عصر نو
www.asre-nou.net

شاهِ لمپن‌ها، جامعه لمپن‌پرور


Thu 18 08 2022

اسد سیف

در شهریور ١٣٢٠، با ورود قوای متفقین به ایران، رضاشاه به نفع پسرش از قدرت كناره گرفت. علت كناره‌گیری او را اما نباید صرفاً حضور قوای متفقین در ایران دانست. در واقع رضاشاه، در اواخر زمامداری خویش فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی بود. بیزاری از حكومتِ شاه، عمومیت داشت. زمزمه بركناری او كه به گوش رسید، آتشفشانِ انتقاد از هر سو دهان باز كرد. هنوز مجبور به ترك كشور نشده بود كه حتا مجلسِ دست‌چین شده وی، -نه منتخب مردم- او را دیكتاتور، فاسد، خودكامه و چپاولگر اموال مردم نامید.

رضاشاه تمامی خصوصیات یك دیكتاتورِ سنتی را در خود داشت. حرص و آز او پایانی نداشت، به هر قدرتی از زیردستان خویش سوء ظن داشت. بدبینی او و شك حاصل از آن به آنجا ختم شد كه، كم‌كم هر سه قوه مجریه، قضائیه و مقننه، دربست در دست او قرار گرفت. او به هیچ كس اعتماد نداشت. كوچك‌ترین شك از هر كس می توانست به زندان، تبعید و یا مرگ آن شخص بیانجامد. رضاشاه در شرایط ویژه‌ای از كشور به حاكمیت رسید، به مرور هرگونه مشاركت مردم را در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی محدود كرد، روند اصلاحات مدنی و اجتماعی را كه از مشروطیت آغاز شده بود، متوقف نمود. و آنچه كه از پیش برجای مانده بود، محو نمود. كشور به آن مرحله رسید كه با سقوط رضاشاه، نفسِ فروخورده مردم، پس از سال‌ها بالا آمد، همه خوشحال شدند، حتا یارانِ نزدیك او. رژیم پوشالی او سریع در هم ریخت و جز خلاء (اجتماعی-سیاسی و حتا اقتصادی)، چیزی از آن برجای نماند.

با سقوط رضاشاه، احزابِ مختلف اعلام موجودیت كردند، نشریات گوناگون آغاز به نشر نمودند. در فاصله بین ١٣٢٦-١٣٢٠، ٤٦٤ عنوان نشریه به زبان فارسی در ایران منتشر شد.(۱)

در فاصله سال‌های ١٣۳٢-١٣٢٠ حداقل هیجده كابینه، بی‌آنكه كاری از پیش ببرند، بر سر كار آمدند. كابینه محمد مصدق تنها كابینه‌ای بود كه توانست در زمینه‌هایی كاری از پیش ببرد. مصدق نفت را ملی كرد، در آموزش و پرورش، دادگستری، مالیات و... تغییراتی ایجاد كرد، ولی مشكلات عدیده اقتصادی، مخالفت بخش‌هایی از ارتش، مالكان بزرگ و بیش از همه شخصِ شاه و دستگاه عریض و طویل روحانیت، و سپس انگلیس و در نهایت آمریكا، امكان هرگونه پیشرفتی را سد كردند، و سرانجام با كودتای مشهور ٢٨ مرداد، عمر آن نیز خاتمه یافت.

در ١٧ آگوست " شاه كشور را نخست به مقصد عراق و سپس ایتالیا ترك كرد. در ١٨ آگوست به نظر می رسید كه مصدق بر اوضاع مسلط است، اما به دلیل آنكه نگران ازهم پاشیدگی نظم عمومی بود، و یا به بیانی دیگر، برای اینكه به سفیر آمریكا اطمینان دهد كه هنوز بر اوضاع مسلط است، به ارتش دستور داد كه مردم را از خیابان‌ها متفرق كند، و به این ترتیب خود را از حمایت توده‌های شهری كه در نهایت حامیان مطمئن او بودند، محروم نمود. روز بعد یعنی ١٩ آگوست، توطئه‌گران كودتایی به راه انداختند كه در جریان آن منزل نخست‌وزیر مورد حمله قرار گرفت و غارت شد، هرچند گارد شخصی او مقاومتی دلیرانه از خود نشان داد. مصدق كه توسط حامیانش به جای امنی برده شده بود، دو روز بعد خود را تسلیم رژیم جدید كرد. شاه در ٢٣ آگوست از اروپا بازگشت. در تاریخ طولانی استبداد ایرانی، فصل تازه‌ای آغاز شد".(۲)

اگرچه تا سال‌ها آمریكا و انگلیس منكر دخالت خویش در كودتای ٢٨ مرداد بودند، ولی ایرانیان در این امر هیچ تردیدی نداشتند كه، سازمان سیا توطئه‌گر و سازمان‌ده اصلی كودتا است، امری كه سال‌ها بعد، دولت‌های آمریكا و انگلیس رسماً آن را تأیید كرند.

ارتش، روحانیت و كلان‌زمینداران تا سال ١٣٤٢-١٣٤١ بزرگ‌ترین پشتیبان و حافظ رژیم شاه در عرصه داخلی، پس از كودتای ٢٨ مرداد بودند. آمریكا این نقش را در عرصه بین‌المللی بر عهده گرفت، نتیجه آنكه، وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران به آمریكا هر روز بیش از پیش گسترش یافت. كمك‌های مالی، فنی و به ویژه نظامی آمریكا به ایران ستون اتكایی شد تا شاه قدرت شخص خویش و رژیم خود را مستحكم‌تر كند.

به این صورت بود كه، یك بار دیگر شانس استقرار حكومتی مبنی بر قانون اساسی و پارلمان از مردم ایران سلب شد. بیگانگان به عمر حكومت قانونی یك رئیس دولت پایان دادند و این فرضیه، كه حكومت ایران عامل بیگانه است، را قوی‌تر كردند. شاه پس از آن به عامل آمریكا در ایران بدل شد و نقش آمریكا در سیاست ایران گشترش یافت.

كودتا حاصلِ همكاری سیا (به نیابت دولت‌های آمریكا و انگلیس)، فرماندهان ارتش كه اجرای كودتا را سازماندهی كردند، برخی از كارفرمایان و زمینداران و روحانیت، و لمپن‌های تحریك‌شده كه رهبری آن‌ها را سرلشگر زاهدی به عهده داشت، بود. پس از پیروزی كودتا، همه این عوامل خود را شریك در قدرت می دانستند. زاهدی نخست‌وزیر شد،... دولت جدید با خشونت زیاد سعی در ریشه‌كن ساختن مخالفین نمود. نخست‌وزیر، مصدق بازداشت شد، دكتر فاطمی، وزیر امور خارجه مصدق، اعدام شد، و عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری او به قتل رسید، تنی چند از رهبران جبهه ملی نیز به زندان افتادند و بقیه چندان مورد خشم واقع نشدند. در این میان حزب توده بیشترین ضربات را متحمل شد. "نیروهای امنیتی ٤٠ نفر از اعضای عالیرتبه حزب توده را اعدام كردند، چهارده نفر دیگر را زیر شكنجه به قتل رساندند، دویست نفر را به حبس ابد محكوم كردند و بیش از سه هزار نفر از اعضای حزب را دستگیر كردند".(۳)



پس از آن ساواك تأسیس شد و تیمور بختیار، رئیس حكومت نظامی، كه پس از كودتا از سرتیپی به سپهبدی ارتقاء رتبه یافته بود، به اولین رئیس آن منصوب شد. بختیار مبتكر و سازمان‌ده محاكمات نظامی مخالفان و ایجادكننده حكومت ترور، تحتِ سایه ساواك در ایران بود.

