عصر نو
www.asre-nou.net

کوبا از نگاه يك قصه‌نويس بى‌تاب!


Mon 8 08 2022

رضا علامه زاده

reza-allamezadeh70.jpg
كتاب "كوبا جزيره‌ى بى‌تاب" با يك داستان واقعى به شكل مقدمه شروع مى‌شود كه به نظر من يك قصه‌ى بسيار كوتاه زيباست كه تنها يك قصه‌نويس ورزيده مى‌تواند روايتگرش باشد. و اين روايتگر قصه‌اش را چنان موجز نوشته كه خلاصه كردنش ناممكن است.

[چه گوارا در خيابان انديشه‌ى تهران "مى‌نشست"! اوائل انقلاب هر روز وقتى پشت پنجره‌ى آپارتمانم در طبقه چهارم در خيابان انديشه مى‌ايستادم او را مى‌ديدم. با كلاه بره، اوركت چريكى، جوان و خوش تيپ با پيپى ميان لب‌ها، "ارنستو رافائل گوارا دِ لا سِرنا" روى ديوار اتاقى در طبقه‌ى اول ساختمان روبرو زندگى مى‌كرد. به دختر همسايه حسوديم مى‌شد. در خيال او را مجسم مى‌كردم كه در غياب پدر و مادرش هر روز چه را عاشقانه مى‌بوسد يا با او عشق‌بازى مى‌كند. بعد ناپديد شد؛ همه چيز! چند ماهى بيشتر از انقلاب نگذشته بود كه چه و دختر همسايه دست هم را گرفتند و رفتند. انگار فقط پدر و مادر او مى‌دانستند به كجا؛ چون آن‌ها اول لباس‌هاى سياه پوشيدند، بعد زود لباس‌هاى‌شان را عوض كردند، در خانه را قفل كردند و در كوچه ناپديد شدند.]

در متن رونويس شده که هم در آغاز و هم در پشت جلد کتاب آمده، نويسنده پيش از گزارش اولين سفرش به كوبا اين‌چنين از شيفتگى‌اش -كه شيفتگى بخش بزرگى از هم‌نسلانش در ايران و جهان نيز بود - به چه گوارا و ناپديد شدن بسيارى از شيفتگان او در اولين سال پس از انقلاب در ايران مى‌نويسد تا خواننده را از پس‌زمينه‌ى مثبت ذهنى‌اش نسبت به انقلاب كوبا آگاه كند.

در تائيد برداشتم از اين قصه‌ى كوتاه، قطعه‌اى از آخرين صفحات كتاب را شاهد مى‌آورم:

[اين كتاب حاصل سه سفر به "جمهورى سوسياليستى كوبا" بين سال‌هاى ٢٠١٥ و ٢٠٢٠ و حدود سه ماه زندگى در كنار مردم اين كشور است. يادداشت‌هاى كتاب بيان مشاهدات عينى من است بدون پيش داورى؛ اما با اميدها و انتظارات فراوانى كه از دست‌آوردهاى يك آرمان داشتم.] ص ٢٠٠



آنچه سودابه اشرفی در گزارش اولين سفرش نوشته و به چشم من كه بارها به كوبا سفر كرده‌ام و با اين جزيره و مردمانش بيگانه نيستم جالب توجه آمده نگاه كنجكاو و بى‌تاب اوست براى تصويربردارى‌هاى سريع از آن‌چه در مقابلش مى‌گذرد. و البته تبديلشان به متنی خواندنى.

[خانه‌ها شگفت‌آورند. بعضى از آن‌ها همان‌طور كه ايستاده‌اند به طور غريبى در حال فرو ريختن‌اند. سياه و دودزده روى هم، كنار هم، درون هم. چيزى ستون‌هاى منحنى آن‌ها را جويده. سيم‌ها و كابل‌هاى برق از ديوارهاى نيمه‌ريخته، مثل عنكبوت‌ها و رطيل‌هاى بزرگ سياه بيرون زده‌اند و به طور خطرناكى در فضا آويزانند.] ص ٢٠

در سرتاسر كتاب به روشنى مى‌بينيم كه چشم نويسنده مثل يك دوربين پولاريد تصاويرى سريع اما دقيق از واقعيت‌ها ضبط كرده و حالا آن را در متنى خواندنى بازآفريده است؛ چه در بازتاب زشتى‌هائى كه در مقابل چشم داشته، مثل نمونه‌ى بالا، و چه در انعكاس زيباهائى كه ديده است، مثل اين‌جا:

[دخترها و پسرهاى كوچك مدرسه‌اى با يونيفورم ايستاده‌اند. بلوزهاى سفيد، دامن‌هاى كوتاه يا شلوارك‌هاى قرمز، همه گوئى كه به مدرسه‌اى خصوصى در امريكا مى‌روند.] ص ٣٠
و اين بازى زشت و زيبا هر روز نويسنده‌ى بى‌تاب ما را به شگفتى وامى‌دارد:

[ديگر كم كم به اين خصوصيت هاوانا عادت مى‌كنيم. تا مى‌آئى از چيزى لذت ببرى و نفسى به راحتى بكشى فورا در كنار آن چيز ديگرى توى ذوقت مى‌زند و بر عكس تا مى‌آئى غصه‌ى كمبودى را بخورى پديده ديگرى به دادت مى‌رسد و از غصه نجاتت مى‌دهد.] ص ٤٧

از اين زاويه كتاب به يك آلبوم عكس مى‌ماند كه تصاويرش به زيبائى و با صداقت عكاسى شده‌اند. در كنار آن، و علاوه بر آن، قلم يك قصه‌نويس را در توضيح اين عكس‌هاى واقعى احساس مى‌كنى.

كاربرد شگردهاى قصه‌نويسى در اين گزارش‌هاى سه‌گانه از كوبا، بيش از همه در معرفى آدم‌هائى نمود دارد كه نويسنده اغلب به شكل اتفاقى آنان را مى‌بيند؛ راننده "بى‌سى تاكسى" (تاكسى دوچرخه‌اى)، صاحب‌خانه‌اى كه اتاقى به او اجاره داده، و كارمند هتلى كه با هم گپ زده‌اند. تشريح ظاهر آن‌ها و شيوه رفتارشان از آنان كاراكترهاى يك قصه كوتاه را مى‌سازد:

[جوانى سياه‌پوست، لاغر و قدبلند با چشمانى سبز و درشت به طرفمان مى‌آيد. "بى‌سى سينيوريتاس؟" ما كه هنوز در خمارى قطع آب موزه هستيم او را چندان تحويل نمى‌گيريم. دوباره مى‌پرسد. درست روبروى ما، يك پله پائين‌تر مى‌نشيند و مثل بچه‌اى كه مادرش را، سعى مى‌كند ما را متقاعد كند. اصرار مى‌كند كه مى‌تواند در ازاى پنج كوك هرجا كه مى‌خواهيم ما را برساند. چيزى كه هنوز هم نمى‌دانم از چه جنسى بود در چشم‌هايش آدم را مى‌گرفت. چيزى كه اصرار به فروش كالا را القا نمى‌كرد. نوعى صداقت در آن بود.] ص ٤٠

["ماريا" خانمى مسن با موهاى جوگندمى، در حياط را باز مى‌كند… مارياى مهربان، با لبخند در حياط مانده بود منتظرمان. ساعتى نمى‌گذرد كه با زبانى الكن، كاملا صميمى مى‌شويم. ماريا به در كوچك چوبى كه به حياط بغلى باز مى‌شود اشاره مى‌كند و چيزهائى مى‌گويد كه روى مترجم گوگل مى‌شود: اگر كارى داشتيد من پشت اين درم.] ص ١٠٤
با اين تصويرهاى واقعى از آن‌چه در كوبا به چشم او مى‌آيد - چه زشت و چه زيبا - و تصويرسازى‌هاى هنرمندانه از آدم‌هاى واقعى كه با قلم توانايش به آنان جان داده، چقدر حيفم مى‌آيد كه مى‌بينم نويسنده گه‌گاه مطالبى را كه در حد شايعه نيز ارزش تكرار ندارند بعنوان واقعيت‌هاى شناخته شده طرح مى‌كند.

