فلسفه مادی در بیان تمثیلی حافظ
Mon 1 08 2022
س. سیفی
در مطلع غزلی از حافظ گفته میشود:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
این غزل یکی از زیباترین غزلهای حافظ است. حافظ در چهار بیت نخست همین غزل چنان فضایی طبیعتگرایانه فراهم میبیند که گزارش او ما را به یاد بسیاری از غزلهای ناتورالیستی شاعران سبک خراسانی میاندازد. چنانکه در همین بیت نیز حال و هوایی از بهار را به مخاطب خویش یادآور میگردد که قرار است ضمن آن زمستان طبیعت پایان پذیرد.
اما حافظ از ترکیب وصفی عالم پیر برای بیان چنین ماجرایی یاری میجوید. هرچند معنای ظاهری ترکیب عالم پیر به روشنگری از کارکرد آسیبزای زمستان بازمیگردد، ولی او معنای دیگری را نیز از چنین توضیحی در ذهنش میپروراند. چون ترکیب وصفی عالم پیر و همانندهای آن تمثیلهایی هستند که فیلسوفان معاصر حافظ یا قبل از او نیز به فراوان از آن سود بردهاند. آنان پیدایی هستی را امری قدیم میپنداشتند تا در گزارش خود از پیدایی جهان، بر قدمت "ماده" در سامانهی هستی پای بفشارند. با همین راهکار فلسفی بود که بر موضوع "حادث" بودن جهان نیز خط بطلان میکشیدند. راهکاری که بیش از همه به دینباوران منتسب میشد تا خداوند را آفرینندهی هستی بپندارند. چنین آفرینشی به ظاهر از هیچ و در خلا پای میگرفت. آنوقت خداوند سامی واژهی عربی "کن" (باش) را بهانه میکرد تا جهانی را از هیچی بیافریند که پیش از آن هرگز سابقه نداشته است.
بسیاری از فیلسوفان ایرانی که بر قدیم بودن ماده یا همان هیولی اصرار میورزند راهکار محتاطانهتری را هم در پیش میگیرند تا خداوند آسمان دنیا را از هیچی نیافریند. کاری که چندان هم با ذوق علمی زمانه ناسازگاری نشان نمیداد. حتا شماری از فیلسوفان گذشته تقسیمبندی فلسفی جهان را نیز از همین راه سامان بخشیدهاند. به عبارتی روشن همهی آنانی که به قدمت و دیرینگی ماده باور دارند در سویهای از سازهی فلسفی ارستو جای میگیرند. اما همهی کسانی که به اصالت و قدمت ماده شک میورزند در سویهای از سازهی فلسفی افلاتون میایستند. چون افلاتون با طرح موضوع مثالی خود در عمل بر چنین اصالتی از ماده شک میورزد تا چه رسد که بخواهد بر قدمت و دیرینگی آن پای بیفشارد. با همین خط کشی فلسفی بود که افلاتون و افلاتونیان بر جایگاه جهانی برآمده از ایده و ذهنیت مستقل پدیدهها دل باختند تا بر حضور و اصالت جهان مادی خط پایان بگذارند. حتا با همین تدبیر فلسفی بود که در طول تاریخ علم، همواره ماتریالیستها در برابر ایدهآلیستها قد برافراشتهاند.
از سویی هرچند اعتقاد به قدمت ماده در عمل به نفی جایگاه خداوند در هستی میانجامید، ولی ضمن پیدایی اسلام فیلسوفان مادی یا ماتریالیست منطقهی ما حواسشان به حساسیتهایی از این نوع جلب شده بود. چنانکه فیلسوفانی از نوع رازی، ابن سینا و ابن رشد علیرغم وفاداری به فلسفهی ارستویی راهکار محتاطانهای را به پیش میبردند که هرگز به کفر و زندقه متهم نگردند. در نتیجه بسیاری از همین فیلسوفان قدمت ماده را دلیلی بر نادیده انگاشتن جایگاه خداوند در آفرینش جهان نمیدیدند. چنانکه در باور ایشان خداوند ملتزم میگردید تا جهان خود را از تغییر شکل و حرکت همین مادهی بیجان بیافریند. در حقیقت خداوند را هم مجاب میکردند که او نمیتواند از تهیگی و بیچیزی، جهانی را با این همه تنوع سامان ببخشد. اما چنین توجیهی در هستیشناسی هرگز از پروندهی "کفرگویی" فیلسوفان ارستویی چیزی نمیکاست.