همان‌طور كه در بالا گفته شد، لمپن‌های تحریك‌شده، یكی از عواملِ اصلی پیروزی كودتا بودند. به طور كلی نام ٢٨مرداد در ذهن ایرانیان مترادف است با؛ مصدق، فرار شاه، آمریكا و سازمان سیا، حزب توده، شعبان بی‌مخ (جعفری) و.... تا كنون در باره جنبه‌های عمومی ٢٨ مرداد، در رابطه با نام‌های مذكور، كتاب‌ها و مقالاتی چاپ شده‌اند، ولی خاطرات شعبان جعفری اولین كتابی است كه به شرح حالِ گوشه‌هایی از لمپنیسم در تاریخ ایران، به شكل عمومی آن، و نقش شخصِ شعبان جعفری، در تاریخ سلطنت پهلوی دوم، به شكل خاصِ آن، پرداخته است. اهمیت ویژه این كتاب در همین است. نخستین بار یك لمپن، از نقشِ ویژه خود در تاریخ معاصر ایران و زندگی گذشته خویش سخن می گوید؛ گوشه‌هایی از ظهور و سقوط خاندان پهلوی.

از لمپنیسم در ایران تحقیق و بررسی لازم و جامعی در دست نیست و در این میان از نقش لمپن و لمپنیسم در سیاست كمتر سخن رفته است.(۴)

كتاب به شكل مصاحبه، توسط خانم هما سرشار، در ٤٨٤صفحه، توسط "نشر ناب" در آمریكا منتشر شده است.(۵) در دوره‌ای از تاریخ ایران، كه نشر روزافزونِ خاطره‌نویسی یكی از مشخصه‌های آن است، انتشار این كتاب خود غنیمتی است. در كنارِ ده‌ها كتابِ خاطره از سران و بلندپایگان ارتش و دولت شاهنشاهی ایران، خاطرات جعفری، بی آن‌كه خود بخواهد و یا ادعا داشته باشد، خاری است در چشم تاریخ سلطنت پهلوی. پیش از پرداختن به این كتاب گفتنی است، هیچ مورخی جهت نوشتن تاریخ، جز تجربیات شخصی جعفری، چیزی از این كتاب بر نمی گیرد. این را به این علت می گویم كه من نیز در این نوشته، از دروغ‌ها، داده‌های غلطِ تاریخی، تحلیل‌های سیاسی و ... گفته‌شده در این كتاب چیزی نخواهم نوشت. از كل كتاب، موقعییتِ ویژه لمپنیسم در تاریخ ایران، برای من مهم‌تر است. و سعی می كنم، خود را به آن نیز محدود نمایم. این نظرِ غلط و خامِ و دور از ذهنِ خانم سرشار را در اولین صفحه از كتاب، در پیشگفتار آن هم ندیده می گیرم كه؛ گفته‌اند و نوشته‌اند، شعبان جعفری "باعث و بانی كودتای آمریكایی/ انگلیسی ٢٨مرداد" و "باعث و بانی سقوط دولت ملی دكتر مصدق" است. (ص نه)(۶)

در تعریف عام، به عناصری از افراد جامعه كه در تولید اجتماعی نقشی ندارند، لمپن می گویند. در فرهنگ فارسی مشكل بتوان واژه‌ای مترادف با لمپن یافت. لات، ولگرد، طُفیلی، جاهل، لوطی، اوباش، اراذل، انگل، مفت‌خور و... هر كدام گوشه‌ای از خصوصیات لمپن را در خود دارند، ولی معادل كاملی نیستند. چماقدار و چماقداری نیز نوعی از لمپنیسم است كه در تاریخ ایران نقش و جایگاهی ویژه‌ دارد. اینان "دنبال كار و كاسبی معینی نمی روند بلكه از جیب مردم، امرار معاش می كنند، و برای گرفتن پول زورگویی و گردن‌كلفتی را پیشه خود ساخته‌اند... از حركات آنها آثار لاابالیگری، بیفكری و بی‌اعتنایی به بزرگ و كوچك نمایان است".(۷)

در جوامع پیشرفته كه قوانین شهروندی حاكم است، لمپن قدرت گسترده‌ای ندارد، برعكس، در جوامع عقب‌مانده و سنتی، لمپن صاحب قدرتی فوق‌العاده است. این قدرت، آنگاه كه آلت دست قرار گیرد، خطرناك‌تر می شود. به طور كلی، لمپنیسم ریشه در طبقات پایین جامعه دارد، اگرچه اخلاق لمپنی می تواند افراد طبقات دیگر را نیز در بر گیرد. لمپن‌ها مردمانی هستند ناآگاه، عقب‌مانده و ماجراجو كه در مواقع ضروری، تن به هر رذالتی خواهند داد و می توانند سریع به سركوب‌گر، آلتِ دست، جاسوس و خائن بدل شوند.

شعبان جعفری یكی از نمادهای لمپنیسم در ایران است. خود می گوید؛ "بچه تهرانم، بچه سنگلج، رضاشاه هم تو سنگلج دنیا اومده، خونه رضاشاه اونجا بود". و رضاشاه "وقتی از سنگلج اومد بیرون، داد خرابش كردن و پارك شهرش كردن". به این بهانه كه؛ "قنات سنگلج به چاهای فاضلاب راه داشت و آب را خراب می كرد".(ص٢١)(۸) جعفری فرزند چهاردهم خانواده است. پدرش "از اون لوطیا و مشتیای محل بود". (ص٢٢) از همان روزهای اولی كه پایش به مدرسه باز شد، به علت بی بند و باری، به لقب "شعبان بی‌مخ" مفتخر شد. این لقب بعدها، همه عمر بر او ماند؛ "...مثلاً می رفتم شهردارو ببینم، مثلاً سكرترش می گفت؛ فردا بیا، پس‌فردا بیا...، ولی من درِ اتاق شهردارو باز می كردم و یهو می رفتم تو. بعد اینا می گفتن، مخ نداره، ... از همان جا اینا بند كردن به مخ ما و ول‌كن نیستن! حالاشم هرجا خبری میشه مخ مارو میكشن جلو...". (ص٣٦) در عرض چند سال چندین مدرسه عوض می كند كه از همه اخراج می شود. (ص٢٤) تا كلاس چهارم درس خوانده و پس از آن جذبِ بازارِ كار می شود. سر هر كاری كه پدر او را می گذاشته، بیرونش می كنند؛ ریخته‌گری، آهنگری و....سرانجام نزد پدرش به بقالی می پردازد. در همان كودكی، "چون بیشتر این‌ور و آن‌ور می رفتم و زد و خورد می كردم، معروف‌تر شده بودم". (ص٢٨) مزه اولین زندان را در پانزده‌سالگی، به جرم دعوا می چشد. (ص٢٧) اكثر دوستانش را به جرم قتل اعدام كرده‌اند. از چهار دوستی كه نام می برد، سه تن اعدام شده‌اند. "همه را اعدام كردن...محمد آهنگر، ناصر فرهادپور، امیر آهنگر و...همه اعدام شدند، به جرم قتل".(ص٢٨) بقیه دوستانش از چاقوكش‌ها و باجگیرها و جاهل‌ها هستند. او خود از نوچه‌های سید حسن رزاز بود. (ص٣٢) از این پس، "ما همیشه یك پتو گذاشته بودیم پیشِ ننه خدابیامرزمون، همیشه تا می گفتیم، ننه پتوی ما را بده، می فهمید. پتو را می داد و می گفت، بازم داری میری زندان ننه؟" (ص٦٠) دو سال خدمت سربازی‌اش چهار سال طول می كشد. (ص٤٧) و علتِ آن، تنبیهات مكرر در ارتش و در نهایت، زندان به اتهام قتل است. (ص٤٨) در شهریور ١٣٢٠، با آمدن متفقین به ایران، از زندان آزاد می شود و با اجرای "طرح مرخصی سربازان"، در هشتم شهریور، از ادامه خدمتِ زیر پرچم معاف می شود. می گوید؛ "هیچ‌وقت سیاسی نبودم". (ص٥٧) و تا ٢٤ سالگی اصلاً "نمی دونستم شاه چیه، مصدق چیه، داستان چیه..." (ص٦٠). "ما اصلاً نمی دونستیم سیاست و این حرفها چیه. سرمون تو كار خودمون بود... اینا خودشون این بساطو برای من درست كردن". (ص٢٣) و خود بساط را چنین توضیح می دهد؛ "همین دستگاه دیگه، همین بساطی كه شما می بینین...وگرنه من اصلاً خودم روحم اطلاع نداشت". (ص٢٣)