يكى از آنان مربوط به دهه‌ى نود قرن گذشته است وقتى كه با فروپاشى شوروى حمايت اقتصادى از كوبا قطع شد و فقرى كه به دليل سياست‌هاى ناكارآمد حزب كمونيست كوبا، چه در عرصه سياست خارجى و چه عرصه‌ى اقتصادى، در طول چندين دهه بر مردم تحميل شده بود به اوج تازه‌اى رسيد. نويسنده بى آنكه نشان دهد از كدام منبع اطلاعاتش را در اين زمينه كسب كرده مى‌نويسد:

[مردم از شدت گرسنگى به سطل‌هاى زباله و كشتن و خوردن سگ‌ها و گربه‌هاى شهر روى آوردند. روايت‌هاى ديگر حاكى از گم شدن حيوانات باغ وحش‌ها، يكى بعد از ديگرى است. اول بافالوها ناپديد شدند و بعد طاووس‌ها.] ص ١٩٩

[توريست‌ها، دوربين به دست و كنجكاو از سگ‌هاى با شناشنامه و بى‌شناسنامه عكس مى‌گيرند. پيرزنى كه كاسه به‌دست، بيست يا سى گربه را در ميدان غذا مى‌دهد؛ به نواده‌هاى همان گربه‌هائى كه بعد از سقوط ديوار برلين و ترك شوروى خورده شدند.] ص ٤٣

[نمى‌توانم تصور كنم مردمى كه انقدر حيوان دوست هستند و سگ و گربه‌ها دائم تو دست و بالشان وول مى‌خورند، چه حالى داشته‌اند وقتى مجبور به خوردن آن‌ها بوده‌اند.] ص ٥٣
اگر به درستى دقت شود، شايعه‌ى خوردن سگ و گربه‌هاى شهر پس از قطع كمك‌هاى شوروى بيش از آن‌كه افشاگرى عليه دولت كاسترو باشد عليه مردم كوبا و توهين مستقيم به آنان است. حتی در فقيرترين كشورهاى جهان در دوره‌ی قحطى‌های سنگين، چنين اتهاماتى به يك ملت در تماميتش زده نشده كه سگ و گربه‌هاى شهر و طاووس‌هاى باغ وحششان را خورده باشند.

اين شايعه يك بار ديگر، سه سال پيش با انتشار ويدئو كليپ كوتاهى كه با تلفن موبايل گرفته و در فيسبوك منتشر شده بود، بر سر زبان‌ها افتاد. در این ویدئو نوجوانى از اهالی سانتياگو دِ كوبا دیده می‌شود که دارد پوست يك گربه‌ى آويخته به درختى را مى‌كَند. حتى در رسانه‌هاى مخالف حزب كمونيست كوبا مثل "كوبا نِت" كه مركزش در ميامى امريكاست، و هر خبر راست يا دروغ عليه حكومت كوبا را وسيعا انتشار مى‌دهد، در مقاله‌ای عمل این جوان را "حيوان‌آزارى" و "بربريت" ناميده كه هيچ ربطى به گرسنگى كه واقعيتى دردناك در كوباست، ندارد.

تردید ندارم كه سودابه اشرفى وقتی این شایعه به گوشش رسید از این زاویه به آن نیاندیشید چرا که او عشقش به مردم کوبا را در سطرسطر كتاب نشان داده و اتفاقا انتقادات تند و بر حقش عليه كاستروها و حزب كمونيست كوبا براى نشان دادن همدلى‌اش با مردم است. نمونه‌ى چشمگيرش اين پاراگرافِ ازصميم‌دل نوشته‌شده‌ى اوست كه به زيبائى گوهر نگاه شريفش به مردم كوبا را نشان مى‌دهد:

[شوك، تبديل به دلتنگى و بعد از سفر سوم تبديل به عشق شد، عشق به كشورى كه اتوپياى "سوسياليزم واقعا موجود" را در آن نيافتم اما مردمى يافتم كه صادقانه وعده‌ى آن را باور كرده و بهاى سنگينى بابت آن پرداخته و مى‌پردازند. آيا انقلاب كوبا جز جدائى، خشونت، توهم، تبعيد، گرسنگى، تنهائى و درد چيز بيشترى به ارمغان آورده است؟ آيا آن‌چه به دست آمده ارزش اين‌همه درد و رنج را داشته است؟ فقر و گرسنگى آرام آرام غرور نسل‌هاى بعد از انقلاب را سمباده زده و اختناق آن‌ها را به سوى الكل سوق داده است. نسل‌هائى كه دنيا فراموششان كرده در حالی‌كه آن‌ها شبانه‌روز با شكم خالى بر طبل‌هاى فرياد مى‌كوبند و زير وزن زنجيرهاى اختناق مى‌رقصند.] ص ٢٠١
*
لينك به مقاله‌ی سايت كوبا نِت: https://www.cubanet.org/destacados/los-comegatos-hambre-la-barbarie/