پُشتِ خمیازه ی صبح
Sun 24 07 2022
رسول کمال
رنگ میباخت وُ میرفت
تنها با خویش
گوئیا
آخرین سفرش بود وُ
آسمانی بی آفتاب
منتظرِ فردایش
دلتنگی را همه جرعه ای
زیرِ پوستِ شب
و
با
دشتِ زرد اندودش
درد فراق را
سردر گریبانِ نفرینی
پشت خمیازه ی صبح
برلبِ هرپنجره خاموش
قاصدک ها
بانگاهِ پریشانِ خود
می گریستند
به آئین حماقت ها
رنگ میباخت وُ
میرفت
تنهایِ تنها
با خویش
زوزه ی گرگ وُ کفتارها
در تنِ شب
و
ما
در مهمانیِ خُدعه
برسر سفره ی خالی
به تماشایِ ستاره
روز وُ شب را
به دعایِ شبِ قدر
روضه ها
می خواندیم
20/07/2022
رسول کمال
|
|