اولین نمایش سیاسی جعفری، بی‌آن‌كه خود بفهمد، به هم زدن تئاتر فردوسی در عالم مستی است. نوشین در این شب نمایش "دشمن مردم" اثر ایبسن را به صحنه برده بود و از قرار معلوم، ابراهیم حكیمی، نخست‌وزیر وقت، در آنجا حضور داشت.(۹) (ص٦٠) به پاس این عمل، چون "دستگاه خوشش اومده بود"، از طرف فرستاده رژیم تشویق می شود و به جای بازداشت و زندان، دو هزار تومان انعام گرفته، تا افتادن آبها از آسیاب‌، به رشت و لاهیجان، جهت تفریح، فرستاده می شود. (ص٦٠)

چماقداری پدیده‌ای از لمپمیسم در ایران است كه ریشه‌ای چندسدساله در تاریخ ما دارد. این پدیده اجتماعی به فرد و یا افرادی خاص محدود نمی ماند و همیشه سر از هیأت حاكمه و یا جناح‌هایی از آن درآورده است. چماقدارانی كه كسروی را در اداره دادگستری كشتند و یا حسین فاطمی را در صحنِ دادگاه مجروح كردند و یا در ٢٨ مرداد حادثه آفریدند، همان‌هایی هستند كه پس از انقلاب به صفوف مخالفین حمله می كردند، دفترهای گروهای مخالف را غارت كردند، و.... اینان همان‌ اوباش سنگلج و چاله‌میدان و... هستند كه در دوران مشروطیت در میدان توپخانه چادر زدند و به تحریك شیخ فضل‌الله و دیگران، با شعار "ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی خواهیم"، آشوب به پا كردند و به مشروطه‌خواهان تاختند و به مجلس حمله‌ور شدند.(۱۰) و باز اینان، همان‌هایی هستند كه؛ در زمان قاجار، در پناه مجتهدین، "از رهگذر مخالفت با دولت و اجرای فتواهای مجتهد، بر قدرت روحانیون می افزودند و در عوض اجازه داشتند كه به غارت و دزدی بپردازند، و هرگاه در معرض تعقیب و تهدید قرار می گرفتند، می توانستند در مساجد و خانه‌های علما، بست بنشینند".(۱۱)

این "پهلوانان و زبردستان و گُردان شب‌رو، عیار، مكّار، طرّارِ خونخوار، ..."(۱۲)، در "تمام دوره قرون وسطی، كما بیش مورد استفاده طبقه حاكمه قرار می گرفتند".(۱۳) چماقداری، هم‌چون كشتارهای دستجمعی، همیشه از بالا سازماندهی و بسیج شده است. با این یادآوری كه، هیچ سازماندهی نمی تواند، گستردگی قتل و غارت و آزارِ چماقداران را در موارد گوناگون، از پیش تعیین كند. این نیز گفتنی است؛ به هر میزان كه ثبات جامعه پایدارتر باشد، از قدرت لمپن‌ها كاسته می شود. به طور كلی، جامعه بی‌ثبات، جولانگاه لمپن‌های چماقدار است. پدیده شعبان جعفری نیز در این راستا قابل پی‌گیری است.

لمپن با كار میانه‌ای ندارد، اگر به كاری روی آورد، در انجام آن پایدار نیست. او موجودی است لحظه‌ای كه برایش "دم غنیمت است". امیدِ به فردا در او وجود ندارد. زندگیش موقت است و تكه‌تكه. در لحظه زندگی می كند، امروز گوشه خیابان و فردا كنج زندان. با این آرزو كه؛ "این نیز بگذرد". و این شعار اساسی، خالكوب بر بدنِ هر لمپنی است.

نیروی عمده احزاب فاشیستی لمپن‌ها هستند. خطرناك‌ترین و وحشیانه‌ترین كارها به دست این نیرو كه حساب‌شده سازماندهی شده است، صورت می گیرد. آدم‌كشی، آتش‌سوزی، آدم‌ربایی، جنجال و بلوا، به دست همین عُمال انجام می گیرد. احزاب فاشیستی با سپردن مسئولیت به لمپن، در او ایجاد غرور می كنند. قدرت و شخصیتی كه لمپن از طریق شركت در اعمال احزاب و سازمان‌های فاشیستی كسب می كند، عامل روانی دارد؛ او تسلیم قدرت حاكم (حزب، سازمان و یا دولت) می شود تا از این راه، پروانه قدرت‌نمایی در وحشی‌گری‌های روزانه را كسب كند.

"...ریختیم اون تو، رفتیم خانه صلح... ما اونجا رو زدیم به هم و بچه‌هام صندلیا رو شكستن- از اون صندلی لهستانیا بود. پایه صندلی رو گرفته بودن دستشون و میزدن به این صندلیا و میخوندن؛ خانه صلح آتیش گرفت! جنده‌خونه آتیش گرفت"...من به بچه‌ها گفتم "هرجا از این چیزهای كمونیستی و كلوپ و از ایناست به من نشون بدین!" ...خلاصه ما اونجا اونا رو یه خرده با بچه‌ها زیر و روش كردیم. البته من خودم اونجا فرمون می دادم جلو نمی رفتم..." (صص٩٣-٩١)

شعبان جعفری می گوید؛ "اون موقع من هر كاری می خواستم تو تهران بكنم، می تونسنم". (ص١٦٤) او حتا افسر زندان را، در حالی كه خود زندانی بود، در زندان مجرد، حبس می كند. (ص١٦٤) شعبان در زندان هم همه‌كاره است، "در بندِ 5 را باز كردم و (انجوی را) انداختمش تو بند". (ص١٣٩) و یا كریمپور شیرازی را در بهداری زندان كتك می زند و "حسابی حسابش را رسیدم". (ص١٣٩) او همه‌كاره است، سرهنگ‌ها هم گوش به فرمام او هستند، رئیس زندان از او حرف‌شنوی دارد. (ص١٦١) افسران را به چلوكباب دعوت می كند و پاسبانِ زندان را می فرستد تا از بیرون برای او و مهمانانش غذا بیاورد. (ص١٦٠) لحظاتی پس از كودتا، تیمسارها به دنبال جعفری به زندان می آیند و می گویند؛ " زاهدی جعفری‌رو می خواد". و زاهدی پس از ماچ و روبوسی و در آغوش گرفتن او، به وی می گوید؛ "هنوز ما خیلی باهات كار داریم". (ص١٦٢) اگر شاه، سلطان مملكت است، شعبان جعفری سلطانِ لمپن‌هاست. لمپن‌های دیگر همه گوش به فرمان او هستند. صبح روز ۲۸ مرداد، پروین آژدان‌قزی، از سازمان‌دهندگان فواحش تهران، در زندان به دیدارش می رود و می گوید؛ "بروبچه‌ها دارند شروع می كنن. یه پیغومی میغومی برای بچه‌ها بده تا من برم باهاشون صحبت كنم....خلاصه یه چیزی جور كردیم و گفتیم بره". (ص١٦١) و ظهر همین روز از زندان آزاد می شود وبه دستور زاهدی، رهبر كودتا، "تا فردا صبحش در شهر" شلوغ می كند؛ "ما همش تو ماشین سوار بودیم و یه عكس شاه‌رو گذاشته بودیم رو شیشه و داد می زدیم؛ ایهالناس، مملكت آروم شد، برین خونه‌هاتون، برین سرِ زندگیتون". (١٦٥) و این شاهكار شعبان جعفری است. روزی است كه برنامه كودتا با موفقیت به اجرا در می آید و شاه دوباره به تاج و تخت سلطنت دست می یابد. شعبان جعفری از این پس صاحب قدرت دیگری می شود. لمپنی صاحب اعتبار.

عدم گرایش به سیاستی خاص و ثابت، از خصوصیات لمپن‌هاست. لمپن‌ها اعتقاد سیاسی معلومی ندارند، فاقد ثبات فكرند، در امور سیاسی سردرگم هستند و به طور كلی بی‌علاقه به آن. لمپن با آگاهی سیاسی وارد جریانات سیاسی نمی شود، تحت تأثیر و تحریك یك نیروی سیاسی، به جریانات سیاسی كشیده می شود و به طور عمده به ارتجاع تمایل دارد. راه‌اندازی آشوب، ایجاد رعب و وحشت و تخریب، از كارهای اوست كه به پول و وعده انجام می دهد. از غارت، چپاول، آشوب و بلوا خوشش می آید، از كشتار كیف می كند. در این مواقع است كه، قدرت خویش را می بیند و از آن غرّه می شود. خشم و نفرتی ناشناخته را در شعلعه‌های آتش كشف می كند، پس به آتش می كشد، آن‌چه را كه پیش می آید. نیروهای ارتجاعی و دولت‌های فاسد، از این موجودات در سطح جهان بهره فراوان می برند. اتحاد آنان در شمار قوانین نانوشته است كه، بسیار تجربه شده است و تكرار.