در عین حال سیمایی که از ارستو یا افلاتون در منابع کلاسیک فارسی به نمایش درمیآید چندان هم با چهرهی یونانی یا اروپایی ایشان سازگاری نشان نمیدهد. در واقع فیلسوفان فارسی زبان یا عربی زبان کشورهای اسلامی سیمای دلخواه خود را از ارستو یا افلاتون به دست دادهاند. حتا دانشمندان دیگر یونانی نیز از این راهکار خودانگارانه بر کنار نماندهاند. تا آنجا که در منابع فارسی فیساغورس یا افلاتون اغلب مواقع در هیأتی از صوفیان یا درویشان مسلمان نقش میآفرینند. عرفان منطقهی ما در واقع عبایی از صوفیگری یا درویشیگری را بر تن افلاتون، فیساغورس و بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان یونانی پوشانده است.
جدای از این، ترکیب وصفی عالم پیر را دست کم یک بار دیگر نیز حافظ در غزلیاتش به کار میبرد. آنجا که میگوید:
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار / که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
در اینجا مکر و فریب شناسهای لازم برای شناخت همین عالم پیر قرار میگیرد. تجربهای که به ظاهر به پیریِ جهان منتسب میشود. انگار همین جهان پیر است که بنا به سرشت مکارانهاش، هنجارهای جوانی و سرخوشیهای هستی را هرگز برنمیتابد.
گاهی نیز حافظ از ترکیب جهان پیر به جای عالم پیر سود میبرد. در نمونهای از همین بیتها است که میسراید:
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد / که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
در این بیت، جان شیرین حافظ به تقابل با جهانی برمیخیزد که فرهادکش است. اما همان جهان پیر، بیبنیاد هم معرفی میگردد. بیبنیادی این جهان پیر به آنجا بازمیگردد که از نگاه منتقدانهی حافظ هرگز قانونمند و ضابطهپذیر عمل نمیکند. جدای از این، در مجموع رفتارهای همین جهان پیر است که حافظ چرخهای ناسازگار از بداخلاقیها را نیز سراغ میگیرد. بنابراین در نگاه حافظ هدفگذاری مثبت از کنشهای هستی امری ناممکن مینماید. همان موضوعی که آزمون خود را از آن در این بیت هم با مخاطب در میان میگذارد:
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است / هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
حافظ به جهان شخصیت میبخشد و آن را همانند انسانی میبیند که بدکنشی و ناسازگاری را نسبت به آدمیان امری واجب میشمارد. گفتنی است که در این جهان پیر هرگز خداوند نقشی نمیآفریند. حافظ با همین راهکار فلسفی است که چهبسا پدیدهی شر را در هستی نیز به همین جهان پیر بازمیگرداند. او در بیتی دیگر چنین درونمایهای را اینچنین نشانه میگذارد:
جهان پیر رعنا را ترحم در جبّلت نیست / ز مهر او چه میپرسی، در او همت چه میبندی؟
دیرینگی جهان شرایطی را در ذهن حافظ برمیانگیزد تا او از آن با تمثیل دیر و صومعه هم یاد بکند. چون دیر یا هر پرستشگاه دیگری مدت زمانی بیش از زندگی آدمها دوام میآورد. چنانکه دیر مغان ترکیبی است که کاربرد آن در دیوان حافظ امری عادی مینماید. ولی دیر کهن نیز از ترکیباتی است که حافظ در کاربرد آن حساسیت ویژهای به خرج میدهد. چون دیر کهن جایگاهی از همان عالم پیر یا جهان کهن را در ذهن تمثیلی حافظ پر میکند. همچنان که در این بیت میسراید:
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش / کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است
در شعر حافظ هر یک از گلبرگهای سوسن به عنوان زبانی تمثیلی برای آن نقش میآفرینند. چنانکه در بیت فوق این سوسن است که زبان میگشاید تا سرخوشی سبکباران را در این دیر کهن ارج بگذارد.
