره م رامیگیرد، سرفه، عطسه، آبریزی شدیدبینی، سوزش شدیدگلووسینه باهم، سینه تخته شده، سوراخهای بینی کیپ گرفته، خلط ازسینه وسرمی آیدوتوی گلوجمع می شود، راه نفسم رامیگردوخفه م میکند...
سه شب بین مرگ وزندگی پرپرمیزنم، باصدای بلندمیگویم:
« من که هرسه واکسن فایزراصل رازده م، پس واسه چی داره خفه م میکنه! »
تواخبارمیگوید« ویروس تازه تکامل یافته و خودرابااوضاع جدیدوفق داده، اونائیم که واکسینه شدن، گرفته ویه عده شونم مردن...»
باتجربه ی قبلی که دارم ، خودرامی بندم به آب پرتقال، روزی دوسه لیوان آب پرتقال تازه ای که خودم میگیرم،می نوشم، نهارهرروزم میشودسوپ کدوی حلوائی، شبهام شامم ماست وسیرفراوان است، به توصیه ی دوستی نازنین، هرروزیک ماهیچه، به سوپ کدواضافه میشود.
یک هفته نگذشته، سروسینه م ملایم میشودوسربازمی کند. یک هفته ی آزگار، بیش ازیک کیلوخلط ازسروسینه م بیرون میریزد.
*
بعدازحول حوش یک ماه، تازه عوارض راپشت سرمیگذارم، حس میکنم یک باردیگروموقتاازچنگال مرگ گریخته م، اماسرآخرراه گریزی نیست. انسان موجودی دوررقمیست وبلاخره به ته خط میرسد...