شعبان جعفری خود نمی داند برای چه فعالیت سیاسی می كرد؛ "فقط دوست داشتیم".(ص٢٠٨) كه را و چه را؟ معلوم نیست. "خاطرخواه و عاشق ورزش باستانی" است. ولی نمی داند، شاه را برای چه دوست داشت؛ "این توده‌ایا ما را انداختن به كار". (ص٢٠٩) "مرتب با توده‌ایا مبارزه و زد و خورد می كردیم، كار دیگه‌ای نبود بكنیم". (ص١٠٧) اما توده‌ای‌ها چه می گفتند و چه می خواستند را نمی داند، فقط شنیده است كه؛ "مرگ بر شاه و زنده باد استالین می گویند". و همین برای او كافی است تا از هرچه كمونیست متنفر باشد. مثلاً آیت‌اله كاشانی "به‌همون می گفتن، اینا مذهب ندارن، آیین ندارن، قرآن رو نمی شناسن، خدا رو نمی شناسن، هیچی‌رو. خب ما می رفتیم دنبال كار اینا". (ص٨٦) او جز "خدمت به شاه و مملكت هدف دیگری" نمی شناسد. (ص هیجده)

شعبان جعفری خود را و قدرت خود را نیز به درستی نمی شناسد، او به نقش خویش هم واقف نیست. هما سرشار از او می پرسد؛ "بسیاری معتقدند در جریان كودتای ٢٨ مرداد شعبان جعفری حكومت ملی دكتر مصدق را سرنگون كرد، شاه را برگرداند و اسمتان را گذاشتند شعبان تاجبخش" و او پاسخ می دهد؛ "اولاً اگه تو مملكتی كه شاه و نخست‌وزیر و ارتش داشت من كودتا كردم و دولت رو ساقط كردم، اون دولت به درد لای جرز می خوره". (ص ١٧)

لمپن‌ها آدم‌هایی متزلزل هستند و به قول خودشان باد به پرچم، سریعاً كارفرما و رهبر عوض می كنند. هرجا احساس خطر كنند، سریع تغییر جهت می دهند. لمپن‌ها، گرچه قدرت‌پرستند و ستایشگر و مداح قدرت، اما چه بسیار مواقع كه از رهبر خویش نیز اطاعت نمی كنند. قبله و سجده‌گاه لمپن می تواند بسیار سریع تغییر كند. لمپن‌ها همیشه بر سر دوراهی انتخاب، بین نیروهای مترقی و زحمتكش جامعه و ارتجاع و استعمار، جانب دومی را می گیرند كه، صاحب زورند و زر.

شعبان جعفری سال‌ها همراه فدائیان اسلام بود، (ص٦٥) طرفدار آیت‌الله كاشانی بود و رفت و آمد گسترده‌ای با او داشت، (ص٦٦) و در اصل، كاشانی از طریق چنین عواملی، هرگاه كه اراده می كرد، جمعیتی عظیم از مردم عامه را به خیابان‌ها می كشید. جعفری سال‌ها طرفدار محمد مصدق هم بود. (ص٨٩) روز ٩ اسفند ١٣٣١ آیت‌الله كاشانی لمپن‌ها را جمع می كند؛ شعبان جعفری، حاجی محسن محرر، امیر موبور، احمد عشقی، حاجی حسین عالم، و...و به آن‌ها می گوید؛ "برین شاه داره از مملكت میره بیرون، برین نذارین شاه بره" و ادامه می دهد؛ "اگه شاه بره، عمامه ما هم رفته". (ص١٢٣) جعفری می گوید، در پی این حرف‌ها به بازار می رود، برای مردم سخنرانی می كند، ولی هیچ كس به حرفش گوش نمی دهد، چون؛ "بازار با مصدق بود". و "من هم زدم و شكستم و خلاصه بازارو بستن...از همان ساعت با مصدق چیز (مخالف) شدیم". (ص١٢٤) لمپن فقط مجری است، چشم و گوش بسته، فاقد شعور. اصلاّ مسائلی از كشور را كه خود نیز در آن نقش دارد، پی‌گیری نمی كند؛ "ما تا اون روز نمی دونستیم كه مصدق و كاشانی، كه با هم بودن، میونه‌شون به هم خورده". (ص٨٢) او حتا نمی داند، شاه، ولی‌نعمتش، در چه وضعی است، یكی باید او را از جریانات آگاه و دستورات را به وی ابلاغ نماید.

در پی درگیری‌های خیابانی و یا علتی دیگر، كه بر خود شعبان جعفری هم معلوم نیست، سرشار از او می پرسد؛ "این مدتی (سال ١٣٢٧) كه توی زندان بودید، هیچ دنباله این قضایا را می گرفتید، ببینید بیرون چه خبر است؟ اوضاع چطور است؟" و او در پاسخ می گوید؛ "نه دیگه. ما حالیمان نبود. اصلاّ غرق كار خودمون بودیم". و این زمانی است كه شاه را در بهمن ١٣٢٧ ترور كرده‌اند، كاشانی تبعید شده و حزب توده ممنوع و.... در زندان جعفری به كار خود مشغول بود و از هیچ یك این حوادث اطلاع نداشت.

آن سوی لمپنیسم، حكومت، دولت، قدرت و زد وبندهای رنگارنگ قرار دارند. در فقر قانون و عدم حقوق شهروندی است كه لمپنیسم رشد می كند و به لشگری پنهان در اجرای قانون بدل می شود. در كشور لمپن‌زده، تقكر لمپنیسم نیز رواج دارد. سیاستمدارانِ لمپن چرخه‌های حركت جامعه را به دست می گیرند، فرهنگ لمپنیسم رواج می یابد، تا آن اندازه كه، یك عرصه از فعالیت‌های سیاسی، بی زد و بند با لمپن‌ها، ناممكن می شود.

در جامعه استبدادی از نظم و قانون خبری نیست. چون دولت قانون نمی شناسد و به آن پایبند نیست، مردم نیز نظم نمی آموزند و با آن بیگانه‌اند. دولت خودكامه هرچه اراده كند، انجام می دهد و مردم هم جز هرج و مرج ریسمانی ندارند تا به آن بیاویزند. دولت زور می گوید و ملت، در پاسخ، جز عصیان و شورش و نافرمانی، راهی نمی شناسد. استبداد چماق حكومت خودكامه است. زیر سایه چماق می توان ترسید و لرزید، اما این ترس و لرز نمی تواند جاودان بماند. فرصت كه پیش آید، نافرمانی و شورش رخ می دهد.

در چنین شرایطی است كه از لمپن، تا حد قهرمان ملی، آگاهانه و ناآگاهانه، ستایش هم می شود. حادثه زمانی اتفاق می افتد كه، روشنفكران و تحصیلكردگان جامعه نیز مجیزگوی لمپن می شوند و به او دخیل می بندند. شعبان جعفری تنها گرامی‌لمپنِ شاه نیست، او با مكّی، بقایی، كاشانی و... نشست و برخاست دارد، "جبهه ملیا تا من با مصدق بودم، طرفدار من بودند". صدیقی، بازرگان، معظمی، الهیار صالح، بقایی و كاشانی و... پس از سی تیر، به دعوت شعبان جعفری به دیدارش، در سینما جهان می روند. (ص١١١) فاطمی در روزنامه‌اش او را تشویق می كند. (ص١١٢) و در ٢٨ شهریور ١٣٣١، بر اساس خبر روزنامه باختر امروز، "جشن آبرومندی" در ورزشگاه جعفری برگزار می شود كه "بیش از ٤٠ نفر از رجال و محترمین" در آن شركت داشتند. "سران جبهه ملی به خصوص شایگان، حائری‌زاده، مشار، دكتر معظمی و مهندس حسیبی از پیشرفت باشگاه جعفری اظهار قدردانی نموده و امیدوار بودند كه به زودی... خدمات ورزشی این باشگاه توسعه یابد". در این مجلس كه نماینده كاشانی هم حضور داشت، شعار "زنده باد مصدق" هم سرداده شد. (ص١١٩) و یا باز در همین ایام است كه می بینیم،مجلس قانونی وضع می كند تا بر طبق آن، خلیل طهماسبی، ضاربِ رزم‌آرا، آزاد شود. شاه كشور فرمان آزادی او را توشیح می كند و جالب اینكه، در فرمان خویش از طهماسبی به عنوان "استاد خلیل طهماسبی" نام می برد. مجری این فرمان، نخست‌وزیر وقت، محمد مصدق است. طهماسبی پس از آزادی به دیدار مصدق می رود، به خانه كاشانی سر می زند و به خواهش دكتر بقایی، چون قهرمان ملی، چگونگی ترور رزم‌آرا را در مسجد شاه برای مردم شرح می دهد.