حافظ موضوع دیرینگی یا کهنگی دیر هستی را در گزارشی از ساقینامهاش نیز مغتنم میشمارد. آنجا که میسراید:
دم از سیر این دیر دیرینه زن / صلایی به شاهان پیشینه زن
چنین موضوعی حکایت از آن دارد که پدیدهی تقدم ماده و قدمت جهان در حوزههای فکری عصر حافظ دانشی جا افتاده شمرده میشد و همگی بدون کم و کاست به چند و چون آن اقرار داشتند. اما همیشه تأویلهای متفاوتی از کارکرد فلسفی آن صورت میپذیرفت.
حافظ و دیگر شاعران همعصر او گاهی نیز از ترکیب کهنه صراط به عنوان بازتاب ویژگیهای فلسفی جهان سود بردهاند. در اینجا نیز صراط همان ویژگیهای تمثیلی دیر را به پیش میبرد تا شناسهای فلسفی برای شناخت هستی قرار گیرد. نمونهای از ترکیب دستوری کهنه رباط در رباعیات خیام نیز بازتاب مییابد. او میگوید:
این کهنه رباط را که عالم نام است / و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که واماندهی صد جمشید است / قصری است که تکیهگاه صد بهرام است
تمثیل کهنه رباط بدون هیچ کم و کاستی در این بیت از حافظ نیز دیده میشود:
عیب مستان مکن ای خواجه کزین کهنه رباط / کس ندانست که رحلت به چه سان خواهد بود
در همین بیت از حافظ، موضوع دیرینگی هستی و قدمت ماده با دیدگاه او به شکل انکار معاد به هم میآمیزد. چون او همچنان که دیده میشود به موضوع رحلت از این جهان به جهان دیگر نیز شک میورزد. موضوعی که دین و دینباوران زمانهی حافظ از تبلیغ آن چیزی فرو نگذاشتهاند. چون در تاریخ فلسفه فقط آیدهالیستها بودند که بر پدیدهی موهوم دنیای دو جهانی در هستی پای میفشردند. ولی فکر مادی در انتقاد از سامانهی دو جهانی، بر موضوع وجود معاد و جهان دیگر نیز خط بطلان میکشد. باوری که حافظ نیز بر پذیرش آن گردن میگذارد تا نسبت به موضوع رحلت انسان تا جهانی دیگر تردید بورزد.
اما چنین دیدگاهی موجب نمیشود تا رند شیراز به پدیدهی مرگ گردن نگذارد. چنانکه در ذهن او مرگ نیز همانند ضرورتی غیر قابل انکار نقش میآفریند. چنین باوری از شاعر در این بیت او دیده میشود:
از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل / رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
درونمایهی این بیت چرخهای از آمدن و رفتن را پیش روی انسان میگذارد. اما حافظ برای رفتن از دنیا هرگز مقصدی را پیش روی انسان نمینهد. او واقعیت برآمده از مرگ و نیستی را میبیند، اما هرگز هدف روشنی را در فرآیند آن سراغ نمیگیرد.
نظامی گنجهای تمثیل "رباط دو در" را پیش از حافظ به کار گرفته است. چنانکه در بیتی از منظومهی اسکندرنامه میگوید:
رباطی دو در دارد این دیرِ خاک / دری در گریوه (بلندی) دری در مغاک
نظامی در همین بیت جدای از رباط دو در، بر تمثیلگذاری دیر هم جهت شناخت کارکرد جهان پای میفشارد. ولی چنین تمثیلی در شعر حافظ امری عادی شمرده میشود.
شاعران پیشین زبان فارسی گاهی هم تمثیلهای دیگری از قدمت ماده در هستی به دست دادهاند. چنانکه ابوطالب کلیم کاشانی (۹۹۰- ۱۰۶۱ق.) از ترکیب کهنه کتاب به جای ترکیب کهنه رباط یا دیر کهن حافظ سود میبرد. او میگوید:
ما ز آغاز و ز پایان جهان بیخبریم / اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
کلیم کاشانی با همین شگرد است که بر خرافههای زمانهاش در خصوص آفرینش هستی از هیچ و همچنین باور به جهانی دیگر خط پایان میگذارد. چون هرگز مستند روشنی را نمیتوان برای چنین باورهایی دست و پا نمود.
اما جلالالدین محمد بلخی در مثنوی معنوی گزارشی دگرگونهای از مقولههای فلسفی قدیم و حدوث جهان به دست میدهد. چون بلخی به دلیل باورهای ضد فلسفی خود به شدت با آموزههای فلسفه و فیلسوفان زمانهاش کینه میورزید. او در مثنوی معنوی دست کم سه بار بحث منطقی از قدمت یا حدوث جهان را پیش میکشد. چنانکه در شناخت موضوع قدیم یا حدوث دنیا در یکی از همین گزارشها یادآور میشود:
آن یکی میگفت گردون فانی است / بیگمانی این بنا را بانی است
و آن دگر گفت این قدیم و بیکی است / نیستش بانی و یا بانی وی است (نیکلسن ۱۴۸۲ و ۲۴۸۳/۴)
پیداست که بلخی در گزارش خود راهکاری غیر منطقی را برمیگزیند که بر پایهی آن سرآخر داستانی نیز سرهم میکند. در این داستان است که مدعیان قدمت یا حدوث جهان هر دو میپذیرند تا برای اثبات ادعای خویش از آتش بگذرند. همان تجربهای که نمونهای از آن در داستان ابراهیم یا سیاوش هم وجاهت مییابد. مولوی ضمن اجرای چنین آزمونی است که مرد طرفدار قدمت جهان را به کام آتش میکشاند تا ضمن آن بر حادث بودن دنیا تأکید بورزد. با همین راهکار خرافی است که مولوی سرانجام پیروز این ماجرای نابخردانه و غیر منطقی معرفی میشود. چون بلخی همچنان که شیوه و شگرد او است از راهکارهای سفسطهآمیز و غیر منطقی به منظور اثبات ادعای خویش سود میبرد. در چنین سامانهای است که موضوع آفرینش جهان از خلأ و نیستی نیز برای جلالالدین بلخی توجیه میپذیرد.
همان گونه که در این گزارش مولوی دیده میشود تاریخ علم صفبندی روشنی از پیکار پیروان فلسفهی مادی با سوداگران فلسفهی ذهنی فراهم دیده است. اما ذهنگرایان چهبسا از شگردهای غیر منطقی و سوفسطایی هم در راه اثبات دیدگاههای خویش سود بردهاند. همان نگاه عوامانهای که جلالالدین محمد بلخی نیز از کاربرد غیر منطقی آن در گزارش مثنوی معنوی بینصیب نمیماند.
شعر کلاسیک فارسی آیینهای تمامنما از گپ و گفتهای فلسفی اندیشمندان زمانهی خود به دست میدهد. همچنان که نمونههای روشنی از آن در سرودههای خیام، ناصرخسرو، نظامی، مولوی و حافظ نیز دیده میشود. اکثر آنان بنا به دانش ناقص زمانهی خویش بحثهای خام و ناپختهای از فلسفهی مادی را به پیش میبردند. ولی بعدها همین گفتمانهای ابتدایی پس از نقدهای علمی توسط فلسفهی غرب بود که به دانشی امروزی بالید. گفتنی است که اکنون برخلاف گذشته، چنین دانش و علمی از فلسفه تنها آموزههای تجربی علوم زمانه را پشتوانه میگیرد تا برای همیشه از آسمانی موهوم بپرهیزد و موضوع "تغییر" را در جامعهی انسانی هدف بگذارد.