این غیرممكن است كه، برای هیچ كدام از این افراد، ماهیت شخص مورد حمایت‌شان مورد سئوال قرار نگیرد. یك نمونه از این تراژدی را می توان پس از انقلاب سال ٥٧ دید؛ باشگاه جعفری مصادره شد، بازرگان، سنجابی و فروهر در افتتاح آن حضور داشتند.(ص١٨٧) بازرگان بار دوم بود كه در این باشگاه حضور می یافت؛ بار اول به پشتیبانی از شعبان جعفری و بار دوم علیه او.

نمونه حیرت‌آور این قهرمان‌سازی را اکنون نیز می توان پی گرفت. با اینکه شعبان جعفری در بِش از ٤٠٠ ‌صفحه از این کتاب، لشگرکشی‌های چماقدارانه خویش را شرح می دهد، هوشنگ وزیری، سردبیر "کیهان لندن"، بر این باور است که؛ "با خواندن این کتاب ما با چهره‌ای روبرو می شویم که اهل فکر است، ابتکار دارد". او با وام از این ضرب‌المثل که "بر عکس نهند نام زنگی کافور"، به این نبیجه می رسد که شعبان جعفری نه چماقدار و لمپن، بلکه "شاید بتوان (او) را از زادرود طایفه عیاران دانست که برخی از آنان چون یعقوب لیث به پادشاهی نیز رسیدند". هوشنگ وزیری با نادیده گرفتن تمام اعترافات شعبان جعفری در این کتاب، پنداری مجبور است نتیجه بگیرد؛ "نکته‌سنجی و سرعت انتقال این مرد باید به همه کسانی که اسیر چنین پیشداوری‌هایی در باره او شده‌اند درس دیگری بیاموزد".(۱۴)

شاید ذکر این نکته بی‌جا نباشد که این کتاب دهن‌کجی بزرگی به تاریخ‌نویسان دستگاه سلطنت هم هست، تاریخ‌نویسانی که سالها ادعا داشتند، ٢٨ مرداد قیام مردم ایران بود در دفاع از مقام سلطنت. آنان همانطور که نخواستند اعترافات و اسناد منتشرشده وزارت امور خارجه آمریکا و انگلستان را مبنی برنامه‌ریزی و دخالت موثر خویش در کودتای ٢٨‌مرداد ببینند، امروزه نیز مجبورند به تن لمپن جامه عیاری بپوشانند و گزارش‌های او را دگرگونه تفسیر کنند تا بدیوسیله نقش لمپن‌ها را در کودتای ٢٨‌مرداد محو و کمرنگ کنند.

لمپن بی آنكه فردی با اعتقادات مذهبی باشد، همیشه به مذهب پناه می برد. به سرنوشت، روز قیامت، شانس و اقبال باور دارد و از اعتقادات مذهبی به همین‌ها دل‌خوش است، كمتر به نماز و روزه گرایش دارد، با روحانیون میانه‌ای نیكو دارد. به علت اخلاق متزلزل، اعتقادات مذهبی‌اش از ایمان تا به كفر در نوسان است. چاكر درگاه خداست و در عین حال به كفر نیز روی می آورد. در راز و نیازها، به وقت احتیاج، خاكسار درگاه باریتعالی‌ست و در موقع خشم با خدا نیز، هم‌چون مادر و خواهر طرف دعوا، همخوابه می شود.

نیاز لمپن به مذهب، از یك سوی در نادانی او ریشه دارد و از سوی دیگر جنبه روانی. مذهب تسلی‌بخش اوست و پناهگاه دایمی‌اش. تمایل لمپن ایرانی به حضرت علی بیش از همه است. علت شاید در پهلوان بودن علی، قدرتمند بودن او و جنگ‌جو و قوی‌بنیه بودنش نهفته باشد. مذهب یك لمپن، تصوف دراویش (خاك، خاكی و خاك پا) را در خود آمیخته دارد. تحقیر زندگی، مخرج مشترك درویش و لمپن است. هر دو مذهب را در آسمان خوش دارند؛ پناهگاهی و بس. مستِ حال‌اند. به بنگ و مشروب پناه می برند و دم را خوش دارند.
از آیین‌های مذهبی، لمپن ایرانی به ماه محرم بیشتر گرایش دارد و به اجرای مراسم آن دل خوش می دارد. میدان حاضر است و تن عُریان می شود، قدرت بدنی عیان می گردد، قمه و سینه‌زنی و زنجیر، خون و جنون و هر آنچه نظرها را جلب كند، در این دهه به كمك گرفته می شود. لمپن‌ها در صف مقدم قرار دارند.

شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی، گرد‌كلفتِ بازار و رقیب جعفری، دو لمپن صاحب‌نام تهران، در شمارِ بزرگ‌تكیه‌دارانِ پایتخت هستند. در عزاداری‌های این ماه، دسته‌های سینه‌زنی و عزاداری به راه می اندازند، روضه‌خوانی برگزار می كنند.. در هر شهر، آن دسته و تكیه‌ای موفق‌تر و پابرجاتر است كه عده لمپن‌های بیشتری را در خود جمع دارد. اعتبار این دسته، یعنی اعتبار اعضای لمپن‌ آن. علی علی و حسین حسین، ورد زبان لمپن است؛ در سنگلج "نخلی" درست كرده بودند شبیه گنبد، نصفِ اتاق، لات‌ها و گردن‌كلفت‌های محل در روزهای عزاداری آن را بلند می كردند، یك دور، دور تكیه می گرداندند و حسین حسین می گفتند. "صد تا دویست‌تا گردن‌كلفت زیر تیرك‌های آن می رفتند". و آن را بلند می كردند. (ص٢٥)

حكومت‌ها همیشه از گرایشات مذهبی لمپن‌ها جهت بهره‌برداری از احساسات توده‌ها استفاده كرده‌اند؛ نهم اسفند سال ١٣٣٢، یعنی چند ماه پس از كودتا، در سالروز قیام ٩ اسفند، رجال كشور در "جشن با شكوه جنوب شهر" كه در خانه طیب حاج‌رضایی برگزار شده بود، شركت كردند. در این جشن كه، سران ارتش، نمایندگان مجلس سنا و شورای ملی، و رجال مملكتی حضور داشتند، از طیب و شعبان جعفری به عنوان "قهرمانان محلات پایتخت" قدردانی كردند. در این جلسه، وزیر دربار شاهنشاهی، "به نام اعلیحضرت سخنرانی كردند". (روزنامه اطلاعات، ١٠ اسفند ١٣٣٢)

و یا؛ محمد رضاشاه، پس از ٢٨ مرداد، برای بقعه امام حسین، حضرت زینب و حضرت مسلم ضریح می سازد. در هیأت ٢٥ نفره‌ای كه از ایران حركت می كنند و بیشتر سرانِ ارتشند، شعبان جعفری هم حضور دارد. (ص١٨٩)

در عزاداری‌های "خامس آل عبا" همه جا اسم شعبان به گوش می رسد. فلسفی واعظ، آیت‌الله كاشانی و سران مملكت، همه در مجالس او شركت می كنند. (ص٢٠٩) مخارج را دولت می پردازد؛ "حسب‌الامر مطاع مبارك ملوكانه مقرر است، طبق معمول سال‌های قبل، مبلغ سی هزار ریال برای مراسم روضه‌خوانی ایام عاشورا كه توسط شعبان جعفری در تكیه و باغ خانه انجام می گیرد، در وجه مشارالیه پرداخت گردد".(۱۵)

ورزش، به طور كلی، یكی از پایگاه‌های لمپنیسم در سطح جهان است. در كشور ما، با توجه به بافت و میزان رشد جامعه، لمپنیسم در ورزش كشتی بیشتر نمود داشت. شعبان جعفری خود را ورزشكار می داند. می گوید، عاشق ورزش باستانی است. از نوجوانی زورخانه می رفته، تمامی دوستانش اهل زورخانه و ورزش باستانی هستند. پس از پیروزی كودتا، به پاس خدماتش، رئیس ورزش باستانی ایران و به فرمانِ شاهِ كشور، صاحب باشگاه جعفری می شود كه، سال‌ها نقش بسیج‌گرِ نمایشات شورِ شاهدوستی را در جشن‌های شاهنشاهی بر عهده می گیرد.

شعبان جعفری در بازگویی خاطرات خود از صدها دوست و پهلوان زورخانه نام می برد كه، اگر از زد و خوردهای خیابانی جان سالم بدر برده باشند، هر كدام دارای پرونده‌های قطوری در شهربانی كشور بودند. این دوستان همان‌هایی هستند كه در كودتای ٢٨ مرداد، گوش به فرمان او، علیه دولت قانونی به خیابان‌ها ریختند. اینان همان‌هایی هستند كه؛ "یه وقت كه اعلیحضرت میخواستن بیان میتونستم تا چارپنج هزار نفر خبر كنم بیان برن تو خط سیر كه چندین مرتبه این كارو كردم". (ص٢٧٧)

شعبان و طیب، هر دو از زورخانه بیرون آمده‌اند. هر دو از پهلوانان گود و از لمپن‌های سمبل كشور بودند. هر دو هیكل‌گنده، عرق‌خور، صاحب درآمدهایی به طور عمده غیرِ واقعی، هر دو با كمك مذهب و حمایت دولت، صاحب قدرت فوقِ اجتماعی بودند. هر دو زندان‌رفته و در زد و خوردها آبدیده و پولاد گشته، هر دو اهل بخشش و محبت نسبت به دیگرِ لمپن‌ها، هر دو دارای قدرت و نیرو، پیروز در مبارزات و در زندگی. هرچند طیب به مرگ تن در داد و از این طریق به اسطوره بدل شد، اما این خود یك پیروزی برایش بود. به طور كلی، هر لمپن پیروز و كامیابی به سمبل لمپن‌ها بدل می شود. و در این میان گفتنی است، به علت حوادث خطیر و خطرناكی كه یك لمپن از سر می گذراند، كمتر لمپنی شانس تبدیل شدن به سمبل و اسطوره به دست می آورد.

علت عشق لمپن‌ها به حضرت علی نیز از این زاویه قابل بررسی است؛ او پهلوانی بود قوی‌هیكل، شمشیرزنی قهار، دارای كرامت و بخشش و..."گود زورخونه همیشه مكتب حضرت علی بود". (ص٢١٥) اولین خالكوبی بر بدن لمپن نیز "یا علی" است بر بازو. "مولا علی" ترجیح‌بندِ حرف‌های هر لوطی است.

بدن هر لمپن باغ‌وحشِ آرزوهایش است. می توان روان یك لمپن را بر بدنش بررسید و كاوید. خال‌كوبی‌ها، گذشته و حال و به طور كلی، دنیای بود و یا خیالی او را می سازند. "این نیز بگذرد" را لمپن‌ها با اولین گذارشان به زندان، بر بازو می كوبند. شیر و اژدها محبوب‌ترین حیواناتشان هستند كه، یك‌سر و یا دو سرِ آن، با شمشیر و یا بدون آن، نشسته و یا در حال خیز، بر بدن هر لمپنی حضور دارد. شیر سلطان جنگل است، قوی‌ترینِ حیوان؛ آرزوی هر لمپن. مصطفی دیوانه، دوست و همكارِ جعفری، در اعتراض به حضورِ تصویرِ شیر بر تابلوی كلانتری، با چاقو عقبِ رئیس كلانتری كرده بود كه؛ "اینجا من شیرم، این شیر چیه". (ص٣٧) اژدها اما آتش به پا می كند، هیچ كس را یارای مقابله با او نیست. زن؛ هوس‌های لمپن نیز به حتم بر بدنش جای ویژه دارد. لمپن از فرشتگان هم غافل نیست. اگر "هو"، "یا هو" و "یا علی" بر بدن نداشته باشد، حتماً فرشته‌ای دارد كه حافظش است؛ نمادی از اعتقادات او. این باغِ وحش را می توان در عكس‌های زیبا و منحصر به فرد كتاب، به خوبی پی گرفت.

لمپن از پذیرش مسئولیت اجتماعی سر باز می زند. شعبان جعفری در سراسر عمرش از این مسئولیت، حتا آنگاه كه مسئولیت به وی واگذار می شود، شانه خالی كرده است. جعفری رئیس ورزش باستانی ایران است. هما سرشار از كار روزانه‌اش می پرسد، پاسخ این است؛ "اول صبح ساعت پنج می رفتم یكی دو دور، دور پارك شهر می دویدم. بعد می رفتم دفتر، اونجا چندتا ملاقاتی داشتم، از اینور و آنور میومدن، مثلاّ از پهلوی و تبریز و اینا. یكی دیپلمش دستشه میخواست بره سر كار، یكی مثلاً نمره كم داشت از مدرسه. یكی فلان گرفتاری‌رو داشت. خلاصه، كارشو راه می انداختم. باور كن كار همه رو راه می انداختم". (ص٢٢٨) جعفری هر كاری می كند تا كار خودش را به انجام نرساند. و در كشور "گل و بلبل" طبیعی است كه او همه‌كاره باشد؛ "من یه جور بودم كه هر كسی كاری داشت میومد سراغ من. مثلاً می رفت دادگستری می دید نمیشه میومد پیش من، اون یكی ملاقات می خواست میومد پیش من، اون یكی بیكار بود میومد پیش من،...". (ص٢٤٥)

این خصلت را در داش‌آكل صادق هدایت نیز می توان یافت؛ قهرمان داستان، یعنی داش‌آكل، اگر چه لمپنِ از قماشِ چماقدار نیست، ولی او نیز به هیچ وجه نمی خواهد مسئولیت اجتماعی قبول كند. آزادی خود را در این می بیند، در این‌كه، "آزاد" باشد و مسئولیت اجتماعی نپذیرد. "من آزادی خودم را از همه چیز بیشتر دوست دارم".(۱۶) و این آزادی با وصیت حاج صمد و برگزیده شدن داش‌آكل به عنوان وصی او، از وی سلب می شود. داش‌آكل مردی است كه، "نمی خواست پابند زن و بچه بشود، می خواست آزاد باشد".(۱۷) آزاد از تشكیل خانواده، كار، مسئولیت اجتماعی و....

شكم، پایگاهی است استوار برای هر لمپن. او را می توان با یك پُرس چلوكباب و یا پنج سیر عرق خرید، چنان‌كه شعبان جعفری خود نیز، آن‌سان كه می گوید، در بسیج لمپن‌ها از این ترفند استفاده می كرد. كله‌پاچه، دیزی، سیرابی، دل و جگر و آبگوشت از غذاهای مورد علاقه لمپن‌های وطنی است. شعبان جعفری با تأكید شرح می دهد كه؛ همه را برای خوردن جوجه‌كباب، آش رشته و چلوكباب به خانه‌اش دعوت می كرده است. شكم‌سری، خصلت ویژه لمپنیسم است؛ "صبح‌ها كله‌پاچه رو به راه بود، هر روز، باور كن خانوم، یك عمر كارم كله‌پاچه و دل و قلوه و آبگوشت و سیرابی بود. راستی می گم. به مولا. من یه موقع خوراكم صبح كله‌پاچه بود، ظهر آبگوشت، عصر سیرابی، شبم دل و قلوه. به جون مولا، اگه نمی خوردم، سیر نمی شدم". (ص٢٣٢)

زبان لمپنیسم نیز ویژه است. كلمات جویده شده، كوتاه، همراه با تملق و یا چاشنی فحش هستند. لمپن اگر دارای صدها نوچه هم باشد، می پذیرد؛ نوكرتم، چاكرتم، فدایتم، غلامتم، خاكِ پاتم، و...زیرا او خود قدرتی ندارد و چون نمی تواند به قدرت برسد، در اصل مداح قدرت است. لمپن خاكسار است؛ "ما خانوم جزو كوچیكا هستیم، جزو درویشا هستیم". (ص پانزده) خانم سرشار هم در پیشگفتار كتاب، جعفری را "مردی سنتی، لوطی‌منش، قانع، شاكر و..." معرفی می كند. (ص ١١) سراسر كتاب شعبان جعفری، این مردِ "كوچك و درویش"، حكایتِ "گردگیری‌های" اوست، واژه‌ای كه در زبان لمپنی، تعبیری از چماقداری است. جعفری از هر كس كه خوشش نیاید، "حسابش را می رسید" و "كردگیری" می كرد. (ص٢٤٠)

لمپن نمی تواند بی فحش، جمله‌ای را به پایان برساند. فحش هر قدر ركیك‌تر باشد، دلچسب‌تر است. فحش را لمپن برای تشویق و یا تعریف از كسی نیز به كار می برد؛ "كاشانی هم مثل همین خمینی تبعید بود به لبنان. روزی كه می خواست بیاد...از دم فرودگاه مهرآباد پشت ماشینِ این همینجور لوكه میدویدم كه مردم (استقبال‌كنندگان) حمله نكنند...وقتی خواست پیاده بشه ...گفت؛ جعفری مردمو رد كن،...رفتم بالای چارپایه گفتم؛ ایهالناس من هیچی، این سید خواركُسته‌رو له كردین". و جالب این‌كه، كاشانی برگشته، به او می گوید؛ "خواركُسته خودتی". (ص٨٠) و جالب‌تر این‌كه؛ "اردشیر زاهدی بعدها قضیه‌رو واسه شاه تعریف كرده بود" و شاه از جعفری می خواهد تا موضوع را به حتم، با آن حرف ركیك بشنود؛ "...بگو، حرف ركیك را بگو ببینم چی گفتی". (ص ٨٢) و یا در موردی دیگر، فلسفی واعظ از شعبان جعفری می خواهد تا مردم را در پای منبر خود ساكت كند؛ "جعفری جان یك كاری بكن". و جعفری بر طبقه سوم منبر رفته، خطاب به مردم می گوید؛ "...داد زدم...گفتم؛ یا ایهالناس، این آقا با منبرش تو كُس خوار و مادر هر كی شلوغ كنه...حالا این زنا هم نشستن...". (ص١٧١)

همان‌طور كه "باباكرم" سرود ملی لمپن‌های وطنی است، شعر –فقط غزلسرایی- تنها هنر مورد علاقه لمپن است. او غزل‌های خراباتی را با سوزِ دل، به ویژه به وقت میگساری، می خواند و با آن "حال" می كند. جعفری نیز پاره‌ای از این غزلیات را برای مصاحبه‌گر تكرار می كند.

لمپن از هرچه علم و تحصیل و دانش متنفر است. جعفری هم بارها در خاطرات خویش نارضایتی خود را از این قشر اعلام می دارد. علت اصلی انقلاب را تحصیلكردگانی می داند كه دور و بر شاه گرد آمده بودند. از وضع مملكت "هیچ كس راضی نبود". و "شاه خودش خوب بود، دور و وری‌هایش بد بودند". و همون‌ها كشور را به این روز انداختند.(ص٣٠٩) جعفری فكر می كند، اگر در امور كشور با او مشورت می شد، اوضاع بر وفق مراد پیش می رفت. لمپن همه چیز را ساده می پندارد، از سیاست و كشورداری و... چیزی نمی فهمد. فكر می كند، مثلاً نصیری تمام امور را با مستخدمین و اسكورت‌هایش در میان می گذارد، با این دلیل كه این افراد، بارها به او اطلاع داده‌اند كه، نصیری قصد جانش را دارد. (ص١٧٢) و یا می اندیشد كه؛ همه امور شاه را سلیمان بهبودی سر و سامان می بخشد، چون رضاشاه، محمد رضاشاه را به او سپرده بود. (ص١٧٥)
لباس‌پوشیدنِ لمپن نیز هم‌چون خوردن و تكلم او ویژه است. او میانه‌ای با لباس‌های مدرن و مرتب ندارد. مدرن‌ترین لباس لمپن وطنی در پیش از انقلاب، كت و شلوار سیاه و یا راه‌راهِ سیاه و سفید با كلاه مخملی است. لمپن از كفش بی‌بندِ پاشنه‌خوابیده خوشش می آید. او ترجیح می دهد به جای كراوات، دستمالِ یزدی دور گردن بیندازد و یا در دست بگیرد. لمپن‌های امروزی بیشتر از ستارگان سینما تقلید می كنند. شعبان جعفری در هیچ یك از عكس‌های كتاب با كراوات دیده نمی شود. او حتا نزد شاه و سران مملكت نیز، بدون كت حضور دارد.

لمپن عاشق اسلحه است. چاقو -انواع مختلف-، پنجه‌بكس، زنجیر، تیغ، قمه، خنجر، و .... كلت و دیگر سلاحای گرم از جمله اسلحه‌هایی هستند كه لمپن امروزی را راضی‌تر می كند.

لمپن پایبند خانواده نیست، با مناسبات زناشویی میانه‌ای ندارد. اگر متأهل باشد، حتا نمی داند، صاحب چند فرزند است. از جعفری هم، هیچ اطلاعات درستی در این زمینه، به رغم سئوالاتی چند، به دست نمی آید. ضد و نقیض حرف می زند.

لمپن آدمی است كم‌حافظه، دروغگو و یا به قول خودشان، لاف‌زن. او در دنیای ذهنی خویش زندگی می كند. جعفری نیز در این كتاب لاف‌زنِ قهاری است. برای نمونه؛ "من اصلاً با كسی رابطه‌ای كه به من دستور بده كاری بكنم یا پولی بگیرم نداشتم". (ص١٨) و یا، من "هیچ وقت صنار از هیچ سازمانی پول نمی گرفتم". و جالب این‌كه در همین كتاب مطرح می شود كه او حقوق‌بگیرِ شهربانی هم بوده است.(ص٣٧٩) از به‌هم‌بافتن‌های او در مورد تیر خوردنش در حوادث ٩ اسفتد و محكوم به اعدام شدنش به علت حضور فعال در این حادثه، و... خود نیز نمی تواند كوچك‌ترین سندی ارایه دهد. و یا با وجود اسناد ارایه شده هم منكر مضروب كردن دكتر فاطمی است. (ص١٧٥)

از آنجا كه لمپن ریشه در حاشیه شهر دارد، ترجیح می دهد، در همان حاشیه نیز زندگی كند. به تمدن شهر كه پا بگذارد، ادامه زندگی برای او مشكل‌تر می شود. لمپن با خیابان‌های تمیز و خانه‌های زیبا میانه‌ای ندارد. به طور كلی، شهرت لمپن و اعتبار او به این محلات تعلق دارد، آنجاست كه او به سمبل بدل می شود. در مناطق شهری چنین امكانی برایش مهیا نیست. تأكیدهای مكرر شعبان جعفری، در این‌كه، بچه سنگلج است و تا پایان عمر در همان محله زندگی می كرده و بارها سران مملكت را در همین محل به خانه‌اش، جهت صرف چلوكباب و آش و ... دعوت می كرده، در همین نكته نهفته است.
اقتدار، عظمت و رشد لمپنیسم در ایران و نقش برجسته آن در سیاست و فرهنگ كشور، پیش ار آن‌كه به لمپن بر گردد، به شاه و حكومتی بر می گردد كه، لمپن‌پرور بودند و بقای خود را در حمایت از آنان می دیدند. در حمایتِ دولتی و پشتیبانی حكومتی از لمپنیسم بود كه؛ در دهه چهل، همزمان با سرازیر شدن روستائیان به شهر و ایجاد شهرك‌ها و حلبی‌آبادها، لمپنیسم نیز رشد كرد. همزمان، با گسترش سینما و تلویزیون، فرهنگ لمپنی از این طریق به تمام نقاط كشور صادر شد. در همین دوران است كه، تصنیف‌ها عموماً و داستان‌های فیلم‌های فارسی خصوصاً به زندگی و فرهنگ لمپن‌ها اختصاص داشت. همه دنبال شانس می گشتند تا "سرنوشت"، آنان را از "قسمتِ" موجود نجات دهد. در این دوره حتا لمپنیسم اپوزیسیون سیاسی را هم تحت تأثیر قرار داد. گوشه‌هایی از رفتار اجتماعی جنبش چریكی ایران، به ویژه در پوشش، آرایش، نفی مطالعه، نفی زندگی، و... تنها با لمپنیسم قابل تفسیر و تعریف است. جامعه شبه مدرن ایران زمینه‌ساز مناسبی برای رشد لمپنیسم در این كشور بود.

لمپن را با قارچ تشبیه كرده‌اند. قارچ از خود ریشه‌ای ندارد، نیازمند تكیه‌گاه است. شاه ایران نیز، با آن‌كه ریشه در مردم نداشت و بر آنان متكی نبود، خود تكیه‌گاهی استوار برای لمپن و لمپنیسم بود. شعبان جعفری و كتاب خاطرات او نمونه‌ای است روشن بر این مدعا. همان گونه كه شاه با گرایش روزافزون به سیاست آمریكا، مراتب سپاسگزاری خود را از آن دولت در بازپس گرداندن او به حكومت، ابراز داشت، همان گونه كه دیگر دست اندركاران وطنی كودتای ٢٨مرداد، هر یك به فراخور حال صاحب مسئولیت و منصبی شدند، واگذاری زمین و بودجه برای ساختن باشگاه به شعبان جعفری و سپردن مسئولیت "رئیس ورزش باستانی" به او، شركت در مراسم افتتاح باشگاه جعفری و مقرری‌های كلانِ ماهانه برای او، خود در اصل، حمایت و تشكر محمد رضاشاه از لمپنیسم ایرانی بود، لمپنیسمی كه از زبان جعفری اعلام می دارد؛ "دیگه احتیاج (مالی) نداشتم. دور و وریامونم همه‌رو سیراب می كردم" (ص٢١٩)، لمپنیسمی كه در حكومت سهم داشت و حامی آن بود. و این ننگ تنها به محمدرضاشاه بر نمی گردد، سران جبهه ملی، كه "وقتی با مصدق بودم، بازاریا و جبهه ملیا كمك (مالی) می كردند". (ص٢١٩) و همچنین روحانیت و ... دیگر حامیان، هر یك در رشد لمپنیسم، به ویژه لمپنیسم در سیاست، سهم داشته‌اند و شریك این ننگ هستند.
اگر چه در دوران صفویه و قاجاریه، كشور جولانگاه لمپن‌ها بود، محمد رضاشاه ایران لمپنیسم را به نفع خویش مهار و محدود كرد، ولی خمینی آن را در كمیته‌های انقلاب اسلامی، با هزار ترفتد و هزاران مشكل، سازماندهی كرد. چماقدارانِ حكومتی كه در این ارگان سازماندهی شده بودند، همان‌هایی هستند كه، به وقت لزوم، به دفاتر مخالفین یورش می بردند، آدم می ربودند، می كشتند و ...، اعمالی كه هنوز هم ادامه دارد. جعفری می توانست توده‌ای (چپِ آن روزگار)، مصدقی و یا مسلمان هم باشد. چنانچه از نظر ماهیت، او هیچ فرقی مثلاّ با طیب كه شهید راه اسلام است، ندارد.

كتاب خاطرات جعفری گوشه‌هایی است از تاریخ نانوشته كشور ما و نقشی را كه لمپنیسم در این تاریخ بر عهده داشت. از خانم هما سرشار باید ممنون بود كه این امكان را پدید آورد و برای نخستین بار خاطرات یك لمپن را به كتابت در آورد. كتاب دارای عكس‌های زیبایی هم هست كه ارزش تاریخی دارند. می توان گوشه‌هایی از روانشناسی اجتماعی ما ایرانیان را نیز در این عكس‌ها بررسید.

رفتار و خصوصیات اجتماعی افراد هر جامعه بیانگر شعور اجتماعی و نشانگر وضعیت و موقعیتی است كه آن جامعه در آن قرار دارد. خاطرات شعبان جعفری نیز به همه ما بر می گردد، همه ایرانیانی كه ادعا دارند؛ گوی سبقت را در علم و دانش و فرهنگ و تمدن از همه ربوده‌اند. كتاب را در دست بگیریم و خود را، "منِ ایرانی" را در این آیینه بهتر ببینیم.

اول آگوست ٢٠٠٢

منابع و توضیحات

١– برای اطلاع بیشتر به كتاب "سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت كمبریج"، ترجمه عباس مخبر، ص ٦٤ رجوع شود. نشر طرح نو، تهران ١٣٥٧
۲– مذكور، صص٩٨-٩٧
٣– ابراهیمیان، ایران بین دو انقلاب، ص٢٨٠، به نقل از تاریخ كمبریج، ص١٠٢
٤- در اواخر دهه چهل، زنده‌یاد علی اكبر اكبری كتابی با نام "لمپنیسم" منتشر كرد، ولی این كتاب پس از چاپ از سوی ساواك جمع‌آوری شد. این كتاب در روزهای انقلاب در شمار كتاب‌های جلد سفید، و همچنین در سال ١٩٩١ در خارج از كشور، تجدید چاپ شد. تا آنجا كه به یاد دارم، این تنها كتابی است كه به نقش و زندگی لمپن‌ها در ایران پرداخته است. اكبری این نقش را در رفتار اجتماعی لمپن‌ها (فیلم فارسی، ترانه و تصنیف و...) دنبال كرده است، ولی نتوانسته و یا نخواسته به موضوع لمپنیسم و سیاست به شكل وسیعِ آن در تاریخ و فرهنگ ایران بپردازد.
۵- هما سرشار، شعبان جعفری، نشر ناب، آمریکا (چاپ اول، بهار ١٣٨١، لس‌آنجلس)، ٤٨٤ صفحه
٦–شماره‌های داخل پرانتز، صفحه‌ای از كتاب است كه نقل قول از آن آمده است.
٧ -گوبینو، سفرنامه "سه سال در ایران"، ص١١٠، به نقل از تاریخ اجتماعی ایران، جلد سوم، مرتصی راوندی
٨– چنین به نظر می رسد كه رضاشاه بدینوسیله می خواست از شرّ گذشته خویش رها شود. او در تاریخ‌نویسی ایران نیز این شیوه را دنبال كرد.
٩– محمد عاصمی مدیر مسئول ماهنامه كاوه كه خود از فعالین فرهنگی دهه بیست و سی در ایران بودند، بر این باورند كه؛ "حكیم‌الملك هركز به تأتر فردوسی نیامده بود. اصولاً نوشین با دعوت از رجال حاكم به تأتر موافقت نداشت...". كاوه، شماره ٩٨، تابستان ١٣٨١، ص ١٥٥.
١٠– برای اطلاع بیشتر در این زمینه، رجوع شود به؛ تاریخ مشروطه ایران، احمد كسروی، بخش دوم، گفتار نهم، صص ٥٢١ تا ٥٠٥
١۱– حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ص ٢٨
١٢– رستم‌التواریخ، ص ١٠٤ در این كتاب می‌توان سیمای لمپن‌ها را در دوران صفوی به تفصیل بازیافت
١٣– ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ص ٢٤٥، به تقل از تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی (فصل عیاران و جوانمردان)، ص ٥٨٩ . در هر دو كتاب مذكور می توان گوشه‌هایی از قدرت لمپنیسم را در تاریخ ایران بازیافت.
۱۴ - هوشنگ وزیری، مردی از طایفه عیاران، کیهان لندن، پنجشنبه ٣١ ژوئیه ٢٠٠٢، صفحه فرهنگ و دانش
١٥ – از كتاب "تاریخ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد"، نوشته جواد منصوری، جلد اول. به نقل از هما سرشار، شعبان جعفری، ص ٢٩٣
١٦– صادق هدایت، داش‌آكل
۱۷- پیشین